مهدی جامی
منتشرشده در ایرانشهر، شماره ۵ (اسفند ۱۳۹۵)
در فاصله سالهای مشروطه تا پایان دهه ۲۰ شمسی یعنی در یک دوره تقریبا ۵۰ ساله ما یکباره با نسلی روبرو می شویم که همت های عالی شان در تقویم و تنظیم تاریخ و فرهنگ ایرانی اعجاب آور است. این نسل عمدتا در نیمه دوم قرن ۱۳ شمسی به دنیا آمده اند و در طول دوره مشروطه و سپس عصر پهلوی اول شخصیتهای با نفوذ در عرضه فکر و فرهنگ و سیاست بوده اند. این کوششگران دهها شاگرد برجسته تربیت کرده اند که فضای دانشگاهی و تحقیقی ایران در قرن ۱۴ شمسی را ساخته است. هر یک از ایشان به نسل افشار که در عهد پهلوی برآمد چیزی ارمغان کرد. برخی از آنان مستقیم بر ایرج افشار جوان تاثیر داشتند یا در طول دوره بلوغ علمی و فکری او دوست و همکار او شدند. شماری نیز در آن فضای فکری و فرهنگی که او را ساخت موثر بوده اند.
برای اینکه این نسل را بشناسیم در بخش اول این جستار نگاهی کوتاه می اندازم به فهرست بلند نامداران این دوره که خود گویای تحولی است که در ایران زمین رخ نموده بود. من عمدتا کسانی را یاد می کنم که کارهای کارستان کرده اند یا عمری را بر سر کاری نهاده اند و به مهر فرهنگ و هنر و ادب ایران شناخته شده اند. اما خوب می دانم که این نامنامه با همه بزرگانی که یاد می کند باز هم تنها چشم اندازی بیش نیست و نامنامه و کارنامه بزرگان ایران در این دوره هم افراد بیشتری را در بر می گیرد و هم موضوعات متنوع تری را.[۱]
نسل طلایی
معمر و قدیمتر ایشان از نگاه این جستار حسن پیرنیا مشیرالدوله است زاده ۱۲۵۱ در تبریز و درگذشته آبان ۱۳۱۴. او به کتاب تاریخ ایران باستانی اش (۱۳۰۶) شهره است و پایه گذار مطالعات ایران باستان به شمار می رود.
باقی را بر اساس تقدم سال زاد ایشان یاد می کنم:
آقا بزرگ تهرانی، زاده ۱۲۹۳ قمری / ۱۲۵۵ شمسی (۱۸۷۶ میلادی) و درگذشته ۱۳۴۸. او بزرگترین تالیف کتابشناختی آغاز سده ۱۴ شمسی را به نسل افشار ارمغان کرد.
محمد علی فروغی، زاده ۱۲۹۴ قمری به نوشته خودش مطابق با ۱۲۵۶ ش و درگذشته ۱۳۲۱. او از پایه گذاران آموزش نوین است که هم در زمان کابینه دوم او در سال ۱۳۱۴ فرهنگستان شکل گرفت و هم دانشگاه تهران بنا نهاده شد. شاهرخ مسکوب در حق او می گوید: «فروغی برپاکننده هزاره فردوسی، نخست وزیر وقت و رئیس فرهنگستان را میتوان نظریهپرداز “غیر سیاسی” و نماینده معتدل فرهنگ حاکم دوران بیست ساله رضاشاه دانست.»[۲]
محمد قزوینی، زاده ۱۲۹۴ قمری/ ۱۲۵۶ شمسی در دروازه قزوین تهران؛ درگذشته ۱۳۲۸. قزوینی از دوستان نزدیک فروغی است؛ به قول افشار «دوست گرمابه و گلستان» او.[۳] افشار در دهمین سالگرد وفات قزوینی می نویسد: «دانش و بینش کممانند، او را به پایگاهی والا و جایگاهی بلند رسانید. مرگش بیگمان چون فروریختن یکی از استوارترین بنیانهای معرفت برای ما زیانبار و تلخطعم بود.»[۴]
حسن تقی زاده، زاده ۱۲۵۶ تبریز، درگذشته بهمن ۱۳۴۸. مجتبی مینوی در باره او می گوید: «هر ملّت و مملکتی دارای بنیانهاست (Institutions) و در زندگانی هر قومی اتفاق میافتد که یک شخص یا چند شخص در عصری از اعصار جزء بنیانهای آن قوم می شوند. در این عصر از برای ما ایرانیان دو نفر را می توان از جمله بنیانهای ملّت محسوب داشت، یکی مرحوم قزوینی بود و دیگری جناب آقای تقیزاده است.»[۵] او بسیاری از نام آوران این دوره را کشف و حمایت کرده و برکشیده است و از شخصیت های محوری در زندگی علمی و اجتماعی افشار است.
علی اکبر دهخدا، زاده سنگلج در ۱۲۵۸ و درگذشته اسفند ۱۳۳۴. او از ۱۲۹۹ فیش برداری برای لغتنامه را شروع کرد. امثال و حکم دهخدا در ۴ جلد از سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۱ منتشر شد. این خود از نخستین کارهای مردمشناسانه است که یک پای در ادبیات دارد و یک پای در زبان عامه که دهخدا در آن استاد بود.
ابراهیم پورداوود، زاده ۱۲۶۴ رشت، درگذشته ۱۳۴۷. نشر ترجمه گاتها به همت او در سال ۱۳۰۵ اتفاق افتاد. افشار از او به بزرگی یاد می کند و سفر کردن ایرانشناسانه را از او آموخته است و در امر تحقیق نیز از او بسیار نکته اموزی کرده است.[۶]
محمد تقی بهار، زاده ۱۳۰۴ قمری / ۱۲۶۶ در مشهد، درگذشته اردیبهشت ۱۳۳۰. بهار از نمونه های جامع دوره است. هم سیاستمدار بود و هم روزنامه نگار. هم ادیب سنتی بود هم عالم متجدد. هم شاعر برجسته ای بود هم محققی نامدار. در زبان باستان و ادب کلاسیک استاد بود و بر فکر دوره موثر افتاد.
محمد مصدق، زاده ۱۲۶۱ درگذشته ۱۳۴۵. مصدق مردی بود که اوج این دوره و پایان آن را رقم زد. افشار از افراد مورد اعتماد مصدق بود.
علینقی وزیری، زاده ۱۲۶۶ و درگذشته ۱۳۵۸. موسیقی دان و موسیقی شناس برتر عصر طلایی است.
ذبیح بهروز، زاده ۱۲۶۹ در نیشابور و درگذشته آذر ۱۳۵۰. بهروز را افشار دوست می داشت اما با افکارش موافقت نداشت. اما بهروز جریان مسلط خاورشناسی را بی پروا نقد کرد و افکاری را مطرح کرد که چند نسل را به خود مشغول داشت.[۷]
احمد کسروی، ۱۲۶۹ ش تبریز و درگذشته اسفند ۱۳۲۴. کسروی نیز از اصحاب ایده و فکر نو در ایران است که هم محقق عالیرتبه ای است و هم سری پرشور و پرسودا و زبانی برا دارد و نسلی را با خود همراه کرده است. اندیشه نژاد و زبان و دین پاک او بیانگر یکی از مهمترین گرایش های فکری عصر بود که تا امروز در جمهوری اسلامی هم ادامه یافته است.
علی اصغر حکمت، زاده ۱۲۷۱ و درگذشته سال ۱۳۵۹. در کابینه فروغی که «ده نفر از وزیران ایران از رجال علم و ادب» شرکت داشتند وزیر بود. «جناب میرزا علی اصغر خان حکمت وزیر معارف هستند که از فضلا و دانشمندان بزرگ کشور به شمار میروند و در توسعه دایره علم و فرهنگ و تأسیس مدارس کوشش دارند.»[۸] کتابخانه ملی و موزه ایران باستان و فرهنگستان ایران در زمان وزارت او تشکیل شد. دانشگاه تهران هم به همت او تاسیس شد.[۹]
سعید نفیسی، زاده خرداد ۱۲۷۴ و درگذشته آبان ۱۳۴۵. نفیسی از رجال محبوب افشار بود. تندکار و پرکار. و مثل خود او عاشق کتاب.
عباس اقبال آشتیانی، زاده ۱۲۷۵ در آشتیان و درگذشته ۱۳۳۴. به قول افشار از نخستین کسانی است که شیوه تحقیق علمی را در ایران رواج داد. این مردی است که افشار خود را مدیون او می داند.[۱۰]
بدیع الزمان فروزانفر، زاده ۱۲۷۶ در بشرویه خراسان و درگذشته ۱۳۴۹. تاریخ اولین کار مهم: سخن و سخنوران 1308 و ۱۳۱۲ است. افشار در باره او می نویسد: «درگذشت فروزانفر برای من که شاگرد او نبودم کمتر از شاگردانش غمآور نبود، زیرا همانند دانشجویانش بسیاری ازو آموخته بودم. در چهره جذاب و متبسّم و چشمان ژرف، گیرا و گویایش، نور دانایی، لطافت فکر، ذوق سرشار و ذهن کنجکاو متجلی بود. چون زبان میگشود نکتهها و طرفهها و تازههایی ازو شنیده میشد که از دیگری آنگونه کلام دستیاب شدنی نبود.»[۱۱]
قاسم غنی، زاده ۱۲۷۷ در سبزوار و درگذشته ۱۳۳۱ در لوس آنجلس. بجز مقامی که در سیاست دوره و ادب و شناخت تصوف دارد، صاحب مفصل ترین یادداشت های شخصی این دوره است و نمونه ای از گرایشی تازه که در عصر طلایی شکل گرفته بود.
جلال الدین همایی، زاده ۱۲۷۸ در اصفهان و درگذشته ۱۳۵۹. مقام اش در علوم قدیمه مانع اش برای ورود به مدارس و مباحث جدید نشد. تاریخ ادبیات ایران را در سالهای ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ منتشر کرده است.
خانبابا مشار، زاده ۱۲۷۹ در تهران و در گذشته شهریور ۱۳۵۹. در واقع افشار بود که او را کشف کرد و یاری اش کرد تا فهرست اش را منتشر کند.
حبیب یغمایی، زاده ۱۲۸۰ در خور بیابانک و درگذشته ۱۳۶۳. مدیر و ناشر مجله یغما در طول سی سال از ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۷ و از معلمان افشار در سبک مجله نگاری است.
ابوالحسن صبا، زاده ۱۲۸۱ در تهران و درگذشته ۱۳۳۶. صبا گذشته از مقام اش در موسیقی دوره از نخستین کسان است که در جمع آوری آهنگهای محلی تلاش کرد. کاری که معادل جمع آوری اسناد تاریخی و زبانی است که افشار و استادان اش به آن می پرداختند.
صادق هدایت، زاده بهمن ۱۲۸۱ و درگذشته فروردین ۱۳۳۰. هدایت از نخستین کسانی است که مردمشناسی ایران را پی نهاد و پایه گردآوری فرهنگ عامیانه را گذاشت. از مدرن ترین افراد عصر طلایی است. در سال ۱۳۰۹ با بزرگ علوی و مینوی و فرزاد آشنا شد. این گروه “ربعه” در مقابل گروه محافظهکار “سبعه” (سعید نفیسی، علی اصغر حکمت، حسن تقیزاده، عباس اقبال، محمد قزوینی، نصراللّه فلسفی و غلامرضا رشید یاسمی) برخاست و هدفش ایجاد روحی تازه در ادبیات ایران بود.[۱۲] به نظر من، فرق اساسی میان این گروه با فضلای تابع سبک قدیم توجه جدی تر ایشان به ادب فرنگان بود. افشار در باره مینوی در قیاس با قزوینی و تقی زاده به این نکته تذکر می دهد: «آن دو دانشمند با وجود آنکه در اروپا اقامت کردند با ادبیات اروپایی هیچ نوع آشنایی نیافتند. شاید هیچ یک از آن دو یک کتاب تمام هم درین بابها نخوانده باشد. اما مینوی از خواندن کتب مهم ادبی اروپایی لذت می برد.»[۱۳]
مجتبی مینوی، زاده ۱۲۸۲ و درگذشته ۱۳۵۵. مینوی گذشته از جامعیت علمی و ادبی از مهمترین و بانفوذترین ایرانیان در رشد آشنایی محققان داخلی با خاورشناسان و روشهای ایشان بود و در این زمینه افشار نیز از او تاثیر پذیرفته است.
روح الله خالقی، زاده ۱۲۸۵ در ماهان و درگذشته ۱۳۴۴. مولف سرگذشت موسیقی ایران که در نوع خود یگانه است و از افراد موثر در سرنوشت موسیقی ایران بخصوص به دلیل نقشی که در رادیو ایران داشت و نیز پایه گذاری هنرستان ملی موسیقی.
مهدی بازرگان، زاده ۱۲۸۶ و درگذشته ۱۳۷۱. بازرگان روش تحقیقات جدید را با مسائل دینی و قرآنی پیوند زد و نقش مهمی در تجدد دینی بازی کرد.
محمد علی مجتهدی، زاده ۱۲۸۷ در لاهیجان و درگذشته ۱۳۷۶ در نیس فرانسه. بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف و مدیر دبیرستان البرز بود و دهها شخصیت علمی دوره را تربیت کرده است.
غلامحسین مصاحب، زاده ۱۲۸۹ در نائین و درگذشته ۱۳۵۸. از اصحاب علم و ریاضیدان برجسته که نقش مهمی در فرهنگ نشر کتاب ایران با تالیف دایره المعارف مصاحب داشت که اولین دایره المعارف مدرن فارسی زبان است.
محمود طالقانی، زاده ۱۲۸۹ و درگذشته ۱۳۵۷. او از روحانیون روشن اندیشی بود که به اندیشه ملی و نهضت مصدق وفادار ماند و نقشی محوری در نهضت مقاومت و سیاست گروههای انقلابی پس از کودتا یافت.
محمد تقی دانش پژوه، زاده ۱۲۹۰ در آمل و درگذشته ۱۳۷۵. دانش پژوه را می توان از «اصحاب دایره المعارف» به معنای ایرانی اش یاد کرد. نمونه ای از مردان جامع در عصر طلایی که بر ایرج افشار نیز حق استادی دارد.
ذبیح الله صفا، زاده ۱۲۹۰ در شهمیرزاد سمنان و درگذشت ۱۳۷۸ در لوبک آلمان. مسکوب می نویسد: «استاد صفا از آخرین بازماندگان نسل فضلای جامعی بود که بر ادب کلاسیک فارسی احاطه داشتند.»[۱۴] افشار از او با ذکر «استادم» یاد می کند.[۱۵] صفا در دبیرستان فیروز بهرام سه سال دبیر درسهای ادبی افشار بود.[۱۶]
پرویز ناتل خانلری، زاده ۱۲۹۲ در نور مازندران و درگذشته شهریور ۱۳۶۹. او نیز دبیر ادبیات افشار در دبیرستان فیروز بهرام بود.[۱۷] از نزدیکان هدایت و گروه ربعه بود. با مجله سخن نسلی را در مدرنیسم تربیت کرد و با بنیاد فرهنگ ایران به تحقیقات ایرانشناسی سازمان و پشتیبان بخشید. مردی که موقعیت سیاسی خود را در خدمت ارتقای فرهنگ قرار داد و آثار نوینی در زبان و تاریخ زبان نوشت.
امیرمهدی بدیع، زاده ۱۲۹۴ در همدان و درگذشته ۱۳۷۳ در سوئیس. با آنکه بیشتر عمر در غرب زیست اما همه این عمر را در اثبات یونانی مآبی خاورشناسان گذراند و تالیف اثری بزرگ در «اثبات بزرگی و انسانیت ایرانیان».[۱۸]
محمد معین، زاده ۱۲۹۷ رشت و درگذشته ۱۳۵۰. مولف فرهنگ معین که نخستین فرهنگ کامل و مفصل و مدرن زبان فارسی است و دستیار امین دهخدا. افشار وقتی رئیس کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود نظر مساعد مدیر انتشارات امیرکبیر را جلب کرد تا پیکره نیم تنه ای از معین به همراه نیم تنه هایی از هدایت و اقبال آشتیانی و دهخدا و نفیسی به هزینه انتشارات سفارش و ساخته شود تا در محوطه قرائتخانه دانشگاه به نمایش گذاشته شود.[۱۹]
عبدالرحیم جعفری، زاده ۱۲۹۸. بنیانگذار موسسه انتشاراتی امیرکبیر که از مهتمرین موسسات نشر ایران بود و طی سی سال تا قبل از انقلاب بر روش کار نویسندگان و محققان و نحوه آماده سازی کتاب و گسترش فرهنگ کتابخوانی تاثیر بزرگ داشت.
احسان یارشاطر، زاده فروردین ۱۲۹۹ در همدان. موسس بنگاه ترجمه و نشر کتاب و پایه گذار دانشنامه ایران و اسلام. از بقیه السلف نسل دوره طلایی که بخصوص در ایرانشناسی آوازه ای جهانی یافت و ایران را با دوره ایرانیکا به جهانیان شناسانده است.
ابوالقاسم انجوی شیرازی، زاده ۱۳۰۰ در شیراز و درگذشته ۱۳۷۲. انجوی از کوشاترین و موفق ترین گردآورندگان فرهنگ مردم است و در این زمینه توانست از رسانه رادیو بخوبی بهره بگیرد. او از «دوستان دیرین» افشار بود.[۲۰]
عبدالحسین زرین کوب، زاده اسفند ۱۳۰۱ در بروجرد و درگذشته ۱۳۷۸. مولف تاریخ ایران و تاریخ تصوف و ادبیات و چهره های ادب کلاسیک ایران به شیوه مدرن و تحلیلی. نویسنده نقد ادبی که برای چند دهه یگانه اثر در این زمینه بود و شارح مثنوی مولانا. زرین کوب از دوستان افشار و از نویسندگان مجله راهنمای کتاب بود. زرین کوب و افشار دوستان دیرینه بودند.[۲۱]
ابراهیم گلستان، زاده ۱۳۰۱ در شیراز. گلستان نه تنها در نثر و داستان نویسی بر نسل یک دوره ادبی تاثیر داشت که پایه گذار سینمای متفاوت ایران بود.
ابراهیم باستانی پاریزی، زاده ۱۳۰۴ در پاریز سیرجان. او مولف پرکاری است در زمینه تاریخ ایران که از اقبال پرخواننده بودن هم برخوردار است. ارزش کار او نیز درست در همین جا ست که تاریخ نویسی درست و استوار و مایه دار را با خواننده عمومی عصر خود پیوند زده است. او همسن و سال افشار و از دوستان کوه و کتاب او ست.
ایرج افشار ۱۳۰۴ – ۱۳۸۹.
مشخصه این نسل (که بزرگان اش چندین برابر این فهرست کوتاه است[۲۲] و من تنها نمونه وار و عمدتا در جهت حوزه کاری افشار ایشان را یاد کردم) در گرایش ایشان است به جامعیت. در این گرایش به جامعیت میان گروه ربعه و سبعه فرقی نیست. زمینه های متنوع کار هدایت و جامعیت مجتبی مینوی در آشنایی با ایران این را بخوبی نشان می دهد. همه این بزرگان فرهنگ ایران عمری را بی ملال و خستگی در بازشناسی و ثبت این فرهنگ صرف کردند. این را در نسل پس از افشار هم می توان دید:
توران میرهادی زاده ۱۳۰۶ در شمیران / مهرداد بهار 1308- ۱۳۷۳/ حسن انوری ۱۳۱۲ در تکاب / علی شریعتی ۱۳۱۲- ۱۳۵۶/ احمد تفضلی ۱۳۱۶ تا ۲۴ دی ۱۳۷۵ که به قتل رسید / جلال خالقی مطلق زاده ۱۳۱۶ در تهران / محمدرضا شفیعی کدکنی زاده ۱۳۱۸ در کدکن نیشابور / ژاله آموزگار زاده ۱۳۱۸ در خوی/ علی حاتمی 1323- ۱۳۷۵.
اگر پیشکسوتان این دوره درخشان در نیمه قرن سیزدهم به جهان آمدند و جوانترین آنها در دهه بیست قرن چهاردهم، می توان دید که برای مدت هشتاد سال فرهنگ ایران به خورشید “مهر به ایران” گرم می شده است و آن را در بزرگان این دوره پرورده است. این مهر شگفتی ها آفریده و آثار جاودانه خلق کرده است. انتها و منتهای این دوره را می توان با شور ملی در برآمدن مصدق نشان داد و نیز با شوک برافتادن او به جبر خارجی. نه اینکه دیگر کسی برنخاست اما دیگر دوره عوض شد و اگر کسی چیزی از مهر ایران آموخت همانا از این نسل طلایی بود. ایشان داعیه داران و پیشگامان بودند و ماندند. اما فضای عمومی فرهنگ و سیاست به سمتی می رفت که دیگر مسیر انقلاب بود و رهایی از آن خارجی که مهر ایران را چنان به قهر سر کوفته بود. کودتا در واقع قاطع الطریق تداوم این نسل بود که از پیران مشروطه اش تا جوانانی مثل افشار حامی نهضت ملی بودند. نسلی که دل در گرو مشروطه داشتند و آن را نقطه عزیمت به سوی ایران نو می دیدند. چنانکه دهخدا نهضت ملی و نهضت مشروطه را در اساس یکسان می دانست.[۲۳] اما وضع چنان دگرگون شد که هر کس از در حمایت از نهضت برآمد و سخنی در ستایش مصدق گفت حتی اگر فروزانفر بود چوب حمایت اش را خورد.[۲۴] گرچه هیچ چیز مانع نشد که یاد نهضت و یاد مصدق که افشار «یل دلاور»ش می خواند[۲۵] فراموش شود.
مهر بی غلو
پس ایرج افشار زاده عصر مهر به ایران بود و مهر وطن در دل و جانش خانه داشت. این مهر هر فرد و فردیت شاخصی را به نوعی پرورده است. در جانمایه کار و زندگی و آثار افشار توان دید که این مهری است که هرگز به غلو تاریخی کشیده نمی شود و یا راه بر خاک پرستی هموار نمی کند. ولی بر اساس مرام ایران دوستی اش، هر که را روزی به ایران اندیشیده و ایران را دوست داشته و برای ایران بنا به عقیده ای که داشته خدمتی کرده فارغ از تعلقات سیاسی و اختلافات فکری دوست می داشت.
مهر افشار به ایران مهری همه جانبه بود. به جانب پیش از اسلام و زرتشت و کورش و عهد باستان گرایش یکجانبه ای نداشت و واقعیات تاریخی را دستکاری نمی کرد. با آنکه از ذبیح بهروز آشکارا انتقاد می کرد و او را خیال پرست[۲۶] می خواند و راهی نمی دید که به آنچه او می گفت معتقد شود، اما باز به سبب شوری که در بهروز بود می نویسد: «ذبیح بهروز را همیشه دوست می داشتم گرچه او مرا گمراه می دانست».[۲۷] افشار همشهری زرتشتیان اصیل ایران بود و دوره ابتدایی را در مدرسه زردشتیان تهران تمام کرد[۲۸] و پایان نامه خود را با موضوع “اقلیت ها در ایران” نوشته بود.[۲۹] از پورداوود به بزرگی یاد می کند و در ایام بیست سالگی عضو انجمن ایرانشناسی شد که پورداود بنا نهاده بود[۳۰] اما استقلال مشرب خویش را همواره حفظ کرد. در گزارش آثار محققان دوره باستانی ایران هم استاد بود و چیزی فروگذار نکرده است اما ایران را با هر چه در آن از میراث های گذشته است دوست می داشت. ضدیتی با عرب و غیرعرب نداشت. همه دورانهای تاریخی ایران و همه ادیان اش و همه آداب و آیین اش را دوست می داشت و می پژوهید. و طبعا به دوره مشروطه که خود و پدرش و استادان اش آن را زیسته بودند دلبستگی ویژه ای داشت.
—————————————————–
بخش دوم این جستار روز دیگر منتشر خواهد شد
—————————————————–
[۱] شماری دیگر از شخصیت ها و افراد بانفوذ و از جمله بخشی از افراد همین نامنامه را دکتر عباس میلانی در کتاب دوجلدی خود به انگلیسی (پارسیان نامدار، زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند، ۱۹۴۱-۱۹۷۹، دانشگاه سیراکیوز، ۲۰۰۸) آورده است که حوزه های اقتصاد و صنعت را هم در بر دارد و ۱۵۰ تن را در بر گرفته است. و البته هر که در ایام عمر استاد افشار به کتاب و فرهنگ ربط و دخلی داشته را باید در مجموعه یادبودها و درگذشتنامه هایی یافت که در نادره کاران (تهران، نشر قطره، ۱۳۸۴) جمع آمده است و از ۶۰۰ افزون است (از جمله ۱۳۰ تن از ایرانشناسان خارجی). این کتاب بسیار مفید، که شبکه روابط و دوستان و استادان افشار را نشان می دهد، مرتبا در جستار حاضر مورد ارجاع قرار گرفته است اما نامنامه صدر این جستار مستقل از این اثر تهیه شده است. نامنامه عام تری از این نسل را باید در فهرست مولفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز چاپ تا کنون، تالیف خان بابا مشار یافت (۶ جلد، تهران، ۱۳۴۰-۱۳۴۴). نمی دانم کتابشناسی خاصی در این باره فراهم شده است یا نه اما کتابی به سبک فهرستنامه کتابشناسی های ایران که استاد افشار در ۱۳۴۲ انتشار داد در باره نام آوران ایران باید فراهم کرد: فهرستنامه کتابهایی که زنان و مردان نامدار ایران را معرفی می کند.
[۲] “ملی گرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاربه و طلوع پهلوی”، ایران نامه، سال ۱۲، شماره ۴۷ (تابستان ۱۳۷۳)، ص ۴۹۵.
[۳] در: “یادداشتهای خصوصی محمد علی فروغی از روزگار بیست و شش سالگی”، پیام بهارستان، دوره دوم، سال اول، شماره ۱ و ۲ (پاییز و زمستان ۱۳۸۷)، ص ۲۷.
[۴] “یادبود پایان دهمین سال مرگ محمد قزوینی”، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال ششم، شماره ۲ (دی ۱۳۳۷)، ص ۴۹.
[۵] “تقی زاده”، یغما، سال دهم، شماره ۱۱۶ (اسفندماه ۱۳۳۶)، ص ۵۲۹
[۶] نگاه کنید به یادداشت او در باره پورداوود در: نادره کاران، ۲۱۸-۲۳۱.
[۷] کتابخانه ملی سال زاد و مرگ بهروز را ۱۲۷۰ و ۱۳۵۰ ذکر کرده در حالی که کتابچه ای به قلم علیقلی محمودی بختیاری در شرح حال او به مناسبت ۸۰ سالگی اش در ۱۳۴۹ منتشر شده است که نشان می دهد تاریخ ۱۲۶۹ درست است.
[۸]ابو عبد اللّه زنجانی، عالم بزرگ ایرانی در سال ۱۳۱۴ شمسی، ماهنامه حافظ، شماره ۲۱ (آذر ۱۳۸۴)، ص ۴۹.
[۹] نادره کاران، ۴۳۵
[۱۰] نادره کاران، ۱۱۰
[۱۱] “یادگارهایی از بدیع الزمان فروزانفر”، مجله کلک، ویژه نامه برای بزرگداشت استاد فروزانفر، شماره ۷۳-۷۵ (اردیبشهت و خرداد ۱۳۷۵).
[۱۲] مایکل هیلمن، “سالشمار زندگی صادق هدایت”، ایران نامه، سال ۱۰، شماره ۳۹ (تابستان ۷۱)، ص ۴۱۵.
[۱۳] نادره کاران، ۳۴۸
[۱۴] “یاد رفتگان: استاد ذبیح الله صفا”، ایران نامه، سال ۱۷، شماره ۶۵ (زمستان ۱۳۷۷)، ص ۱۶۴.
[۱۵] نادره کاران، ۸۵۵
[۱۶] نادره کاران، ۹۳۸
[۱۷] نادره کاران، ۶۸۸
[۱۸] نادره کاران، ۷۹۷
[۱۹] عبدالرحیم جعفری، “رفتند از دیار حقیقت”، بخارا، ویژه نامه ایرج افشار، شماره 81 (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ص ۱۸۶.
[۲۰] نادره کاران، ۷۸۳
[۲۱] نادره کاران، ۹۴۴-۹۴۵
[۲۲] نامنامه جمع بزرگتری از ایشان را باید در فهرست اعضای فرهنگستان اول دید و البته در میان مدیران و نویسندگان مجلات و ناشران آن دوره و نیز اعضای رادیو و نهادهای مدنی و آموزشی تازه تاسیس و همچنین در میان معماران دوره که در نوسازی و مدرن سازی ایران موثر افتادند.
[۲۳] بنگرید به: بخارا، ویژه نامه دهخدا، شماره ۴۷ (بهمن و اسفند ۱۳۸۴)، ص ۱۱۴
[۲۴] نادره کاران، ۲۷۱
[۲۵] نادره کاران، ۴۶۹
[۲۶] نادره کاران، ۲۸۸
[۲۷] نادره کاران، ۲۹۰
[۲۸] نادره کاران، ۲۲۱
[۲۹] سیدفرید قاسمی، “سال نگار زندگی افشار”، بخارا، شماره ۸۱ (خرداد-تیر ۱۳۹۰)، ص ۶۸
[۳۰] قاسمی، “سال نگار”، ۷۰.