مغولان، فلسفه و سرنوشت فرهنگی ایران

مهسا رمضانی
گفتگو با کریم مجتهدی
روزنامه ایران

 دکتر کریم مجتهدی، استاد بازنشسته دانشگاه تهران و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم‌ انسانی و مطالعات‌ فرهنگی را بیشتر به‌عنوان استاد فلسفه غرب می‌شناسیم. گواه این مدعا، تدریس بیش از شصت سال فلسفه غرب و نگارش آثاری چون «فلسفه‌ نقادی کانت»، «درباره‌ هگل و فلسفه‌ او»، «نگاهی به فلسفه‌های جدید و معاصر در جهان غرب»، «پدیدارشناسی روح برحسب نظر هگل»، «دونس اسکوتوس و کانت به روایت هایدگر» و…. است. اما بتازگی دکتر مجتهدی در کنار فلسفه غرب، در حوزه فلسفه اسلامی نیز دست به قلم شده است و در این میان، می‌توان به کتاب «سهروردی و افکار او؛ تأملی در منابع فلسفه اشراق» اشاره کرد و آخرین اثری که از این چهره ماندگار فلسفه به نگارش درآمده، اثری تاریخی- فلسفی است و او این بار کوشیده تا برهه‌ای از تاریخ ایران را با دیدی فلسفی به تأمل گذارد؛ کتاب «مغولان و سرنوشت فرهنگی ایران» که بتازگی از سوی انتشارات پژوهشگاه علوم‌ انسانی و مطالعات فرهنگی روانه بازار نشر شده است، از دغدغه‌های فکری جدید مجتهدی خبر می‌دهد. حال اینکه چرا او این بار به سراغ «تاریخ» رفته است؟ و چرا به دوره «مغول» پرداخته است؟ جای تأمل بیشتر دارد که در این ارتباط با او به گفت‌وگو نشستیم.

جناب دکتر مجتهدی، آخرین کتابی که از شما منتشر شده است به بحث «مغولان و سرنوشت فرهنگی ایران» اختصاص دارد، با توجه به زمینه پژوهشی شما، این کتاب تاریخی در چه نسبتی با «فلسفه» قرار می‌گیرد؟
این کتاب مجموعه تحقیقات تاریخی و فلسفی است، بنابراین جنبه میان‌رشته‌ای دارد؛ یعنی هم مربوط به تاریخ است و هم مربوط به فلسفه.

ارتباط میان «تاریخ» و «فلسفه» را چگونه می‌بینید؟ و چرا در مطالعات فلسفی خود، این بار تاریخ را در کنار فلسفه به تأمل گذاشتید؟
میان تاریخ و فلسفه تفاوت وجود دارد؛ «تاریخ» بیان گذشته و «فلسفه» طراحی آینده است اما با این حال میان فلسفه و تاریخ نیز می‌توان رابطه‌ای تصور کرد؛ چون ما هم «تاریخ فلسفه» داریم و هم «فلسفه تاریخ»، از این رهگذر، خواه‌ ناخواه یک رابطه بنیادین بین تاریخ و فلسفه برقرار می‌شود. واقعیت این است که خود فلسفه هم مشمول مرور زمان می‌شود و از طرف دیگر، تاریخ هم وقتی به تحریر می‌آید، تفکری بر آن اِعمال می‌گردد. میان تاریخ و فلسفه می‌توان یک رابطه منطقی تصور کرد و من نیز با تأکید بر این جنبه تاریخی و فلسفی خواسته‌ام کمابیش یک دوره سرنوشت‌ساز تاریخ ایران را بررسی کنم.

چه شد که این برهه از تاریخ ایران (تاریخ مغولان) برای شما برجسته شد؟
معتقدم، تاریخ مغول از عجیب‌ترین و در عین حال خشن‌ترین دوران های تاریخ ایران است اما با انزجار از آن دوره، نمی‌توان آن را بدون مطالعه گذاشت. در این راستا، بخش نخست کتاب را به تاریخ مغولان و حمله آنان به ایران اختصاص داده‌ام که در دو دوره پی هم رخ داده است: اول حمله چنگیز و بعد به فاصله چند دهه، حمله هولاکو بوده است. هولاکو، نوه چنگیز است. اول چنگیز، سلسله خوارزمشاهیان را از بین برده است که خود این جریان، از لحاظ تاریخی برای ما خیلی اهمیت دارد. وقتی که هولاکو به ایران می‌آید، ایران در دست مغولان بود و او مأموریت داشت تا ضمن فتح قلعه الموت، آخرین خلیفه عباسی را نیز در بغداد از مقام خود براندازد. اینها جریان های مهمی است و قسمت‌های اصلی تاریخی کتاب را تشکیل می‌دهند. در ادامه از بزرگان ایرانی سخن به میان آورده شده است، اعم از بزرگان و صاحبنظرانی که به خدمت مغولان درآمده بودند یا در حاشیه قرار داشتند. اینجاست که سرنوشت فرهنگ ایران مورد بحث قرار گرفته ‌است.

تاریخ مغول، از آسیا به اروپا کشانده شده است و اختصاص به هر دو قاره دارد و در واقع، جریان های آسیایی و اروپایی را تحت‌الشعاع قرار داده است. چون از همان زمانی که مغولان به قسمت‌های غرب آسیا سرازیر می‌شوند و حتی قسمت‌هایی از روسیه را تسخیر می‌کنند، در همان زمان، از آن طرف هم، صلیبیون برای جنگ با مسلمانان به شرق می‌آیند. چیزی که اینجا اهمیت دارد، روابطی است که مغولان در آن دوره، با صلیبیون غربی داشته‌اند. این تاریخ یک تاریخ پیچیده و وسیعی است و به طور کامل شناخته نشده است؛ بویژه در ایران.

کتاب قبلی شما، «سهروردی و افکار او؛ تأملی در منابع فلسفه اشراق» بود؛ ایرانیان بعد از حمله مغول وقتی خواسته‌اند، سنت‌های خود را احیا کنند از سهروردی کمک گرفته‌اند. چقدر کتابی که در مورد سهروردی نوشته‌اید، در انتخاب موضوع جدید تحقیق شما درباره مغولان تأثیر داشته است؟
خوشحال هستم که شما هم به این نکته توجه کرده‌اید. بله همین طور است؛ وقتی برای نوشتن کتاب سهروردی کار می‌کردم برای من به مرور روشن شد که قرن ششم هجری، یعنی همان قرنی که سهروردی می‌زیست، یک قرن سرنوشت‌ساز برای احیای فرهنگ ایرانی بوده است و این در اوایل قرن هفتم با حمله مغول به ایران مصادف شده است. شخصی چون عطار در دهه دوم قرن هفتم به دست مغولان کشته شده است. این وحشت و خشونت اولیه که رفع می‌شود بتدریج افرادی همچون قطب‌الدین شیرازی، که باز او هم از رجال سیاسی دوره مغول بوده و در تبریز به خدمت مغولان درآمده است، آثار سهروردی را شرح می‌کند.

شما اشاره کردید که تاریخ مغول از آسیا به اروپا کشانده شده است و اختصاص به هر دو قاره دارد و در واقع، جریان های آسیایی و اروپایی را تحت‌الشعاع قرار داده است. بر این اساس، در نوشتن این کتاب چقدر از منابع خارجی بهره گرفتید؟
در نگارش این کتاب بیشتر از منابع ایرانی و فارسی بهره گرفته‌ام اما در عین حال، از منابع غربی چون کتاب «امپراتوری صحرانوردان» اثر گروسه نیز استفاده کرده‌ام، بویژه از سفرنامه‌های فرستادگان پاپ‌ها و پادشاهانی چون لویی هشتم (لویی مقدس) فرانسه بهره گرفته‌ام. پیشنهاد می‌کنم خوانندگان علاوه بر متن تاریخی کتاب، قسمت‌های فرهنگی بویژه قسمت دوم کتاب را با تأمل بیشتری مطالعه کنند، همچنین فصل آخر آن را؛ زیرا این قسمت تا حدودی بیانگر وضع امروزی ما در قبال تاریخ ایران است و من این قسمت را با صداقت زیادی نوشته‌ام.

شما سال‌ها در حوزه فلسفه غرب کار کرده‌اید اما به نظر می‌رسد که در این سال‌های اخیر توجه بیشتری به فلسفه ایرانی – اسلامی پیدا کرده‌اید، علت این تغییر رویکرد چیست؟
اصطلاح «تغییر رویکرد» برای کار من مناسب نیست. فکر نمی‌کنم کسی که در حوزه فلسفه اسلامی – ایرانی کار می‌کند باید خود را از شناخت فلسفه‌های غربی محروم بدارد یا کسی که در فلسفه غرب تخصص دارد، از مطالعه فلسفه‌های ایرانی – اسلامی پرهیز کند. من در این کتاب، بیشتر درباره خواجه نصیرالدین طوسی کار کرده‌ام و او را حلقه اتصال بین فلسفه گذشته ایران و فلسفه‌هایی که بعدها در ایران ادامه پیدا کرده است، می‌دانم. تاریخ زندگی خواجه نصیر طوسی، از لحاظ تاریخ غربی، قرن سیزدهم میلادی است؛ یعنی همان دوره‌ای که افرادی همچون توماس آکوینی و استادش آلبرت بزرگ، راجع به ابن‌سینا کار می‌کرده‌اند. خود این تصادف، خیلی عجیب است؛ به طوری که در همان قرن، در غرب، مطالعاتی درباره ابن‌سینا می‌شود که مشابه آن در ایران در آثار خواجه نصیر طوسی انجام می‌گیرد.

ممکن است در کتاب بعدی به خواجه نصیرالدین طوسی بپردازید؟
خیر؛ چون به قدر کفایت در این کتاب در حد ۶۰-۵۰ صفحه آثار و افکار او را تحلیل کرده‌ام. کتاب بعدی من، که البته فعلاً در حد یک طرح است، کاملاً زمینه دیگری دارد و درباره «رابطه فلسفه و ادبیات» است.

مخاطبان کتاب خود را چه گروهی و با چه سطح دانشی فرض گرفته‌اید؟
من در مقدمه کتاب خود آورده‌ام که این اثر را بیشتر برای دانشجویان فلسفه نوشته‌ام. آن هم به دلیل اینکه دانشجویان فلسفه اغلب تصور می‌کنند که کسی که فلسفه می‌خواند احتیاج به خواندن تاریخ، ادبیات و غیره ندارد. در صورتی که اگر قرار باشد فلسفه درست فهم شود، باید در یک بستر کلی فرهنگی قرار گیرد. این بستر کلی فرهنگی مستلزم شناخت دقیق وقایع تاریخی است. فیلسوف کسی نیست که ذهن خود را فقط صوری نگه می‌دارد و چشم و گوش خود را بر جهان موجود اعم از گذشته، حال و آینده می‌بندد. برای من فلسفه نوعی گشایش ذهن است و موجب پویایی و توانمندی آن می‌شود. با فلسفه افق‌های جدید ذهنی مطرح می‌شوند و مطالعات تاریخی هم در این امر بسیار مفید می‌تواند باشد.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته