بنیادگرایی و پدرسالاری؛ خاستگاه، خاطره ازلی و مساله بازگشت به رحم مادر

جواد کاشی
زاویه دید

پدرسالار، یا قدرت طبیعی شاهان
رابرت فیلمر
ترجمه علی اردستانی
تهران: نگاه معاصر، ۱۳۹۶.

مقدمه
نشر ترجمه کتاب رابرت فیلمر به قلم دکتر اردستانی، به نظرم اتفاق جالبی است. این کتاب هنگامی راهی بازار شده، که آزادی کلمه مقدس است. همه بر این اصل پا می‌فشارند که آزادی “دال برین” است. هر چه آن را محدود کند، زشت و مطرود است. اما نویسنده این کتاب به زبانی ساده، انسان را موجودی آزاد نمی‌پندارد. باور ندارد مردم برابرند. به اندیشه قرار داد اجتماعی قائل نیست. مدافع حق الهی پادشاهان است. اراده پادشاه را برتر از قانون می‌شمارد. فکر می‌کند پادشاهی یک امر موروثی است. مردم جایگاهی در تعیین یا عزل و نصب پادشاه ندارند. این کتاب مقدس‌ترین مفاهیم امروز را انکار می‌کند. آنهم با زبانی ساده، و عامه پسند. چنین کتابی در این فضا هیچ جاذبه‌ای ندارد.

انتشار کتاب پدرسالار فیلمر به زبان فارسی، برای متخصصان و دانشجویان علوم سیاسی حائز اهمیت است. به این جهت که اصولاً از فیلسوفان مدرنیته آغازین، بیشتر کتاب‌هایی ترجمه شده، که مدافع آزادی و حقوق فردی بوده‌اند. چنانکه گویی با آغاز مدرنیته، یک باره فیلسوفان و روشنفکرانی به عرصه آمده‌اند که همه از آزادی و عقل و دمکراسی دفاع کرده‌اند. گویی همه با حکومت پادشاهی و حضور دین در عرصه سیاسی مخالفت کرده‌اند. ترجمه آثار فیلسوفان مدرن، بیشتر یکسویه بوده است. صدای آزادی و عقل البته صدای قدرتمندی در دنیای مدرن بوده اما این صدا، در میدان پر تلاطمی از صداهای مختلف و مخالف تولید شده است. دانشجوی علوم سیاسی در ایران باید مدرنیته را با همین صداهای مختلف ادراک کند.

مدرنیته با چندین صدا آغاز شد و تداوم یافت. ولی من تنها با دو صدا سر و کار دارم. تصور  می‌کنم درک ما از دنیای مدرن بر اساس ایده آزادی و عقل و  حکومت مردم، شکل گرفته است. اما باید به صدای مخالف آن نیز گوش سپرد. فیلمر صدای معارض صدای آزادی و عقل و حقوق است. اندیشه سیاسی مدرن در تلاقی این دو صدا، معنای خود را بیشتر ظاهر می‌کند. شما وقتی کتاب فیلمر را می خوانید، در خوانش نخست کتاب منسوخی به نظر می رسد. اما اگر با دقت نظر بیشتری به این اثر بنگرید، می بینید فیلمر به بعدی از مساله قدرت و دولت مدرن توجه می دهد که همچنان در بستر اندیشه سیاسی مدرن، در کنار اندیشه آزادی حرکت کرده و خود نمایی کرده است. به نظرم توجه به سخن فیلمر، ضمن فهم جهان مدرن، درک شرایط ما را نیز امکان پذیرتر می‌کند.

مساله اصلی فیلمر

فیلمر در مقابل اصحاب قرارداد سخن می‌گوید. اصحاب قرارداد می‌گویند نقطه عزیمت همه چیز فرد است. تک تک افراد روزی نشسته‌اند و از سر رضایت و میل، قراردادی منعقد کرده‌اند و جامعه سیاسی بر اساس این قرارداد شکل گرفته است. این سخن صورت بسیار ساده شده اندیشه قرارداد اجتماعی است. فیلمر در مقابل می‌گوید حکومت میراثی الهی است که از حضرت آدم آغاز شده و به شخص پادشاه رسیده است. بنابر این قرارداد موضوعیتی ندارد.

در نظر نخست، به نظر می رسد که سخن فیلمر سخن عهد قدیم است در مقابل اصحاب قرارداد که به جهان جدید تعلق دارند. اما دقیقاً عکس این سخن درست است. اندیشه قرارداد در عهد قدیم ریشه دارد و سخن فیلمر است که تازه و مدرن است. جریان فکری مسلط در قرون وسطای مسیحی هیچ گاه یک قدرت دنیوی را واجد حق الهی و مطلق نمی‌انگاشته است. فیلمر و چند متفکر نظیر او در جهان جدیدند که یکباره یک قدرت دنیوی را واجد حق الهی و مطلق می‌انگارند. باور به این که یک قدرت زمینی حق الهی دارد و مسند آن را نمی‌توان به پرسش گرفت و شانی فراقانونی دارد مدرن است. فیلمر چطور در دنیای جدید اینچنین استدلال می‌کند؟

به گمان من، مساله فیلمر همان مساله اقتدار سیاسی است. گویی نکته او این است که اقتدار سیاسی بر افراد، و میل و خواست و رضایت آنها، تقدم دارد. گویی از هابز یا جان لاک که پس از او به میدان آمد، می پرسد، چه چیز سبب می‌شود تک تک افراد به هم اعتماد کنند، متقاعد شوند که متن یک قرارداد را امضا کنند، و مطمئن باشند که همه به قرارداد و مفاد آن عمل خواهند کرد؟ البته فیلمر اساساً به وجود چیزی به نام قرارداد اعتقادی ندارد. اما من نظر او را به نحوی جدلی بازسازی کرده‌ام. به نظر فیلمر، پیش از قرارداد باید به وجود پیشینی اقتدار سیاسی باور داشت و در پرتو وجود اقتدار پیشینی است که امکان توافق و رضایت معنادار خواهد بود.

به باور فیلمر، اقتدار به منزله امری پیشینی در حیات سیاسی وجود دارد. این اقتدار ذیل مفهوم خداوند شکل گرفته است، اما این مفهوم برین، جانشین‌هایی نظیر سنت، جامعه و تاریخ نیز پیدا کرده است. شما چه از خدا سخن بگویید، چه از جامعه یا سنت، در هر حال به وجود امری مقدم بر فرد و تک تک افراد باور آورده‌اید. به قول فیلمر اگر این معنا را نپذیرید، و انکار کنید، آنگاه این امر انکار شده به صور دیگر اما تلخ و گزنده خود را بر شما تحمیل می‌کند. در صفحه ۱۱۵ کتاب عبارت مهمی وجود دارد که منظور مرا روشن می‌کند. فیلمر می‌گوید:

«این سنخ حکومت‌ها [حکومت های مردمی که منکر اقتدارند] همانطور که از طریق آشوب و فتنه انگیزی به وجود می‌آیند از طریق تسلیحات و ادوات نظامی شکوفا می‌شوند و هیچ گاه نمی‌توانند بدون جنگ چه با دشمنان خارجی چه با دوستان داخلی به سر ببرند. تنها وسیله حفظ و نگهداری آن، وجود عده‌ای دشمن نیرومند در نزدیکی و مجاورت آن است که می‌توانند به جای یک پادشاه در حکومت به آن کمک کنند. به این معنا که اگرچه در میان خود از وجود پادشاه بی بهره‌اند، اما این دشمنان می‌توانند به خوبی یک پادشاه برای آنان باشند. زیرا خطر مشترک می‌تواند آنها را بیشتر از قوانینی که خود وضع کرده‌اند متحد سازد.»

به آخرین کلمات این بخش دقت کنید: «خطر مشترک می‌تواند آنها را بیشتر از قوانینی که خود وضع کرده‌اند  متحد سازد.» فیلمر اینجا به مساله حیات سیاسی نظر دارد که همانا اقتدار است که مولد وحدت یابی حول یک “ما”ی مشترک است. به قول فیلمر اگر این امر به میانجی مفهوم خدا، تاریخ، جامعه یا سنت ظهور پیدا نکند، شما با مردمی مواجهید که راه به خشونت و جنگ می برند و در پرتو وجود یک دشمن و خطر مشترک، خود را بازخواهند یافت. آنچه را خدا یا سنت یا سرزمین باید به آنها عطا کند، ترس از دشمن مشترک برای آنها به ارمغان خواهد آورد. بنابراین ما راهی نداریم جز اینکه قبل از این که به حق و قانون بیاندیشیم، به حیات سیاسی به منزله یک امر جمعی بیاندیشیم و آن مستلزم وجود اقتدار است.

مساله فیلمر عمیقاً یک پرسش سیاسی است. به خودی خود مشکلی با حقوق و آزادی‌های مردم ندارد، اما پرسش او این است که در اندیشه آزادی محور، تکلیف سیاست چه می‌شود؟ سیاست یعنی وجهی از زندگی جمعی مردم که حاصل تشخص جمعی آنهاست. آنجا که قدرتی فراتر از اراده و خواست تک تک افراد ظاهر می‌شود و بر مقدرات جمعی آنها حکم می‌راند و متضمن خیر عمومی آنهاست. او که تکیه وافر بر فرد و حقوق او می‌کند، باید به این سوال پاسخ دهد.

فقدان اقتدار سیاسی، به معنای گسیختگی جامعه است. جامعه گسیخته، بی‌معنا، بی‌بنیاد و فاقد همبستگی‌های انسانی، انسان آزاد هم نمی‌پرورد. امکان تامین حقوق افراد را ندارد. اصولاً فردیتی در آن شکل نمی‌گیرد. جامعه گسیخته انسان سرگشته خلق می‌کند. ضعیف، تحقیر شده و بی سامان. او که بی مهابا از آزادی انسان دفاع می‌کند باید به مساله جامعه و اقتدار جمعی جامعه هم پاسخ دهد. فیلمر، اینجا یک داستان تاریخی و الهیاتی به میان می‌آورد. بدن و روسو هم به تعابیر مختلف الگوهایی از حیات دینی را به عرصه مدنی می‌کشانند.  کانت و هگل هم به روایت‌های دیگری، چنین می‌کنند.

چنانکه ملاحظه کردید، فیلمر بر این باور است که ما در سیاست، گریزی از اقتدار نداریم. اما آنچه در جهان قدیم به مدد الهیات و خداوند و دین روی می‌داد، در جهان جدید از طریق آشوب و فتنه انگیزی و سلاح و جنگ و دشمن خارجی و داخلی روی می‌دهد. به هر حال حیات سیاسی ما را به سمت یک صدایی و یکپارچگی سخن مشترک پیش می‌برد، و فتنه‌ها و جنگ‌ها و کشتارها، بعدها همان نقشی را بازی خواهند کرد که اندیشه خدا یا پادشاه می‌کرد.

پاسخ فیلمر به مساله اقتدار در دوران مدرن

مساله فیلمر مساله مدرن است. راه حل او نیز مدرن است. به گمان او ارجاع به جهان اقتدار، جز با رجعت به خاستگاه‌ها اتفاق نمی‌افتد. خاستگاه یعنی اعتراف به اینکه من آغاز نیستم. جهان با من آغاز نشده است. بلکه من در جهانی پرتاب شدم که پیشاپیش بود. باورمندی به خاستگاه زایشگر اقتدار در حیات سیاسی است. شایع ترین روایت از خاستگاه خداوند و خلقت اوست که در اندیشه فیلمر انعکاس یافته است. اما مفاهیمی نظیر جامعه و تاریخ و سنت نیز بدیل های دیگری از مفهوم خاستگاه‌اند.

توجه داشته باشیم که مساله رجعت به خاستگاه اصولاً یک راه حل مدرن است. در جهان قدیم که درکی توام با اقتدار از عالم داشتند، مساله خاستگاه موضوعیتی نداشت. اصولاً انسان قدیم فرض می‌کرد که هستی او وامدار کانونی است که هستی او را تقدیر کرده است. او در درک خود از خود آغاز نمی‌کرد، از مرجعی آغاز می‌کرد که او را و هستی او را ممکن کرده است. او با تکیه بر آنچه هستی او از آن است، درکی محدود از آزادی داشت. آزادی میدانی بود که برای او گشوده بودند. قلمرو آزادی او، قلمرو آزمون او محسوب می‌شد. او بابت قلمروی که در آن آزاد است، پاسخگو نیز بود. البته ماجرا یک سوی دیگر هم داشت، انسان قدیم که در پرتو اقتدار وجودشناختی عالم زندگی می‌کرد، خود را جانشین می‌پنداشت. آنکه او را خلق کرده بود، هم او آدمی را مرجع صدور اقتدار قرار داده بود. بنابراین همانقدر که انسان قدیم قلمرو تعریف شده ای از آزادی داشت، همانقدر هم احساس قدرت داشت.

به هر حال انسان قدیم، در محضر خاستگاه زندگی می‌کرد. اما مقوله آزادی که جوهر و گوهر جهان جدید است، به شرط فراموشی خاستگاه آغاز می شود. اصولاً تامل به خاستگاه نافی آزادی است. انسان هست. نفس هستی او نیست که سوال امروز است. آنچه سوال است، حیطه آزادی اوست. پشت سر او اساساً موضوع سوال نیست، پیش روی او و آنچه در مقابل اوست، مساله امروز است.

اندیشه حقوقی و فهم سیاسی مبتنی بر حق، با فراموشی خاستگاه اتفاق می‌افتد. در اندیشه حقوقی مدرن انسان نه خاستگاه هستی شناسانه دارد، نه خاستگاه اجتماعی و فرهنگی و تاریخی. اصولا در روایت هابز و لاک، انسان هیچ خاستگاه پیشینی ندارد. هر فرد انسان مولفه‌ای است که به طور تصادفی ظاهر شده است و تنها چیزی که او را به امر سیاست مرتبط می‌کند، رویارویی اوست با مولفه دیگری که او هم به طور تصادفی ظاهر شده است. حال باید به حل معادله رویارویی های تصادفی این مولفه‌های تصادفی اندیشید.

اما به گمان فیلمر، این فهم از سیاست، اساساً ویرانگر است. فی الواقع هیچ نشانی از امر سیاسی در آن نیست. فیلمر می‌دانست که اگرچه این فهم به ظاهر انسان را آزاد می کند، اما به نحوی دیگر او را در وادی آشوب و خشونت و جنگ پرتاب می‌کند. چنین است که از مقوله خاستگاه سخن می‌گوید. فی الواقع راه حل فیلمر، به نوعی استراتژی مبارزه با فراموشی انسان مدرن و ضرورت به یادآوری است. گویی به گمان فیلمر، باید در مقابل استراتژی فراموشی خاستگاه‌ها، خاستگاه‌ها را به یاد آورد.

این دقیقاً همان کاری است که یونگ هم پس از تجربه جنگ‌های جهانی از آن سخن می‌گوید. به نظر او، نوعی فراموشی خاطره‌های ازلی عامل و مسبب ظهور انسان خونریز و خشونت‌های دامن گستر جهانی است. به نظر یونگ جهان جدید انسان را دائرمدار خود کرد، و انسان جدامانده از روح جمعی‌اش، نه تنها به سوژه آزاد تبدیل نشد، بلکه به وادی نوعی جنون فردی و جمعی افتاد. آنچه به قول یونگ در ضمیر انسان مدرن، انکار شده بود، به نحوی سایه وار او را تعقیب کرد، بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد، تا اینکه همانند هیولا جان و روح او را به تسخیر آورد و از او سوژه خشن ساخت. گویی روح الوهی فراموش شده، به شیطان تبدیل می‌شود. آدمی به منبع خشم و خشونت و شر تبدیل می‌شود.

مساله خاستگاه و بنیاد گرایی دینی در جهان امروز

ممکن است پرسیده شود برقراری نسبت میان سیاست و دین، به ویژه در قاب اقتدار، ثمره خوبی در دنیای امروز نداده است. ممکن است اشاره شود که تجلی اقتدار دینی و الوهی همین وضعیتی است که این روزها در منطقه خود با آن مواجهیم. من تا کنون از و وضعیت در نسبت با خاستگاه سخن گفتم. نخست فراموشی خاستگاه است و دوم به یاد آوردن خاستگاه.

اما یک وضعیت سوم هم وجود دارد. بنیادگرایی دینی را به نظرم بر اساس این وضعیت سوم باید توضیح داد. بنیادگرایی دینی و حتی ایده حکومت دینی، از سنخ به یاد آوردن خاستگاه نیست بلکه از سنخ اعاده خاستگاه است. بنیادگرایی گویی بر این فرض استوار است که می توانیم فاصله خود از خاستگاه از دست داده را دوباره اعاده کنیم. ما می‌توانیم به خاستگاه بازگردیم. درست مثل این که اندیشه هبوط را انکار کنیم. گویی می توانیم ملکوت الهی را در همین عالم برقرار کنیم.

مساله نسبت ما با خاستگاه، مثل نسبت ما با رحم مادرانه است. فراموشی خاستگاه مثل فراموشی مادر است. او که مادر خود را فراموش کرده است، فی الواقع در یک وادی سرگشتگی رها شده است. به چنین کسی باید نشان داد به یاد آوردن مادر به منزله خاستگاه نخستین چقدر مهم است. اما بنیادگرا گویی چیزی بیش از این می‌گوید، انگار او بر این باور شده که اصولاً تولد و ورود به این جهان از نخست اشتباه بوده و دوباره باید به رحم مادرانه بازگشت. این غیر ممکن است و تنها موجد خشونت و سرکوب زندگی است.

بنابراین سه موضع در باره خاستگاه را باید از هم متمایز کرد: فراموشی خاستگاه، به یاد آوردن خاستگاه، و میل به اعاده خاستگاه. این ایده سوم مولد بنیادگرایی دینی است. اما تذکر به خاستگاه، مساله اجتناب ناپذیر ما برای احیای اقتدار در حیات سیاسی است.

گذر از فیلمر

فیلمر از حق پادشاهان دفاع می‌کند. او بیرون از قلمرو مردم سرچشمه اقتدار را در چهره پادشاه دنبال می‌کند. اما تحولات جهان جدید به کلی بساط پادشاهی را در هم پیچید. مردم هر روز قدرت بیشتر و بیشتری گرفته‌اند. همه جا و همه چیز را در حیطه قدرت خود آورده‌اند. بنابراین اینجا بیشتر باید با هابز همدل بود تا فیلمر. اگر هم قرار است اقتداری زاده شود، در همان پویش های سیاست مردم ظهور خواهد کرد.

سیاست امروز در ید قدرت مردم است. اما مردم گاهی به نحو روزمره سیاست ورزی می‌کنند. سیاست ورزی روزمره ناشی از میل همگان به بیشینه کردن سود فردی یا گروهی است. همان چه در عرصه دنیای امروز و با سیاست‌های پارلمانی پیش می‌رود. اما گاهی مردم به نحوی برانگیخته در عرصه سیاسی ظاهر می‌شوند. سیاست برانگیخته، سیاستی است که حیات خود را نه از میل فردی و خصوصی مردم، بلکه از ظهور میل جمعی برای واکنش به یک عارضه و رنج عمومی می‌گیرد. جنبش های اجتماعی بیشتر از این سنخ‌اند. حتی سیاست برانگیخته می‌تواند سیاست از سنخ پارلمانی را نیز تحت تاثیر خود قرار دهد. گاهی ممکن است حضور مردم پای صندوق های رای نیز، گوهر و معنایی متفاوت با یک مبارزه پارلمانی ساده از سنخ لیبرال پیدا کند. در آن صورت، سیاست مراجع اقتدار خود را احیا کرده است.

متن سخنرانی من، در خانه اندیشمندان به مناسبت رونمایی از ترجمه کتاب پدرسالار فیلمر

همرسانی کنید:

مطالب وابسته