امید داشتم که این مدخل از کتاب در دست انتشارم «آینه خانه هویت ایرانی» در زمان حیات استاد طباطبایی به دست ایشان برسد. ولی عمر مثل ابر و باد در گذر است و چندین هزار امید بنی آدم نیازمند فردایی است که گاه در وقت عمر می رسد و گاه بعد از آن و غالبا دفن می شود مثل همه تمدن ها و آثار عهدهای قدیم و عتیق. بخش بزرگی از تاریح آدمی یا بخش بزرگتر آن همیشه زیر خاک است یا در یادها و کتابها ست. فصل دوم کتاب به معرفی سهم ۱۵۰ نفر از معاصران در هویت ایرانی اختصاص دارد. دکتر طباطبایی یکی از ایشان است:
جواد طباطبایی – زاده ۱۳۲۴ در تبریز
روشنفکر ستیهنده، احیاگر ایده ایرانشهری دوره مشروطه و پهلوی در عصر ایران ستیزی ولایی
تمام داستان فکری طباطبایی حول ایران و تاریخ شاهنشاهی آن می گردد. این ایرانی که از آن گربه ای باقی مانده است و روزگاری نه چندان دور دستخوش بازی روس و انگلیس بوده اما توانسته با تکیه بر خاطره قومی دوران سروری و امپراتوری خود و به کمک نخبگان ایرانگرا و روایت های تاریخی ایشان و جهد اجتماعی و سیاسی آنان از زوال نجات یابد.
طباطبایی روزگاری سخت منتقد تاریخ اندیشه سیاسی ایران بود که همراه بود با لحنی ستیهنده که او را با استادش احمد فردید نزدیک می ساخت و آرامش دوستدار. سخن اش از زوال بود و انحطاط. در این دوران او در کنار نظریه پردازانی بود که بعدها خود، ایشان را «کُلنگستانی»[i] توصیف کرد. از جمله همایون کاتوزیان و باز آرامش دوستدار. در آن دوران نگاه او با تلخی تحلیل های چپگرا از تاریخ ایران همراه بود. نگاهی که در ایران و تاریخ اش چیزی در خور که امروز ما را به کار آید نمی دید و تاریخ شاهی ایران را به پای مبارزه سیاسی با رژیم شاه قربانی می کرد. اما بتدریج جنبه اندیشه های ملی در کار طباطبایی برجسته تر شد. از مصالح ملی و منافع ملی سخن گفت و نهایتا به احیای اندیشه ای پرداخت که در دوران مشروطه طرح شده بود و بتدریج در عصر پهلوی گسترش یافته بود اما بنیان فلسفه سیاسی پر قوتی نداشت. بهترین کارهای آن دوره که برای نمونه در اثر بزرگ استاد محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، دیده می شود به دنبال نشانه های تاریخی ادب و فرهنگ و حکمت ایران در تاریخ و تمدن اسلام و عرب می گشت و بدرستی آن را نشان می داد.
طباطبایی که از کودکی هم با متون عربی و دروس حوزوی و فلسفه اسلامی آشنا شده بود و هم فرانسه را از نوجوانی آموخته بود و بعدها در اندیشه سیاسی و به طور خاص اندیشه هگل در سطح عالی در سوربن درس خوانده و پژوهش کرده بود،[ii] مایه متن شناسی و فلسفی خود را با ایده ایرانشهری گره زد و درست در حضیض اندیشه ملی در ایران بعد از انقلاب به طرح گسترده آن پرداخت که همیشه با توجه به اهمیت موضوع و هم ستیهندگی لحن و زبان طباطبایی با جنجال روبرو بوده است. جنجالی از دو سو: هم اهل ولایت این ایده را بر نمی تابیدند و نظرات استاد اخراجی دانشگاه[iii] را در نقد تاریخی اعراب پرخطرتر از همیشه ارزیابی می کردند که بنیان هویت سیاسی-عربی نظام را متزلزل می کرد، و هم هویت طلبان قومی آن را به دلیل نقد ترکان تاریخی بر نمی تافتند زیرا که خود را در چارچوب ایده جهان ایرانی یا ایران فرهنگی تعریف نمی کردند و نیازمند برساختن هویتی مستقل و ترکانه بودند. سستی حاکمیت انقلابی در دفاع از ایران هم مزید بر علت بود. ناچار طباطبایی به تنهایی باید این ایده را پیش می برد و این او را در درشتگویی و سرسختی و ستیزه گری استوارتر می ساخت.
طباطبایی شاخه های بسیاری در مباحث خود باز کرده است که گاه مصاب بوده و گاه با نقدهای جدی روبرو شده است. با ناقدان خود نیز سخت درافتاده و گاه اصل سخن اش در سایه نزاع های قلمی پنهان مانده است. اما در چارچوب بحث هویت ملی او نقش پهلوانانه ای بر عهده گرفته است. زیرا در نامناسب ترین شرایط فکری و فرهنگی و سیاسی کشور باید در کنار ایران می ایستاده و به مقامات و دست اندرکاران درباره روشهای ایشان که اسباب شکستن وحدت ملی بوده هشدار میداده است.
ایده بنیادی طباطبایی ایده عتیق و جاودانه «وحدت در کثرت» است که از اصول نگهدارنده فکر و فرهنگ و سیاست ایران است. چنین ایده ای در خوانش های یکسویه می تواند به همسان سازی و کنفورمیسم ختم شود و یا به تجزیه ایران دامن بزند. یعنی سوی «وحدت بدون کثرت» آن نظام تحمیلی را توجیه می کند و سوی «کثرت بدون وحدت» آن تجزیه را مشروع جلوه می دهد. دشواری کار طباطبایی دقیقا از همین است که باید هم به کنفورمیست های ولایی درس کثرت می داده است و هم به تجزیه گرایان ایرانستیز وحدت می آموخته است. جنجال هایی که از هر دو سو برخاست یا همراهی هایی که به خاطر منافع جناحی به صورت مصلحتی اتفاق افتاد و نیز نزاع های مطبوعاتی برخی روشنفکران با او موجب شد اصل داستان و ایده او مرتب در حاشیه بماند و نقدهای آکادمیکی هم که بر او صورت گرفت[iv] معمولا خوراک یکی از طرفهای درگیر شد و کمتر به تبیین مساله اصلی کمک کرد و نهایتا او را به ترک ایران واداشت.
اگر حاصل کار او را بنگریم او در دو مساله کلان حق بزرگی بر گردن اندیشمندان امروز و آینده ایران دارد. یکی توجه عمیق به سنت و شناخت آن و دیگری نشان دادن وحدت هویت تاریخی ایران در چشم انداز سیاست و حکمرانی. سنت شناسی در ایران معاصر به صورت مدون و تئوریک انجام نشده است. تاکیدها همه بر شناخت تجدد و مدرنیته بوده و سنت امر بدیهی فرض می شده است. طباطبایی معرفت سنت را به لحاظ نظری و هم تاریخی بنیان گذاشت. و یکی از دستاوردهایش توجه دادن به ایده ایرانشهری بود. به این معنا که مفردات اصلی اندیشه فلسفی دوره باستانی ایران در دوره اسلامی تداوم پیدا کرده است. اندیشه فلسفی ایرانی بخشی از اندیشه ایرانشهری است. و در کنار زبان و اندیشه فلسفی، اندیشه سیاسی ایرانشهری هم یکی از عمده عوامل تداوم ایران زمین است. اندیشه سیاسی از بنیادی ترین قلمروهای تاریخ ادبی ایران است و فهم بسیاری از متون تاریخ هزارساله ادب فارسی به فهم ساحت سیاسی آن متن وابسته است. متون پر اهمیت فارسی اعم از نثر و نظم نوشته هایی سیاسی اند و نه نوشته هایی صرفا ادبی. [v]به این ترتیب، زبان و فلسفه و سیاست سه مولفه اندیشه ایرانشهری هستند که گاهی در ادب ما جلوه می کند گاهی در تواریخ ما و گاه نیز در سیاستنامه نویسی. در کار طباطبایی برخلاف کارهای ادبای معاصر جنبه ادب شناسی یا نسخه شناسی یا تاریخ ادبی اصل نیست بلکه شناخت سیاسی و حکمت حکمرانی ایرانیان در این متون اصل است. از این رو، کار او در منابع با اهل ادب مشترک است اما در روش شناسی و محتوی از آن فاصله می گیرد و وارد حیطه اندیشه سیاسی می شود. به این ترتیب، او از منظری تازه به ادب فارسی می نگرد و ارزش این گنجینه را در هویت ایرانی این بار از منظر حکمرانی آشکار می سازد. درک او از ادب ایران درکی کاملا سیاسی است و به احیای ایده ای نو می رسد که در واقع غبارزدایی از یک حقیقت کهن است.
[i] بنگرید به نقدی که بدون نام بردن از همایون کاتوزیان کرده است در: « معنا و مقام اندیشیدن در جامعه امروز؛ کجا ایستادهایم؟»، بنیاد داریوش همایون، ۲۷ خرداد ۱۳۹۸،
http://bonyadhomayoun.com/?p=18354
[ii] بنگرید به گفتگوی زندگینامه ای مهرنامه با طباطبایی: «تسویه حساب با چریکها»، مهرنامه، شماره ۲۹ (تیر ۱۳۹۲)، قابل دسترسی در سایت مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی،
https://www.cgie.org.ir/fa/news/3521
[iii] می گوید سه بار اخراج شده ام: یکبار از انجمن حکمت و فلسفه در سال ۱۳۶۷، یکبار از دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه ملی، و بار سوم از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که به ۱۳۷۴ بر می گردد. بنگرید به: «تسویه حساب با چریکها»، پیشین.
[iv] مثلا نقد مهرزاد بروجردی و علیرضا شمالی: «سیر نابخردی در تاریخ؛ نقدی بر روایت جواد طباطبایی از زوال اندیشه سیاسی در ایران»، اندیشه پویا، شماره ۱۸ (مرداد ۱۳۹۳).
[v] مهدی جامی، «طرحواره اندیشه ایرانشهری»، بر اساس: جواد طباطبایی، خواجه نظام الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران، تهران: مینوی خرد، ۱۳۹۲، وبلاگ سیبستان، ۱۵ می ۲۰۲۲،
https://sibestaan.malakut.org/4714
این مدخل باز نخست در سایت زیتون نشر شده است.