سهراب رحیمی
«نام تو آمدن است»
از زبیده حسینی
نشر نصیرا، تهران ۱۳۹۳
شعرهای زبیده حسینی را که می خوانم بی محابا شاد می شوم، نه از آن جهت که محتوای شعرش شادی برانگیزباشد، بلکه از آن جهت که نحوه ی استفاده ی او از زبان، به رقص نزدیک است. رقصی، که نوعی شعر است. زبیده حسینی در شعرهایش توانسته شعر زبان را با رقص کلمات به نحوی استادانه به عرصه ی نمایش درآورد. عرفان کلمات بر تمامیت متون تاثیری به سزاگذاشته و متن های شاعرانه ی او را به شکل یک سمفونی می نوازد.
نمی خواهم به تفسیر تک تک شعرهای او بپردازم چرا که از حوصله ی یک معرفی کوتاه خارج است. اما نمونه هایی از شعر او را ارائه می دهم تا بیشتر متوجه منظورم شوید:
کسی که ریشه های میل را می برد
میل های بی قرار را درخت می شود در من
لیلی دست نخورده ای که تن می دهد به تبر/ دیوار فرو می ریزد
هم ردیف بادها و درخت ها
کج می شود
اولین زمستان کوچه را
که ثریا اگر با دیوارها دست داشت/ با شما چشم
خانه را
بر ساحلی که پا می دهد به دویدن ام آرام / ساخته بودم
طوفان همیشه علامت فراگیری بر ابعاد دریا نبود
تا بشکنم انگشت ها را
شاعر/ راوی ساده و روان می نویسد، اما ذهنیت ساده ای ندارد و هرچند که او گاهی از ترفندهای ساده نویسی استفاده کند، اما متن شعرهاش روبه سوی رستاخیز کلمات دارد:
من از نمی شود می آیم
از شاید بشود
از دری که به بسته ماندن اش معتاد است
آمدن های رفته را رصد می کنم
روی خودم فرو می ریزم
توی خودم خانه
آجر به آجر
در خودم
در می بندم و
دریچه می شوم
شعرهای زبیده حسینی شعرهایی هستند قایم به ذات، یعنی معناشان در خودشعرهاست، نه جایی بیرون آن. معنای عبارات و جملات، در بازی ی زبانی زمانی محرز می شود که شاعر کلمه ها را درنوردیده است و خواننده را با گمگشتگی ی معنایی تنها گذاشته است. رسیدن در شعر او به معنای نرسیدن است. و یافت کلمه،آغاز عرفان جمله هاست. شعرهای زبیده حسینی را باید خواند.