غزال مرادی / مریم رحمانی
بیدارزنی
شعر افغانستان به سبب مصائب و مسائلی که این کشور طی سالها با آن دستوپنجه نرم کرده است، سرشار از درد و رنج است. اما شاعران افغانستان همین محدودیتها، مشکلات و جنگ را دستمایه اشعار خود کردهاند. شعری که به مصائب مردم میپردازد و ارتباطش را با بدنه مردم حفظ کرده است. در این دوران سخت شاعران افغانستان توانمندیهای خود را نشان دادهاند و مجموعههای خوبی منتشر کردهاند. همزبان بودن ایران و افغانستان و مهاجرت شاعران افغانستانی به ایران، سبب شده است برخی از آثار آنان در ایران منتشر شود و ایرانیها نیز با شعر امروز افغانستان آشنا شوند و انس بگیرند.
الیاس علوی را بیگمان شعردوستان ایرانی میشناسند مجموعه آثار او در ایران موفق به دریافت جوایز متعددی شد و همچنین محمدکاظم کاظمی هماکنون عضو گروه علمی برونمرزی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. در افغانستان نیز سعادت موسوی، حفیظالله شریعتی، پرتو نادری، سیدضیاء قاسمی، قمبر علی تابش، مجیب مهرداد، احمد ضیاء رفعت، سیدرضا محمدی و کاوه جبران شعرهایی بس نغز دارند و صاحب سبک هستند. اما شاعران معاصر افغانستان به مردها خلاصه نمیشوند زنان افغانستانی علیرغم همه محدودیتهایی که بعد از حضور شوروی، جنگهای داخلی و حضور طالبان با آن مواجه بودند، که بدترین اتفاقات را برای زنان رقم زد، از پا ننشستند و دست از سرایش شعر برنداشتند. تبعیضهای قانونی و عرفی و خشونتهایی که از سوی جامعه مردسالار بر آنها وارد شده همه دستمایهای شده است برای شعرهای آنان. سرایشی از سر درد و رنج که بهراستی شعر واگویه دردهای انسانی است. از بین شاعران زن معاصر افغانستان میتوان از رکسانه بدخشی، محجوبه هروی، عایشه درانی، مخفی بدخشی، لیلا صراحت، حمیرا نکهت، خالده فروغ، نادیا انجمن، زهرا سوراسرافیل، مژگان ساغر شفا نام برد که آثار ارزشمندی منتشر کردهاند.
زهرا سوراسرافیل متولد کابل، شاعر و فعال حوزه زنان افغانستان است. کتاب اسرافیل در بند اولین مجموعه شعرهای این شاعر افغانستانی است. ۶۸ شعر که شامل سه شعر کوتاه و مابقی شعرهای بلند هستند و در ۱۲۱ صفحه منتشر شده است. این شعرها همگی قالب نو دارند.
در مقدمه این کتاب، سور اسرافیل در مورد دوران کودکی خود و چگونگی مِیلش به سرایش شعر توضیح داده است: «کودکی برای من مثل خواب نیست، مانند همین دیروز روشن و زلال است؛ لیکن آمیخته با زهر جنگ و مهاجرت. تمام روزهایی که در زیرخانه ها پنهان میشدیم مادرم ما را دور خود جمع میکرد دوبیتی یادمان میداد… هفده یا هژده ساله بودم که روزهایم را در کتابخانه منطقه ۲۰ تهران – همان جایی که پایینشهر شهرت داشت – به قول مادرم گم میکردم. قفسههای کتابخانه مذکور پر بود از نامهای شاعران پرآوازه؛ اما مذکر، و من میان قفسههای شعر کلاسیک چقدر احساس تنهایی میکردم. همینکه پایم به قفسه شعرهای معاصر میرسید چشمم به پروین، سیمین، فروغ و چند شاعر دیگر میافتاد و نفس تازه میکردم. آن سالها عاشق پروین اعتصامی بودم و من هم خود را جای سوزن و تاری میماندم که میخواست زندگی خودش را رفو کند. پسانها شیفته فروغ شدم، از لیلا صراحت روشنی، حمیرا نکهت، خالده فروغ و همنسلانم شعر خواندم و حالا میدانم که شعر را باید زندگی کرد.»
انتشار کتاب اسرافیل در بند، بهانهای شد تا گفتوگویی با او داشته باشیم که متن زیر حاصل آن است.
به اعتقاد «الن سیسکو» و دیگران زبانِ شعریِ انقلابیای که میتواند یک نوعِ «دیگری» از سوژگانی را تولید کند قادر است امکانهای جدیدی برای روابط اجتماعی و جامعه فراهم کند، امکانهایی که میتوانند نظمِ اجتماعی-نمادینِ غالب و پدرسالارانه و سرمایهدارانه را ویران سازند. شما بهنوعی سعی کردهاید زنانه نویسی کنید در شعر خود. فکر میکنید این نوع نوشتار تا چه حد میتواند در تغییر جامعهتان مؤثر باشد؟
زنانه نویسی خود تقلایی بر حضور داشتن و ایجاد تغییر بر فضای کاملاً مردانه است که روابط اجتماعی، قوانین و حتی روزمرگیهای ما را شکل میدهد برای همین خلق آثار ادبی در هر حوزه میتواند خالقین زن را بشناساند و دریچه نگاه زنان را برای مخاطب باز کند. من هم بهعنوان یک زن تلاشم را میکنم ولی پیشبینی و قضاوت میزان تأثیر آن زمان نیاز دارد، مخصوصاً کار در حوزه ادبی. این تلاشها بیشتر بسترسازی است برای تغییر نگرشهای مردمحور، شاید دشواری در حوزه زنانه نویسی هم همین باشد. مثلاً تغییر یک قانون به نفع زنان، ممکن است در زمان کم تغییراتی در اعمال افراد آن هم در فضای عمومی به وجود بیاورد اما درون افراد را کمتر تغییر میدهد، چهبسا با تغییر قوانین افراد دوباره به نقطه اول برگردند؛ اما تلاش برای تغییر از طریق حوزه ادبی باید اندیشه و درون آدمها را نشانه گیری کند و این کار دشوار و زمانبر است.
شعر شما مملو از روایتهای عاشقانه یک زن است که در آن عناصری چون موی، تن و سنگسار وجود دارد. نوشتن از تابوهای جامعه چگونه میتواند تغییری در گفتمان زنان داشته باشد؟
من فکر میکنم عشق جزء تجربههایی است که هر انسانی در زندگی به آن دست مییازد، هرچند با تعریفهای متفاوت از هم در مورد عشق. اما عشق در بسیاری از فرهنگهای سنتی و پدرسالار برای زنان تابو است. شعر زبانی است که مخاطب را با ملایمت با این تابوها و دردها آشنا میکند و هر تولید متنی که تلاش برای رسیدن راهی به دنیای زنانه داشته باشد بیدرنگ خالی از تأثیر بر نزدیکی و گفتمان زنان هم نخواهد بود.
مجموعه شعر شما پر از تصاویر و حرکت است که شاید بهگونهای خواسته از زاویه دید دیگری به زن نگاه کند چهره زن ترسیم شده درشعرهایتان تا چه حد با زن امروز در افغانستان مطابق است؟
من فکر میکنم شعر همان تجربه های مستقیم و غیرمستقیم عاطفی شاعر است و بیدرنگ زن شعرهای من، زنی است که دردهایش را یا خودم زندگی کردهام یا در زنان دیگر دیدهام و حس کردهام. نمیتوانم تعمیم عمومی به همه زنان افغانستان بدهم اما جدا از زن امروز افغانستان و دغدغههای آنها هم نمیبینم.
در شعرهای شما زن متفاوت از آن چیزی نیست که زنان طبقه متوسط و بالای افغانستانی دارند اما بسیاری از شاعران و نویسندگان سعی دارند همان چهره زن سنتی افغانستانی را در آثارشان به نمایش بگذارند. فکر میکنید کدامیک بیشتر به تغییر نگرش ضد زن حاکم در جامعه کمک میکند؟
دلایل هر نویسنده و شاعر برای خلق یک اثر ادبی متفاوت است من در شعرها اصولاً به توصیف وضعیت زن در جامعه نمیپردازم، بلکه سعی میکنم احساس درونی خود را بهعنوان یک زن که متأثر از اتفاقات بیرونی و محیطی است در شعر بیان کنم و بیشتر مخاطبان من با احساسات، دردها، اعتراض و نگاه یک زن در شعرهایم آشنا میشوند نه با وضعیت عمومی زنان و شرایط اجتماعی آنها. برای همین تأثیرگذاری آن با آثار ادبی دیگر را من قضاوت نمیتوانم و این نیاز به زمان دارد.
شعر زنان بهنوعی مبارزه برای هویت است شعرهای شما هم بهنوعی بازتاب زن بودن است اما نه لزوماً بازتعریف. هنگام سرایش شعرها چنین اندیشهای نیز در شکلگیری آنها مؤثر بوده است؟
خب اگر زن باشی زمانی که برای هویت زنانه، گامهای اولیه مبارزه را برمیداری باید آنقدر این اندیشه نهادینه شده باشد که در تمام رفتار و اندیشه بازتابش احساس شود، کسانی که واقعاً به تغییر وضعیت زنان باور داشته باشند طبعاً نهتنها در خلق آثار ادبی و هنری آن بلکه در انتخاب کلمات، ارزشگذاریها، نوع پوشش و حتی سبد خرید یک زن هم این موضوع خود را متبلور میکند و قطعاً شعرهای من نیز از این قاعده مستثنا نیستند.
تم و درونمایه شعرهای شما بیشتر جریانی عاطفی-اعتراضی را دنبال میکند و بر محوریت زن بودن میگردد. در مقدمه کتاب هم نوشتهاید که از شاعرانی چون فروغ و خالده شعر بسیار خواندهاید. فکر میکنید آیا در بیان این مفاهیم با برخورد یا مخالفت در فضای ادبی مواجه بودهاید، کسانی که به شعر شما خرده بگیرند یا رفتارهایی که بهنوعی شما را دلسرد کنند؟
من فکر میکنم همه شاعران جوان وقتی بهصورت جدی به شعر روی میآورند خواسته یا ناخواسته متأثر از شاعرانی هستند که خود را با او نزدیکتر احساس میکنند، چه در مردان و چه در زنان. اما اینکه فروغ، خالده یا لیلا صراحت در شعر زنان فارسیزبان تأثیر بسیاری داشته و دارد جای شک نیست. اما گاهی پیش آمده که با نام فروغ یا لیلا صراحت حساسیتهایی باشد، درحالیکه من فکر میکنم دردهای زنانه بین زنان شاعر بیشتر مشترک است تا زبان شعری آنها، برای همین دید مردانه کمتر به این باریکی اهمیت میدهد. همینکه از دردهای زنانه حرف بزنی فوراً برچسب تقلید فروغ و لیلا صراحت زده میشود درحالیکه نباید چنین دید سطحی به شعر زنان باشد.
شما زمانی در ایران زندگی کردهاید و قاعدتاً با تبعیضهایی مواجه بودهاید بهعنوان یک شاعر که روحیهای حساستر از سایر مردم دارد. آیا این موارد در شعر شما منعکس شده است؟ هماکنون نیز شما در آلمان زندگی میکنید این مهاجرت در شعر شما چه تأثیری داشته است؟ طبعاً در ایران شما با زبان مادری خود حرف میزدید، فضا فضایی نزدیک به فرهنگ افغانستان است و ما مشترکات فرهنگی بسیاری داریم اما قراردادی که ما را از هم جدا کرد زخمی بر پیکره هر دو کشور نهاد و این مرزکشی نتیجهاش تبعیضهایی شد علیه مهاجران افغانستان در ایران. اما زندگی در کشوری بیگانه آموزش زبان جدید هم میتواند افقهای جدیدی بگشاید و هم میتواند احساس غربت و دلتنگی برای وطن را نیز رقم بزند. مهاجرت معمولاً اثر ژرفی بر انسان مهاجر میگذارد. آیا این مسئله برای شما دغدغه است؟ شعر شما در این وضعیت به چه چیزهایی میپردازد؟
بدون شک مهاجرت در هر جای دنیا سختیهای خود را دارد و زمانی این شرایط دشوارتر میشود که قوانین حمایتی نسبت به مهاجر و پناهجو وجود نداشته باشد و یا در مورد آن بیتوجهی صورت بگیرد. سالهایی که من در ایران زندگی کردم حدود یک دهه از زندگیام را دربرمیگیرد، از نهسالگی تا نوزدهسالگی و مدرسه رفتن من نیز ماجرایی دارد که به آن تبعیض و درد نهفتهای که شما اشاره کردید برمیگردد. من هم شبیه صدها کودک افغان با آمدن طالبان به ایران مهاجر شدم و چون مدرک شناسایی موقت داشتم که هرسال قابل تمدید بود، مجبور بودم تا کلاس چهارم ابتدایی در مدارس دولتی درس بخوانم که البته یک سال را هم جهشی خواندم. درمجموع تنها ۳ سال در مدارس دولتی درس خواندم و باقی را در مدرسه خودگردان افغانی که در منطقه ۲۰ تهران بود. آن سالها ما معلم حرفهای نداشتیم و بیشتر دانشجوهایی که موفق شده بودند وارد دانشگاه شوند به ما درس میدادند و من از طریق یکی از معلمهایم که دانشجوی ادبیات بود با صادق هدایت، صادق چوبک و در ابتدا با نویسندگان و سپس با زندگی شاعران آشنا شدم. آن زمان حتی فرهنگسراها از پذیرفتن اتباع افغانستانی با کارت موقت خودداری میکردند. من با کارگاه شعر در انجمن ادبی هرات آشنا شدم. زمانی که به افغانستان بازگشته بودیم و من در شهر هرات دانشگاه قبول شده بودم. اما برای من ایران و ایرانی یادآور همان معلم کلاس چهارم دبستانم هست که وقتی بیرونم کردند از مدرسه، اشک در چشمانش حلقه زده بود و با مهربانی برایم گفت «مهم نیست کدام مدرسه میروی مهم این است که درس بخوانی و به کشورت خدمت کنی». متأسفانه در مورد مرزبندیهای سیاسی و قوانین کشورها جز اینکه ما را تجزیه فرهنگی کردند چیزی نمیتوانم بگویم.
اکنون که در آلمان هستم نیز با دشواریهای دیگری روبرو هستم. زبان جدید، ادبیات متفاوت از تاریخ ادبیات ما و حتی دردهایی که در شعر زبان آلمانی هست جنسش متفاوتتر از آنچه هست که ادبیات ما را ساخته است. برای همین باید برای درک ادبیات کشور جدید فضای ادبی و هنری آن را ابتدا درک کرد و این کار آسانی نیست. بااینحال یادگیری زبان جدید و استفاده از زبان حسی یک فرهنگ دیگر میتواند راهگشای دید تازه به پیرامون باشد.
لطفاً در مورد ویژگیهای شعر زنان معاصر افغانستان و بهخصوص همنسلان شاعر خود برای خوانندگان ما بگوید؟ تم اصلی شعرهای زنان افغانستان چیست؟ و آیا برای انتشار اشعارشان در افغانستان با محدودیت و سانسور مواجه هستند یا خیر؟
میتوانم بگویم ویژگی شعر زنان افغانستان مخصوصاً همنسلانم بیشتر عصیان و اعتراض است به قوانین عرفی که زنان را محدود میکند، به خدایان و سیستم مردانهای که در جامعه حکمفرماست که البته بیشتر این اعتراضها با چاشنی عشق همراه است. در بیشتر مجموعههایی که سالهای اخیر چاپ شده بیش از پرداختن به معشوق و وصف او، گلایه و عصیان به آنچه مانع وصال و دیدار معشوق میشود به تصویر کشیده شده و این ممانعت طبعاً بیشتر یک سیستم و یک سانسوری است که زنان را مجبور میکند تا عصیان خود را با کلمات تصویر کنند.
خوشبختانه فعلاً ما با سانسور ادبی در افغانستان مواجه نیستیم، نه به دلایل سیاسی و نه به دلایل دیگری که در سایر کشورها ممکن است مشکلآفرین باشند و همین فرصتی ایجاد کرده تا شاعران و نویسندگان زیادی در سالهای اخیر تولیدات ارزندهای داشته باشند. هرچند این تولیدات ادبی با بیمهری در بازار کتاب مواجه میگردد.
یادم میآید ۶ سال قبل میخواستم مجموعه ای چاپ کنم با نام خدا نبود دلم دروغ گفت که عنوان برای ناشر زننده بود اما با شعرها مشکل نداشت. آن زمان من هم جوانتر بودم و دلم نمیخواست تغییر عنوان دهم برای همین آن مجموعه بهکلی برایم فراموش شد و تنها یکی دو شعر آن در این مجموعه آمده است.
به نظر شما چقدر جریانهای شعری ایران بر روی شاعران افغانستان تأثیر گذاشته است یا جریان شعر شاعران افغانستان را کاملاً مستقل میدانید؟
من فکر میکنم تقسیمبندی حوزههای ادبی در یک زبان مشترک با وجود مرزبندیهای جغرافیای بعید و امکانناپذیر است و نمیتوان تأثیر آثار ادبی را که در بستر یک زبان مشترک خلق میشود مستقل از همدیگر ارزیابی کرد. البته در مورد تأثیر جریان شعر ایران و افغانستان هم چنین است و نمیتوان تأثیر این دو را بر یکدیگر نادیده گرفت، هرچند شاعران و علاقهمندان شعر در افغانستان بیشتر با شعر شاعران ایران آشنا هستند تا شاعران ایرانی و شعر دوستان ایرانی با چهرههای امروز شعر افغانستان که آن هم برمیگردد به شرایط جنگ و ناامنی چند دهه در افغانستان که کار فرهنگی تولید و نشر کتابها بسیار کم و در یک مقطعی کاملاً متوقف شده بود (دوره طالبان) و در دوران حکومت دموکرات خلق هم که آثار ماندگاری به چاپ و نشر رسید به خاطر سیطره حکومت کمونیستی شوروی آن زمان در افغانستان این کتابها کمتر به دست مخاطب ایرانی میرسید که البته نهتنها در حوزه شعر که در مورد داستان و رمان هم صدق میکند.
با سپاس از وقتی که برای سایت بیدارزنی گذاشتید.
دو شعر از مجموعه اسرافیل در بند
بگذار اتفاق بیفتد
بیا سیاحت کن
اراضی تنم را
قدم بگذار
دراز بکش
دشتی پوشیده از برفم
کنار بزن لالههای تنم را
چهارفصل باغم را
دست بزن
بگذار اتفاق بیفتد
دم بگیر، دم بده
بگذار نفس بگیرد این آدمبرفی
نفس بکش
دست بکش
دراز بکش
بگذار اتفاق بیفتد
***
پهلوی چپ
تمام دردهایم
از پهلوی چپ تو برمیخیزد
برای همین درد در من پستان کرده است
برای تو حوریان در مذکرترین نقطهی جهان
ایستادهاند
تا سرهای بریده را بردارند
کلیدهای بهشت از شما
با دردهای پستان کردهام
میخزم در لابهلای کلمات
میخواهم در تاریخ
رسم زنی باشم
که موهایش را سنگسار کردهاند
اندامش را
زنانگیهایش را
متأسفم «رفیق»
به کودکیهایی که بوی خون
بوی تابوت
بوی باروت میدهد
تنم را بو بکشید
کافور میریزید از من
میترسم فردا
سرم را ببرند
آزاد شود فکرهایی که در هم میریزد
نظم مذکر جهان را
نسلهای زیادی است
سری را به دوش میکشم
که خدا فکرهایی را
کابوسهایی را
در آن زندانی کرده است