راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

شاعر و فراموشی؛ در یادگزاریِ استاد دکتر مظاهر مصفا

به پیشگاه استاد دکتر امیربانو کریمی

آرمان ایرانی فراز

مردی آزاده از جهان رفت
از غم بگسست و شادمان رفت
(شب‎های شیراز)

استادِ همایی‎ نهاد و فروزان ‎یادْ دکتر مظاهر مصفا، آموزگار فروتن و مهربان زبان و ادبیات فارسی و سخن ‎سرای چیره‎ زبان روزگار ما، کالبد تیره فرونهاد و جانِ سخن‎دان به رهایی بازداد. او که از پیِ خداوندگاران زبان فارسی آمده بود، زندگی در همارگیِ سخن با فردوسی و سنایی و سعدی سرْ آورد و سرانجام به یادها و خاطره‎ها به جاودانگی سخن پیوست؛ زنده کنون شد که تو گویی بمُرد (رودکی).

دکتر مصفا در خوی آموزگاری بر روش و منش استادان بنیادگذار دانشکده ادبیات بود. نزد آنان دوگانگی روش و منش، در رفت ‎و بازگشت میان شاعری و سخن‎ سنجی، هم‎ از آغاز چونان چالشی بزرگ روی نمود و آنان را در کشاکشِ رانه خیال آفریننده و خرد شناسا و سنجش‎گزار به این‎سو و آن‎سو کشاند. از نگاه تاریخی، دانشکده ادبیات برآیند نهادهایی بود که پس از جنبش مشروطیت در ایران سر برآورد. یکی از دستاوردهای مشروطیت، برآمدن شعر پیش‎تاز ایران در سخن شاعران آغازین این جنبش، و سپس ساخت فرجامین آن در زبان و روش شاعری نیما یوشیج بود. از آغاز سده کنونی شعر پیش‎تاز در روند دگرگونیِ نگرش و کردار زیبایی ‎شناسانه گروه‎های دگرپوی جامعه، چنان نیرویی انباشته و به جنبش درآورده بود که دانشکده ادبیات را یارای هم‎سویی با آن نبود. بدین‎سان، از همان آغاز مرزی پررنگ میان شاعری و سخن‎ سنجی در این‎سو و آن‎سوی نرده‎های دانشکده ادبیات کشیده شد. زین‎رو، استادان بنیادگذارِ دانشکده را دیگر پروای شاعری نبود و همان‎گونه که دکتر شفیعی کدکنی در پیشگفتاری بر دیوان فروزانفر بازگفته است، «از اینکه به عنوان شاعر از او [آنان] سخن بگویند، […] پرهیزی عجیب» داشتند. این مرزبندی در بردارنده گزاره ژرفی بود: استادان بنیادگذار اگر نمی‎توانستند بر قدر و بهای شعر بیفزایند، نمی‎بایست از درآویختن به شعر و سخن‎وری قدر و بها یابند. آنان با پذیرش این دوگانگی، در روش و منش خود مرز میان شاعری و سخن‎ سنجی را استوار گردانیدند و آن را چون یک قاعده انضباطی (discipline) شناسایی کردند. چنان‎که، هم نخستین گروه جای‎گزینان مانند محمد معین، پرویز ناتل خانلری، ذبیح‎ الله صفا، صادق گوهرین، احسان یارشاطر، عبدالحسین زرین‎ کوب (سالنامه دانشگاه، ۱۳۳۵) و هم گروه استادان و آموزگاران دهه‎های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، با نگاه داشتن این مرزبندی آن را به نماگر پایگانی خود درآوردند. بیش‎تر این استادان و آموزگاران از این‎که شاعر شناخته شوند، پرهیز می‎کردند. دکتر مظاهر مصفا نیز در جایگاه استادی و آموزگاری بر همین روش پای‎بند بود. در کلاس هرگز از خود شعری نمی‎خواند و وارونه روش آنان که به هر بهانه ‎ای از سخن‎واره‎ های خود بازمی‎خواندند و شواهد نکته ‎ها و گزاره ‎‎های بلاغی و دستوری را از گفته ‎های خود می‎آوردند، هیچ‎گاه در پی آن نبود تا دیگران به جایگاه شاعری او پی برند.

مرزبندی میان شاعری و سخن ‎سنجی در گسترش خود به این انگاره راه می‎بَرد که کار شاعرانه و آموزش‎گری یا سخن ‎سنجی دو راه جداگانه است. شاعران با صور خیال، گرایش‎های درونی، و ارزش‎گذاری بر پایه زیبایی ‎شناسی سروکار دارند؛ در برابر، سروکار آموزش‎گران و استادان با سنجه‎های شناختی و ارزش‎گذاری‎ بر پایه شناخت سنجش‎گرانه و انتقادی است. از دید شاعران پیش‎تاز، روش کار آموزگاران و استادان سخن ‎سنجی در رویارویی با زبان‎نوشته‎های فارسی، آنان را از دید شاعرانه و پرورش نیروی آفرینش‎گر دور می‎کرد. چنان‎که مرتضی کاخی در گزینش خود از شعر روزگار ما، دیباچه هم‎دلانه بر شعرهای م. سرشک را با درنگی در ارزشِ نشانه‎ گذاری کارهای پژوهشگرانه بر شعر او همراه کرده است؛ گویی، دشمن طاووس آمد پرِّ او (جلال‎الدین بلخی).

 شگفتا! هیچ‎یک از شاعران پیش‎تازِ روزگار ما، همانند نیما، شاملو، فروغ، اخوان و سهراب هرگز گذارشان به دانشکده ادبیات نیفتاده بود و از درس‎های استادان بنیادگذار و شاگردان آنان نیاموخته بودند؛ چنان‎که شاعران دیگری مانند رهی، شهریار، ابتهاج، نادرپور، و … که هر کدام به فراخورْ در مرز شعرِ پیش‎تاز و کهن می‎سرودند نیز هرگز بر سر درس استادان دانشکده نمی ‎نشستند. وانگهی، مرز میان شاعری و سخن‎ سنجی از پاره ‎ای نگاه ‎های کج ‎اندیشانه بر کنار نبود. مهدی حمیدی شیرازی در کنگره نویسندگان به سال ۱۳۲۵ در پیشگاه بهار و دیگر سخن‎وران بلندپایه، با نگاه به شعرهای نیما گفت: سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حُمق/ سه چیز نیست در او: وزن و لفظ و معنا نیست (زمزمه بهشت). هرچند این سخنان بی‎ پاسخ نماند و شاملو نام او را برای همیشه در گزارشِ رخ‎دادهای شعر پیش‎تازِ روزگار ما آونگ کرد؛ اما، حمیدی شیرازی، رویکردی در نگاه به شعر پیش‎تاز را پی نهاد که تا امروز در سخن ‎سنجیِ نویسندگان دانشکده ‎ای بازتاب داشته است.

با همه کوشش‎ها برای شکستن مرز میان شاعری و سخن‎ سنجی، آن که این مرزبندی را برای همیشه استوار کرد، خود نیما بود. پس از مرگ نیما در سال ۱۳۳۸، آشکار شد که او با گزینشی نمادین، داوری درباره سرنوشت شعرهای خود را به دکتر محمد معین، نخستین دانش‎ آموخته دکتری دانشکده ادبیات سپرده است: «بعد از من هیچ‎کس حق دست زدن به آثار مرا ندارد به جز دکتر محمد معین اگرچه او مخالف ذوق من باشد.» گزینش نیما نشان داد که شاعری و سخن ‎سنجی با همه گسست‎ها در کدام فرازها می‎تواند به یک‎دیگر پیوند یابد.

جدایی شاعری و سخن ‎سنجی، هرگز به معنای بن‎بستِ راه درآمدن استادان و آموزگاران به جرگه شاعران حرفه‎ ای نبود. شاعری در بنیاد، سخن گفتن است؛ و سخن گفتن، آفریدن خود است در جهان، و زبان را آیینه این خودآفرینی نمودن. سخن گفتن، زایش پی در پی معنا در زبان است، و جهان را از چشم‎ انداز نشانه‎های تاریک زبان، در چارچوب طرحی روشن و هماهنگ بازشناختن. نشانه‎های تیره و تار تنها در رویارویی چهره‎ به ‎چهره و از راه ارجاع به جهان بیرون، در روشنایی گفتار آشکار می ‎شود. شاعران با شناسایی پیوندهای تازه میان چیزها و بازنمایی آن در زبان، معنا را گسترش می‎ دهند. این فرآیند که هر روزه در زبان و در میان سخن‎گویان به کار می‎رود، بر شالوده فراروی استوار است، فراروی از واژه‎ای به واژه دیگر، از درون‎مایه ‎ای به درون‎مایه دیگر، و از خیالی به خیال دیگر. استعاره نیرومندترین سازوکار فراروی در زبان است، فراروی و چرخش از چیزی به چیز دیگر، به یاری میانجی ‎های آشکار و نهان، به گونه‎ای که آن چیز نخستین به فراموشی سپرده شود. از دید ارسطو، این تنها سازوکاری است که نمی‎توان از دیگران آموخت. استعاره بخشی از فرآیند خودآموزی و آشکارشدگی پیوندهای پنهان میان چیزها در جهان است. شاعران به یاری نیروی درونی سرشار، این توانایی را به کار می‎اندازند. آموزش شگردهای شاعری اگر تنها به شناسایی وزن، قافیه، آرایه‎های ادبی، شیوایی سخن و … راه برد، به معنای خشکاندن سرچشمه‎های تخیل شاعرانه است.

تخیل شاعرانه از راه استعاره، آفریننده معناست. برای شاعری، پیش از هر کار دیگری، نخست باید نیروی تخیل شاعرانه را زنده نگاه داشت. اما، استادان سخن ‎سنجی و آموزگارانِ سخن گذشتگان چگونه می‎توانند سرشاری تخیل شاعرانه را در خود زنده نگاه دارند؟ از این دیدگاه، دکتر مظاهر مصفا، نمونه‎ای کم‎یاب بود. این کم‎یابی پیش از آن‎که در شیوه شاعری و سخن‎سرایی او نمودار شده باشد، در شیوه زیست شاعرانه و سخن ‎سنجانه او نمود یافته بود. او همواره از چشم‎انداز نگاه شاعرانه لایه‎های زبان در شعر را می‎شکافت، و هرگز پروای آن نداشت که معنای فرهنگ‎نامه‎ای واژگان را بازگوید. خواندن شعر برای او گشودن دریچه تازه‎ای به سرچشمه‎های تخیل شاعرانه بود. از این‎رو، شعرها و نوشته‎ها را نه بر پایه اندوخته‎ها و گردآوری یافته‎ها از پیش، که بسته به آنِ درونی خود شرحه شرحه می‎کرد و آنگاه پاره‎ها را به یک‎دیگر بازمی‎بست تا آن‎ها را برخواند. نزد او متن خوانا نمی‎شد مگر در گذر از خوانش‎های دیگر. این ویژگی‎ها او را نه به استادی در تراز سخن ‎سنجی، که به صاعقه ‎زده ‎ای «پَرواشوب» مانسته می‎کرد. چنان‎که در گزارش سال‎های گوشه‎ نشینی او گفته‎اند: به سان «توفانی سخت و سهمگین و مهیب» بود، «نیمه‎های شب راه می‎رفت و بر دیوار شعر می‎نوشت. حال غریبی داشت. … شاعرترین شاعر روزگارش بود و صبح تا شب و شب تا صبح شعر می‎گفت.» (امیراسماعیل مصفا). ما اکنون از شعرهای دکتر مصفا در واپسین سال‎های زندگی ‎اش آگاهی نداریم. سال‎ها پیش از این، خود را جوینده آب زندگی از چشمه‎سار مرگ، و جویای نخل مردمی از جویبار هیچ خوانده بود. در واپسین سال‎های زندگی نیز، سرنوشت او، گویایی سکوت و بی‎تابی درنگ بود.

شاعر چرا و چگونه به گویایی سکوت می‎رسد؟ فرآیند فراروی، و به جنبش درآوردن استعاره در زبان، همواره میانجی‎های دیگری را نشانه‎ گذاری می‎کند. این میانجی‎ ها، هم‎چون رمزگان خاطره، آگاهی و زیست‎نامه‎ ها، اندریافت‎های زندگی را چنان به سامان درمی‎آورد تا «خود» در کالبد طرحی از زمان بازشناخته آید. زمان در این‎جا، پیوندیابی با گذشته ـ با خاطره و آگاهی ـ از یک‎سو، و با آینده ـ با پرواها و آشوب‎ ـ از سوی دیگر است. زمان در شعر اما، ژرفای خود را در گذر از خاطره و آگاهی به «پرواها و آشوب» بازمی‎یابد، بی‎آن که یادآور چیزی بیرون از زبان باشد.

به سامان آوردنِ رمزگانِ خاطره و آگاهی در پیوند با پرواها و آشوب، دربایسته زبانی است فرای واژگان و میانجی‎ها. واژه‎ ها و میانجی‎ها، همواره چیزی را از درون به بیرون، از گذشته به آینده نشانه ‎گذاری می‎کنند، از زمانِ شعر به زمان ماه و سال. در این زمان، خاطره و آگاهی بر بُردار زبان از گذشته به آینده کشیده می‎شود، از شور هستی به نیستی می‎گراید، از بی‎کرانگی به پایان، و از اندوه هجران به بی‎تابی رنج. شاعر در مرز زمان شعر و زمان ماه و سال، در مرز خاموشی و گفتار جست ‎و جوگر زبانی است بازتابنده بی‎کرانگی رنج.

دکتر مصفا، سال‎ها پیش در خوانشی ستایش‎گرانه از دیوان شمس نوشته بود: «شعر بی‎ کلام گفتن در غروب‎گاه غزل‎ها، همین تکیه ‎دادن و خستگی گرفتن است و دل به مطلقِ وزن، خالی از غوغای کلمه‎ ها خوش داشتن …» (چند نکته از دیوان شمس، ۱۳۵۲). با این‎همه، وزن خودْ برآمد شیوه هم‎نشینی واژگان در زبان است. وانگهی، زبان شاعری و سخن‎وریِ دکتر مصفا در ژرفاژرفش، زبان برآمده از قصیده‎ در سده‎های پنجم و ششم بود، و شاعر در گذر سالیان به زهدِ واژگان و آرایه‎ها، و زدایش زنگارها توانسته بود آیینه ‎واری شعر را به آن برگرداند. با این‎همه، زبانِ هم‎چون آینه، هنوز واژه‎ها را می‎تاباند. واژگانی برون ‎آخته که فراتر از ماه و سالیان، یادآورده ‎‎ها و یادمان‎ها را بر شاعر چون عمر گذر می‎دهد.

شاعر در کشاکش زبانی که هربار او را به فرجام بزرگ، آن سخن واپسین می‎راند؛ بار دیگر، سازوکار همیشگی شاعری در زبان را به کار می ‎اندازد، همان سازوکاری که گوهر شعر و توانایی سخن‎ گفتن به آن استوار است: استعاره. شاعر به یاری استعاره، این ‎بار به جای فراروی از چیزها در زبان، به «علاقه» زندگی از خود زبان فرامی‎گذرد، از زبان گفتار، به زبان خاموشی. اکنون، خاموشی جای‎گزین زبان نیست، بخشِ ناگسستنی از ساخت زبان است، آواها از پی خاموشی، زنجیره سخن را سرشار می‎کنند. این گونه فراروی را که بر پایه نزدیکی و یادآوری (مجاروت) است در شگردهای سخن‎ سنجی مجاز می‎نامند. استعاره و مجاز، گاه به خواست شاعر است، شاعرانی که شعر به خود می‎گویند؛ و گاه، بی‌ خواست آنان راه به سخن می‎برد. در سخن شاعرانی که تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم، سازوکار چیره بر سخن، آگاهانه نیست. آن‎ها آگاهانه برنمی‎گزینند که سخن را به استعاره بازگویند یا مجاز. فراموشی مجاز سخن و حقیقت شعر است.

اگر استعاره سازوکار چرخش از چیزی به چیز دیگر در زبان گفتار است؛ در زبان خاموشی، شاعر به یاری سازوکار فراموشی هم‎گذارنده رنج است در زبان، تا خود زندگی چهره نماید. فراموشی در فراروی از رخدادهای زندگی روزمره و سرگذشتْ به خود زندگی، رمزگان و میانجی‎های استعاره را در برابر مرگ، سخن واپسین از میان برمی‎دارد. فراموشی با شکستن پرسپکتیو خاطره، ژرفش زمان را از آن می‎ستاند و با ویران کردن آیین‎ مندی ‎های زبانی، معناهای تازه‎ای می‎آفریند. معناهایی که تنها زبان بی‎زبان ـ گویایی سکوت ـ آن را برمی‎تابد. معناهایی که فراتر از میانجی‎ها و رمزگانِ واژگان و درون‎مایه ‎های برون‎ آخته، بازبسته خود آواها و واژه ‎هاست، نه بازتاب برون‎داد آن‎ها در جهان. واژه خودِ معناست، واژه باید خود باد، خود باران باشد (سپهری). در زبان بی‎زبان، همین که شعر بر زنجیره واژگان فرونشیند، رمزگان معنا از میان برمی‎خیزد. همه شگردهای زبانی مانند وزن، قافیه، آرایه ‎های ادبی و فریبندگی‎های سخن (صناعات و بدیع) برای آن به کار می‎رود که زمان را دمادمِ کوتاهی از جنبش بازدارد تا روند از میان برخاستن رمزگان و میانجی‎ها بازایستد.

بدین‎سان، دکتر مصفا آگاه از بُرد فراموشی در برابر مرگ، با گذر از زبان قصیده هم‎چون برسازنده قدرت و افتخار، و نیز با گذر از دربایسته‎های سخن‎ سنجی به شیوه سخن دانشکده‎، در جست ‎و جوی زبان تازه ‎ای که او را در پژوهش رنج به پیش بَرد، به زبان بی ‎زبان، گویایی سکوت رسید. شاعر در این سال‎ها چنان در زبان بی ‎زبان فرو رفته بود که درباره او گفته‎اند: «او نمی‎دید [به یاد نمی ‎آورد] چه بلایی بر سر آن‎چه عاشق‎ اش بود: شعر، دانشگاه و دانشجو آمده است.» (امیراسماعیل مصفا). در این‎جا باز، فراموشی سازوکارِ شاعرانه‎ای است برای برساختن فراجهانِ هیچ ـ سخن نمادین شاعر ـ و زدودن زنگار از هستی تاریخی. فراموشی آگاهی‎های انباشته را لایه به لایه، هم‎چون زنگار برمی‎دارد تا آیینه ‎واری یادگاه انسانی را به او برگرداند. هم‎چنان که خاطره با گسترانیدن ژرفای زمان، چشم‎انداز سخن واپسین را آشکار می‎کند، فراموشی نیز در نگاه شاعرانه، سازوکاری است برای فراروی از خاطره و واپس راندن معنای واپسین از زندگی. فراموشی شاعر را برمی‎انگیزاند تا ساخت هندسی خاطره را ویران کند و به شکلی فرارونده، به سرچشمه‎ های بی‎خودی، گاهنگاه سرورِ بی‎پایان و به بی‎تابی آشوب فراز آید. فراموشی به‎ گونه‎ای نمادین، ژرف‎ترین کنشِ شاعرانه در واپسین‎ گاهِ سخن‎سرایی است.

آبان ۱۳۹۸


نیم فاصله های متن در این نشر هر جا مرورگر آنها را درست منعکس نمی کرده و می چسبانده و مخل خواندن می شده (عمدتا در ها و ای و کلماتی مثل آنها) حذف شده است و باقی نیم فاصله ها که به صورت چسبیده ظاهر می شود (مثل می در افعال) در اصل با نیم فاصله نوشته شده است. – راهک

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته