احمدرضا بهرامپور عمران
کانال: از گذشته و اکنون
@azgozashtevaaknoon
در تاریخِ ایران، ترور و حذفِ فیزیکیِ مخالف، بیشاز هر فرقه و جریانی، در اندیشهٔ اسماعیلیّه نهادینه بودهاست. فدائیانِ حسنِ صبّاح، حتی تا خوابگاه سلاطین و وزراء و حکماء نفوذمیکردند و «کاردمیکشیدند» . اما در دورههای متأخّر، در حوالیِ عهدِ مشروطه است که دوباره ترور در دستورِ کارِ برخی از احزاب و جریانهای سیاسی قرارمیگیرد. «کمیتهٔ مجازات» نمونهٔ بارزِ باورمندی به چنین رویکردی است. و نیز مشهور است که بخشی از ترورهای حوالیِ عهدِ مشروطه تا عصرِ پهلوی، ازسوی حیدرعمواوغلی برنامهریزی و اجرا میشد. برخی حتی تقیزاده را نیز در آن سالها مبرّا از همراهی با چنین رویکردی نمیدانند و یا دستِکم، بنابهضرورتهای تاریخی، او را اگرنگوییم همراه، اما همدل با چنین حرکاتی معرفیمیکنند.
سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۱ شمسی، اوضاعِ ایران بسیار آشفتهاست. و در چنین فضایی است که عشقی و عارف خواهانِ گرفتنِ «عیدِ خون» و نواختنِ «مارشِ خون» هستند. دورانی که هرکه سری پرشور یا دلی پرکینه داشت، در گوشهای از ایران علَمِ استقلال برمیافراشت. البته ماهیّتِ همهٔ این نهضتها یکی نبوده و فرقِ فارقی است میانِ مثلاً حرکتِ کلنل محمدتقیخانِ پسیان با آنچه شیخ خزعل درسرداشت. سردارِ سپه در چنین اوضاعی سربرآورد و به میدان آمد. او بهسببِ اقداماتِ موثّرش، نظرِ بسیاری از سیاسیّون و اندیشمندانِ اجتماعی را به خود جلب کرد. کسانی همچون بهار، مصدّق، عارف و دشتی (برخی از این چهرهها، دستِکم در آغازِ کار رضاخان و پیشاز اعلانِ جمهوری و پادشاهی) از ستایشگرانِ اقداماتِ سردارِ سپه اند. حتی مدرّس نیز در ماجرای سرکوبِ شیخِ خزعل از حامیانِ سردارِ سپه بوده است.
در چنین فضایی، نیما نیز، گویا بیشتر متأثّر از اندیشههای اجتماعیِ برادرش لادبُن (رضا)، ستایشگرِ شورش و انقلاب بودهاست. لادبن اندیشههای سوسیالیستی درسرداشت و با جمهوریِ رشت و نهضتِ میرزاکوچکخان همدل بود. در نامههای نیما، ردّی از شورِ سیاسی-اجتماعیِ پدرِ شعرِ نو را میتوان دید. البته این گرایشها به همان سالهای ۱-۱۳۰۰ محدودمیمانَد. نیما بعدها، این سرِ پرشورِ تاحدّی رمانتیکش را، بیشتر وقفِ اندیشههای انقلابیِ تدریجیاش در کارِ شعر میکند.
این کلیدواژهها در نخستین نامههای نیما در سالهای ۱-۱۳۰۰ تکرارمیشود: «انقلاب» (۳۵)، «خون» (۲۰)، «شمشیر» (۳۵)، «انتقام» (۳۰ و ۵۳)، «گلوله» (۳۰) (نامهها، بهکوششِ سیروسِ طاهباز، نشرِ علم، ۱۳۷۶). حتی تا سالِ ۱۳۰۴ نیز (البته بهندرت) چنین حالات و روحیاتی بر ذهنِ نیما حاکم است. اما پس از کشتهشدنِ میرزاده عشقی و تاجگذاری رضاخان و استقرارِ حکومتِ پهلوی، نیما اندکاندک به درونِ خویش میخزد. و در نهایت، در دههٔ بعد، زبان و اندیشهٔ ویژهٔ خویش را در سمبولیسمِ جامعهگرایانه و نمونههایی همچون «ققنوس» مییابد. البته نیما تا سالهای پیشاز کودتا (۱۳۳۲) نیز بارِ دیگر به اندیشهای پرشورِ روزگارِ جوانیاش رجعتی میکند که نتایجِ درخشانش را در شعرِ او (بهویژهٔ منظومهٔ «مرغِ آمین») میتوان دید. پس از کودتا دیگر نیما کمر راست نمیکند. گرچه او هرگز به رمانتیسمِ سیاهِ دههٔ سی و حماسهٔ شکستِ اخوان تن درنمیدهد، اما شعرش سالبهسال مبهمتر و هنریتر و بیشتر معطوف به دنیایِ درونیِ شاعر میشود. اغلبِ قطعاتِ کوتاهی که نیما در واپسین سالهای شاعریاش سروده چنین حالات و اندیشههایی را بازتابمیدهد. قطعاتی که البته بهسببِ نمادینبودن، چندمعنایی و تأویلپذیر اند. آنچنانکه از نامهها و یادداشتهای سالهای پایانیِ زندگی نیما برمیآید، میتوان گفت او در آن سالها، علیرغمِ همهٔ مصائبی که (بهویژه در زمینهٔ مسایلِ خصوصی و خانوادگی) گریبانگیرش بود، به نوعی از عرفان و آرامشِ درونی رسیده بوده است. در یاداشتهای دههٔ پایانی زندگیِ نیما، بهکرّات از «عرفان» و «تصوّف» و «صوفی» سخن به میان میآید.
مقدّمه طولانی شد. در یادداشتهای روزانهٔ نیما یادداشتی آمده (احتمالاً بهسالِ ۱۳۳۴) با عنوانِ «نوّابِ صفوی»:
«اساساً من با کشتار مخالف ام حتی کشتنِ قاتل و کشتنِ حیوانات و کشتنِ آتش؛ من از زوالِ هر چیز رنج میبرم. نزدیک است که بگویم حتی از زوالِ دشمن؛ و اگر وقتی نوعِ دیگر بودم، البته جوان بودم.» (یادداشتهای روزانهٔ نیما یوشیج، بهکوششِ شراگیمِ یوشیج، انتشاراتِ مروارید، ۱۳۸۷، ص ۹۶)