راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

“قذف”؛ داستان زنی در هزارتوی جامعه مردسالار

بتول محمدی
داستان نویس افغانستانی

قذف
خاطرات زنی از روند پیگیری دعواهای حقوقی پس از طلاق اش ۲۰۱۱-۲۰۱۴
بتول مرادی، ۲۰۱۷

بخشی از کتاب را اینجا بخوانید.

صنف پنجم مکتب بودم و در مسابقات علمی مکاتب (مدارس) مشهد مقام اول را گرفتم. به اتفاق مدیر مکتب به اداره آموزش و پرورش رفته بودیم تا به ما تقدیرنامه بدهند. نام من را خواندند. رفتم تقدیرنامه ام را گرفتم، وقتی به جای خود نشستم. دوباره نامم را خواندند اما این بار تخلصم (نام فامیلی) فرق داشت. دختر دیگری رفت و و جایزه اش را گرفت، آمد و آن طرف‌تر نشست. بتول مرادی را اولین بار آنجا دیدم و بعدتر در مکتب راهنمایی که نامش همیشه همه جا بود در مسابقات نقاشی، در مسابقات خطاطی، در مسابقات کتاب خوانی! در تمام مسابقات یا نفر اول بود یا نفر دوم. دبیرستان که رفتیم من و بتول مرادی و آمنه محمدی هم صنفی شدیم و پهلوی هم، روی یک چوکی می نشستیم. با هم می رفتیم و می آمدیم و قصه می کردیم. کم کم وارد فضای فرهنگی مهاجرین مشهد شدیم و داستان نوشتیم و کتاب خواندیم و موسسه ادبی دُردَری رفتیم و جلسات بحث و گفتگو داشتیم تا اینکه دبیرستان تمام شد و کم کم هر کس فکر کرد به راهی برود. من دانشگاه رفتم و بتول مرادی مسوول صدف دردری شد. او به کابل رفت و ما همچنان در مشهد و قزوین ماندیم. او ازدواج کرد و بچه دار شد و دیگر خبری ازش نشد. گاهی نامش را می شنیدم که فیلم می سازد و فکر می کردم فیلمساز خوبی خواهد شد.

در کابل دیدمش با هومن و سپهر، یکی، دو بار خانه اش رفتم و کمی قصه کردیم. از وقتی او را می شناختم همیشه دوست داشت زندگی شخصی اش را مثل یک راز با خودش نگه دارد و درباره اش گپ نزند. از این خصلتش باخبر بودم و نمی خواستم ازش چیزی بپرسم. اگر خودش می گفت می شنیدم اما جرات نمی کردم، بپرسم که خوب بعد چی شد؟

من بامیان بودم، او کابل بود و بعد دوباره رشته ارتباط ما، گسسته شد. دیگر ندیدمش و چیزی ازش نشنیدم. حتی در شبکه های اجتماعی ازش خبری نبود تا اینکه “قذف” نشر شد. دوست ما تصمیم گرفته بود دوباره به اجتماع برگردد.

قذف” قصه چهار سال مبارزه یک تنه یک زن با سیستم فاسد و زن ستیز قضایی افغانستان است. قصه زنی است که می خواهد اول وجود خودش و بعد وجود فرزندانش را به رسمیت بشناسند. قصه زنی است که برای اولین بار پرونده ای به نام قذف را در سیستم قضایی افغانستان باز کرده است .( “قذف” در اصطلاح فقهی، عبارت است از این‌ که به مرد یا زن، تهمت و نسبت زنا یا لواط زده شود). زنی که از برچسب خوردن نمی ترسد و می خواهد حق خود را به رسمیت بشناساند و حق کودکانش را به عنوان شخصیت های حقیقی با تذکره و مدرک شناسایی آنگونه که شایسته شان است. “قذف” روایتگر روزمرگی های زنی است که نمی خواهد قربانی یا قهرمان باشد. می خواهد خودش باشد. می خواهد مثل یک آدم معمولی زندگی کند، با بچه هایش شاد باشد و زندگی کند. “قذف” روایت یک رویارویی است. رویارویی زنی که در افغانستان به هیچ انگاشته می شود با مردی که تمام سیستم و حکومت با او و همراه اوست. همه جا او را “رئیس صاحب” و “سفیر صاحب” می خوانند و برایش خم و راست می شوند و بتول با یک “خاشه جانش” دوسیه (پرونده) به دست برای حق از دست رفته اش طول و عرض محکمه را می رود و می آید. چهار سال می رود و می آیِد. نگاه معنی دار سارنوال (دادستان) و قاضی و پیاده را تحمل می کند، با آنها جنجال می کند، هر روز می آید و می رود و بر دوسیه خود ایستادگی می کند.

بتول مرادی نویسنده زبردست و خبره ای است که با روزانه نگاری هایش نه تنها زندگی شخصی اش را برای ما بازگو می کند بلکه قصه زنان بسیاری را از زبان او می شنویم. زنانی که هرگز دیده نشده اند، شنیده نشده اند و در کنج خانه ها بارها مُرده اند! اگر زن قریه های دور و زن بی سواد رنج می برد، شکنجه می شود و دَم نمی زند، همه می گویند نمی داند، آگاه نیست، نمی فهمد اما بر خوش خیالی ما خط بطلان کشیده می شود زمانی که می بینیم زنان در رده های بالای دولت و مجلس و نهادهای مدنی با تمام آگاهی و دانستگی، هنوز خود را و حقوق خود را به رسمیت نمی شناسند و هنوز هم تو را به سکوت و مصالحه دعوت می کنند. آنها حتی خود در زندگی شخصی خود به راحتی از زندگی مردان کنار گذاشته شده اند، بی انکه بخواهند. آنها هم در همان سیستم فاسد و مردسالار گرفتار شده اند، همان سیستمی که حال بتول مرادی یک تنه به جنگ به آن رفته است تا ادعای اعاده حیثیت کند و اتهام ناحقی که بر او زده اند را از خود رفع کند. بتول نه فقط در چنین سیستم بسته و ضد زن گیر مانده است که دین در رده بالاتری فرمان می راند و تمام مواد قانون را به نام خود زده است.

بتول نه فقط از خود می گوید که از زنانی می گوید که هر روز خبرشان چون یک تیتر تکراری همه جا پخش می شود و فردا فراموش می شود . از عایشه می گوید، از سحرناز می گوید، از زنی می گوید که گمان می کند شوهر تازه‌اش بر پسران نوجوانش تجاوز می کند اما چون دستش از همه جا کوتاه است از گمان خود کوتاه می آید و دوباره به کنج خانه همان مرد پناه می برد.

قذف” فقط قصه یک زن و چند زن نیست قصه آدمهاست. قصه حوادثی است که هر روز اتفاق می افتد و آنقدر هر روز اتفاق افتاده است که حالا جزئی از روزمرگی ها شده است. از بچه ده ساله ای که با تیر اشتباهی کشته می شود، از انفجارهایی که هر روز اتفاق می افتد و از خونی که در سرکها باد می شود اما فردایش زندگی تپنده تر ازدیروز جریان دارد.

به جرات می توانم “قذف” را روایتگر یک دوره تاریخی، هر چند کوتاه، بخوانم. بتول مرادی آدمی است که می کاود و جستجو می کند. آدمی است که می بیند و می اندیشد و در عین حال طنز ظریف و زیبایی در نوشته اش جریان دارد. در روزهایی که بچه اش را برده اند و تمام دغدغه اش دوباره دیدن و بغل کردن پسرش است دارد از روزها و شبهای کابل برای ما قصه می کند. از آدمها قصه می کند. از قضاوتها و پچ پچ های دیگران می گوید.

قذف” قصه مادری است که هر روز وقتی از بیرون خسته و له شده بر می گردد به کودکانش لبخند می زند، با آنها شعر می خواند، می خواند می رقصد و می دود (که این رفتارها برای همسایگان بسی مایه شگفتی است و حتما او را زنی دیوانه می دانند) با حوصله به سوالهای کودکانش گوش می دهد و به خوبی جواب می دهد. او در عین حالی که با چنگ و دندان دارد از کودکانش مواظبت می کند تمام تلاشش را می کند تا به بهترین نحو ممکن بزرگ شان کند، آموزش شان بدهد و نگذارد دنیای زیبا و کودکانه شان خراب شود.

بتول مرادی سالهای زیادی در ایران زندگی کرده و بعد کابل آمده است و حالا ایرانی گگ هزاره ای است که چهره اش از دور شیعه بودنش را داد می زند. مادرش زنگ می زند و از روزگار مهاجرین افغانی در ایران می گوید و ما همزمان با تمام حوادث و ماجراهایی که بتول در کابل دارد از آنها هم آگاه می شویم. او ما را در تمام لحظات خود شریک می کند تا بدانیم که چطور خشمگین می شود، چطور می خندد و چه وقت می خواهد بلند بلند گریه کند. چگونه ناگهان مایوس می شود اما باز نیرو می گیرد و باز بلند می شود.

بتول موفق می شود بالاخره آزمایش دی.ان.ای بگیرد و ثابت کند که اتهام زنا فقط یک تهمت ناحق است که بر او زده اند اما روزانه چند زن دیگر در افغانستان فقط با ادعای واهی و پوچ یک مرد، یک زن، یک مُلا یا حتی یک رهگذر جان خود را به خاطر این اتهام ها از دست می دهند؟

همرسانی کنید:

مطالب وابسته