در هفتمین یادداشت از مجموعه یادداشتها درباره ادبیات بدون سانسور، به رمان «تنیده در هزارتوی زمان» نوشته فیروزه فرجادنیا، میپردازم. این کتاب به همت نشر اچ اند اس مدیا در سال ۱۳۹۶ در لندن منتشر شده است. رمان موفقی که از نشانههای زنده بودن ادبیات بدون سانسور است. گرچه در این نوشته، با عینک ذرهبینی به نقطه ضعفهای رمان نگاه کردهام، اما این عینک را لازم دانستم به امید استفاده نویسنده رمان از آن، برای صیقل دادن داستانهای آیندهاش.
«تنیده در هزارتوی زمان» فریادی است برخاسته از دل زنان محصور میان دیوارهای تاریخ و قضاوت که دست و پا بسته خوشان را تکرار میکنند، با کورسو امیدی برای فردایی بهتر پیش روی نسل بعد از خودشان. داستان در دو موقعیت جغرافیایی متفاوت، در زمانهای داستانی متفاوت با فکر و نگاه و عمل شخصیت اصلی آن «زیبا» پی گرفته میشود. پوسته ابتدایی رمان «زیبا» است که با روحیات عجیب و غریبش، در تمام کودکی و نوجوانی شاهد و ناظر بوده بر آنچه نسل اندر نسل بر نزدیکترین زنان زندگیاش گذشته است. او، نجات یافته از یک خانه ویرانشده در بمباران، در یکی از دانشگاههای هلند معماری میخواند، در سکس با دوستپسرش «گیل» ناتوان است، با مرور خاطراتش دچار افسردگی مفرط شده و دنبال چارهایست تا به زندگی عادی برگردد.
زیر این پوسته ابتدایی، چندین لایه قرار گرفته که هرلایه، داستانی است پر اشک چشم از زنان ایرانی و ظلم و ستم به آنها در طول تاریخ. پس مردان در آن نقشی ندارند جز شیطان و قاتل و انگل! (من شخصا کتابهایی که مردان در آنها بدون استثنا سیاهی مطلقند نمیپسندم، اما از آنجا که این رمان داستانی صرفا زنانه است، نوشتن درباره این موضوع را به یادداشتی دیگر موکول میکنم.)
نویسنده، با هشیاری تمام اتفاقات خانه هشت گوشه مادربزرگ را در بستر تاریخ پیش میبرد تا به نقطه اوج داستان و همزمان انقلاب اسلامی میرسد. او روزهای انقلاب و آشفتگیهای خانه مادربزرگ را آنچنان زیرکانه و حساب شده فضاسازی کرده که برای مخاطب، ماندگار و جاودانه است:
شاید در همان چند ثانیه که حواس ما به آمدن پدرم در آن وقت صبح پرت شد، امام حرفهایی در جواب سوال خبرنگار زد که ما نشنیدیم.
«چه گفت؟»
« هیچی نگفت انگار.»
« نه من دیدم دهانش تکان خورد.»
مادربزرگ گفت:« گفت هیچی.»
«هیچی؟ اما من دیدم یک حرفی زد.» عمه خانم سر تکان داد، «آره یک حرفی زد.» خاله افسون هم که همیشه گوشش از همه تیزتربود، از روز رفتن شاه به تهران رفته بود که به قول خودش در بطن اتفاقات روز باشد. او هم نبود که از او بپرسیم چه شد و امام چه گفت. (صفحه ۲۹۸)
رمان با گره اصلی زندگی این روزهای «زیبا» و مشکل او در سکس با «گیل»، تکاندهنده آغاز میشود. لحظاتی که از مشکل «زیبا» در حین سکس با دوستپسرش نوشته شده، بدیع و بیبدیل است. این گره داستانی که اصلا آغازی است برای طرح لایههای دیگر داستان، در نیمه رمان رها شده و الکن مانده است. نیمه پایانی رمان، بی اشاره به این موضوع ادامه پیدا کرده و نویسنده نتوانسته است قدم زدن در خط اصلی را ادامه دهد. او آنقدر در لایههای دیگر داستان عمیق میشود که گویی خودش هم بازگشت به پوسته ابتدایی را فراموش میکند.
نویسنده در نوشتن به سبک رئالیسم جادویی موفق است. استفاده از اساطیر در طول داستان، موفقیت بیشتری به این سبک نوشتن داده است اما رئالیسم جادویی در تمام کتاب به یک اندازه و یکسان پخش نیست. نیمه ابتدایی کتاب رئالیسم بیشتری دارد و انتهای آن، جادوی بیشتر. صفحات پایانی کتاب، شدت تخیل به قدری میشود که خواننده سررشته داستان را گم می کند.
«تنیده در هزارتوی زمان» رمان بی زمان و مکانی نیست. مشخصا به کشور هلند و کوه سیوتون برای مکان داستان اشاره میشود اما نویسنده از جغرافیا استفاده ویژهای در رمانش نمیکند. جنگ و بمباران، ذهن را به مناطق جنوبی یا غربی ایران می کشاند اما استفادهای از جغرافیای منطقه برای فضاسازی بهتر در داستان نمیشود. نه از درخت نخل خبریست نه از سوزسرمای شهرهای غربی. خانه مادربزرگ میتواند در هر شهری باشد. شاید این نکته برای کتابی که از ابتدا قصد بی زمان و مکانی داشته است مثبت باشد اما برای این رمان نکته مثبتی نیست، زیرا که اشارههای جغرافیایی در داستان به چشم میخورد اما هیچکدام پرداخت مناسبی ندارند. همینطور کشور هلند هم جایگاه ویژهای در داستان از منظر جغرافیا ندارد و داستان میتواند در هر کشور اروپایی اتفاق بیفتد، پس چرا هلند میزبان شخصیت اصلی داستان است؟ داستانی که «خانه» در آن خودش یکی از شخصیتهای داستانی است و اهمیت دارد، چرا هلند را به عنوان خانه میزبان برگزیده است؟
«تنیده در هزارتوی زمان» رمان قطوری است (۴۳۱ صفحه) که در نگاه اول، مخاطب دنیای شتابزده اینستاگرام و تلگرام را پس میزند. مخاطبی که شاید عادت خواندن کتابهای چند جلدی «درخت انجیر معابد» و «همسایهها» (هر دو از احمد محمود) را ترک کرده باشد. مخاطبی که همان متنهای عجول تلگرام را هم اگر بیش از یک پاراگراف باشد، کامل نمیخواند. اما حتی همین مخاطب آفتزده هم اگر «تنیده در هزارتوی زمان» را دست بگیرد، زمین نمیگذارد. نویسنده کتاب با مهارت تمام، آنچنان از عنصر کشش در طول داستان استفاده کرده است، آنچنان خواننده را کلافپیچ تشبیههای پی در پی جذاب و غیر تکراریاش می کند که مخاطب عجول ادبیات امروز هم راهی جز به اتمام رساندن کتاب نمیبیند.
«تنیده در هزار توی زمان» بهترین نشانه است برای زنده بودن ادبیات، آن هم ادبیات بدون سانسور، بدون دستانی که گلوگاهش را به قصد خفقان فشار بدهد.