براهنی: خواست کثرت فرهنگی تجزیه‌طلبی نیست

احسان عابدی

این گفت‌وگو، یا چنان‌که نوشته‌ام «گزارش گفت‌وگو»، در بهار ۱۳۸۳ منتشر شد، روزنامه وقایع اتفاقیه. هنوز سرباز بودم و گاهی که آزاد می‌شدم خودم را سریع به تحریریه می‌رساندم. همان‌جا تلفنی با آقای براهنی صحبت کردم که برای رویدادی ادبی به ترکیه آمده بود. گفت‌وگویمان از وضعیت آثارش بود، و مهم‌تر از آن نگاهش به هویت‌طلبی قومی و پان ترکیسم که دست‌کم از این عبارت دومی بیزار بود. جایی هم بحث به ادبیات مهاجرت کشیده شد که آن را در کنار ادبیات ملی و ادبیات جهانی و در جایگاه رکن سوم ادبیات نشاند. -یاد ایشان گرامی.

گزارش یک گفت‌وگو با رضا براهنی

مهاجرت، رکن سوم ادبیات

۳۰ خرداد ۱۳۸۳

روزنامه وقایع اتفاقیه

با خاتمه هفته ادبیات ایران در ترکیه هیأت اعزامی نویسندگان ایرانی به کشورمان بازگشتند؛ همه آنها به جز یک تن. جواد مجابی، عمران صلاحی، علی اشرف درویشیان، شمس آقاجانی، فرخنده حاجی‌زاده، فریبا وفی و لیلا صادقی که روز بیست و سوم اردیبهشت ماه تهران را به مقصد آنکارا ترک کردند، عصر دوشنبه، سوم خرداد از سفر باز آمدند و این رضا براهنی بود که جا ماند، عضوی از اعضای تشکیل‌دهنده هیأت نویسندگان ایرانی در ترکیه که از کانادا رهسپار سرزمین ترک‌‌ها شده بود.

بر ما معلوم نیست که براهنی در ترکیه ماند یا به کانادا رفت که در آن اقامت دارد و یا به هر نقطه‌ای دیگر از جهان غیر ایران. یک جا بند نیست نویسنده‌ای که در سال‌های اخیر دنیا را دور گشته است. آسمان در همه جا به یک رنگ است، گو این که وطن حال و هوایی دگر داشته باشد، خانه اصلی و اول آدم.

از سیم‌های تلفن که عبور کنی آن سوی خط دکتر رضا براهنی را خواهی یافت در استانبول، شهر اروپایی ترکیه. براهنی آذری مردی است با صورتی پُر، ریش پرفسوری و چشمان تیله‌ای سبز رنگ، نسبتاً کوتاه قد اما بسیار بلند پرواز و بسیار پرآوازه در ایران. از هر زاویه‌ای که بخواهیم او را برانداز کنیم نمی‌توانیم تأثیری را که بر جریان‌های ادبی ایران، خاصه در دو دهه اخیر، بر جای گذاشته نادیده بگیریم، اگرچه منفی باشد این تأثیرات یا شاید هم مثبت که اساساً قیل و قال فراوانی به پا شده است.

همسایه‌‌ها

عصر جمعه، در آخرین روز اردیبهشت ماه که با براهنی صحبت کردم، قرار بود یکصد سال ادبیات اخیر ایران را در قالب مقاله‌ای برای ترک‌‌ها تشریح کند، شرحی که به طبیعت اینگونه مقاله‌‌ها نمی‌تواند چیزی فراتر از کلیات باشد و اساسا برای آن کتاب قطوری لازم است؛ ترک‌‌ها از همه آنچه در این یکصد سال بر ادبیات ایران گذشته، آدم‌هایی که آمده‌اند و رفته‌اند، تنها با چند نام آشنایی دارند که به تعداد کمتر از انگشتان یک دست است، آن هم بسیار جسته و گریخته یا به قول براهنی تصادفی. اما دکتر به ناگهان رنگ امیدوارکننده‌ای به جملات خود می‌دهد:

«اغلب آثار ایرانی که در ترکیه است در گذشته و به تصادف چاپ شده، مثل بوف کور هدایت یا کتاب‌های صمد بهرنگی به دلیل علاقه‌ای که جوانان آن زمان نسبت به او داشتند. سال‌‌ها قبل هم شعرهای فروغ فرخزاد با ترجمه جلال خسروشاهی منتشر شد… بعدها دکتر هاشم خسروشاهی آمد و شعرهای شاملو و البته قبل از آن اشعار فروغ را با مقدمه‌ای مفصل که خودم نوشتم، به زبان ترکی استانبولی ترجمه و منتشر کرد. اخیراً هم کتاب “خطاب به پروانه‌‌ها…“ی من را همین مترجم چاپ کرد، به انضمام تعدادی از اشعار جدیدم. به جز اینها، آثاری از شاعران نسل جدید ایران هم در مجله‌ای به اسم دنیا منتشر شده… شما این را در نظر بگیرید که اشعار دو نفر از برجسته‌ترین شاعران ایرانی، شاملو و فروغ، در ترکیه منتشر شده و بر سر زبان‌‌ها افتاده است. فروغ فرخزاد در بین زنان روشنفکر ترکیه به پدیده‌ای تبدیل شده و اشعار او بسیار مورد بحث و بررسی قرار گرفته. ترجمه‌ای که از شعرهای فروغ ارائه شده در طول دو یا سه سال به چاپ سوم رسیده. این مسأله بسیار مهمی است، یعنی در خود ایران که موطن فروغ هم باشد تا وقتی که او زنده بود، نشد که به این سرعت آثارش به چاپ‌های چندم برسد. مقدمه‌های جامعی من بر کارهای فروغ نوشته‌ام، بر شعرهای شاملو هم همین‌طور. دکتر هاشم خسروشاهی برنامه نسبتاً دقیقی برای ترجمه آثار ایرانی، شعر و داستان تنظیم‌ کرده است. به زودی هم مجموعه‌ای از داستان‌های جدید ایرانی را منتشر خواهد کرد. در آنکارا که با برخی از نویسندگان ترکیه صحبت می‌کردم متوجه شدم که این فعالیت‌‌ها توجه آنها را به خود جلب کرده.»

و قطعاً دکتر می‌داند توجهی که ترک‌‌ها نسبت به ادبیات داشته‌اند بسیار ناچیزتر از توجه ما به ادبیات ترکیه است. این دو کفه به هیچ‌وجه با هم برابری نمی‌کند که می‌گوید:

«بله ما به ادبیات غرب توجه زیادی کرده‌ایم ولی آثار زیادی هم از ترک‌‌ها به زبان فارسی ترجمه ‌کرده‌ایم، آثاری از عزیز نسین، ناظم حکمت، یاشار کمال ، لطیف تکین و… رابطه ادبی ما با ترکیه تقریباً یک سویه بوده که چه بسا دلیلش این می‌تواند باشد مترجمان ما در ترجمه ترکی به فارسی بسیار راحت‌تر هستند تا فارسی به ترکی. اما چون هاشم خسروشاهی سال‌هاست که در ترکیه زندگی می‌کند و با زبان و ادبیات مردم این کشور آشنایی زیادی دارد می‌تواند این خلأ را پرکند.»

دکتر فراتر از این می‌رود و از بایدها می‌گوید:

«باید میان دو کشور ایران و ترکیه، دو همسایه، دو کشور با فرهنگ اسلامی رابطه عمیق‌تری وجود داشته باشد. ما در جوار یکدیگر و متأثر از هم می‌توانیم ادبیات بسیار جدی خلق کنیم. میان ما و ترک‌‌ها وجوه مشترک فرهنگی فراوان است… ترجمه آثار ما به زبان ترکی و این سفر ما به ترکیه قدم‌های اولیه است و طبیعتاً در این مرحله هرگونه انتخابی می‌تواند بیشتر از روی سلیقه باشد.»

اشاره دکتر به نظری است میان منتقدان که اگر قرار باشد برای ترجمه آثار ایرانی و یا دعوت از چهره‌های ادبی کشورمان به کشورهای دیگر انتخابی صورت بگیرد، این انتخاب باید برآیندی از بهترین‌های ادبیات ایران و تأثیرگذارترین افراد در روابط ادبی میان دو کشور باشد. براهنی می‌گوید:

«من اصرار داشتم که در این سفر رضا سیدحسینی حتماً حضور داشته باشد و همین‌طور اکبر رادی. ولی سیدحسینی با آن گرفتاری که فرهنگ آثار برای او درست کرده نتوانست بیاید. رادی هم گرفتاری‌های خاص خودش را داشت. در همین جمع دکتر مجابی و علی اشرف درویشیان هستند که آثار ادبی جدی خلق می‌کنند. البته تأکید می‌کنم که این قدم‌های اولیه است. باید شرایطی فراهم شود که همه نویسندگان و شاعران ما به اینجا بیایند. امیدوارم تهران هم بتواند میزبان نویسندگان و شاعران ترکیه باشد و همین‌طور نویسندگان و شاعران عرب. ما با اعراب در یک منطقه زندگی می‌کنیم. اینها همه همسایه‌های ما هستند و مردمانشان هم مسلمان. تهران ظرفیت این را دارد که مرکز ادبیات کشورهای منطقه بشود.»

نوستالژی براهنی

براهنی دچار نوستالژی شده. به سرشوق آمده و این را نمی‌تواند در کلام خود پنهان کند. لحظه لحظه نوستالژی است سفر به سرزمینی، جایی که آدمی روزان و شبان بسیار در آن سرکرده، با غروب آفتابش دلگیر شده، تنها یا با جمع، خیابان‌هایش را با قدم‌هایی نه چندان بلند متر کرده، لبخند به لب آورده، قهقهه زده و حالا… دکتر به دانشکده ادبیات استانبول رفته است، دانشکده‌ای که چند دهه قبل در آن درس خوانده، ساختمان آن تغییر چندانی نکرده، کنار در ورودی دانشگاه با تعدادی از هموطنان ایرانی گفت‌وگو کرده و به وجد آمده. اگرچه بخواهد سرخوشی خود را پنهان کند، از همکلام شدن با یک دانشجوی جوان فهمیده، «رازهای سرزمین من» اش ترجمه شده، حدود ۳۰۰ صفحه آن. براهنی می گوید: «با روحیه‌ای که در این جوان دیدم هیچ بعید نمی‌دانم که ترجمه این کتاب را به زودی تمام کند و به دست ناشر بسپرد.»

دکتر با دوستانش دیدار کرده، دوستانی از نسل گذشته ادبیات ترک، کسانی که سابقه آشنایی‌شان با او به ۴۰ سال قبل باز می‌گردد و از دوستانش می‌گوید:

«این آدم‌‌ها بزرگ اند نگاهشان به ادبیات و فلسفه جدی است و در این باره فعالیت‌های زیادی هم کرده‌اند. ترجمه‌ای که آنها از نیچه و بخصوص “چنین گفت زرتشت” او ارائه داده‌اند بسیار دقیق‌تر و زیباتر از ترجمه‌های آن به زبان‌های دیگر است، حتی زبان انگلیسی.»

دوازده، سیزده سالی است که دکتر به ترکیه سفر نکرده بود…

نفی هرگونه پان

وقتی با براهنی صحبت می‌کنیم باید از پان ترکیسم صحبت کنیم، خاصه در این مقطع زمانی که دکتر در زمان ریاستش انجمن قلم کانادا چندین گاف اساسی داده است یا از سخنانش استنباط غلط کرده‌اند. براهنی از قرار گرفتن نام خود در کنار نام پان ترکیست‌‌ها بدش می‌آید و می‌گوید که این لقب را به دروغ و اشتباه به او نسبت داده‌اند:

«من همیشه گفته‌ام که آذربایجان بخشی از خاک ایران است و حقوق مردمان آن را باید رعایت کرد. اصلاً باید میان تمام اقوام ایرانی تساوی به وجود بیاید، تساوی در زبان و… چون نگاهم به مسأله این گونه بوده بسیاری گفته‌اند که براهنی پان ترکیست است و… آدم‌های عقب افتاده. من از ایجاد دموکراسی صحبت کرده‌ام و دیگران یک برداشت دیگر کرده‌اند. دکتر ورجاوند معتقد است زبان آذری‌ها را باید برید و اگرنه، این مردم فقط حق دارند به زبان فارسی تکلم کنند. این حرف‌ها با کدام اصول دموکراسی انطباق دارد؟… ببینید، طبق آمار سازمان ملل و حتی طبق آمار سازمان‌های ایرانی که درون خاک ایران فعالند، ۳۶ تا ۳۷ درصد ایرانیان به زبان آذری تکلم می‌کنند. نیمی از مردم تهران ترک هستند یا اصلیت آذری دارند. مردم اطراف تهران هم همین طور. در کوچه‌ها و خیابان‌ها بسیار می‌بینیم که دو یا چند نفر به زبان ترکی صحبت می‌کنند، در بقالی‌ها، نانوایی‌ها و… من می‌گویم که این زبان رسمی بشود، در کنار زبان فارسی. من از رسمیت بخشیدن به این زبان می‌گویم و به خاطر همین خیلی‌ها برچسب پان ترکیست را به من چسبانده‌اند. من اصولاً با هرگونه پان مخالفم که در رأس همه آنها پان ترکیسم قرار دارد. پان یعنی نوعی نژادپرستی. با پان ترکیسم مخالفم، با پان عربیسم مخالفم، با پان کردیسم هم همین طور. کشور ایران، کشوری است متشکل از اقوام مختلف که هر کدام آنها سهم به سزایی در شکل‌گیری فرهنگ اصیل ایرانی دارند. من معتقدم که حقوق این اقوام باید محترم انگاشته شود که از جمله این حقوق زبان آنهاست. این دروغ است که می‌گویند براهنی می‌خواهد آذربایجان ایران کشور مستقلی بشود و… من به عنوان یک ایرانی به هیچ احدی اجازه نمی‌دهم که یک ذره، یک وجب از خاک میهنم را جابه‌جا کنند. ولی می‌گویم که حق و حقوق همه اقوام ایرانی باید محترم شمرده شود… یکی از خیانت‌های سلطنت‌ پهلوی تعلیمات عمومی به زبان فارسی بود، به دلیل همان حس نژادپرستی رضاخان؛ در حالی که در هر منطقه‌ای باید زبان اصیل مردم آن منطقه هم تدریس بشود.»

«اصلاً در ابتدا، زمانی که اولین مدارس ایرانی به سبک جدید تأسیس شد و آن شیوه تدریس مکتبخانه‌ای به کنار رفت، زبان فارسی و آذری در کنار هم تدریس می‌شد. یعنی میرزا حسن تبریزی ملقب به رشدیه و پدر آموزش و پرورش نوین ایران وقتی مدرسه رشدیه را در سال ۱۲۶۷ هجری شمسی در شهر تبریز تأسیس کرد، بنا را بر این گذاشت که این دو زبان در کنار هم آموزش داده بشوند. بعدها رضا قلدر آمد و هرکس را که خواستار این شد سرکوب کرد. به هر کسی که گفت باید کثرت فرهنگی در این سرزمین وجود داشته باشد، برچسب‌های دروغین تجزیه‌طلب و پان ترکیست و… زده شد. این اشتباه است. اگر حق و حقوق همه اقوام را ندهند یک حس گریز از مرکز به وجود می‌آید و آن وقت است که می‌خواهند استقلال پیدا کنند در حالی که اگر به همه این فرهنگ‌ها مساوی نگاه شود و همه آنها محترم شمرده شود دیگر کسی چنین چیزی را طلب نمی‌کند.»

«چگونه است که روحانیت همیشه حق دارد در مناطق آذری زبان، ترکی صحبت کند ولی روشنفکران حق ندارند؟ در سنندج اگر روحانیت به زبان کردی سخن بگوید هیچ مانعی ندارد ولی روشنفکر جماعت نباید به زبان کردی حرف بزند چون تجزیه‌طلب نام می‌گیرد… کثرت عقاید در اینجا مطرح است. اگر مردم ایران، هر کدام می‌توانستند حداقل به دو زبان ایرانی صحبت کنند خب این رشد فرهنگی به دنبال داشت. دوباره تأکید می‌کنم من با هرگونه پان مخالفم. پان از نژادپرستی می‌آید و شخص من به عنوان آدمی که به دور دنیا سفر می‌کنم نمی‌توانم از یک نژاد صحبت کنم. به گونه‌ای که نژادها و اقوام دیگر زیر پا له شوند… دکتر محمود افشار پیشنهاد کرد که باید زبان آذری‌هایی که ترکی صحبت می‌کنند بریده شود تا همه به زبان فارسی صحبت کنند. این فکر باید از میان برود. در کانادا، کشوری که الان در آن زندگی می‌کنم، هم زبان فرانسوی است و هم زبان انگلیسی. زبان سرخپوستی هم هست. در عین حال هر سه این زبان‌ها به رسمیت شناخته شده‌اند و هیچ نزاعی هم وجود ندارد. بحث این نیست که آذربایجانی در شمال وجود دارد و آذربایجانی در جنوب که ایران باشد و حالا اینها باید به یکدیگر بپیوندند. ما نمونه درخشان این را در آمریکای لاتین داریم که اغلب کشورها یا به زبان اسپانیایی صحبت می‌کنند و یا به زبان پرتغالی. در عین حال مردم این کشورها به هیچ وجه از منافع ملی خود نمی‌گذرند و هیچ تعدی مرزی بین اینها صورت نمی‌گیرد.»

براهنی و انتشارات فایار

در سال ۲۰۰۳ رمان «آزاده خانم و نویسنده‌اش» براهنی به زبان فرانسوی در انتشارات فایار چاپ شد و امسال هم رمان «الیاس در نیویورک» او را نشر پوور که بخشی از فایار محسوب می‌شود چاپ کرده و این تا حدودی عطش دکتر را فرو نشانده که می‌گوید:

«خوب، نمی‌توانم پنهان کنم که همیشه دوست داشتم کتاب‌هایم را یک انتشارات با شهرت جهانی منتشر کند. انتشارات فایار در سال ۵۰۰۰ جلد کتاب چاپ می‌کند. آثاری از سولژنیتسین و ناباکف برای اولین بار به همت فایار چاپ شده. همکاری با فایار آن چیزی است که می‌خواستم. نام اصلی آخرین رمان من “نیویورک و الیاس در سبد” است که مترجم فرانسوی عنوان آن را به الیاس در نیویورک تغییر داده. وقایع این رمان در تبریز و نیویورک و تهران می‌گذرد. رمان در حجم ۳۴۰ صفحه چاپ شده که اگر به زبان فارسی منتشر شود، گمان کنم بشود ۳۷۰ صفحه.»

بخشی از رمان الیاس در نیویورک پس از چاپ در فرانسه به همت انتشارات جامه‌دران در ایران منتشر شد اما دکتر بیش از چاپ این کتاب در ایران به رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» فکر می‌کند، کتابی که در دوران سلطنت پهلوی بلافاصله پس از چاپ خمیر شد و بعد از ۳۰ سال در فرانسه تجدید چاپ شد. باید منتظر تریلوژی سه گانه روزگاردوزخی آقای ایاز باشیم: «به جلد دوم و سوم آقای ایاز فکر می‌کنم.»

دکتر می‌بیند که «رازهای سزمین من»اش هم در حال ترجمه به زبان فرانسوی است، به قلم هامان سحافی. دکتر راضی است، نویسنده‌ای که با انتخابش به عنوان رئیس انجمن قلم کانادا در چند سال قبل شهرت فراوانی یافت و می‌گوید: «قرار بود از طرف انجمن قلم کانادا به افغانستان سفر کنم، متوجه شده بودم که گویا شعرهای مرا افغان‌ها در زندان هم می‌خوانند.»

براهنی و ادبیات مهاجرت

«هجرت» این واژه که با مکثی حتی کوتاه بر معنای نهفته در آن، دریایی از احساسات را برابرمان می‌گسترد، احساساتی گنگ و گاه متضاد، حس رفتن، حس کندن، برجای گذاردن بخشی از خود و روح، جدایی از آنچه که از خود می‌پنداشتی، اکنون در ادبیات جهان حوزه‌ای را به خود اختصاص داده است؛ «ادبیات مهاجرت». دکتر سخن‌‌ها دارد از این اصطلاح که خود چند سالی است جلای وطن کرده و سخن دکتر در تقابل است با آنچه که درباره غالب نویسندگان و شاعران ایرانی مهاجر شنیده‌ایم. براهنی کنار آمده با هجرتش، انس گرفته که می‌گوید:

«دوری از وطن بازیافتن خاطرات انسان را به گونه‌ای دیگر در پی دارد. آن کس که هجرت می‌کند، نمی‌میرد. زنده است و بخشی از خاطرات خود را فراموش می‌کند و بخشی دیگر از آنها در ذهنش نقش می‌بندد. این بازمانده خاطرات با دیده‌هایش در سرزمینی که در آن زندگی می‌کند، ترکیبی دیگرگونه ایجاد می‌کند. مهاجر از فرهنگ جدیدی که روبه‌روی خود می‌بیند تأثیر می‌پذیرد که با آموخته‌هایش از قبل ترکیب شود می‌تواند حسی از تازگی را ایجاد کند. ادبیات مهاجرت به نوعی محصول آشنازدایی از خلق و خوهای گذشته ماست و چیزهایی که با آن انس گرفته بودیم به انضمام حس قوی نوستالژی. این ادبیات، می‌تواند ادبیات موفقی باشد و در جهان کم نیستند نویسندگان مهاجری که شاهکار خلق کرده‌اند. من جویس را جزو این دسته نویسندگان می‌دانم و همچنین ناباکف را. در جهان امروز ادبیات مهاجرت رکن سوم ادبیات تلقی می‌شود.»

«رکن اول ادبیات ملی است. رکن دوم ادبیاتی است که غربیان به اشتباه آن را ادبیات جهانی نامیده‌اند و رکن سوم، ادبیات مهاجرت… مهاجرت در ادبیات مذهبی هم از موضوعات اصلی محسوب می‌شود. انجیل متی را که بخوانیم می‌بینیم شانزده نسل از پیامبران قوم یهود در غربت زندگی کرده‌اند. در دین اسلام هم می‌بینیم که پیامبر با مهاجرت خود چه واقعه بزرگی را رقم می‌زند.»

***

گفت‌وگو با براهنی بسیار اتفاقی بود که تقریباً تمام گفت‌وگوهایی که او در این چند سال اخیر با ایرانیان انجام داده کتبی است. عصر جمعه، آخرین روز اردیبهشت ماه که با رضا براهنی در هتل محل اقامتش تماس گرفتم در ابتدا متعجب شد و پرسید:

– شما از تهران تماس می‌گیرید؟

– بله، دکتر. از روزنامه وقایع اتفاقیه.

آهان. چند روز قبل خبر سفرمان به ترکیه را شما منتشر کرده بودید؟

-درست است.

-سؤالتان؟

سؤالات من و پاسخ‌های او بیست دقیقه‌ای طول کشید و بعد هم خداحافظ تا دکتر به سخنرانی که چند ساعت بعد در پیش داشت فکر کند یا هر چیز دیگری که خودش دوست دارد. خب، راحت باش… دکتر.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته