طبع هنرمند ایرانی به روزگار ساسانی

احسان عابدی

مجله فرهنگی هنری عصر روشن

 این‌بار همه چیز از سر اتفاق بود یا بی‌حواسی که به جای یک گالری دیگر از گالری ۲۱ سردرآوردم، دو سالن تو در تو در یکی از طبقه‌های زیرین «گالری فریر/ سکلر» سابق[۱]. از سال ۲۰۱۹ این اسم به «موزه ملی هنرهای آسیایی» تغییر یافته، اما نام قدیمی آن هنوز در واشنگتن عمومیت دارد، مثل هر چیز دیگری که برای آدم‌ها خاطره ساخته و به سختی جایگزین می‌شود، انگار که قبول نام جدید به معنای دست شستن از پیوستگی و انسی شخصی باشد.

گالری ۲۱ چندان شلوغ نیست، دو سه نفر اینجا و آنجا که در اشیاء به جای مانده از دوره ساسانیان دقیق شده‌اند، بر خلاف دوره پیشاکرونا که پررفت‌وآمد بود. نمایشگاه هم آن زمان انگار بزرگ‌تر بود، یا این‌طوری در خاطرم نقش بسته. وقتی کرونا به پایان رسید و موزه‌ها هم بازگشایی شدند، از کوچکی‌اش تعجب کردم. اما یک چیز این میان هست که حدسم را تقویت می‌کند و آن این‌که نمایشگاه قبلا موقت بود و حالا دائمی شده. به این معنا شاید قبلا برای نمایشگاه موقت، اشیایی از گالری‌های دیگر به عاریت گرفته بودند که این مجموعه را متنوع‌تر و بزرگ‌تر می‌کرد. با این حال بدیهی‌ست که کوچکی الزاما به معنای کم‌ارزش بودن نیست. چیزی در این آثار هست که از رفتنم بازمی‌دارد و توقفم را در گالری ۲۱ طولانی می‌کند، وگرنه ورودی تا خروجی آن قاعدتا باید با چند قدم طی بشود.

همان ورودی گالری، تابلویی سیاه و سفید از ویرانه‌ طاق کسری به دیوار آویخته شده، تیسفون یا پایتخت ایرانشهر که سال ۶۳۷ میلادی در جنگ مداین به دست اعراب مسلمان فتح شد. دکتر عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب «تاریخ مردم ایران» وقتی به این فصل می‌رسد عنوان «وداع با دنیای باستانی» را بر آن می‌گذارد، اما به نظر این «وداع» هیچ‌گاه با دل کندن از آن همراه نبود. بیشتر تعلیق در کار بوده است، تعلیق میان بود و هست، میان دو جهان که فاصله‌شان از قرار تا آشوب، و شکوه تا ادبار است. ناخودآگاه تاریخی ایرانیان انگار آن دوران را همیشه به یاد دارد که به هنگامه بحران‌ها این خاطره و میل به بازگشت نیرومندتر می‌شود. خود ساسانیان هم مدعای بازگشت به دوران هخامنشیان را داشتند تا خاطره سقوط پارسه و بحران‌های متعاقب آن را از ایرانشهر بزدایند و اصلا با همین مدعا بر ملک ایران سیطره یافتند. این میل به بازگشت هر چه هست، نمی‌تواند به معنای گسستگی و وداع تام و کمال باشد. اتفاقا به‌ شکل متناقض‌گونه‌ای اشاره به یک پیوستگی دارد که در جهان‌بینی، آیین‌ها، فلسفه زیبایی‌شناسی و اسلوب‌های هنری ایرانیان طی اعصار مختلف بازتاب یافته است. همین هم شاید خاطره آن گذشته دور را محوناشدنی می‌کند.

باستان‌گرایی ایرانیان طی یکصد سال گذشته دست‌کم در دو مقطع، ظهور پرقدرتی داشته، یکی اوایل قرن چهاردهم شمسی و دیگری امروز که در هر دو مقطع، ملک و ملت دچار بحران بوده‌اند. بار اول این باستان‌گرایی به بازتعریف هویت ملی کمک کرد، اما امروز فعلا همه چیز مبهم و غبارآلود است و تضادهای داخلی و خارجی تازه بالا گرفته. قدر مسلم این‌که شکوه ایران باستان تکرارناپذیر است، اما از سوی دیگر، ذخیره فرهنگی آن هم پایان‌ناپذیر می‌نماید که به واقع، همین نیروی لایزال باعث ماندگاری‌ ایران طی همه این قرون و به‌رغم دوره‌های طولانی سیطره خارجی شده است.

باری، بدون شک یکی از قدرتمندترین اعصار ایران، روزگار امپراتوری ساسانی‌ست که مرزهایش وسعت عجیبی داشت؛ از سوریه امروزی تا قفقاز جنوبی، این طرف یمن در جنوب عربستان، و بعد آن طرف، تمام آسیای میانه. هنر ایران هم در این عصر به یک نقطه اوج می‌رسد. هربرت رید که نجف دریابندری ما را با دانش گسترده و عمق نگاهش در مقوله هنر آشنا کرده، جسارت بیشتری به خرج می‌دهد و در کتاب «معنی هنر»، آن دوره را از نظر زیبایی‌شناسی، بزرگ‌ترین دوره تاریخ هنر ایران می‌نامد. صرف‌نظر از چنین ادعایی، این اوج بیش از هر چیز وام‌دار تلاقی فرهنگ‌های گوناگون باید باشد که حتی از گستره وسیع ایران آن زمان فراتر می‌رود و از شرق به هند و چین و از غرب به روم می‌رسد که مبدا و مقصد جاده ابریشم کهن بوده است. ایران در میانه این مسیر با شهرهای تجاری خود نقش واسطه را داشته و از این حیث در معرض فرهنگ‌های شرق و غرب قرار می‌گرفته است. با این حال همان‌طور که دکتر مهرداد بهار در آن مجموعه مقاله‌ها و گفتارهای بسیار مفید «از اسطوره تا تاریخ» اشاره می‌کند، با جابه‌جایی فئودال‌ها از روستاها به شهرها در روزگار ساسانیان، این شهرها ماهیتی تولیدی پیدا می‌کنند.

این میان، صنایع ظریفه بخشی یگانه و درخشان از این تولیدات بوده که بیش از هر چیز تجلی‌بخش روح ایرانی‌ست. موضوع نمایشگاهی هم که در گالری ۲۱ «فریر/سکلر» برای بار چندم مشاهده کردم، همین صنایع ظریفه است، گرچه اندکی خاص‌تر. به واقع نمایشگاه عنوان «طبع تجمل‌گرایی در ایران باستان»[۲] را بر خود دارد و قرار است ذائقه شاهان و بزرگان را نشان بدهد. با این حال صرف‌نظر از مواد گران‌بهایی که در ساخت این آثار به کار رفته، مثل طلا و نقره، می‌توان به برداشتی عمومی از هنر ایران در عصر ساسانیان دست یافت که به سطحی عالی از ظرافت و زیبایی می‌رسد. این زیبایی مقابل روح هنر یونانی و رومی‌ و فلسفه زیبایی‌شناسی آنها قرار دارد. به یک معنا، هنر ایران در عصر ساسانی عموما دوباره خصلتی شرقی پیدا می‌کند، کمااین‌که قبل از دوره اشکانیان و نفوذ هلنیسم، چنین بود. سخن پرفسور آندره گدار را نقل می‌کنم که در کتاب «هنر ایران» (ترجمه بهروز حبیبی) می‌نویسد: «شاهنشاهان هخامنشی نسبت به زیبایی هنر یونان حساس بودند، اما کمال مطلبوشان به‌طور آشتی‌ناپذیری با هم مغایرت داشت و در هنر و همچنین در سیاست اصرار داشتند که جز از تمدن قدیم و به تمام معنی شرقی الهام نگیرند.»

از این منظر، هنر ایرانِ روزگار ساسانیان به نوعی بازگشت به آن ریشه‌ها و گوهره تمدن ایرانی‌ست که اینجا به‌مراتب کامل‌تر شده و از این پس رفته‌رفته ترکیبات کاملا متقارن و هندسه‌ای موزون، جای اشکال و اسلوب یونانی را می‌گیرد.

بشقاب نقره زراندود با تصویر برجسته دو قوچ دشتی در دو سوی یک تاک که رو به آسمان دارد نمونه خوبی از این هنر است که به هیچ‌وجه تقلید طبیعت نیست (تصویر ۱). شاخه‌ها مملو از انگور و برگ مو و کاسه گل است که آشیانه طاووس‌های جفت و پرندگانی با نوک و دم بلند شده. با این حال در ترکیب قرینه، این ساقه‌های پرشاخ و برگ و پرنده به نوعی توازن و تعادلی آرامش‌بخش رسیده.

تصویر ۱

از نوشته‌های نمایشگاه برمی‌آید که ظرف احتمالا برای اواخر دوره ساسانیان باشد، قرون ششم و هفتم میلادی، گرچه اطلاعاتی درباره مکان دقیق آن نداده که در کجای گستره وسیع ایران ساخته شده.  اما قوچ دشتی یا بز کوهی تم مورد علاقه‌ای در هنر ایران آن زمان بوده که در برخی دیگر از آثار نمایشگاه هم تکرار شده و معانی متعددی می‌تواند داشته باشد. چیزی در شاخ‌های پیچ در پیچ قوچ دشتی است که از موقعیت موجودی زمینی فراترش می‌برد و خصلتی فراطبیعی به آن می‌دهد. این حیوان گاهی برای ما نماد باروری بوده و گاهی قدرت، جنگ و پیروزی، چنان‌که ایزد بهرام در هیات قوچ به دیوان یورش می‌برد. و بهرام خود از ایزدهای مردم‌پسند ایرانیان آن دوران بوده، پاسدار ایرانشهر که با فروپاشی ساسانیان، او هم جایگاه خدای‌گونه‌اش را از دست می‌دهد.

تصویر ۲

قوچ دشتی در بشقاب نقره زراندود دیگری اساسا تم اصلی‌ست (تصویر ۲). نقش آن درست در میان‌گاه ظرف حک شده، مرکز دوایری که به آن سادگی بی‌نهایتی می‌بخشد. دومین دایره که بیشتر فضای ظرف را می‌گیرد با طرح شانه‌ی عسل پوشیده شده که جاذبه هندسه حجره‌های شش ضلعی آن را نشان می‌دهد. نوشته‌های نمایشگاه می‌گوید که این یکی هم برای قرن هفتم میلادی‌ست، اما کجای ایران، باز پیدا نیست. با این حال چیزی در پشت ظرف حک شده که می‌تواند ذهن را در دایره احتمالات و معماهای بیشتری اسیر کند و آن واژه «زُروان» است که به فارسی میانه نوشته شده. حرف نمایشگاه را بخواهیم بپذیریم، این واژه اشاره به صاحب بشقاب نقره دارد، اما اگر مراد از آن آیین زُروانی باشد چطور؟ آیا این ترکیب دوایر را می‌توان مفهومی از زمان دانست که زُروان در حقیقت، خدای زمان است؟ به هر حال، آیین زُروانی آن زمان در فلات ایران رونق داشته و اصلا دور از ذهن نیست که سازنده یا مالک اثر به این آیین بوده باشد.

از همان سده‌های ششم یا هفتم میلادی، شیء دیگری در گالری ۲۱ به نمایش گذاشته شده با طرح‌های درهم و گل و بته‌های پر شاخ و برگ. به قول سعدی: «پیراهن برگ بر درختان / چون جامه عید نیکبختان». اما دریغ که زیبایی این اثر فوق‌العاده تا حدی از دست رفته. تکه‌هایی از صفحه تخریب و نیست شده، به‌خصوص بخش فوقانی آن که کامل از بین رفته و دایره را ناتمام می‌سازد (تصویر ۳).

تصویر ۳

پایین صفحه، گواین‌که برکه‌ای‌ست پر از ماهی که در کنار آن یک درخت تاک قد کشیده، درختی که شاخ و برگش مامن انواع مرغان شده و دو شغال که خود را به ساقه‌های تاک آویخته‌اند. شغال‌ها حالت قرینه دارند، اما نقش یکی‌شان ضایع شده و فقط سر و پنجه‌اش پیداست.

ذهنِ آشنا پر می‌کشد به سوی آن کتاب تابناک هند که صفحاتش در همیشه‌ی تاریخ گشوده و دعوت‌کننده بوده است: «و در میان اتباع او دو شگال بودند یکی را کلیله نام بود و دیگر را دمنه…»

اما تاثیر فرهنگ و هنر هند را نه در این اثر بلکه احتمالا باید در مشربه‌هایی دید که کمی آن‌سوتر به نمایش گذاشته شده و با صحنه‌های بزم و طرب آذین گشته‌اند و حسی از اروتیسم را منتقل می‌کنند. روی یکی‌شان تصویر برجسته دو زن نقش بسته با جامه‌های چسبیده و شفاف بدن‌نما که هر کدام قاشقکی به دست گرفته‌اند و می‌نوازند (تصویر ۴).

تصویر ۴

توضیحات نمایشگاه در این مورد به نظرم مخاطب را به بی‌راه می‌برد که با اما و اگر هم همراه است. مثلا با تردید نوشته‌اند که شاید این پیکره‌ها به تقلید سنت رومی، تجسم فصل‌ها و ماه‌ها باشند، یا ملازمان دیونیزوس، ایزد یونانی شراب و انگور. اما خود اثر داد می‌زند که چنین نیست. ذهن غربی همچنان متوجه یونان و روم است و همه چیز را از آن منظر می‌بیند.  وگرنه رخساره‌ها، آن شکل بدن، حالت پاها و تاب خوردن باسن بی‌تردید با صورت آرمانی هنر کلاسیک هندی و فلسفه زیبایی‌شناسی آن همخوانی دارد تا یونان و روم. یکی از رایج‌ترین حالات بدن در این هنر، تریبانگا (Tribhanga) است که با سه انحنای خفیف در حالت شانه‌ها، باسن و زانوان تمیز داده می‌شود که به چپ، راست و دوباره به چپ متمایل می‌شود، نظیر همین پیکره‌هایی که بر مشربه نقش بسته.

به واقع، ایرانیان فقط کلیله و دمنه یا شطرنج را از هندی‌ها به عاریت نگرفتند، بلکه برخی اسلوب‌های هنری و اساسا فرهنگ هندی هم اسباب توجه‌شان بوده. زرین‌کوب در همان کتاب به آیین بودا اشاره می‌کند که به‌خصوص در نواحی شرقی ایران رواج داشت، یا موسیقی هند که دراین‌باره داستان دعوت از رامشگران دوره‌گرد هندی را نقل می‌کند که منسوب است به بهرام گور. فردوسی هم این داستان را در ابیاتش آورده:

«به نزدیک شنگل فرستاد کس / چنین گفت کای شاه فریادرس
ازان لوریان برگزین ده هزار / نر و ماده بر زخم بربط سوار
به ایران فرستش که رامشگری / کند پیش هر کهتری بهتری»

تصویر ۵

حرفم به معنای بی‌توجهی هنرمند ایرانشهر به فرهنگ یونان و روم و برکناری از تاثیراتش نیست، مگر آن‌که بخواهم دنبال دردسر بیهوده بگردم. همین گالری ۲۱ «فریر/سکلر» چندین اثر را به نمایش گذاشته که موید این تاثیر است، مثلا گلدانی از قرون ششم یا هفتم میلادی که سه پیکره بر آن نقش بسته (تصویر ۵). پیکره‌ها منتسب به دیونیزوس هستند که یک طرف به یوزپلنگی لگام زده و یک طرف مخروط کاج در دست گرفته، اما چهره و فرم بدن آن با صورت آرمانی هنر یونانی و زیبایی‌شناسی آن که به قدرت بدنی و زیبایی ایزدان اعتنای بی‌اندازه دارد، متفاوت است. هربرت رید در همان کتاب از آپولو بلودره و آفرودیت ملوسی نام می‌برد که نمونه‌های هنر کلاسیک یونان هستند، «سنخ‌های کامل یا آرمانی انسانی، با شکل و تناسب کامل، نجیب و آرام، و در یک کلام زیبا»، چه آن‌که نزد هنرمند یونانی «هنر صورت آرمانی‌شده طبیعت بود، به‌خصوص صورت آرمانی‌شده انسان، به نام حد اعلای فراگرد طبیعت».

دنیای امروز هنوز همان تصور یونانیان باستان را از زیبایی انسان دارد و به‌خصوص با تفوق فرهنگی و اقتصادی غرب، آرمان زیبایی‌شناسی جوامع دور و نزدیک دیگر هم متاثر از آن شده. وگرنه منابع الهام هنرمندان ایرانشهر و آرمان زیبایی‌شناسی آنها متفاوت بوده. تصویر آناهیتا، ایزد و نگهبان تمام آب‌های جهان که اهورامزدا و زرتشت ستایشش می‌کنند، بر مشربه دیگری در همان نمایشگاه، ویژگی‌های هنر شرقی و بودایی را دارد (تصویر ۶). جالب آن‌که آناهیتا با همین شمایل و دقیقا همین جامگان و همین حالت روی گلدانی نقره‌ای نقش بسته که در موزه هنر کلیولند آمریکا نگهداری می‌شود، اما آن گلدان برای قرون چهارم یا پنجم میلادی‌ست و این برای قرون ششم یا هفتم. چگونه این امر ممکن است؟ شاید هر دو از یک منطقه بوده‌اند و چه بسا یک کارگاه. درباره آن گلدان موزه کلیولند اطلاعاتی نتوانستم پیدا کنم، اما این مشربه به جایی در شرق ایران‌شهر تعلق دارد، سرزمین امروزی افغانستان که بیشتر در معرض فرهنگ هند قرار داشته است.

فردوسی تخته‌نردِ ما ایرانیان را هم نتیجه تعامل با هند می‌داند که پادشاه هندوستان شطرنج را برای خسرو انوشیروان هدیه می‌فرستد و بزرگمهر حکیم نیز در پاسخ، این بازی را ابداع می‌کند:

تصویر ۶

«بیاورد شطرنج بوزرجمهر/ پراندیشه بنشست و بگشاد چهر
همی‌جست بازی چپ و دست راست/ همی‌راند تا جای هر یک کجاست

به یک روز و یک شب چو بازیش یافت/ از ایوان سوی شاه ایران شتافت»

شاید یکی از قدیمی‌ترین تصاویر به جای مانده از تخته‌نرد بازی ایرانیان همین کاسه نیم‌کره‌ای کوچک باشد که در گالری ۲۱ «فریر/سکلر» به نمایش گذاشته شده، ظرف نقره‌ای زراندود از قرون هفتم و هشتم میلادی. صحنه، گوشه‌ای از یک بزم بزرگ باید باشد (تصاویر ۷ و ۸). آن طرف‌تر در صحنه دیگری زوجی با تاج گلی در دست نشسته‌اند، صحنه دیگر خدمتکاری با ظرف‌هایی در دست به آنها نزدیک می‌شود، صحنه سوم، دو کشتی‌گیر با هم سرشاخ شده‌اند، صحنه چهارم رامشگران نغمه ساز کرده‌اند و در صحنه آخر، دو مرد جوان بر زمین لمیده و تاس می‌ریزند، به قول ابوسعید ابوالخیر: «دنیا به مثل چو کعبتین نردست / برداشتنش برای انداختنست».

 

تصویرهای ۷-۸

از این همه برمی‌آید که هنرمند ایرانشهر به مضامین آیینی و اسطوره‌ای و اسلوب‌های هنری خاص خودش دست یافته که در شاخ‌باده‌ها با سر قوچ دشتی و شیر، یا نقوش اژدهای بالدار و ترکیبات هندسی و متقارن بر ظروف و سنگ‌ها نمود می‌یابد. یکی از مشخص‌ترین این مضامین، «قدرت شاه» است که هنر عصر ساسانی می‌کوشد در همه جا آن را نشان دهد: «تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا / اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست» (سعدی)

تصویر ۹

شاه نه فقط نماینده قدرت زمینی برای ایرانیان به حساب می‌آمد، بلکه مظهر انسانی نیروهای برکت‌دهنده آسمانی بود. از این رو مهم، برگزیده نمودن شخص شاه و نماینده اهورامزدا بود. برجسته‌ترین اثری که در گالری ۲۱ «فریر/سکلر» به نمایش گذاشته شده، بشقاب نقره زراندودی‌ست با نقش شاپور دوم (۳۰۹ – ۳۷۹ میلادی)، پادشاهی که طی هفتاد سال حکومت خود، ایران را به اوج قدرت ‌رساند (تصویر ۹). روایات تاریخی‌ حاکی‌ست که او هنوز در رحم مادرش بود که شاه شد و در میان همه شاهان ایرانی طولانی‌ترین دوره سلطنت را داشته. ریش و موی بافته بلند، بینی عقابی و چشمان درشتی که به هدف خیره شده، تصویری‌ست که هنرمند ایرانشهر از او به نمایش گذاشته. شاهنشاه ایران و انیران در صحنه شکار در مرکز نقش قرار دارد، سوار بر اسبی که در پی گرازهای وحشی گذاشته، ردایش در باد رقصان است و آماده رها کردن تیر: «گرفته کمان کیانی به چنگ / یکی تیر پولاد پیکان خدنگ» (فردوسی)

جزییات طرح حاکی از ذوق، تناسب و هماهنگی کامل عناصر و ریتم آن است. صحنه نه صرفا دلاوری و شهامت شاه را به نمایش می‌گذارد، بلکه گویای احاطه‌اش بر اوضاع و رویدادهاست، آن‌چه ملک و ملت اقتضا می‌کند که در پناه برگزیده دادار به رونق و آسودگی دست یابد. طرح عمیقا ایرانی‌ست که تکیه‌گاه فکری و جهان‌بینی سیاسی ایرانیان آن روزگار دیرین را تجسم می‌بخشد، همان‌طور که هرودوت پنج قرن قبل از میلاد در قالب «گفت‌وشنود خیالی» بزرگان پارس آن را ثبت کرده بود. دکتر فریدون آدمیت در کتاب «تاریخ فکر: از سومر تا یونان و روم» که نقدی جدی به تاریخ‌نویسی اروپامحور است، خلاصه‌ای از این گفت‌وشنود خیالی ارائه می‌کند که داریوش در آنجا به دفاع از سنت پادشاهی برمی‌آید و حتی آن را منشأ آزادی و در برابر تیرانی می‌داند. این گفت‌وشنود ماخذ تاریخی ندارد و مقصود داریوش هم هر چه بود، سلطنت مطلقه نمی‌توانست باشد که خود به جباریت می‌انجامد، اما در مجموع نگاه ایرانیان آن زمان به سنت‌های سیاسی خود و اهمیت شاه را بازتاب می‌دهد.

نقش شاپور دوم، شناسای اصلی نمایشگاه هنر ساسانیان در گالری فریر/ سکلر است و بر تمام پوسترها و تبلیغات آن چشم‌نوازی می‌کند. جز این هم نمی‌توانست باشد. هیچ کدام آن دیگری‌ها به اندازه این یکی اثر کامل و بی‌عیب نیست.  گو آن که گذر زمان هم مغلوب آن صورت خاطرجمع و مغرور شده و نتوانسته به آن گزندی وارد کند. لقب شاپور دوم ذوالاکتاف بود. ابن اثیر در وجه این تقلیب نوشته که قومی از عرب بر وی طغیان کردند و چون شاپور آنان را اسیر گرفت، کتف‌های ایشان برآورد. و فردوسی در توصیف پادشاهی او گفته:

ز شاپور زان‌گونه شد روزگار / که در باغ با گل ندیدند خار

ز داد و ز رای و ز آهنگ اوی / ز بس کوشش و جنگ و نیرنگ اوی

مر او را به هر بوم دشمن نماند / بدی را به گیتی نشیمن نماند»

ساسانیان پس از شاپور دوم، چندین دوره‌ درخشان دیگر را هم تجربه کرد، دوره‌های خسرو یکم انوشیروان، قباد یکم و خسرو دوم، پیش از آن‌که رو به زوال نهد و دوران تعلیق طولانی ایران و ایرانیان آغاز شود.

 

[۱] The Freer|Sackler Gallery

[۲] Feast Your Eyes: A Taste for Luxury in Ancient Iran

همرسانی کنید:

مطالب وابسته