بازمانده روز؛ قناعت کردن به وظیفه در زندگی

سعید کمالی دهقان
روزنامه شرق
خرداد ۱۳۸۶

بارها شده وقتی یاد گذشته‌ می‌کنیم؛ ‌افسوس می‌خوریم که چه کارها نکرده‌ایم، چه حرف‌ها نزده‌ایم و چه زمان‌ها و آدم‌هایی که از دست نداده‌ایم. حتی شده آدم‌هایی را ببینیم که از بس درگذشته‌ غرق شده‌اند «آنچه را که از روز باقی‌‌مانده»  را هم از دست ‌می‌دهند. «بالاخره ساعت را که نمی‌شود به عقب برگرداند.» افسوس‌مان بیشتر می‌شود وقتی آنچه را که یاد می‌‌کنیم آدمی‌ باشد که بسیار دوستش می‌‌داشتیم و در دوست داشتنش غفلت کرده باشیم. این که روزی بوده می‌توانسته‌ایم به او بگوییم «دوستت می‌دارم»؛ اما از بس فکر کرده‌ایم که همیشه زمان وجود دارد و هیچ‌گاه دیر نمی‌شود برای گفتن؛ آن را به فردایی معوق کرده‌ایم که هرگز نیامده. «بازمانده‌ روز» حکایت همین ماجراست.

آقای استیونز پیش‌ خدمت حرف گوش کن و رازدار سرای دارلینگتن که به کارش وارد است، آن قدر خوب یاد گرفته از برابر چیزهای مهمی که در خانه اتفاق می‌افتد بی تفاوت بگذرد و پی‌اشان را نگیرد، که وقتی در همان ایام عاشق میس کنتن، سرخدمت‌کاری می شود که حالا نزدیک به سی سال است خانم بن شده؛ احساس‌اش را سرکوب می‌کند و از کنار آن به سادگی می‌گذرد تا نکند یک وقت «تشخص» کاری‌اش خدشه‌دار شود. به همین خاطر است که وقتی آقای نخست وزیر بریتانیا به همراه وزیر امور خارجه و سفیر آلمان یا آن که گروه دیگری از آدم‌های مهم روزگار در طبقه بالا مشغول خوش‌گذرانی و مذاکره هستند، آقای استیونز از ترس این که نکند کمی از وظایف‌اش عدول کرده باشد نه برای مرگ پدرش اشکی می‌ریزد که همان موقع چند اتاق آن‌ور تر اتفاق می‌افتد نه حاضر می‌شود وقتی قرار است میس کنتن را برای آخرین بار ببیند، به او بگوید که چه قدر دوستش می‌دارد.

حالا پس از گذشت سالیان سال و مرگ لرد دارلینگتن که آن همه استیونز به او وابسته بوده؛ آقای فارادی ارباب او شده است، مرد شوخ‌طبع آمریکایی که از این به بعد صاحب سرای دارلینگتن است و زیاد از آداب و رسوم خانه‌های مجلل بربتانیا سر در نمی‌آورد و به قول معروف آدم راحتی است. به استیونز اجازه داده چند روزی را با ماشین او به مرخصی برود و آب و هوایی عوض کند. آقای استیونز هم که تازگی نامه‌ای از میس کنتن دریافت کرده و احساس می‌کند اوضاع زندگی‌اش روبه‌راه نیست؛ تصمیم می‌گیرد به غرب مسافرت کند و ضمن دیدار از «مناظر مطبوع» مسیر، خبری هم از خانم بن بگیرد.

«بازمانده روز» در اصل یادداشت‌هایی است که آقای استیونز در طول شش روز سفر به غرب بریتانیا و در نهایت دیدار دوباره میس کنتن پس از گذشت سالیان سال در هتل محقر رزگاردن در دهکده لیتل کامتن، کورنوال نوشته است. استیونز در میان سفر یاد گذشته‌هایی می‌کند که در سرای دارلینگتن داشته و هروقت که مجالی پیدا می‌کند آن‌ها را به صورت خاطراتی می‌نویسد. به همین خاطر فصل‌های کتاب هم به جز نخستین فصل که «پیش درآمد» سفر است؛ به نام روزهایی است که سپری کرده؛ «روز اول – شب»؛ «روز دویم – صبح» تا «روز ششم – شب».

«بازمانده روز» سومین رمان از هشت کتابی ‌است که کازئو ایشی‌گورو نویسنده‌ی پنجاه و سه ساله‌ی انگلیسی‌ ژاپنی‌تبار نوشته است؛ کتابی که به عقیده اغلب منتقدان جهان باعث شد نام کازئو ‌ایشی‌گورو در لیست نویسندگان مهم و تاثیرگذار بریتانیا و جهان قرار بگیرد. هر چند بیشتر رمان‌های ایشی‌گورو برنده‌ی یکی از جوایز مهم ادبی انگلستان شده‌اند اما «بازمانده روز» که جایزه‌ی بوکر سال ۱۹۸۹ را از آن نویسنده‌ی خود کرده و از روی آن فیلمی هم ساخته شده نسبت به دیگر آثار او با اقبال جهانی بیشتری روبرو بوده است. ایشی‌گورو را بیشتر تحت تاثیر نویسندگانی همچون سلمان رشدی و جین آستن می‌دانند؛ حال آن که خود معتقد است بیشتر از مارسل پروست فرانسوی و داستایوفسکی روسی تاثیر گرفته است. با این همه «بازمانده روز» لااقل در عنوان کتاب شباهتی جزئی با اثر به یادماندنی مارسل پروست دارد.

عنوان کتاب، به قول نجف دریابندری «پیچشی» در خود دارد که مشکل بتوان در زبان فارسی عبارتی پیدا کرد که همه وجوه پنهان آن را در خود داشته باشد. ابهامی که نویسنده به قصد ایجاد کرده تا دو معنای متفاوت از آن برداشت شود. طوری که عنوان کتاب را هم می‌توان «بازمانده روز» و هم «ویرانه‌های روز» ترجمه کرد. اولی به این معنا که باید «طرز نگاه مثبت‌تری اتخاذ کرد و سعی کرد بازمانده روز را دریافت»؛ گذشته‌ را فراموش کرد و افسوس چیزهایی را نخورد که دیگر از دست داده‌ایم و به جای آن تلاشمان این باشد که اشتباهات گذشته‌مان را در آینده تکرار نکنیم. همچون «بازمانده روز» که گویی همان شب است و وقت استراحت و آرامش. یا باید افسوس روزی را خورد که ممکن است تباه کرده باشیم؛ یا می‌توان از آن عبرت گرفت و فردا را همچون دیروز سپری نکرد. معنای دوم اما مفهومی منفی دارد؛ آدم را یاد چیزهایی می‌اندازد که در گذشته ویران کرده است؛ چه دوستی‌ها؛ چه احساس‌ها و چه آرزوها. چنین ابهامی را نیز می‌توان در عنوان اثر جاویدان پروست دید، «در جست و جوی زمان از دست رفته» یا «در جست و جوی زمان گمشده»؟ که گویی معلوم نمی‌کند «زمان»ی که راوی داستان در گوشه و کنار خاطراتی که به یاد می‌آورد، از آن حرف می‌زند و در عبارات طولانی و مشکلی که آن را می‌نویسد، از دست داده و تباه کرده؛ یا تنها آن را گم کرده و باید آن را پیدا کند. در پایان کتاب «بازمانده روز» آقای استیونز از دیدن «ویرانه»‌ای که برای خود ساخته به گریه می‌افتد و تصمیم می‌گیرد باقی‌ روز را دریابد؛ اما هیچ‌گاه ایام از دست رفته را نیز از یاد نمی‌برد؛ به همین خاطر است که خانم بن می‌گوید: «چه اشتباه وحشتناکی با زندگی خودم کردم… آن وقت آدم به زندگی دیگری فکر می‌کند، زندگی بهتری که می‌توانسته داشته باشد. مثلا من به آن زندگی فکر می‌کنم که ممکن بود با شما داشته باشم، آقای استیونز.»

«بازمانده روز» نمونه‌ موفقی است از ادبیاتی که می‌توان آن را به زعم مترجم کتاب در ژانر «باتلر» یا با اغماض همان «پیش خدمت» به حساب آورد. ادبیاتی که به آداب و رسوم طبقه پیش خدمت می‌پردازد و از مشکلات و دغدغه‌های آن‌ها حرف می‌زند. «بازمانده روز» در بستر همین ادبیات خلق شده است؛ و این موضوع به خصوص در لحن راوی داستان نمایان می‌شود. داستان از زبان آقای استیونز روایت می‌شود؛ پیش خدمتی که مدت‌هاست عادت کرده به زبان فاخر درباریان و نجیب‌زادگان انگلستان سخن بگوید؛ همان زبانی که نجف دریابندری در ترجمه آن به فارسی مجبور شده به سراغ زبان کمابیش فراموش شده قاجاری برود و از آن کمک بگیرد – زبانی که در آن «نسبت به» فلان کار «اقدام می‌شود»، یا «به انجام آن مبادرت می‌ورزند». شخصیت‌های کتاب‌های کازوئو ایشی‌گورو در هر یک از کتاب‌هایش لحن و کلام خود را دارند و ایشی‌گورو بخشی از موفقیت خود را مدیون همین تبحر زبانی است.

آقای استیونز نه تنها به زبانی فاخر و به دور از هرگونه احساس و هیجان سخن می‌گوید که به همان زبان هم فکر و زندگی می‌کند. به همین خاطر است که شاید خودش هم نداند که تمام سفر کردنش به غرب تنها به خاطر دیدار میس کنتن بوده؛ معشوقه‌ای که گذشت سال‌ها نه تنها یادش را از ذهن استیونز دور نکرده که جزئیات اولین دیدارش را هم به خوبی به یاد می‌آورد. آقای استیونر عادت کرده که هیچ چیزی را جدی نگیرد؛ حتی خودش را. عادت کرده که گریه نکند، کسی را دوست نداشته باشد و تنها مثل جسم بی‌جانی که چیزی را نه می‌شنود و نه می‌بیند در اتاق ارباب و در محفل‌های خصوصی او رفت و آمد کند و به وظیفه‌اش عمل کند.

«بازمانده روز» اما تنها از یک لایه داستان تشکیل نشده؛ لایه‌های مختلفی دارد که هر کدام در زمان و مکان خودشان اتفاق می‌‌افتد و ما را نه تنها در شناخت بهتر آقای استیونز کمک می‌کند که در فهم و درک بهتر دوره‌ و سالیانی که داستان در بستر آن می‌گذرد نیز یاری می‌دهد. نویسنده در همین اثنا که در جلد کارآکتر «پیش خدمت»ی رفته ماجراهایی را از اوضاع و احوال سیاسی بریتانیا خصوصا هنگام سیطره‌ی آلمان‌ها بر اروپا روایت می‌کند. ماجراهایی که هیچ‌کس بهتر از یک «پیش خدمت» که ناظر محافل مهم کشورش است، نمی‌تواند تصویر کند. کازوئو ایشی‌گورو به خصوص از آن جهت که ژاپنی است و هر چند سال‌هاست در انگلستان زندگی می‌کند؛ اما به واسطه زندگی در خانواده‌ای شرقی توانسته نگاه سیاسی و متفاوت‌تری به وضعیتی بیاندازد که دیگران درباره‌ی آن زیاد حرف زده‌اند اما در تصویر کردنش آنچنان موفق نبوده‌اند.

رمان «بازمانده روز» خواننده را به یاد گذشته‌هایی می‌اندازد که نابود کرده؛ زمان‌هایی که از دست داده و به خصوص آدم‌هایی که گم کرده است. همچنین به آدم این نوید را می‌دهد که هر قدر هم که روز تمام شده باشد، بازمانده‌ آن یعنی شب هنوز نیامده. «برای عده زیادی از مردم شب شیرین‌ترین قسمت روز است… چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زندگی‌مان آن طور که می‌ِ خواستیم از آب در نیامده؟» آقای استیونز رمان «بازمانده روز» شاید در جست و جوی «روز»ی باشد که از دست داده؛ یا حتی گم کرده. اما به بازمانده‌ی آن هم امید دارد – «آن چه که از روز باقی مانده.»

همرسانی کنید:

مطالب وابسته