راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

عشق ظریفان و صوفیان؛ حرکت از زیبایی محسوس به زیبایی معقول

نصرالله پورجوادی

غربیها تاریخ تفکر فلسفی خود را به سه دوره قدیم و قرون وسطا و جدید تقسیم می کنند. قدیم را هم به دوره یونانی و یونانی مآب و قرون وسطا را به اوائل قرون وسطا و قرون وسطای متاخر تقسیم می کنند. مسلمانان این تقسیم را معمولا قبول نداشته اند ولی به نظر من در مورد تفکر ما و جهان بینی ما هم می توان به سه دوره قدیم و قرون وسطا و جدید قائل شد. دوره قدیم ما قرن اول و اوائل قرن دوم است (حدودا عهد بنی امیه) و دوره قرون وسطای ما از اوائل دوران عباسیان و به خصوص قرن سوم تا حدودا اوائل قرن بیستم میلادی است.

قرن دوم هجری که مصادف با قرن هشتم میلادی است در سایه روشن است یعنی ما داریم از قدیم بیرون می آئیم و وارد دوره جدید می شویم. و چیزی که برای ما مسلمانان قدیم را از قرون وسطا جدا می کند نوع نگاه ما به دنیا و آخرت است. به طور خلاصه، در قرن اول مسلمانان آخرت نگرند یعنی معتقدند که برای رسیدن به سعادت باید بمیرند تا اگر نیکوکار بودند به بهشت روند و در آنجا به زندگی حقیقی برسند. در قرنهای دوم و سوم ما از این آخرت نگری بیرون می آئیم و مسلمانان مؤمن معتقد می شوند که برای رسیدن به سعادت و رستگاری لازم نیست صبر کنند تا بمیرند بلکه در همین جهان هم می توانند به لذات زندگی بهشتی برسند. این نه به معنای لائیک شدن دید مسلمانان است، نه. جامعه اسلامی همچنان دینی است و به خدا و پیغمبر و معاد مثل قبل قائل است. فقط نوع نگاه به دنیا فرق کرده است. در صدر اسلام، در قرن اول، مؤمن معتقد است که باید اول بمیرد و بعد زندگی حقیقی بکند ولی در قرن دوم وسوم و بعد از آن معتقد است که در همین دنیا هم می توان سعادتمند شد.

این دنیانگری در همه چیز تاثیر گذاشت. مثلا کسانی که می گفتند که بزرگترین لذت برای انسان دیدار خداوند در بهشت است حالا می گفتند که این دیدار در دنیا هم میسر است، منتهی به صورت قلبی و باطنی. و بعد نوبت به این می رسید که خوب حالا چگونه می توان به این سعادت در دنیا هم رسید. چه طور باید خود را شناخت و خدا را شناخت. چه طور باید قلب را آماده دیدن یا مشاهده کرد؟ کسانی هم که به لذات نعیم بهشتی قائل بودند باز می خواستند به عین آن لذات در دنیا برسند. برای این منظور مسلمانان به این فکر افتادند که دنیا را بشناسند و راه درست زندگی کردن را بیاموزند (شاید همین خود یکی از دلائل توجه بیش از پیش به سنت و حدیث هم باشد). هم جهانی را که در آن به سر می بردند بشناسند وهم خودشان را. پس انسان باید به دنبال شناخت خود و علم به جهان پیرامون خود باشد. چون دیگران قبلا در راه شناخت کوشش کرده بودند مسلمانان هم سعی کردند از تجربیات آنها استفاده کنند ولذا شروع کردند به ترجمه. بنی امیه که در دورۀ قدیم به سر می بردند کاری با علوم و معارف دیگران نداشتند ولی بنی عباس که کم و بیش دنیانگری را آغاز کرده بودند به ترجمه و تحقیق در بارۀ تمدنهای دیگر پرداختند. بدین ترتیب رنسانس اسلامی در قرنهای سوم و چهارم و پنجم و پیدایش علوم و معارف گوناگون همه نتیجه بیرون آمدن از آخرت نگری قدیم و وارد شدن به دنیا نگری قرون وسطا بود.

این مقدمه را گفتم تا برسم به مطلب اصلی خودم و آن این است که در هنگام ورود ما به قرون وسطا دو گروه متشخص اجتماعی پدید آمدند که در عین حال که متدین بودند و اسلام را قبول داشتند دنیانگر هم بودند. یکی صوفیه و دیگر ظرفا. – شاید به جای “صوفیه” بهتر است بگوئیم اهل طریقت که شامل گروههای دیگری که اهل سیر و سلوک بودند نیز بشود. اصلا فلسفه سیر و سلوک این است که انسان خود را آماده کند تا بتواند از راه شناخت به حق تعالی نزدیک شود. جوانمردان و ملامتیان و حکیمان هم دنبال همین مطلب بودند. ولی چون همه اینها زیر چتر تصوف رفتند لذا ما مسامحتا آنها را با همین نام می خوانیم. خصوصیت اصلی آنها هم این بود که از زهد، که آخرت نگری بود، بیرون آمده بودند. ظرفا هم دنیانگر بودند، یعنی معتقد بودند که می توانند در همین دنیا هم از لذات زندگی بهره مند شوند، اما یک فرق با صوفیه داشتند و آن این بود که ظرفا مسئله شناخت حق از راه مشاهده و یا لقاءالله را مورد تاکید قرار نمی دادند.

ظرفا در واقع معتقد بودند که از همه حواس باید برای تعالی جستن از عالم محسوس و رفتن به عالم دل (یا به قول فلاسفه عقل) استفاده کرد. هم دیدن و هم شنیدن و هم بوئیدن و هم چشیدن یا ذوق و هم لمس کردن. این حواس هر یک مقدمه یا دریچه ای بود برای رفتن به ساحت ما فوق حواس. مثلا با دیدن گل (که ظرفا خیلی به آن علاقه داشتند) و تأمل کردن در آن انسان می تواند به حسن کلی نزدیک شود. با شنیدن موسیقی خوب می تواند به حسن کلی نزدیک شود. همین طور حواس دیگر. به همین جهت بود که ظرفا (که ریشه در فرهنگ ایرانی داشتند و لذا متهم به زندقه می شدند) دنبال همه چیزهای خوب بودند، حتی لباس خوب، غذای خوب، موسیقی خوب. در ضمن انرژی اصلی را هم برای رفتن از محسوس به معقول یا به دل، یا برای رفتن از ظاهر به باطن، در «عشق» می یافتند و لذا ظرفا راه عشق و عاشقی را در پیش گرفتند.

می دانیم که در همان زمانهائی که ظرفا دم از عشق و عاشقی می زدند صوفیه هم مانند ایشان می خواستند از راه عشق به معبود و محبوب خود برسند. در واقع صوفیه از نیمۀ دوم قرن سوم زبان خود را مانند زبان ظرفا کردند (ظرفا در زبان آوری شهره بودند) و به شعر عاشقانه روی آوردند. و باز به همین جهت است که ابن سینا وقتی در رساله عشق می خواهد از عشق صوفیانه سخن بگوید آن را عشق ظرفا می خواند.

البته صوفیانی بودند که مخالف این حرکت بودند و خود را از ظرفا و فرهنگ و راه و روش ظرفا کنار می کشیدند. ولی از قرن پنجم به بعد تصوف، به خصوص در ایران، روی به آئین ظرفا آورد و از زبان فاخر و شاعرانه ای که ظرفا به کار می بردند اقتباس کردند، به طوری که در شعر هم، همان طور که می دانیم، تصوف عاشقانه (یا نوحلاجی) در واقع تصوف « ظریفانه» است.

حافط صوفی ظریف است. کسانی که او را صوفی نمی دانند به خاطر این است که آنها تصوف را در تصوف متشرعانه غیر ظریفانه خلاصه می کنند و از لحاظ اجتماعی به شکم بارگی و لاابالی گری صوفیان در جامعه نظر دارند در حالی که تصوف در ایران با ارزشهای ظرفا آمیخته شده است.

رسم شاهددوستی ونظربازی و خراباتی گری هم که در تصوف نوحلاجی، مثلا در احمد غزالی و سعدی و عراقی و حافظ، دیده می شود رسمی است که از محافل و مجالس ظرفا وارد تصوف شده است. توجه به زیبائیهای این جهان که عالم صنع (یعنی عالم خلقت هنرمندانه) نامیده می شود توجهی است که ظرفا به صوفیه آموخته اند. من نمی توانم بگویم ظرفا ایرانی بودند چون برخی از ظرفا در بغداد عرب بودند، ولی از آنجا که ظرفا به زندقه و حلول و اباحی گری متهم بودند، در ست مانند خرمیان، می بایست ارتباط نزدیکی میان فرهنگ و ائین زندگی ظریفانه با مذاهب ایرانی بوده باشد. در ضمن تصوفی هم که در نتیجه تاثیر فرهنگ ظرف پدید آمد تصوف عاشقانه و نوحلاجی ایرانی است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته