حدود هجده -نوزده سال پیش، وقتی من داشتم کتاب «شکوه ایران» را به انگلیسی در می آوردم، روزی فصلی را که برای کتاب تهیه کرده بودم، تحت عنوان «اقلیتهای دینی» دادم به ناشر تا در بخشی که مربوط به ادیان است بگذارد. ناشر، آقای ادوارد بوث کلیبورن، گفت: «این نمیشه. ما این فصل را نمی گذاریم.» گفتم: «چرا؟ چه اشکالی دارد؟» راستش من با گذاشتن این فصل فکر می کردم دارم حق دینهائی مثل مسیحیت و یهودیت و زرتشتی و غیره را در این کتاب ادا می کنم. ولی جوابی که ناشر به من داد بکلی مرا متعجب کرد. گفت: «ما نمی توانیم گروهی را اقلیت بنامیم، چون این نشان می دهد که ما می خواهیم به حکم اقلیت بودن آنها را از بعضی حقوق شهروندی محرومشان کنیم. شما وقتی گروهی را اقلیت می خوانید یعنی اینها با اکثریت فرق دارند و حقوق شهروندی آنها هم فرق می کند. و این عادلانه نیست.» نمی دانم از نظر حقوقی هم این کار اشکال داشت یا نه. شاید هم داشت. ولی من یادم نیست.
این داستان را من دیروز در جلسه فرهنگستان برای اعضاء تعریف کردم تا بگویم که ما امروز در زبان فارسی الفاظی به کار می بریم که بار حقوقی و فرهنگی دارند و در نهایت ممکن است باعث ظلم به عده ای شود. آقائی به نام سپنتا نیکنام از چهار سال پیش به عنوان عضو شورای شهر یزد انتخاب شده و بعد از چهار سال مجددا انتخاب شده است، ولی ناگهان سخنگوی شورای نگهبان فرموده اند که شورای نگهبان عضویت آقای نیکنام را به مصلحت ندانسته است. چرا؟ درست به پاسخ این «چرا» دقت کنید: «از باب وجود شائبه سلطه بر مسلمانان»! ملاحظه می فرمائید؟ اگر یک زردشتی که چند هزار سال جد اندر جد در یزد به سر برده اند و حالا از طرف همشهریهای خودش انتخاب شده تا در بارۀ مسائل شهرشان اظهار نظر کند، این شائبه، از نظر شورای محترم نگهبان، ممکن است پیش آید که زردشتیها می خواهند بر مسلمانان مسلط شوند. پناه بر خدا!
من داشتم به یکی از دوستان می گفتم که: «من تعجب می کنم از این حرفی که شورای نگهبان در قرن بیست و یکم می زند.» دوست من گفت: «بیخود تعجب می کنی. همین که اینها آقای سپنتا نیکنام را وادار نمی کنند که زنار ببندد و جزیه بپردازد، جای شکرش باقی است. زردشتی و یهودی و مسیحی را چه به این که بیاید بر مسلمانانان حکومت کنند؟»
دوست من داشت از این حرفها می زد که من به یاد مقاله آقای هارون یاشائی افتادم. یاشائی برای دفاع از آقای نیکنام به سخنان امام در اوائل انقلاب استناد کرده است که می گفتند «همه اقلیتهای دینی در اسلام محترم هستند.» (۲۱ دیماه ۵۷). من می خواستم به آقای یاشائی بگویم: «عزیز من، یاشائی جان، این چه جور دفاع از حقوق متدینان به ادیان دیگر است؟ ما از نظر حقوقی چیزی به نام “اقلیت” در جامعه جدید نداریم. مسئله بر سر ایرانی بودن و ایرانی نبودن است. ایرانیها همه باید از حقوق مساوی برخوردار باشند. این مقتضای جامعه جدید است. در قرون وسطاست که مردم به خاطر دینشان از بخشی از حقوق اجتماعی محروم می شوند. بعضی ها که هنوز هم از لحاظ ذهنی در قرون وسطا زندگی می کنند می گویند ملاک ایرانی بودن نیست. ملاک مسلمان بودن است. از این حرف به خصوص کسانی خوششان می آید که در ایرانی بودن آنها تردید هست و در عین حال می خواهند از حقوق شهروندان ایرانی استفاده کنند. مثلا فلان عرب حجازی یا عراقی یا فلسطینی که به ایران آمده یا تبعید شده است دوست دارد از حقوق و مزایای یک ایرانی مسلمان استفاده کند، لذا خودش را به عنوان مسلمان جزو اکثریت جا می زند و یک یهودی ایرانی را که از سه هزار سال پیش در ایران بوده است جزو اقلیت به حساب می آورد. خیر آقای یاشائی. من استدلال شما را قبول ندارم. هیچ کس نمی تواند به یک ایرانی زردشتی یا یهودی یا مسیحی یا سنی یا اسماعیلی منت بگذارد که من می خواهم حقوق شهروندی را به عنوان یک ایرانی به شما بدهم، همان طور که هیچ کس حق ندارد یک ایرانی را به دلیل داشتن دینی غیر از دین اسلام و مذهبی غیر از مذهب شیعه اثنی عشری از حقوق شهروندی محروم کند.
من مضمون این سخنان را در جلسه فرهنگستان مطرح کردم برای این که بگویم فرهنگستان موظف است که الفاظی را که بار فرهنگی دارند و این بار فرهنگی به زیان مردم ایران است شناسائی کند و به مسؤلان نشر بگوید که آنها را از کتابهای درسی و اسناد حقوقی حذف نمایند.
موضوع دیگری که در همین باب مطرح کردم به کار بردن زبانی بود که باعث تحقیر و توهین به ملت ایران است. هزار و چهار صد سال پیش یک عده برای قتل و غارت (و نه به خاطر اسلام) به کشور متمدن ایران حمله کردند و متاسفانه ما را شکست دادند و سرزمین ما را تصرف کردند و همه چیز را به یغما بردند. مورخین عرب و عرب زده اسم این را گذاشته اند «فتوحات» به خاطر این که از دید آنها پیروزی در جنگ «فتح» بود. صدام هم وقتی در آغاز جنگ هشت ساله برخی از شهرهای ما را گرفت اسم آن را گذاشت «فتح» و آن را ادامه جنگ نهاوند و قادسیه دانست. ما ایرادی به کار صدام نمی گیریم. هر چه بود دشمن ما بود. به مورخان عربی هم که این چنگ اندازیها و قتل و غارتها را «فتوحات» می نامند باز چیزی نمی گوئیم. اما چیزی که دل ما را به درد می آورد این است که نویسندگان ایرانی ما امروز هم در کتابهای درسی و غیردرسی از همین الفاظ استفاده می کنند.
چند سال پیش مرحوم دکتر سرکاراتی در جلسه فرهنگستان نطقی کرد و از کار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران انتقاد کرد. گفت: اینها تاریخ ما را مخدوش می کنند. می خواهند چیزهائی را که مایه افتخار ماست از ما بگیرند. می خواهند بگویند ایرانی هیچ چیزی نداشته و کسی نبوده است. اسامی بزرگان تاریخ ما، مانند کوروش و داریوش و خشایار و کیخسرو، را روی آدمهای دزد و هیز و بدکاره می گذارند تا چنین القاء کنند که اگر هم ایرانیان کسانی به نام کوروش و خشایار و داریوش داشته اند اینها مایۀ ننگ بوده اند، همه در ردیف همین دزدان و جیب برها و لات و لوطها بوده اند. سرکاراتی اعتراض کرد. ولی نه رئیس فرهنگستان و نه اعضاء دیگر هیچ اعتنائی نکردند. ( یادم نیست رئیس دکتر حبیبی بود یا دکتر حداد)
بعضی وقتها من واقعا از فرهنگستان نا امید می شوم. یعنی خیلی وقتها. آخر این هم شد فرهنگستان؟ شما باشید از این که می بینید آقائی که اسم خودش را ایرانی گذاشته ولی از شنیدن ایران و شکوه تمدن ایرانی اخم می کند، از فرهنگستانی که کاری به افتخارات فرهنگی ایران نداشته باشد و از آن دفاع نکند، ناراحت نمی شوید و از خودتان نمی پرسید: اصلا این فرهنگستان به چه درد می خورد؟