از آینه بپرس؛ اولین رمان شهلا شفیق

ساناز اقتصادی‌نیا

چندی پیش در محل کتابخانه مطالعات ایرانی، رونمایی کتاب «از آینه بپرس» با حضور نویسنده اثر، شهلا شفیق، برگزار شد که من متاسفانه حضور در آن جلسه را از دست دادم. به بهانه این جلسه، نهمین نوشته از مجموعه یادداشت‌هایم درباره ادبیات مهاجرت را به این رمان اختصاص می‌دهم.

از آینه بپرس نخستین بار به زبان فرانسه در سال ۲۰۱۵ منتشر شد و پس از آن درسال ۲۰۱۷ در نشر باران در سوئد به فارسی، به بازار کتاب عرضه شد.

این رمان، که نخستین رمان شهلا شفیق است درباره زنی است به نام «الهه» که از چشم‌های «گیتا» روایت می‌شود. گیتا که در پی فرار از زندگی گذشته‌اش به فرانسه مهاجرت کرده است، بی اختیار، میزبان زنی اسرارآمیز و جذاب می‌شود که برای او یادآور کودکی و نوجوانی تباه شده‌اش است.

داستان، طوفانی و کوبنده آغاز می‌شود. « من؟… یه جورایی می‌شه گفت جنده‌ام!» (سطر نخست کتاب) فکر شده و خوش ساخت تا بخش ده ادامه پیدا می‌کند (تقریبا یک سوم از کتاب) اما رفته رفته شعله‌های سوزانش فروکش می‌کند. یکی از دلایل افول داستان، نپرداختن به جزییات ماجرا و شخصیت‌هاست. داستان‌، قصه‌وار روایت می‌شود و شخصیت‌ها بدون پشتوانه روانشناختی قصه را پیش می‌برند.

به نظر می‌رسد از آنجا که نویسنده خودش دقیقا شخصیت‌های کتابش را می‌شناسد و از زیر و بم آنها با خبر است، تصور می‌کند خواننده هم به همان اندازه با آنها آشناست. غافل از اینکه رمان دقیقا بستری است برای پرورش دقیق شخصیت‌‌ها، برای نزدیکی بیشتر مخاطب با اثر. اما در «از آینه بپرس»، شخصیت‌ها بیشتر در ذهن نویسنده کامل و پرورانده مانده‌اند تا روی کاغذ.

به همین دلیل هم بیشتر شخصیت‌های کتاب، بدون شخصیت‌پردازی دقیق، در حد تیپ مانده‌اند. مثل خواهر گیتا، همسرش، دوستان او، شهرام، مهسا، سام… حتی سینا و هلن هم شخصیت‌پردازی کامل و دقیقی ندارند. به تصویری که نویسنده از خواهر گیتا و دوستانش در ذهن ما ثبت می‌کند، دقت کنید: «خواهر در آستانه در کلاه دستباف را از سر بر می‌دارد و گیسوان بلوطی‌اش بر شانه‌ها رها می‌شوند. گونه‌هایش از آفتاب کوهستانی رنگ گرفته و چشم‌های عسلی اش برق می‌زنند. با اشاره دست دوستانش را به داخل دعوت می‌کند. کوله پشتی‌ها را گوشه راهرو می‌گذارند، پوتین‌ها از پا درمی‌آورند و اوورکت‌های گل و گشاد زیتونی رنگ را به جا رختی می‌آویزند. همه یک هوا کوچک‌‌تر می‌شوند و خطوط صورت‌ها هم انگار قاطعیتشان را از دست می‌دهند.» ( صفحه سی و چهارم)

یکی دیگر از دلایل فاصله گرفتن خواننده از رمان، زبان اثر است. زبان، روانی و روندگی یک اثر امروزی را ندارد. انتخاب کلمات و جمله‌بندی ها، سنگین و دور از صمیمیت است. اینکه هربار به جای فعل ساده «بلند شد» از «برخاست» استفاده شده است، به جای «نگاه کرد» نوشته شده «نگریست» و از این دست نمونه‌ها، بی دلیل متن سنگینی پیش روی ما قرار گرفته که بین زبان فاخر و غیرفاخر در نوسان است و ویژگی خاص زبانی ندارد.

«دختر جوان برعکس، سبکبال و چالاک بود. بعد از تمام کردن غذا از جا برخاسته و پشت صندلی الهه ایستاده بود. در حال گوش دادن به حرف‌های او بوسه‌ای طولانی بر سرش زد. گیسوان شبگونش دو سوی صورت الهه رها شد و چهره زن را قاب گرفت. وقتی سربرداشت گویی به آنی دو منظر پیری و جوانی الهه در نظرآمد. گیتا به سینا که چشم به مهسا و الهه داشت نگریست. هیچ تاثری در چهره آرام مرد دیده نمی‌شد.» ( صفحه ۱۰۹)

شهلا شفیق، پژوهشگر سختکوش و دقیقی است اما برای نوشتن یک رمان ماندگار، راه زیادی پیش رو دارد.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته