رضا تاران
گفتگو با محمدعلی گرامی
مباحثات
اشاره: فراز و فرود جایگاه روحانیت موضوعی است که در هفتههای اخیر مورد توجه محافل حوزوی بوده است. برخی معتقدند جایگاه روحانیت در سالهای اخیر تضعیف شده است و برخی نیز چنین نگرشی را قبول ندارند. همین مسأله را با آیتالله محمدعلی گرامی مطرح کردم. او در گفتوگوها صراحت مخصوص خود را دارد و نگاه خود را به این مسأله مطرح میکند. البته زمان خداحافظی میگوید خودتان ببینید بخشهایی را که صلاح نمیدانید حذف کنید؛ و البته هیچ بخشی از دیدگاههای او را حذف نکردم.
در روزهای اخیر بحثی درباره کاهش محبوبیت روحانیت و طلاب در بین مردم مطرح شده است؛ نظر شما دراینباره چیست؟
این قطعی است و جای شبهه نیست. ما پیشتر هم گفتیم. اولاً یک مسألهای است که خود حوزه به آن مبتلاست. من مدتی پیش یک بیانیه هم دادم که ممکن است طلاب به حوزه نجف مهاجرت کنند. طلبهی قم آزاد نیست که نزد کدام استاد درس بخواند؛ آزاد نیست هر کتابی را بخواند و هر حرفی را بزند. در هر سه جهت در نجف آزادی است و فطرت بشر هم متمایل به آزادی است؛ بنابراین به نظر میرسد قوت حوزه در آینده در نجف باشد. اتفاقاً پس از همان ایامی که آن بحث را مطرح کردم، افراد متعددی جهت تدریس به نجف رفتند. این یک بعد است که خود حوزه در این جهت گرفتاری دارد.
یک جهت هم جهت مردمی است؛ در هر صورت مردم زدگیهایی دارند؛ برخی میگویند خواهش میکنیم این وجوه را به حوزه ندهید. باید ببینیم در حال حرکت به کدام سمت هستیم؟ میان دو نفر درگیری و زد و خورد ایجاد شده؛ یک طرف روحانی بوده است؛ از جمعیتی که حاضر بودند، یک نفر هم نیامد که به او کمک کند. ۳-۲ قضیه شبیه این اتفاق افتاده است. آن محبتی که پیشتر ـ مخصوصاً سال اول پس از انقلاب و سال آخر پیش از انقلاب ـ بود؛ دیگر نیست. اصلاً جوّ دیگری در اظهار علاقهی نسبت به روحانیت بود.
آیا نباید آن دوره را استثنا کنیم؟ در دورهی رضاخان یا محمدرضاشاه پهلوی روحانیت در بین مردم جایگاه متوسطی داشته است؛ در عین حال که در بین قشرهایی محبوبیت داشته است، عدهای هم واقعاً آنها را دوست نداشتند. روحانیت از سال ۴۰ آمد و برای مردم یک فضای آرمانی را ترسیم کرد که ما کارهایی را انجام خواهیم داد و همه هم تصور میکردند این مدینه فاضله محقق خواهد شد؛ در نتیجه همه روحانیت را دوست داشتند. اما چند سال که می گذرد متوجه شدند این صحبتها خیلی هم عملی نشد؛ پس به مسیر قبلی بازمیگردند؛ یعنی همان وضعیتی که عدهای روحانیت را دوست داشتند و عدهای نه. پس ابتدای انقلاب، وضعیتی استثنایی بوده.
هرچه که بوده همواره مردم نسبت به روحانیت حس مظلومیت داشتند. در زمان رضاخان، یا مخصوصاً دورهی مبارزات که شروع شد روحانیان بیشتر در زندان، تبعید بودند؛ در نتیجه برای روحانیت احساس مظلومیت میشد. از سوی دیگر وعدههایی داده بودند که مردم هنوز ندیده بودند که این وعدهها درست یا خلاف خواهد شد. روحانیت خودش را به آن صورت نشان نداده بود. همیشه روحانیت حالت انتقاد ـ و نه اینکه کار را در دست بگیرد ـ داشت.
مرحوم آقای آشیخ محمدتقی آملی در تهران از قول آشیخ عبدالنبی نوری نقل کرده بودند که هنگامی که میخواست به مکه برود، از طریق استانبول رفته بود. آقای آشیخ محمدتقی آملی به ایشان میگوید که اگر شما میخواهید به مکه بروید، خوب است از طریق استانبول که میروید ملاقاتی هم با سید جمال الدین اسدآبادی داشته باشید. ایشان این کار را انجام میدهند. سید جمال الدین هم به ایشان میگوید شما میخواهید به مکه بروید؛ بههرحال به سامرا هم میروید؛ نزد میرزای شیرازی بروید و ایشان را وادار کنید با ناصرالدین شاه مبارزه کند؛ این فرد ظالم و ستمگر است. ایشان میگویند که اگر من هم بگویم میرزا ترتیب اثری نمیدهد؛ اما من میگویم. هنگامی که به سامرا و نزد میرزا میرود به ایشان هم مطالب را میگوید، میرزا میگوید تو که خودت این حرف را قبول نداری؛ اگر قبول داشتی تو را پیش خودم راه نمیدادم. سپس میرزا میگوید بالاخره ناصرالدین شاه هر خرابیای هم دارد سلطان شیعه است. بعد میگوید سه نفر هستند که اصرار دارند حکومت را خود من بگیرم؛ یکی خود ناصرالدین شاه که هوسش به قدری غالب است که از جمع بین اختین در ازدواج نگذشت؛ یعنی دو خواهر را با هم عقد کرده بود؛ چنین کسی چطور حکومت را به من میدهد؟ بنابراین او میخواهد آبروی ما را ببرد. دوم میرزا ملکمخان، متولد جلفا و متمایل به انگلستان است. او نیز اصرار دارد که من حکومت را بگیرم؛ او هم به این علت است که میخواهد آبروی من برود. سوم هم سید جمالالدین اسدآبادی است که او هم دوست دارد من حکومت را بگیرم که این هم از سادگی ایشان است. ادارهی حکومت به این راحتی نیست. اکنون ما در بین مردم وجهه و آبرو داریم. اگر بخواهیم حکومت کنیم کجا اینهمه گروه متدین داریم که کل مملکت را در اختیار بگیریم؟ اینها میروند و کارهای نادرستی انجام میدهند که به نام ما نوشته میشود. بعدها هم بسیاری به این حرف معتقد بودند؛ میگفتند هنگامی که حکومت در دست غیرروحانیت است، روحانیت حالت انتقادی دارد و مردم هم میپذیرند و به نفع دین تمام میشود؛ اما زمانی که حکومت در دست خود روحانیت باشد، مردم انتقاد از حکومت ـ یعنی خود روحانیت ـ دارند و بنابراین به خود دین انتقاد پیدا میکنند و دین تضعیف میشود.
اگر این تفکر غالب در بین علمای شیعه این بوده است که میفرمایید، عملیشدن احکام در دوران غیبت را چطور در نظر میگرفتند؟ آیا اینطور در نظر میگرفتند که در دورهی غیبت، برخی از احکام تعطیل است؟ یا میگفتند که همین شاه میتواند اجرا کند؟
هیچکدام. نه شاه میتواند اجرا کند و نه احکام تعطیل است؛ اما زمانی میبینیم نمیتوانیم و اگر بخواهیم یک قدم برداریم، از جهات دیگر به اعتقاد مردم لطمه میخورد.
یعنی اولویتبندی میکردند که اصل مهم، حفظ و انتقال تشیع برای آیندگان است و بهخاطر آن، بخشهایی را که توان نداشتند ترک میکردند؟
بله؛ اینطور بوده است؛ یعنی بنا بر آن مصلحت اعم سکوت میکردند. خود مرحوم آخوند خراسانی با همهی زحماتی که راجع به تأسیس مشروطه کشید، وقتی خودش دید آنچه میخواست نشد، شخصاً حرکت کرد به سمت ایران که در راه او را مسموم کردند و از دنیا رفت. برخی از ابتدا نرفتند؛ مانند مرحوم آسید کاظم یزدی. البته او با اصل ولایت فقیه یا حکومت اسلامی مخالف نبود؛ اما میدانست که امکان آن وجود ندارد و مواردی را پیش میآورد. مرحوم حاج آخوند رستمآبادی در تهران که فردی ملا ـ و در ردهی آسید کاظم یزدی ـ بوده است، به حدی خودش را کنار میکشید که اگر کسی از او مسألهای را هم میپرسید میگفت این رسالهی آسید کاظم؛ ببینید چه میگوید! خود را بهطور کلی کنار میکشید. برخی از تهران به نجف نزد آسید کاظم رفته و مسأله پرسیده بودند. ایشان گفته بود مگر آنجا حاج آخوند رستم آبادی نیست؟ از ایشان مسائلتان را بپرسید. گفته بودند آقا مگر حاج آخوند هم سواد دارد؟! اینها به این جهت که وزر و وبال مشروطه گرفتارشان نکند خود را کنار می کشیدند.
در خیلی جاها امتحان شده است. تنها دورهای که تا حدودی ثمربخش بود، دورهی برخی از سلاطین صفویه بود که روحانیت خود را از حکومت کنار کشید؛ اما ناظر بود؛ مانند زمان شاه طهماسب و تا حدودی شاه عباس.. آن دورهها، هم برای دین و روحانیت و هم برای خود مملکت دورههای خوبی بودند.
در دوره آیتالله بروجردی هم همین مشی نظارت دنبال میشد؟
در دوران آقای بروجردی، شاه که شاه فاسدی بود؛ اما آقای بروجردی فکر میکرد که چه کار کند؟ اگر خاطرات من را دیده باشید آنجا داریم که زمانی که بسیار به ایشان فشار آوردند که چرا شما با شاه مبارزه نمیکنید؟ ایشان با عصبانیت فرمود: میگویید شاه را بیرون کنم، مملکت را به چه کسی بدهم؟ سپس به یک شیخی اشاره کرده بود و گفته بود به این بدهم؟ این همان دکتر اقبال است به اضافهی ریش و عمامه. ایشان معتقد بود که نمیشود.
حتی هنگامی که مرحوم امام از زندان آزاد شد، یک سخنرانی مفصلی در مسجد اعظم کردند و در آن گفته بودند لااقل آموزش و پرورش را به ما بدهید، ما اداره کنیم. این طرحی بود که در لبنان هم مرحوم آسید شرف الدین و آسید محسن امین با حکومت مطرح کرده بودند. یکی از دوستان ما ـ که فوت کرده است ـ با ما همزندانی بود؛ میگفت شب نزد امام رفتم و گفتم آقا این مقدار دبیر متدیّن برای کل مملکت دارید؟ ایشان هم جوابی به این تعبیر داده بود: «میگویی که ما بولوف هم نزنیم؟» منظور ایشان این بود که یعنی تبلیغ هم نکنیم؟ به هر حال این نگرشها وجود داشت. الآن ببینید چقدر اختلاس است. اصلاً جایی که اختلاس نباشد گویی خلاف قاعده است! از همین زلزلهزدهها خبر میرسد که کمکهای مردم و اموال در جاهای مختلف حیف و میل میشود.
آیت الله سیستانی هم اکنون در عراق همین مشی را دنبال میکنند؟
بله.
بنابراین میفرمایید یکی از عوامل کاهش محبوبیت این است که روحانیت حکومت را در دست گرفت و چون هر حکومتی به صورت طبیعی نمیتواند انتظارات همه را برآورده کند، نارضایتی ایجاد میشود.
در برخی موارد هم نمیشود قاطعیت نشان داد؛ مثلاً هنگامی که محمدرضاپهلوی از تهران آمد که به کاشان برود، جلوی بازار قم ـ که اکنون چهارراه بازار است ـ ایستاد و تنها با عصا دو خط ضربدری کشید و سوار ماشین شد و رفت. بلافاصله آنجا را خراب کردند و بعداً خیابان شد. در نتیجه مردم دیدند که کارها بسیار قاطعانه پیش میرود. یک افسری مشغول گزارشدادن به شاه بود؛ یک مسألهای پیشامد کرده بود که شاه با همان شمشیری که در دست داشت زد و یک انگشت آن افسر افتاد؛ همینطور خون از او میرفت که گفت بله اعلیحضرت! یعنی باید همچنان گزارش را ادامه میداد. چنین استبدادی بوده و … . اما مردم میدیدند که کارها پیشروی کرده است. ولی هرکسی ـ چه فقیه و چه غیر فقیه ـ نمیتواند این کارها را بکند؛ خودش یک ظلم بزرگی است. هنگامی که مجموعهی عوامل را روی هم حساب کنید، مشاهده میکنید که آنچه میخواهیم نمیشود. لذا روایتی که در مقدمهی صحیفهی سجادیه آمده، بسیاری ـ حتی بزرگانی ـ را تحت تأثیر قرار داده است.
از امام صادق(ع) ظاهراً هست.
بله؛ اصلاً راوی همان روایاتی که اصل صحیفهی سجادیه را نقل کرده، همان راوی به همان روایت از امام صادق(ع) این مقدمه را نقل کرده است؛ در آن مقدمه دارد که «لا یخرج منا اهل البیت الى قیام قائمنا احد لیدفع ظلما او ینعش حقا الا اصطلته البلیه وکان قیامه زیاده فی مکروهنا وشیعتنا». ما معمولاً اینگونه روایات را اینطور توجیه میکردیم که منظور این است که جهاد نکنید؛ اما دفاع وظیفه است. خدا مرحوم آقای بهجت را رحمت کند؛ در سالهای ۴۵-۴۴ بود که ایشان همین روایت را برای من خواندند. من گفتم شاید جهاد را میگوید؛ دفاع که برای زن و مرد و کوچک و بزرگ وظیفه است؛ ایشان گفتند خیر؛دفاع هم دارد.
گذشت و در روز فوت مرحوم آقای خویی بود که من در مشهد و در همسایگی مرحوم آقای بهجت بودم؛ تقریباً در یک کوچه بودیم. به منزل ایشان رفتم؛ در زدم؛ کسی پاسخ نداد و بازگشتم. اواسط کوچه بودم که بهطور اتفاقی پشت سرم را نگاه کردم و دیدم خود آقای بهجت به کوچه آمده و با دست اشاره میکند که بیایید. رفتم و خدمت ایشان نشسته بودم؛ دو به دو هم بودیم. گفتم یادم میآید که راجع به مقدمهی صحیفه با شما دعوا کردم. ایشان گفت دعوا را خاطرم نیست؛ اما صحبتم همان است. بسیاری از بزرگان نه از این باب که نباید کاری کرد، بلکه به این دلیل که امکان ندارد و بدتر میشود و اعتقاد مردم به اصل دین ضعیف خواهد شد، حرکتی صورت نمیدادند.
یکی دو سال پیش که خدمت شما بودیم فرمودید بخشی از علما با انقلاب همراه نبودند؛ به این دلیل که تصور میکردند حکومت امکان ندارد؛ اما بعد که دیدند شدنی است، با حکومت همراه شدند. آیا در سالهای اخیر بزرگانی را داریم که از رویکرد همراهانه خود با حکومت بازگشته و گفته باشند همان که قبلاً تصور میکردیم درست است و نمیتوان حکومت کرد؟
اولاً پیرمردها و حتی بزرگانی بودند که خود ما در دورهی جوانی که داغ بودیم با آنها درگیر میشدیم؛ آنها مکرراً به ما میگفتند به نتیجه نمیرسد؛ تعبیرشان این بود که جوجه را آخر پاییز میشمارند. الآن در هر جمعی که مینشینیم معمولاً به غیر از ۴-۳ نفر ـ که معمولاً چهرههای رسانهای هستند ـ بقیهی افراد از اوضاع اقتصادی و مسائل دیگر گلهمندند. البته مخالفت عملی هم انجام نمیشود؛ چون بههرحال نظام اسلامی است و بسیاری زحمت کشیدند آن را به اینجا رساندند. حتی المقدور باید همکاری کرد. اما در عمل همه ناراحت هستند و شرایط اقتصادی را میبینند؛ مخصوصاً با این کلیپهایی که در گوشیها منتشر میشود. در همین زلزله اخیر، طلبهای در حال توضیح اوضاع بود؛ همین که گفت «مقامات گفتهاند…»، گفتند مقامات را رها کنید و… . در دل مردم این چیزها وجود دارد. مردم به شدت ناراحت هستند و تبعیض را مشاهده میکنند. حتی برخی افرادی که سابقهی مبارزهی قبل از انقلاب و حتی یک امضا نداشتند جلو میآیند و تبدیل به چهره میشوند و در مقابل افرادی که زحمتهایی کشیدهاند میایستند.
در همین قم مردمی هستند که نان خشکی که دیگران مصرف نمیکنند را با اشتیاق میبرند! وقتی میپرسیم اینها برای شما چه فایدهای دارد؟ میگویند: در آب میزنیم و میخوریم! افرادی که نمیتوانند اجاره خانه بپردازند و صاحبخانه اثاثیهشان را بیرون میریزد بسیار زیاد هستند. کسانی که ناچار شدند شب در چادرهای شهرداری بخوابند یا گاهی اوقات در پارک.
صحبت حضرتعالی درست است؛ اما آنچه مردم در قم میبینند، سکوت علماست. بههرحال یکی از بحثهای مهم اسلام، امر به معروف و نهی از منکر است که بخش عمدهای از آن نیز به حاکمیت مربوط میشود. مردم میگویند اگر علما موافق نیستند یا از وضعیت رضایت ندارند، چرا امر به معروف نمیکنند؟ نه اینکه لزوماً جلوی حکومت بایستند؛ اما بههرحال مردم بدانند که مثلاً آقای الف هم در زلزلهای که اتفاق افتاده، نگرانی دارد یا در قضیهی دیگری که اتفاق افتاده، آقای ب هم ناراحت است. اما میبینند که از روحانیت فقط یک صدا شنیده میشود؛ آن هم از تلویزیون.
چون یا باید از اوضاع تعریف کنند که دروغ است؛ یا باید انتقاد کنند که بیشتر به درد مردم افزوده خواهد شد و تلقی مخالفت با حاکمیت میشود که آن هم مصلحت نیست.
آیا این باعث نمیشود که طیفی از مردم از اصل دین رویگردان شوند؟
افراد فهمیده متوجه میشوند که معنای این سکوت موافقت با بلا نیست؛ دیگران هم باید به مرور متوجه شوند. در هرحال بیان آن، تضعیف نظام است که آن هم درست نیست.
طبق آخرین اخبار، اکنون هفتصد مؤسسه زیرمجموعه حوزه فعالیت میکنند؛ با بودجههای شرعی یا دولتی. اما گویا محصولاتی که اینها تولید میکنند مورد توجه مردم نیست. به نظر شما چرا این تعداد مؤسسه با این همه بودجه نمیتوانند پاسخگوی مسائل مردم باشند؟ آیا سؤالات یا مسائل مردم را خوب نمیشناسند یا اینکه مردم از آنان رویگردان شدهاند؟
یک جهت این است که نتیجهی محسوس را ندیدهاند. الآن مشکل ابتدا بحث معاش است؛ پس از آن معاد؛ «لا معاد لمن لا معاش له»؛ با گرسنگی نمیشود به فکر نماز و خدا بود. جهت دیگر فراوانی سیدیها و نرمافزارهای موبایلی است که باعث شده مردم هرآنچه را میخواهند بدانند، اجمالاً از این طرق دریافت میکنند.
خب این وضعیت دربارهی آثار غیر روحانیان هم وجود دارد؛ اما آنها کموبیش با استقبال مردم مواجه است.
این همان زدگی است؛ اینکه چرا همهی روحانیون اظهار اعتقاد نمیکنند به همان جهت اولی بود که عرض کردم؛ یعنی میخواهند تضعیف نظام نشود. یک آقای سیدی در اصفهان همین چند روز به من نشان دادند؛ فرد خوبی هم هست؛ از روی درد دل هم انتقاد کرد؛ اما نتیجه چه میشود؟ نظام بیشتر تضعیف میشود. کار با این انتقاد درست نمیشود. افرادی که باید بدزدند میدزدند. حاکمیت باید جلوی آنها را بگیرد. این است که برخی افراد سعی میکنند کمتر انتقاد کنند. البته داخل خود روحانیت هم تفکرات و جبهههای مختلفی حضور دارند؛ برخی به نعمتهای گوناگون متنعّم هستند؛ و خب اینها صحبتی نمیکنند؛ چون متنعم هستند! اما بعضی دیگر که مشکلات دارند به این علت که تضعیف نظام نشود چیزی نمیگویند.
در گذشته یک منبر بود و مردمی که همین منبرها را می شناختند؛ یعنی رسانه تنها در دست روحانیت بود. بهنظر میرسد روحانیت در رقابت با گروههای دیگر دچار اختلال شده است؛ مدّاحان، قاریان قرآن، مکلّاهایی که سخنرانیهای اسلامی انجام میدهند و حتی رقبای دیگری که مسیحیت و عرفانهای نوظهور را ترویج میکنند.
این جهت بسیار روشن است؛ عامهی مردم از اوضاع سیاسی زدگی پیدا کردهاند؛ چون نتیجهای که میخواستند را نگرفتهاند. این زدگی از اوضاع سیاسی آنها را به سمت و سوی کسانی که مخالفت وضع موجود هستند متمایل میکند. برخی از مقامات اطلاعاتی به خود بنده گفتند که در شهر مشهد بیش از ۳۰ کلیسای خانگی وجود دارد. تصور اینها بر این است که مسیحیت دعوی به صلح و آرامش میکند؛ و برعکس؛ حاکمیتی مثل حاکمیت ما اینطور نیست. اشتباه هم میکنند؛ مسیحیت ظلمها و قتل و غارتهای خود را کرده است؛ آنقدر قتل و غارت کرد که قراردادی بین حکومتها و کلیسا بسته شد که دین تنها در کلیسا و در روز یکشنبه باشد و جامعه و حکومت از آن جدا باشند. شما همین اکنون ببینید که مسلمانها را در میانمار تنها به جرم اعتقاد چطور قتل عام میکنند.
نکتهی دیگر این است که بخشی از مردم از روحانیت انتظار معنویت دارند؛ چون اصولاً روحانیت را اینطور میشناختند؛ انتظار مردمیبودن را دارند. الآن نزد برخی از آقایان که میروید در اطرافشان چند محافظ ایستاده است. یعنی دسترسی به روحانیت و خصوصاً علما کم شده است. بعضاً اطرافیان و برخی آقازادگان نیز کارهایی میکنند که وجهه علما را خراب میکند.
بله؛ این بسیار مؤثر است؛ به ما هم بسیار میگویند که امکان آن وجود ندارد که فلانشخص را ببینیم یا آن دیگری را تنها از دور میتوانیم ببینیم. تبعیض در استفاده از نعمتها هم همینطور است؛ نزدیکانش متنعم هستند و دیگران اینطور نیستند. این اشکالات وارد است و قابل دفاع هم نیست. برخی وقتی میخواهند از کوچه عبور کنند، از مدتی قبل از آن، مأمورین میایستند تا ماشینها عبور نکنند؛ همه کنار بروند تا این آقا رد شود. زمانی هم که به آنها تذکر داده میشود میگویند در اختیار ما نیست؛ در اختیار محافظین ماست! شما چطور نمیتوانید جلوی محافظین خود را بگیرید؟ مسائلی از این قبیل، بسیار مؤثر و بسیار هم بد است؛ عوارض منفی بسیاری هم دارد.
آقای مهدوی کنی به خود من گفت که زمانی آقای خمینی به ما گفت اگر شخص شما را ترور کنند بهتر از این وضع تشریفات است؛ چون این ترور شخصیت است. خود امام به آقای مهدوی کنی گفته بود. آقای مهدوی کنی گفته بود که ما را میکشند و… امام گفته بودند که اگر بکشند بهتر از این وضع است. این نکته قابل دفاع هم نیست. مخصوصاً دربارهی کسانی که اصلاً سابقهی مبارزاتی هم به آن صورت نداشتهاند.
به نظر شما برای بهبود وضعیت کنونی کاری میتوان انجام داد؟
باید همه به وظایف خود عمل کنند و مهمتر آن که با مردم با محبت و عاطفه باشند. روایتی داریم که میگوید «ولا تکونوا عُلماء جبّارین»؛ علمای جبّار نباشید؛ باید با مردم عاطفی باشید. زمانی درب خانهی مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی در نجف، جمعیتی از طلبهها مقداری سر و صدا کرده بودند. ایشان صدای آنها را شنید و به نزدیکانش گفت اینها چه میخواهند؟ گفتند اینها کمک میخواهند و… اینجا میآیند مزاحم میشوند. ایشان گفته بود راه بدهید بیایند داخل بنشینند؛ صحبت کنیم؛ اگر امکانات باشد رسیدگی میکنیم؛ اگر نباشد صحبت میکنیم. سپس گفته بود برخی میآیند دست میبوسند و شما تصور میکنید که دارند دست مرا میبوسند؛ اینها به بهانهی دستبوسی، دست مرا گاز میگیرند؛ اما من به اینها پول میدهم و کمکشان میکنم! چون میدانم از روی نیاز و عصبانیت این کار را کردهاند. معروف است که مرحوم آسید ابوالحسن از طرف آقا امام زمان(عج) پیامی به وسیلهی آشیخ محمد کوفی ـ که معروف بوده خدمت آقا میرسیده است ـ دریافت کردند که آقا به او فرموده بودند: «أرخص نفسَک»؛ خودت را ارزان بفروش؛ منظور اینکه به راحتی در اختیار دیگران قرار بده؛ «واجلس فی دهلیز بیتک»؛ زیر همان هشتی و جلوی منزل بنشین؛ آن عقبها نرو که دسترسی به شما نباشد؛ «واقض حوائج النّاس»؛ مردم میآیند که مشکلات و حوائجی دارند، حاجت آنها را انجام بده؛ «نحن ننصُرُک»؛ اگر این کارها را بکنی ما هم کمکت میکنیم.
خوب است این را عرض کنم؛ زمانی مرحوم آشیخ عبدالنبی اراکی در منزل مرحوم آسید مرتضی لنگرودی ـ که پیرمردترین روحانی در زمان آقای بروجردی پس از آقای بروجردی بود و آقای داماد به ما میگفت نزد آسید مرتضی بروید، آقای بروجردی به او احترام میکند ـ این قصه را نقل کرد که شنیدم مرتاضی از هند به نجف آمده است که خیلی کارها را میتواند انجام دهد و مذهبی هم هست. گفت نزد او رفتم و به او گفتم آیا میشود امام زمان(عج) را دید؟ گفت بله خیلی راحت است؛ شما همین فردا صبح به وادی السلام نجف بروید، یک دایرهای ترسیم کنید، در میان آن بنشینید، ۷۰ مرتبه آیهالکرسی را بخوانید، اولین کسی که میآید آقا امام زمان(عج) است! ایشان هم این کار را کرده بود؛ سپس یک عربی آمده بود، گفته بود با من کاری دارید؟ گفتم خیر؛ فکر نمیکرد امام زمان باشد. فرموده بود عجب؛ ما را به چه زحمتی میخوانند، زمانی که میآییم میگویند کاری نداریم. سپس امام حرکت کردند که بروند؛ یکباره ایشان به ذهنشان آمد که ایشان اولین کسی بود که آمد و این جملهای هم که گفتند که ما را میخوانند… بنابراین خود امام زمان(عج) است؛ بلند شد و دنبال ایشان راه افتاد. امام آهسته راه میرفت؛ ایشان میدوید و به امام نمیرسید. دید امام به یک خانهی کپری ساختهشده از نی که در بیابان بود وارد شد. ایشان هم رفت آنجا و در زد. کسی آمد و گفت چه کار داری؟ گفت با همین آقا کار دارم. گفت اینطور نمیشود؛ باید اجازه بگیرم. رفت، برگشت و گفت بیا داخل. گفت سؤالهایی داشتم که میخواستم از امام زمان(عج) بپرسم. آقای روی تخت نشسته بود و من روی تخت مقابل. هرچه به مغزم فشار آوردم یکی از آن سؤالها خاطرم نیامد. مدتی نگاه کردم، دیدم فایدهای ندارد و همینطور بلند شدم، عذرخواهی کردم و بیرون آمدم. به محض آنکه بیرون آمدم دوباره کلیهی آن سؤالات به ذهنم آمد. دوباره برگشتم در زدم؛ همان خادم بیرون آمد و گفت چه کار داری؟ گفتم با همین آقا کار دارم. گفت این آقا رفت. گفتم اینجا که در دیگری ندارد؛ آقا هم که اینجا نیامد. گفت آقا نیازی به در ندارند؛ اگر کاری دارید نایبشان هستند. داخل رفتم دیدم که آسید ابوالحسن اصفهانی آنجا روی همان تختی که قبلاً آقا امام زمان(عج) بودند نشسته است. تمامی سؤالاتی که میخواستم را از آقا ابوالحسن پرسیدم و ایشان پاسخ داد. سریع بیرون آمدم و دوان دوان به سمت نجف رفتم که ببینم آسید ابوالحسن واقعاً خانهاش است یا در آن بیابان است؟ به محض اینکه آسیدابوالحسن مرا دید خندید و گفت آشیخ عبدالنبی دیدی که این همان است؟ آسید ابوالحسن به همین جهت «ارخص نفسَک ولا تکون علماء جبّارین» مورد توجه بوده است. اما الآن طوری شده که بهترین شخص از نظر موقعیت، کسی است که هیچکس به او دسترسی نداشته باشد! چهبسا کار مهمی هم نداشته باشد؛ اما به این زودی کسی را نپذیرد؛ «لا تکونوا علماء جبّارین، ارخص نفسَک، واجلس فی دهلیز بیتک، واقض حوائج النّاس، نحن ننصرک». باید سعی کرد به این روش عمل کرد؛ وگرنه اگر مردم از دست بروند، دین از دست خواهد رفت.