نقد ترجمه ای بد از یک مترجم خوب

آق بهمن

عباس مخبر مترجم مشهوری است. کتاب‌های زیادی ترجمه کرده و کتاب‌هایش را ناشرهای معتبری منتشر کرده‌اند. اما اگر ترجمه‌هایش را بخوانید جمله‌های نامفهوم زیادی در آن‌ها هست و اگر حوصله داشته باشید و با اصل مطابقت دهید، می‌بینید اشکال‌های بعضا بسیار پیش‌پاافتاده و باورنکردنی مرتکب شده و جمله‌های بسیار ساده را اشتباه ترجمه کرده. حالا یک نفر همت کرده و یکی از ترجمه‌های اخیر او (وزن چیزها، نشر آگه) را نقد کرده. مواردی که منتقد ذکر کرده همه در صفحه‌های ۳ تا ۱۱ کتاب هستند و این مشتی است نمونه خروار.

اخیرا به واسطه شغلم صفحه‌هایی از ترجمه چند نفر از مترجم‌های مشهور را با اصل مطابقت داده‌ام و دیده‌ام که متاسفانه متاسفانه متاسفانه بیشترشان در بهترین حالت مترجم‌های متوسطی هستند. البته مترجم‌هایی هم داریم که بیشتر ترجمه‌هایشان خوب و بعضا عالی است (از دریابندری و نجفی و حبیبی و کوثری و فولادوند بگیر تا دیهیمی و افشار و رضایی و …).

متن نقدی را که در شماره اخیر مجله صدا (شماره ۲۴، شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳) بر ترجمه عباس مخبر منتشر شده این‌جا می‌گذارم و امیدوارم تعداد این نقدها روزبه‌روز بیشتر شود تا هم ما بدانیم عیار هر مترجمی چقدر است و هم مترجم‌ها در ترجمه و ناشرها در پذیرش و چاپ کتاب بیشتر دقت کنند.

نگاهی به ترجمه کتاب «وزن چیزها»
فرزاد خالقی

برخی خرده می‌گیرند که در هر ترجمه‌ای می‌توان به اندازه‌ی یک نقد کوتاه اشکال پیدا کرد، به همین دلیل برای این نقد کوتاه بخش کوچکی از کتاب «وزن چیزها» برگزیده شد. تمام مواردی که در ادامه می‌آید مربوط به مقدمه و فصل اول کتاب است. باقی کتاب هم وضعیت بهتری ندارد، کما اینکه از همین مجمل نیز می‌توان پی به مفصل برد.

وزن چیزها کتابی است درباره معنای زندگی: این که هدف از زندگی چیست، خوشبختی به چه معناست، و دیدگاه مکتب‌های فلسفی و اخلاقی گوناگون در این باره؛ کتابی که شاید بتوان آن را در ردیف کتاب‌های فلسفه به زبان ساده دسته‌بندی کرد.

کاستی‌های مترجم:

  • کم‌آشنایی با زبان انگلیسی در هر دو سطح ساختاری و معنایی
  • ترجمه تحت‌اللفظی
  • بازنشناختن اصطلاح و بالطبع برگردان لفظ‌به‌لفظ آن
  • بسنده کردن به نخستین و دم‌دستی‌ترین معادل واژگانی
  • بی‌توجهی به منطق کلام و جملات قبل و بعد
  • نثر سست، کم‌مایه، و گاه یکسره مغلوط و بی‌معنی

Is living well bound up with religion? (p. 2)
آیا زندگی کاملا به دین وابسته است؟ (ص ۱۳، س ۶)
– آیا زندگی خوب در گرو دینداری است؟
For those who want to thoroughly think for themselves what really goes into living well, what’s just “icing,” and what doesn’t matter at all, a philosophical approach fits the bill. (p. 2)
برای کسانی که می‌خواهند کاملا با کله خودشان فکر کنند و ببینند چه چیز برای زندگی خوب است، چه چیز «گل زندگی» است و چه چیز اهمیتی ندارد، یک رویکرد فلسفی می‌تواند راهگشا باشد. (ص ۱۳، س ۱۳)
– برای کسانی که می‌خواهند با فکر و اندیشه خود دریابند که به‌راستی معنای زندگی خوب چیست، چه چیزهایی صرفا قشر و لایه رویی زندگی است، و چه چیزهایی هیچ اهمیتی ندارد، رویکرد فلسفی راهگشاست.
Sometimes the perfect test case is hard to find in the real world, so some of the people to be discussed live only in literature, movies, and the imagination. We’ll talk about Neo from The Matrix, the butler in The Remains of the Day, and many other intriguing characters. (p. 3)
گاهی اوقات پیدا کردن یک مورد کامل در دنیای واقعی، به منظور آزمودن آن، کاری دشوار است و لذا بعضی آدم‌ها که باید با آنها به گفت‌وگو نشست صرفا در آثار ادبی، فیلم‌ها، و تخیل زندگی می‌کنند. ما باید با نئو در ماتریکس، با باتلر در بازمانده روز، و بسیاری شخصیت‌های جذاب دیگر گفت‌وگو کنیم. (صص ۱۳، س ۲۶)
– گاهی یافتن موردی نمونه و کامل در دنیای واقعی دشوار است، بنابراین برخی از آدم‌هایی که به زندگی آنها می‌پردازیم فقط در عالم خیال و فیلم و داستان وجود دارند. ما از نئوی ماتریکس، پیشخدمت بازمانده روز، و بسیاری شخصیت‌های جذاب دیگر سخن خواهیم گفت.
Before kids come along, it’s not hard to muster the fatalism it takes to bicycle on busy roads, get wheeled into surgery, or consume raw oysters. (p. 3)
پیش از آنکه فرزندان وارد صحنه شوند، دوچرخه‌سواری در جاده‌های شلوغ، رفتن به اتاق جراحی روی صندلی چرخدار، یا مصرف لابستر خام جملگی در چارچوبی تقدیرگرایانه قابل‌پذیرش‌اند. (ص ۱۵، س ۱)
– پیش از آنکه پای بچه به زندگی‌مان باز شود، می‌توانیم خیلی راحت با این فلسفه که «هرچه قسمت باشد همان می‌شود» با دوچرخه به قلب جاده‌های شلوغ بزنیم، برای جراحی راهی اتاق عمل بشویم، یا صدف را نپخته بخوریم.
Are the things that matter most really frighteningly vulnerable to good and bad fortune _ or is there some way around that conclusion? (p. 3)
آیا چیزهایی که بیشترین اهمیت را دارند، به گونه‌ای ترسناک در مقابل بخت بد و خوب آسیب‌پذیر نیستند ـ و یا نمی‌توان به نتیجه‌ای در همین حول و حوش رسید؟ (ص ۱۵، س ۵)
– آیا عزیزترین چیزهای ما نصیبشان از قسمت بیش از چیزهای دیگر است و این است که ما را می‌ترساند ـ یا این که قضیه به‌نوعی برعکس است؟
Calvin and Hobbes comics (p. 4)
سریال کمیک کالوین و هابز (ص ۱۵، س ۲۰)
– کمیک استریپ/داستان مصور کالوین و هابز
Who am I to say? (p. 4)
سوال این است که من کی هستم؟ (ص ۱۶، س ۶)
– اما مگر من کی‌ام که به این سوال جواب بدهم؟
When all is said and done, […] (p. 4)
وقتی همه حرف‌ها زده و همه کارها انجام شد، […] (ص ۱۶، س ۱۵)
– روی هم رفته/ در مجموع/ با در نظر گرفتن همه جوانب، […]
Even a book, a major artwork, or an important theory can make a splash and then fade into obscurity. (p. 6)
حتا یک کتاب، یک اثر هنری بزرگ، یا یک نظریه مهم پفی می‌کند و در تاریکی محو می‌شود. (ص ۱۹، س ۳)
– حتا یک کتاب، یک اثر هنری بزرگ، یا یک نظریه مهم چندصباحی اسمی در می‌کند و سپس در گمنامی فرومی‌رود.
[…] getting to heaven rather than making the most of this mortal life. (p. 6)
[…] رفتن به بهشت، به جای گردآوردن هرچه بیشتر مال در این زندگی فانی. (ص ۱۹، س ۸)
– […] اندوختن توشه اخروی به جای حداکثر استفاده از این زندگی فانی.
[…] he wrote in his autobiographical Confession. (p. 7)
او طی اعترافی در زندگی‌نامه خودنوشتش می‌نویسد […] (ص ۲۰، س ۳)
– او در شرح حال خود در کتاب اعتراف می‌نویسد […]
You imagine yourself a denizen of a future millennium. It’s the year 10,000 and life as we know it has virtually disappeared. You look back at a special moment in the year 2000 and it’s something of vanishing significance. What seemed vastly important at the moment now seems vastly unimportant. (p. 7)
شما خود را شهروندی از یک هزاره آینده تصور می‌کنید. سال ۱۰۰۰۰ است و زندگی بدان‌گونه که ما می‌شناسیم عملا از میان رفته است. شما در لحظه‌ای خاص به گذشته و سال ۲۰۰۰ نگاه می‌کنید و آنچه می‌بینید چیز بی‌اهمیتی است که به سرعت محو می‌شود. آنچه در لحظه حاضر بسیار مهم به نظر می‌رسید کاملا بی‌اهمیت می‌نماید. (ص ۲۰، س ۲۲)
– خود را در یکی از هزاره‌های آینده تصور کنید. سال ۱۰۰۰۰ است و زندگی به شیوه امروزی عملا از میان رفته است. حال اگر از آن نقطه به لحظه‌ای خاص از سال ۲۰۰۰ نگاه کنید می‌بینید اهمیت آن دیگر رنگ باخته است. آنچه آن هنگام بسیار مهم به نظر می‌رسید حال یکسره بی‌اهمیت می‌نماید.
shadowy criminal (p. 7)
قاتل سایه‌مانند (ص ۲۱، س ۲)
– تبهکار مرموز
Ferris wheel (p. 7)
تله‌کابین (ص ۲۱، س ۳)
– چرخ‌فلک
watered-down vaccines (p. 7)
واکسن‌های فاسد (ص ۲۱، س ۵)
– واکسن‌های رقیق‌شده
Was Tolstoy’s crisis a result of adopting the year 10,000 perspective too often? Maybe – but there was more to it than that. (p. 7)
آیا بحران تولستوی محصول اتخاذ چشم‌اندازی ۱۰۰۰۰ ساله نبود؟ شاید، اما در این میان چیزهای دیگری نیز وجود داشت. (ص ۲۱، س ۱۱)
آیا بحران تولستوی محصول نگاه او به لحظه حال از منظر سال ۱۰۰۰۰ بود؟ شاید، ولی جنبه‌های دیگری هم داشت.
Each of us is running out of time. (p. 8)
هریک از ما دوان‌دوان از زمان خارج می‌شویم. (ص ۲۱، س ۱۳)
– هرچه می‌گذرد وقت ما تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود.
The human condition gives each of us the problem of our morality, and doesn’t mitigate the problem by providing any opportunities for time travel. (p. 8)
شرایط انسانی مسئله میرابودن را در برابر هر یک از ما می‌گذارد، و با فراهم آوردن فرصت‌های سفر در زمان هم تخفیف قائل نمی‌شود. (ص ۲۱، س ۱۷)
– تک‌تک ما به صرف انسان بودن با مسئله میرایی دست‌به‌گریبانیم، و امکان سفر در زمان را هم نداریم تا دست‌کم دلمان خوش باشد.
Is it even possible to look at our mortality head on and accept it? (p. 8)
آیا اصولا این امکان وجود دارد که پیش از پذیرفتن میرابودن‌مان به آن نگاهی بیندازیم؟ (ص ۲۲، س ۱۳)
– اصلا می‌شود با میرایی‌مان رودررو شویم و آن را بپذیریم؟
I hope many prisoners were comforted, but fear some were not. (p. 9)
امیدوارم بسیاری از زندانیان را آرام کرده باشم، اما از آن می‌ترسم که شماری از آنها به آرامش نرسیده باشند. (ص ۲۳، س ۲۵)
– امیدوارم [با تلاش‌های فرانکل] زندانیان زیادی تسلای خاطر یافته باشند، اما بعید می‌دانم این شامل حال همه آنان بوده باشد.
Tolstoy is ambiguous about the true diagnosis. (p. 9)
تولستوی در مورد تشخیص درست دچار ابهام است. (ص ۲۴، س ۷)
– تولستوی دلیل واقعی بیماری [ایوان ایلیچ] را به‌وضوح بیان نمی‌کند.
[…] but can’t possibly satisfy the strongest appetite for permanence; and Tolstoy had a very strong appetite. (p. 10)
[…] اما احتمالا نمی‌تواند نیرومندترین ذائقه‌های ماندگاری را تسلا بخشد؛ و تولستوی ذائقه‌ای بسیار نیرومند داشت. (ص ۲۴، س ۱۷)
– […] اما احتمالا نمی‌تواند عطش شدید آدمیان به مانایی را فروبنشاند؛ و عطش تولستوی بس شدید بود.
Tolstoy didn’t seem to need the deadline that death provides. (p. 10)
به نظر می‌رسد تولستوی به موعدی که مرگ در اختیار می‌گذارد نیاز نداشت. (ص ۲۴، س ۲۳)
– تولستوی ظاهرا به ضرب‌الاجل مرگ نیاز نداشت.
Children learn to draw that curtain early on. (p. 10)
کودکان خیلی زود یاد می‌گیرند که این پرده را کنار بزنند. (ص ۲۵، س ۱)
– کودکان خیلی زود یاد می‌گیرند که این پرده را [در برابر این واقعیت که زندگی ناگزیر پایان می‌یابد] بکشند.
realm of forms (p. 11)
قلمرو فرم‌ها (ص ۲۶، س ۱۲)
عالم مُثُل [افلاتونی]
We can also try to conduct ourselves in a way that […] (p. 11)
همچنین می‌توانید سعی کنید خود را در مسیری بیندازید که […] (ص ۲۶، س ۱۳)
– همچنین می‌توانیم سعی کنیم به گونه‌ای رفتار کنیم که […]

وزن چیزها
جین کازز
ترجمه عباس مخبر
نشر آگه، چاپ اول، ۱۳۹۲
۲۴۰ صفحه،۱۰ هزار تومان

همرسانی کنید:

مطالب وابسته