پری منصوری؛ آدم بی رویا نمی‌شود

مهدی جامی
بی بی سی فارسی، می ۲۰۱۳

نگاهی به:
نه، خواب نمی دیدم  
داستانهای کوتاه از پری منصوری
تهران: توکا ۱۳۸۱

“ما که پیر شدیم و از ما گذشت اما این رسم روزگار نبود که ما حیوان های خدا همینطور برای هر کاری فکر کنیم که چه سیاستی به کار ببندیم.” این را خاله گردن دراز در داستان فیل در برکه آب می گوید.

فیل تنومند و پرقدرتی موجب آزار و اذیت حیوانات جنگل است و آنها سعی می کنند با او از در صلح و آشتی درآمده قانعش کنند که به خانه و کاشانه سایر حیوانات آسیب نرساند. راهی که برای گفتگو با فیل انتخاب می کنند نوشتن نامه سرگشاده است.

پری منصوری در مجموعه داستان تازه اش « نه، خواب نمی دیدم» در قالب داستانهایی که بیشتر فرم داستانهای کودکان و نوجوانان را دارد ظاهرا خوانندگان جوانتر را مخاطب قرار داده است. او مثل مادری که برای بچه هایش قصه می گوید داستانها را نه تنها برای سرگرمی که برای آموختن زندگی و زیر و بم آن برای مخاطبانش روایت می کند.

چراغ عاطفه مادری

مادری که گرچه از سیاست بیزار است اما از زبان دخترش در داستان “نه خواب نمی دیدم” می شنویم که “غصه همه آدمهای دنیا را” می خورد. او با چراغ عاطفه مادری به جهان می نگرد.

این مادر قصه گو از زبان بابا نوئل در همین داستان به این اشاره دارد که در جهان مسیحی هم “رحم و شفقتی در کار نیست، هرکس به فکر خویش است، همسایه را از همسایه خبری نیست… و فاتحه عشق و محبت خوانده شده است”.

بابانوئل از او می پرسد که با اینهمه نامرادی و تبهکاری که جهان را فرا گرفته است شاید بهتر باشد که کریسمس تعطیل شود ولی او که از جهان غیر مسیحی انتخاب شده تا به بابانوئل اعظم در این زمینه مشورت دهد به این کار راضی نمی شود.

او مثل فردوسی که می گوید بیا تا جهان را به بد نسپریم به دفاع از “مردم ساده ای” برمی خیزد که در این تبهکاری سهمی ندارند: “نه، نمی شود آدمها را بی رویا، بی امید، در خلأ رها کرد.”

سیاست سهمی حاشیه ای دارد چنان که وقتی بابانوئل ها تصمیم می گیرند که کریسمس باز هم برپا شود، نویسنده که دور از وطن می زید به یاد نوروز می افتد و آرزو می کند که: “ایکاش یک روز بتوانم صدای خنده های شاد همه مردم سرزمینم را بشنوم.”

ما تنها با آگاهی های خودمان است که می توانیم بفهمیم چرا مردم او اکنون شادمان نیستند.

قصه درمانی

پری منصوری از دنیایی که “گرفتار جنگ و جنون” است و “وحشت در فضا معلق مانده” به قصه پناه می برد. این نوع “قصه درمانی” البته در همه جای اثر او دیده می شود ولی در داستانی که در باره مادربزرگش نقل می کند جلوه کاملی دارد – مادربزرگی که آنقدر با قهرمانهای قصه هایش مثل آقا موشه نزدیک است که آجیل و تنقلاتی هم که به نوه هایش می دهد هدیه از طرف او معرفی می کند. قصه چنین پایان می گیرد:

“آه! عطر اطلسی ها در غروب تابستان! ای عطر مادربزرگ! ای عطر کودکی! مشامم پر از دود و بوی گنداب است، پناهم دهید.”

این جمله کلیدی او در باره رابطه اش با قصه است.

نویسنده چاره همه بیچارگی های جهان اطراف خود را در گرمای کانون خانواده می بیند. گویی که خانواده می تواند فارغ از تاثرات اجتماع بیرون همچنان نقش سنتی خود را ادامه دهد.

شاهد این نوع نگاه آخرین داستان کتاب است که “نگاهی دوباره” نام گرفته است. این داستان کمترین پیوند را از نظر فرم با سایر داستانها دارد ولی شاید جدی ترین و اجتماعی ترین داستان کتاب هم باشد.

جایگاهی که خانواده دارد

“نگاهی دوباره” را باید از شمار ادبیات مهاجران ایرانی دانست. ادبیاتی که واگوی مسائل زندگی آنهاست در خارج ازایران. دختر جوانی که به پارتی و هوسهای جوانی فکر می کند با آرمانهای پدر و مادرش در باره آینده او که با تکیه بر درس خواندنش و پیروی از سنت های ایرانی در باره دختران ظهور می یابد به چالش برمی خیزد.

نویسنده در تصویر هر دو طرف تا اندازه ای موفق است، بخصوص در تصویری که از داد و بیداد خانگی و یکجانبه بودن پدر تیپیک ایرانی ارائه می دهد، ولی از آنجا که نقش مادرانه خود را فراموش نمی کند ماجرا را با پیروزی خانواده و بخصوص مادر تمام می کند: مادر راهی بیمارستان می شود و دختر در راه عیادت او بار دیگر ارزش خانواده را کشف می کند.

اما این انگار تایید همان پدرسالاری ایرانی است و بن بستی که جوان ایرانی حتی در خارج از کشور نیز قادر به شکستن آن نیست.

از این گذشته، واقعیت در بیشتر مواقع شاید با الگویی که نویسنده از تبعیت یا تسلیم جوانان ترسیم می کند مطابقت نداشته باشد.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته