علیرضا غلامی
نویسنده و روزنامهنگار ادبی
مروری بر:
تأملاتی در باب گیوتین و دار
آرتور کوستلر. آلبر کامو
ترجمهی وحید طباطبایی. مرتضی عسکری
تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۴۰۱، ۳۶۰ صفحه
۱۴۵ هزار تومان
ابوالفضل بیهقی، تاریخنگار ایرانی، میگوید وقتی حسنک، وزیر سلطانمحمود غزنوی، را پای دار میبردند تا اعدامش کنند خودش شاهد بود که مردم همه گریه میکردند. آنوقتها، اعدامی ظاهراً خودش میبایست لباسها را یکییکی روی سکو از تن بیرون میکشید و آمادهی مناسک میشد. حسنک هم، آنطور که بیهقی روایت کرده است، همین کار را کرد. اتهامش این بود که قرمطی بود. رقبا برای او پروندهای ساخته بودند و خلیفهی وقت (بنا به ادعای دربار غزنوی) حکم داده بود که دار زده شود. و مردم همه میدانستند ماجرا از چه قرار است: انتقام و تلافی و کینهورزی.
بیهقی میگوید وقتی لحظهی اعدام شد مجری مراسم از حسنک خواست به سمت چوبهی دار بدود و همین درخواستِ ظاهراً نابهجا خون مردم را به جوش آورد و شروع کردند به اعتراض کردن. اعتراضها درجا سرکوب شد و غائله خوابید. اما نارضایتی وقتی رو شد که دستهای حسنک را بستند و طناب را دور گردنش انداختند و از مردم خواستند به صورتش سنگ بزنند. بیهقی میگوید: «هیچ کس دست به سنگ نمیکرد و همه زارزار میگریستند.»
قصهی دار زدن حسنک نمونهی روشن و دردناکی است از یک اعدام تاریخی که هنوز هم به خاطر ارزشهای ادبی منحصربهفردش در مدرسهها و دانشگاهها درس داده میشود. هر ملتی تاریخ اعدام دارد. تاریخ چوبه و صلابه و سکو. هر ملتی میتواند صدای غژغژ چوبههای دار را در گذشتههای دور و نزدیکش بشنود و بابت توحش پدرانش احساس شرم کند. بیهقی توضیح میدهد که آن وقتها چطور حکمها را صادر میکردند و چطور اجرایش میکردند و چطور بین مردم بیزاری و خشم و ترحم میساختند.
وقتی داشتم کتاب آرتور کوستلر، نویسندهی مجارستانی-بریتانیایی، را که مترجمانش عنوان «تأملاتی در باب دار» به آن دادهاند میخواندم یاد حرف بیهقی افتادم که در اول ماجرای دار زدن حسنک نوشته بود: «سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.»
حرف زدن دربارهی دار و بیطرف ماندن و تعصب خرج نکردن ساده نیست. کتاب کوستلر کتابی است بیتعارف و بیتکلف در نکوهش دار زدن. او در سالهای جوانی امیدوار بود آنچه را همنسلانش بیعدالتی میخواندند از راه انقلابهای همهجانبه محو کند و در این راه چنان مصمم بود که حتی درگیر جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) شد و در نهایت هم به دست سربازان فرانکو افتاد. آنوقتها فقط ۳۲ سال داشت. فرانکوییها متهمش کردند به جاسوسی و اضطرابی رنجآور و موهم در وجودش کاشتند، طوری که سه ماه، هر شب، منتظر اعدام بود. منتظر مرگی جنونآور در مقابل جوخهی آتش. اما ظاهراً عمرش هنوز به دنیا بود، چون دمودستگاه فرانکو او را با زندانی دیگری در بریتانیا مبادله کرد و خلاصش کرد.
روزهای انفرادی کوستلر را چنان تکان داد که بعدها زندان و شکنجه و اعدام و مرگ تبدیل شدند به موتیفهای اصلی و متعالی مشهورترین کتابهایش: «گفتوگو با مرگ» و «ظلمت در نیمروز». او تا پایان عمر کموبیش با همین موتیفها زندگی کرد و در آثار فراوانی که نوشت مرتب بسطشان داد.
کوستلر در بوداپستِ مجارستان به دنیا آمده بود و در جاهای مختلف زندگی کرده بود: اتریش، آلمان، فرانسه، ژاپن، هند، آمریکا، اسپانیا، اسرائیل و حتی آسیای مرکزی و شوروی. اما خودش را بیش از هر جا متعلق به انگلستان میدانست ـجایی که او را از دست سربازان فرانکو نجات داده بود.
«تأملاتی در باب دار» هم ادای دین اوست به بریتانیای کبیر که آنوقتها هنوز از لوث اعدام پاک نشده بود و همین مسئله دستکم از چشم او لکهی ننگی به حساب میآمد. دار زدن از چشم بریتانیاییها چنان قطعی و محرز به حساب میآمد که مثلاً رانندگی در سمت چپ جادهها. کوستلر در کتابش شهادت میدهد که «انگلیسیجماعت سر سوزنی با حلقآویز کردن مشکلی ندارد و یک دل نه صد دل شیفتهی آن است» و جای دیگر گواهی میدهد که «بریتانیاییها در مواجهه با مجازات اعدام چنان شوخوشنگ به نظر میآیند که انگار آن قربانیِ در حال دست و پا زدن در انتهای طناب دار نه انسانی راستین بلکه آدمکیست که در جشن آتشبازی سوزانده شده است.»
آن سالی که او کتابش را مینوشت چوبه و سکو و صُلابه در همهی دموکراسیهای اروپای غربی کموبیش به تاریخ پیوسته بودند. اما در بریتانیا همهچیز فرق میکرد. برچیدن و برنچیدن بساط اعدام ظاهراً در آنجا بیش از هر جای دیگری در اروپای غربی موضوع بحثوجدلهای کشدار شده بود. کوستلر بریتانیاییها را ملتی منظم و قانونمند معرفی میکند که با همهی مظاهر تمدن امروزی کنار آمدهاند، ولی نتوانستهاند از «خیرِ خدمات جلاد در جایگاه محافظ و منتقمِ جامعه بگذرند». و همین جدلها و توحشها ظاهراً برای او کافی بود تا کتابش را محل رویارویی آرای موافقان و مخالفان این سنت قدیمی کند.
کوستلر برای رد کردن نظر مدافعان اعدام سنگ تمام میگذارد. کتابش مملو است از آمارها، دادهها و نمونههای تاریخی؛ مملو است از تلنگرهای اخلاقی و احساسی. خشمش، وقتی استدلال مدافعانِ اعدام را ردیف میکند، پشت کلمات مؤدبانه و رسمی پنهان نمیماند و طرفدارانِ اعدام را با لحنی مسخره و طنزی گزنده دست میاندازد. کوستلر میراث گذشته را جلوی چشم بریتانیاییها میگذارد و بدون پردهپوشی از مجازاتهای سنگدلانهی دادگاهها حرف میزند، از حضور چوبههای دار، از صدای غژغژ سکوهای اعدام، از نحوهی جان دادن مجرمان. همهی اینها در سرزمینی است که همسایگانش دههها پیش مجازات اعدام را لغو کردهاند. آنوقتها، اعدام به چشم بریتانیاییها شرِ واجبی بود که نمیشد از آن صرفنظر کرد، چون هیچ چیز به اندازهی اعدام نمیتوانست جلوی بزهکاران را سد کند.
کوستلر بررسی میکند و پی میبرد که استدلالِ مدافعان اعدام از گذشته تا آن موقع کاملاً دستنخورده مانده است. خود وزیر کشور بریتانیا، وقت و بیوقت، به سه دلیل عمده برای مخالفت دولت با لغو اعدام متوسل میشد: مجازات مرگ ارزش بازدارندهی یگانهای دارد، نمیتوان هیچ مجازات جایگزین رضایتبخشی برای آن طرح ریخت، و افکار عمومی مایل است این مجازات تداوم داشته باشد.
همین استدلالها آشفتهبازاری را نشان میداد که برای درک «تمدن بریتانیایی» سردرگمکننده بود. کوستلر با استاد به آمار و ارقامِ پروندههای مرگ در فاصلهی سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۴۹، نشان میدهد حدود ۹۰ درصد قتلها را در بریتانیا کسانی مرتکب میشوند که درگیر مرافعه، مستی و هیجاناند. او میپرسد اعدام چگونه میتواند برای این موقعیتها بازدارنده باشد؟ تازه روشن است که مجازات اعدام برای دیوانهها یا عقبماندههای ذهنی هم نمیتواند کارایی داشته باشد.
از اینها گذشته، پای چگونه کشتن هم بین مخالفان و موافقان در میان بود: دار، گیوتین، صندلی الکتریکی یا اتاق گاز. کدام یک انسانیتر است؟ کوستلر حسابی همهی این انواع را سبکسنگین میکند و در نهایت جواب میدهد «فقط حبسِ ابد». معتقد است فراهم کردن مقدمات هر کدام از این شیوهها مشارکت فروتنانهی مجرم را میطلبد و این خود عین بیعدالتی و بیاخلاقی است. دار از چشم او فقط ماشینِ مرگ نیست. نماد است. نمادِ دهشت و قساوت و تحقیر زندگی. ملغمهای است از «بربریتِ بدوی، کوتهفکری قرونوسطایی و توتالیتاریسم مدرن».
کوستلر میگوید افکار عمومی دیر یا زود پی خواهد برد که محتاج محافظتِ مأموران اعدام نیست و خواهان لغو اعدام خواهد شد. درواقع، همانطور که هر ملتی کتاب قطوری دربارهی تاریخ اعدام دارد یک روز هم کتابی در لغو آن خواهد نوشت، در مذمت آن و در برائت از آن.