راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

نقد شعر، نامه به شاعر

سلام بر دوست!

خواسته ای در باره ی شعرت نظر بدهم. باید بگویم من کارشناس شعر نیستم. من فقط شاعرم. اما چون سالهاست شاعر هستم؛ کمی تجربه در نوشتن شعر و نوشتن در باره ی شعر دارم. و این ها هم نظرات شخصی ی من است. و این نظرات شخصی طبعا می توانند کاملا غلط باشند. اما شاید هم چیزهایی در حرفهای من باشد که به دردت بخورد. در باره ی بعضی واژه ها و مفاهیم در شعرت برایت نوشته ام. از تو می خواهم در مورد اینها کمی تعمق کنی:
 
درد واره
من معنای دردواره را نمی فهمم. اصلا هم فکر نمی کنم یک چنین اضافه ی نابهنجاری بتواند مفهوم و معنای این شعر را تشدید کند. درد را می دانم. اما واره یعنی شبیه. و شبه درد به عنوان یک اسم برای یک شعر خیلی پیشنهاد خوبی نیست. هرچند اگر خود کلمه ی مرکب «شبه درد» استفاده می شد خیلی بهتر از دردواره بود.
 امروز
 زنی
جنین سالخورده اش را…
 در کاسه ی صبرش
سر کشید
من این را نمی فهمم و نمی پسندم که شعری با این مقدمه ی بی توضیح شروع شود و اینچنین بی تصویر باشد. این سطرها بسیار خبری ست و سعی می کند وحشتناک باشد اما بیشتر به یک طنز ضعیف شبیه است تا یک تصویر شعری.
مردی
 تیغ کندش را
 با رگ های تیز جنون
پیوند داد
رگهای تیز جنون؛ ترکیب خوبی نیست. و پیوند در اینجا اشتباه بکار رفته. چون پیوند کلمه ای ست که بیشتر در کشاورزی به کار می رود. و ثانیا این را همه می دانند که نمی شود یک تیغ را به یک رگ پیوند زد.
 امروز
 شعرم
 بوی خون می داد
 و حرف
 یاد آور خون
مگر شعر با حروف نوشته نمی شود؟ پس چه لزومی دارد که دوبار تکرار کنیم که شعر بوی خون می دهد و حرف هم بوی خون می دهد؟ پس شعر را با حروف بنویس نه با احساساتی که می خواهد رقت خواننده را برانگیزاند.
پیش از آن که دریابیم
گورستان
استخوان ها را شمرده بود
و رعشه ی قانقاریا
بدن مرگ را در قبر لرزاند
چه چیزی را قرار است دریابیم؟ گورستان چگونه می تواند استخوان ها را بشمارد؟ و رعشه ی قانقاریا چطوری می تواند بدن مرگ را آن هم در قبر بلرزاند؟ تصویر قبل از آنکه به فرجام بینجامد شکسته است و شعر پیش از قوام آمدن شفته شده و وارفته است. نمی شود با واژه هایی اینگونه بدوی و نگاهی اینچنین بی دقت شعر نوشت.
 امروز
 انار پا به ماه
در دستان پیر پاییز
دردانه هایش را
قصاص کرد
وصل کلمه ی سیاسی قضایی ی قصاص به انار؛ زیبا نیست و حتی تصویری هم نیست. انار پابه ماه تصویر زمخت و آزاردهنده ای ست. دستان پیر پاییز خیلی تکراری است. دردانه یعنی چه؟ و اصولا قصاص کردن در این جا به چه درد می خورد؟
 گیسوی بید
صاحب عزای مادری شد
 که هر روز
 گیسوانش را می سوزاند
چگونه گیسوی بید می تواند صاحب عزای مادری باشد که هر روز گیسوانش را می سوزاند؟ و اصلا چرا باید این مادر هر روز گیسوانش را بسوزاند؟
و به سبزه ها خیرات می داد
 امروز
شعرم
بوی خون می داد
و چرا باید راوی به سبزه ها خیرات بدهد و چرا شعر بوی خون می دهد. و این سطر دوم تقلیدی ناشیانه از شعر سعید سلطانپور است. هرچند آنجا این ترکیب ارتباط معنایی با کل شعر  دارد در صورتی که در شعر تو معنا و ارتباط کاملا گم است. و علل سیاسی بودن معنا هم کاملا گم.
 و واژه
 ترجیع خون
در سکوت وحشت مردگان
ترجیع اینجا به چه معناست؟ ترجیع خون به چه معناست؟ سکوت و وحشت و مردگان وقتی پشت سرهم قرارمی گیرد؛ ترکیب عجیب و سنگین و بی معنایی می شود که هیچ تصویر یا تعریف یا تعبیری را برنمی انگیزد.
 سایه های عاصی
به انتظار شب نشستند
سایه های عاصی ترکیب قدیمی و از کارافتاده و البته بی مسمایی ست. و اصولا چرا باید سایه ها عاصی باشند. و چرا باید به انتظار شب بنشینند؟ مگر نه اینکه سایه و شب از یک جنس اند؟
و خاک
وای
خاک
 زخم بستر گرفت
چرا کلمه ی خاک باید دوبار پشت سرهم تکرار شود و چرا خاک باید زخم بستر بگیرد؟
 امشب باد سیاه می وزد
مهتاب
 گل های نیلوفر و مینا را
 به آرزوهای کال چنار و کاج می سپرد
چرا باید مهتاب گلهای نیلوفر را به آرزوهای کال چنار و کاج بسپرد؟ و اصولا آرزوهای کال چنار و کاج از چه جنسی هستند؟ و چرا باید مهتاب که عنصری آسمانی ست باید واسطه ی دوچیز زمینی باشد؟
 امشب
شعرم
بوی خون گرفت
 و قلم
دردواره ی خون
برگ پاییز
چرا شعر به ناگهان بوی خون می گیرد و قلم چگونه می تواند در دروازه ی خون برگ پاییز باشد؟ ما نمی فهمیم چرا خون بو دارد و چرا خون دروازه دارد و برگ پاییز چه ربط منطقی با دروازه ی خون می تواند داشته باشد و اصولا همه اینها چه ربطی به شعر دارد؟
در آخرین وداع
خش خش جانش را
در سینه ی زخمی ی طوفان
 به رقص درآورد
خش خش جان یعنی چه؟ و چرا درآخرین وداع  و چرا سینه ی طوفان زخمی ست و چرا باید این همه به رقص درآید؟
 پس
 در سکوتی کاذب
بلوغ شهر جاری می شود
چرا سکوت کاذب است و چرا بلوغ شهر جاری ست. و اصولا شهر چگونه می تواند دارای بلوغ باشد و سکوت جاری در بلوغ شهر کاذب است؟ و اصولا این تصویر چه ربطی به تصویرهای بعدی و قبلی دارد؟
 در قلب کوچه های سیمانی
 می شکفد
 مسیر چشمان قندیل زده
چگونه مسیر چشمان قندیل زده می تواند در قلب کوچه ی سیمانی شکوفه بدهد و آیا مگر سیمان قلب دارد که بشکفد در مسیر چشمان قندیل زده و اصلا چرا باید چشمان قندیل بزنند و اصلا چه فایده ای دارد و چه ربطی دارد به بلوغ شهری که سکوتی کاذب دارد؟
در ساعتی قدیمی
که بانگ گل سرخ را می کوبد
بانگ گل سرخ چه شکلی است و چرا در ساعتی قدیمی باید بانگش را بکوبد و چرا ساعت باید قدیمی باشد؟
 
در مجموع باید بگویم این شعر یک نوشته است که هنوز تا شعر شدن راه زیادی در پیش دارد. من نمی توانم شعرنوشتن را تدریس کنم. تنها می توانم بیاموزم چگونه می شود به شعر نزدیک شد. و یکی از راههای نزدیک شدن به شعر مطالعه ی شعر امروز ایران و جهان است. یکی دیگر از راهها مطالعه ی ادبیات کلاسیک فارسی و ادبیات کلاسیک جهان است. یکی دیگر از راهها صادق بودن با خود است. ما نیامده ایم خواننده را فریب بدهیم. هدف ما ایجاد رابطه است؛ ایجاد رابطه ای عاطفی با مخاطب از طریق تصویر. ما شاعران قرار نیست تظاهر به تصویر کنیم. ما می خواهیم ایجاد رابطه کنیم از طریق آفرینش تصویر. و تصویر فرق می کند با نثر سرراست. در نگاه تصویری، همیشه نوعی نگاه عمیق اسطوره ای، زیباشناسانه، زبان شناسانه و فلسفی هست که نمی گوید، بلکه نشان می دهد.
اینجاست که کار ما شاعران با سیاسیون تفاوت می کند. تفاوت اساسی ما این است که زیبایی شناسی و عمق نوشته هامان را مد نظر داریم در حالی که سیاسیون به دنبال پیام های فوری هستند و برایشان عمق کلمه مهم نیست؛ بلکه جنبه اخباری بودن نوشته است که مهم و حیاتی ست. در شعر ما با عرفان کلمه سر و کار داریم با کلماتی که معناهای چند پهلو می دهند. در شعر ما از طریق زبان به دنبال رسیدن به هدفی در بیرون زبان نیستیم. در شعر، هدف شعر خود شعر است. غایت شعر زبان است و غایت زبان زیبایی شناسی زبان است. اگر کلاسیست ها غایت را در آسمان می جستند و مدرنیست ها در زمین، ما شاعران امروز نه در آسمان به دنبال معبود و فردوس هستیم و نه در زمین به دنبال بهشت آرمانی آرمانشهر یا مثلا جامعه بی طبقه یا جامعه کارگری.
ما نویسندگان نسل امروز، شاعران نسل سرگشتگی هستیم. و این سرگشتگی باید به بهترین و هنرمندانه ترین شکل در شعر ما نشان داده شود. غایت ما نوشتن است؛ نوشتن و نرسیدن. ما در نرسیدن هاست که تکمیل می شویم. لذتی که دراین راه است به ما می گوید که در متن چیزی جز خود متن نیست. جستجوی بدون عمق، ما را در سطح نگاه می دارد و از رسیدن به  حقیقت شعر دور می کند. ما در معناهای واقعی هرچند کوچک است که به جستجوی حقیقت کلام، حقیقت واژه و حقیقت زندگی می پردازیم. در جستجوی سایه هاست که به معناهای کلمات نزدیک می شویم. در جستجوی تفسیرهای تازه است که به تعبیرهای نو نزدیکتر می شویم. و معنا همیشه پنهان است در انتظار تاویلی نو. و نوشتن های ما تصویر تاویل های ماست و تفسیر مکاشفات ما در خلوتی که ما را به سمت خاموش کلمات رهنمون می شود.

با احترام وارادت
سهراب رحیمی
مالمو؛ سوئد
همرسانی کنید:

مطالب وابسته