محمد قاسمی
قرن هجدهم در اروپا را “عصر روشنگری” میدانند. این قرن در فرانسه با نام فیلسوفانی چون “ولتر”، “روسو”، “مونتسکیو” شناخته میشود. نام “دنی دیدرو” تنها پس از مرگش و آنهم پس از انتشار رمانش “ژاک قضا قدری و اربابش” در کنار نام این سه فیلسوف قرار میگیرد و این چهار نفر چهره قرن هجدهم یا “عصر روشنگری” در فرانسه میشوند. و در این میان تنها “دیدرو” است که نامش به دلیل ارائه اثری تخیلی و ادبی در این فهرست قرار گرفته و نه به واسطه آثار فلسفی و حقوقی.
“ژاک قضا قدری” در سالهای پایانی قرن هجدهم منتشر شد اما “دیدرو” در این رمان چنان از تکنیکهای نو و بدعتگر بهره گرفته که بسیاری از منتقدین این اثر را ضد رمان میدانند و دلیل آنهم بسیار واضح است. این رمان اینگونه با تعدادی سوال بی پاسخ آغازمیشود: “چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقی مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا میآیند؟از همان دور و بر. کجا میروند؟ مگر کسی هم میداند کجا میرود؟ چه میگویند؟ ارباب حرفی نمیزند و …” و رمان تا انتها همین طور عجیب و خلاقانه پیش میرود و به پایان میرسد. در مقدمه مترجم (مینو مشیری) کتاب آمده است: مشکل بتوان “ژاک قضا و قدری” را در قالب ادبی خاصی گنجاند شاید بتوان آنرا برداشتی کاملا شخصی از ژانر “پیکارسک” دانست و تا حدی وامدار سنت “دن کیشوت”.
کتاب به شکل دیالوگی طولانی بین ژاک و اربابش روایت میشود. ژاک در رمان قصهگو است و اربابش مخاطب اوست اما راوی هرجا که بخواهد این دیالوگ را قطع میکند و با خواننده وارد مکالمه میشود.
در این رفت و برگشتهای راوی رمان به قصهگوی درون رمان یعنی “ژاک” روایت قصه او قطع میشود و راوی رمان و قصهها و موقعیتهای دیگری را نیز پیش میکشد و همین اختلال در روایت “ژاک” و دوباره از سر گرفتن آن سیر رمان را شکل میدهد. گاه راوی که روایت “ژاک” را قطع کرده ادامه و پایانهای مختلفی را برای قصههای فرعی پیش میکشد و آنها را به عنوان امکان پیش روی خواننده میگذارد تا خواننده خود یکی از آنها را انتخاب کند.
نقش “ژاک” در رمان را میتوان استعاره ای از راوی رمان دانست و ارباب بینام هم نقش مخاطب را در رمان بر عهده دارد. و اینگونه “دیدرو” با استفاده از تکنیک فرا داستان در قرن هجدهم در رمانش حس تعلیق ایجاد میکند. اختلال در روایت “ژاک” هر دفعه به دلیلی صورت میگیرد و حوادث بسیاری داستانگویی او را قطع میکند تا اینکه ارباب دوباره با سوالهای خود ژاک را به روایت داستان خود وا دارد اما همانطور که “ژاک” میگوید: “هر بار دهان باز میکنم شیطان سر میرسد و زبانم بسته میشود.” وقفه در روایت و رفت و برگشتهایی که بین راوی و “ژاک” شکل میگیرد در نهایت به ایجاد حس بینظمی و تشویش در خواننده تبدیل نمیشود زیرا جزییات داستان و حوادث و قصههای فرعی رمان به شدت حساب شده و دقیق به کار گرفته میشوند.
راوی در قسمتی از رمان شیوه روایت خود را به علم هندسه تشبیه میکند و میگوید: “با این شیوه بیان که از هندسه وام گرفتهام خو بگیرید، چون علم هندسه را بسیار دقیق میدانم و به کرات از آن استفاده خواهم کرد.” دیدرو در این رمان بارها به آثار نویسندگان معاصر و قبل از خود ارجاع میدهد که بسیاری از اینها به صورت مستقیم در متن رمان آمده و یا توسط مترجم زیرنویس شدهاند اما بیش از هر اثری در این رمان به دن کیشوت ارجاع داده شدهاست.
یکی از این موارد صحنهایست که “ارباب” به شدت تحت تاثیر داستان “ژاک” قرار گرفته و دندان قروچه میکند و خود را در وضعی توصیف میکند که شمشیر در دست گرفته و به دزدها حمله میکند. این صحنه از رمان به صورت طعنه آمیزی به رمان دن کیشوت و لحظه حمله دن کیشوت به آسیاب بادی ارجاع میدهد. ارباب و “دن کیشوت” هر دو تحت تاثیر داستانی که شنیده یا خواندهاند به دشمنی خیالی حمله میکنند. طنز این رمان در کنار عناصر دیگرش آنرا به قرن بیستم ودیگرآثار ساختار شکن پیوند میزند. “دیدرو” با این اثر از ادبیات بعد از خود ساختار شکنی کرد.
این کتاب را مینو مشیری ترجمه کرده است. و در باره کار دیدرو می گوید: من صادقانه شیفته قرن هجدهم یا عصر روشنگری و شخصیت جذاب و شگفت انگیز دیدرو هستم، در انگلستان، در دانشگاه با این عصر و دیدرو آشنا شدم و این توفیق را داشتم که به مدت ۶ سال شاگرد دیدرو شناس نامداری در سطح جهانی یعنی پروفسور رابرت نیکولائوس باشم و رساله فوق لیسانسم را که درباره طنز در رمانهای دیدرو بود، با سرپرستی و راهنمایی ایشان بنویسم.
مشیری اثر دیدرو را یک رمان فلسفی به زبان طنز می داند که به مسئله جبر و اختیار میپردازد.
*با اندک افزایش! بخش آخر از حرفهای مترجم به گزارش کتاب افزوده شده است.