دو اتفاق اخیر باعث شد فکر کنم دوباره باید بر سر این مساله نقدهای عمومی و کلی و بی مخاطب و همه-مخاطب چیزی بنویسم. اول یکی از خبرنگاران با من تماس گرفت که نظرتان را در باب فلان موضوع می خواهم. گفتم این موضوع بحث دقیق و جزئی لازم دارد. گفت نه کلی هم بگویید خوب است. به او نوشتم من نقد کلی را نمی پسندم. سهل است آن را مایه لغزش های فکری بسیار می دانم و اسباب تلف شدن و هرز رفتن نیروی نقد.
نقد کلی یعنی چه؟ ظاهرا یعنی تعمیم بلاوجه چند تجربه و مشاهده شخصی به همه زیرمجموعه یک موضوع! نقد همیشه متوجه یک عضو از یک مجموعه بزرگ است. و برای رسیدن به نقد کلی – اگر ممکن باشد- مشاهده های بسیار و منظم و قاعده مند و علمی لازم است و البته این کار آسانی نیست. کار آسان تعمیم تجربه های محدود به همگان است. و این روشی ضدعلمی است.
اتفاق دیگر پیشنهاد یکی از دوستان بود برای اینکه مطلبی از روزنامه آرمان را در راهک بازنشر کنیم. خواندم و برایش نوشتم مساله این است که این شیوه نقد همانقدر ارزش دارد/ندارد که اگر بگوییم «ما» ملت باهوشی هستیم. ما چنین و چنان هستیم. «تحسین جمعی» بیهوده است. «نقد جمعی» هم بیهوده است.
مدیر انتشارات فلان به طور کلی گفته است کتابی که نویسنده پول انتشارش را به ناشر بدهد معمولا کتاب خوبی نیست. «معمولا خوب نیست.» اما به این معنی هم نیست که هر کتابی که ناشر برایش سرمایه گذاری کرد «لزوما کتاب خوبی است»! بنابرین، از این کلی دردی دوا نمی شود. نمی شود در نقد و بررسی کتاب بر این نکته انگشت گذاشت که پولش را نویسنده به ناشر داده یا ناشر سرمایه گذاشته و حق الزحمه ای هم به نویسنده داده است. چه نویسنده سرمایه گذاشته باشد چه ناشر، هستند کتابهایی فروش نرفته و بادکرده که رایگان هم می دهی کسی نمی خواند! پس باید در مورد بادکردگی حرف زد. یک دلیل هم ندارد. چه بسا کتاب خوبی که در زمان نادرستی منتشر می شود و ناخوانده می ماند یا در اندازه های قدر و مرتبه اش خوانده نمی شود. و چه بسا کتابی که فروش نمی رود اما نسخ دیجیتال اش دست به دست می شود. و دهها صورت دیگر از مساله که هر کدام جداگانه قابل تحلیل است.
نقد تشخیص سره از ناسره است. اگر قرار شد متنی بگوید همه چیز ناسره است در واقع به نفی منتقد حکم داده است!
حال برای اینکه یک نمونه جزئی به دست داده باشم متن زیر را با شما همخوان می کنم که از نظر من و با معیاری که در بالا به اشاره آوردم نمونه ای از نقد مسموم است و روش اش متهم ساختن همگان و بنابرین تن زدن از نقد به معنای خردپسند و منصفانه آن. نقدی که از آن معلوم نشود چه باید کرد نقد نیست!
سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: (به نقل از دوشنبه)
آنچه در ایران به عنوان ژورنالیسم ادبی میشناسیم، خیلی وقت است که دیگر به کاری معمولی و کمی تا قسمتی زمخت تبدیل شده به این دلیل ساده که مهمترین ویژگیهای روزنامهنگاری ادبی توی دم و دستگاه مطبوعات یلخی امروزمان آب رفته است. برای همین هم هست که دیگر جز تک و توک صفحات ادبی بعضی از روزنامهها، دیگر نمیتوان صفحهای با عنوان “ادبیات” در مطبوعات امروز سراغ گرفت.
از طرف دیگر خبرگزاریها هم به خاطر ماهیت کار خبریشان هیچ وقت به کار روزنامهنگاری ادبی ما نیامدند. در خبرگزاریها و سایتهای خبری، خبری از یادداشتهای تحلیلی، گفتوگوهای تفصیلی و تخصصی، ترجمه مقالات تئوریک و یا انتشار شعرها و داستانهای جدی نیست. پاسخ هم شفاف است: “کار ما این نیست، ما باید خبررسانی کنیم.” تا حدودی منطقی هم هست این حرف.
با این توضیح در این بازار بیرونق ادبیات، سراغ هر پیشکسوت این کاره را بگیرید احتمالا کلی گله دارد از نداشتن اختیارات یا امکانات لازم برای منتشر کردن یک صفحه ادبی تراز اول. جامعه سیاه پوش روزنامهنگاران ادبی، به عزا نشستهاند اما حواسشان نیست که میشود با همان اندک اختیاراتی که دارند بر مقام ترمیم بدنه بیمار روزنامهنگاری ادبی بربیایند و این فقدان بزرگ را با انتشار مطالبی در خور تا حدود زیادی کم رنگ کنند.
به نظر میآید آنچه امروز بیش از همه در این زمینه به خصوص خودنمایی میکند نوعی رخوت است که دست ژورنالیستهای ما را بسته. قریب به اتفاق جامعه ادبی مطبوعاتِ ما (و البته کسانی که در فضای مجازی فعالند) بسته به نوع کارشان صرفا در پی انجام کاری هستند که به آنها سپردند [سپرده اند]؛ هدف اصلی انتشار یک صفحه ادبیات یا مخابره یکسری اخبار است که به حوزه ادبیات مربوط میشود، و تمام. ذهن همه ما به “فقدان” ادبیات و “رخوت” در کار تسلیم شده، دست از کار شستهایم و در نهایت امر به فکر این هستیم وظیفه خود را به معمولیترین نحو انجام دهیم [این “ما”ی لعنتی!].
گفتوگوهای آبکی (گفتوگوهایی که فقط شامل یکسری سوال و جواب میشوند و معمولا تک گویی شخص آقای مصاحبهشونده است تا دیالوگ هر دو طرف میز)، یادداشتهایی از سر ناگزیری، انتشار خبرهای فکسی و دزدی (همان کپی-پیستی) و خدایش بیامرزاد ترجمه مقالات نقد ادبی که خیلی پیشترها حسابی معمول بود در صفحات ادبی روزنامههای ما و الان به کل، نیست و نابود شدهاند. چند وقتی هم هست اگر روزنامهنگاری بخواهد فریاد بزند حرفهای است و بخواهد یقه شهرت بدراند میرود سراغ یک شخصیت جنجالی در ادبیات، به هر ضرب و زوری شده چند کلمه از او در میآورد و با تیترهای من درآوردی و متنی من درآوردیتر گفت و گویش را توی بوق و کرنا میکند. [نمونه روشن متهم سازی همگان.]
سیدفرید قاسمی، نویسنده و پژوهشگر مطبوعات ایران در گفتوگویی با علیاکبر مظاهری اولین نشریه ادبی تاریخ ایران را روزنامه ملت تسنیه ایران (روزنامه ملتی) عنوان میکند. گویا این روزنامه در تاریخ نهم خرداد ۱۲۴۵ با مدیریت و سردبیری علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه منتشر شده است اما بعد از سه شماره عنوان این نشریه به روزنامهی ملتی تغییر کرده و تا ۲۶ شهریور ۱۲۴۹ نیز انتشار آن ادامه داشته است.
محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب “با چراغ و آینه” مینویسد: “در دوره اول (دوره بعد از صدور فرمان مشروطیت تا حدود کودتای ۱۲۹۹) مجلاتی که از منظر مباحث ادبی و نشر ترجمه شعرهای خارجی بیشترین سهم را داشتهاند، تقریبا عبارتند از مجله بهار اعتصام الملک و مجله دانشکده، مجله دانش، مجله ادب، ایرانشهر، وفا، دبستان و کاوه، که بیش و کم در این راه کوششهایی داشتهاند، بعضی بیشتر و بعضی کمتر.”
از این زمان تا کودتای ۳۲ میتوان از نشریات مهم دیگر ادبی مثل ارمغان، مهر، سخن، مردم، پیام نو، روزگار نو، جهان نو و … نام برد، و بعد از کودتا نیز نشریات مهم دیگری ظهور کردند از جمله صدف، علم و زندگی، جنگ هنر و ادب و اندیشه و هنر.
نشریاتی که همگی با یک “یادش بخیر” به تاریخ پیوستند. – پایان نقل از هنرآنلاین بدون ویرایش.
کامنت نهایی:
همانطور که می بینید نویسنده در یک مطلب کوتاه تکلیف همه تاریخ مطبوعات و نقد ادبی را روشن کرده است و نتیجه گرفته که قدیم ها همه چی خوب بود و الان همه چی داغون است! – و به این می گویند نقد سمی! نقدی که هیچ نیازی به تحقیق و بررسی و دقت و انصاف و تمیز سره از ناسره ندارد.
-مهدی جامی