خبر، دستنامه کاربر؛ نوشته آلن دو باتن

راوی مستوری

هر روز در جریان انبوهی از خبرها قرار می‌گیریم، اما چرا صاحب‌خبر نمی‌شویم؟ حقایق به ما عرضه می‌شوند، اما دانشی نصیب‌مان نمی‌شود. چرا؟

هگل زود ماجرا را فهمیده بود: یکی از عوارض مدرن شدن جامعه این است که خبر جای دین را می‌گیرد؛ خبر منبع هدایت می‌شود. منبع این که چه کسی خوب است و بد. روزگاری دین به ما می‌گفت که آمدن‌مان بهر چه بود، حالا خبر راز هستی را رمزگشایی می‌کند. روزگاری دین به ما می‌گفت چه طور بپوشیم و بخوریم و معاشرت کنیم، حالا خبرها به ما می‌گویند.

صبح را با دید زدن سرخط خبرها آغاز می‌کنیم، آن‌قدر زیادند و آن‌قدر در هم و برهم که فرصت نمی‌شود از آن‌ها معنایی استخراج کنیم. مثل این می‌ماند که آن‌قدر نزدیک به یک تابلوی نقاشی ایستاده باشیم که فقط دانه‌های رنگ را ببینیم و نه پرده نقاشی را. این وضعیتی به مراتب بدتر از سانسور است، چرا که نمی‌گذارد یک جامعه دموکراتیک توانایی حل مشکلاتش را داشته باشد. خبرها زمینه ماجرا را به ما نشان نمی‌دهند، تاریخش را به ما یادآوری نمی‌کنند، به ما نمی‌گویند که چه به چه ربط دارد.

مچ‌گیری بزرگ‌ترین آرزو و افتخار یک روزنامه‌نگار است؛ این که بتواند گاف یک سیاستمدار را بگیرد و از تباهی فلان چهره مشهور پرده‌دری کند. اما این جنس مچ‌گیری اغلب عمق مشکل را نشان نمی‌دهد، این که مشکل فقط فلان آدم‌ها نیستند، که نهادها و ساختارها و سازوکارهای اجتماعی هم هستند.

روزنامه‌نگارها آن‌قدر گرفتار و مشغول قواعد درست گزارش کردن ماجرا شده‌اند که فراموش کرده‌اند مهارت‌های دیگری هم برای روایت کردن لازم است، مهم‌تر از همه مهارت برانگیختن مخاطب به خواندن گزارش‌شان. چرا باید خبر ازدواج یک اشرافزاده در تارنمای بی‌بی‌سی نزدیک به ۶ میلیون بازدیدکننده داشته باشد، اما خبر شکست مذاکرات صلح در کنگو به زور دوهزار بار دیده شود؟

شاید به خاطر این که هیچ حس و حالی در این خبرها روایت نمی‌شود. اگر خواننده با نبض زندگی دیگری آشنا نشود، و آدمیزادگی دیگری را درنیابد، چه طور می‌تواند با خبرش ارتباط برقرار کند؟ مدرسه رفتن در بولیوی چه جوری است؟ یک روز کاری در یک دفتر اداری در ترکمنستان چه طور می‌گذرد؟ چه کیفی دارد که آدم در یک پارتی خیابانی در آدیس‌آبابا شرکت کند؟ اگر خواننده این‌ها را بخواند و بداند، شاید بار دیگر علاقه بیش‌تری داشته باشد که دنبال کند چرا در این مکان‌های غریب و بعید کودتایی اتفاق افتاده، شورشی شده یا بلایی طبیعی نازل شده است.

بدترین جنس خبررسانی در صفحه‌های اقتصادی اتفاق می‌افتد. خبرها پر از آمار و اعداد و شاخص‌ها هستند: اشتغال، ضریب جینی، تورم، و … . مثل این می‌ماند که بخواهیم آدمی را برمبنای نتایج آزمایش خونش توصیف و تحلیل کنیم. خبر از نیم‌درصد افزایش تولید ناخالص ملی داده می‌شود. زیر پوست خبر اما هزاران حدیث نهفته است: جلسه‌های ملاقات و مذاکره، عرق‌ریختن‌ها، ترس‌ها و دردسرها، و کار گل کردن‌ها.

خبرهای اقتصادی معمولا داستان را از زاویه دید مدیران پول و سرمایه حکایت می‌کنند؛ دولت چه‌قدر بودجه برای فلان‌ کار گذاشته، چه شرکت‌هایی در بورس خوش می‌درخشند، فلان کارآفرین در فلان کشور چه کارخانه‌ای می‌خواهد راه بیاندازد. سود و زیان فلان کمپانی معظم چه قدر است، و فلان محصول جدید چه جایی در بازار دارد. پرسش‌های بزرگ‌تر اما بهل گذاشته می‌شوند: این که کار کردن در یکی از کارخانه‌های اقماری اپل در چین چه جوری است؟ این که مواد خام این دستگاه قهوه‌جوش از کجا می‌آید؟ گندم نانی که دولت برای مبادا از اوکراین وارد و انبار کرده حاصل دست چه کشاورزانی است؟

تا جواب این پرسش‌ها را در خبرها نخوانیم، چه طور می‌توانیم بفهمیم که در جهان ما واقعا چه می‌گذرد؟

این لُب کلام آلن دو باتن در کتاب تازه‌اش است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته