راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

در پرده نمی‌نشینم در پرده‌ سخن نمی‌گویم؛ چرا توقف کنم؟

فرزانه میلانی
مجله ایران نامه
بخش دوم (بخش اول در اینجا)

برای قرن‌ها، دیواری نمادین فضا‌ را‌ در ایران به دو بخش اندرونی بیرونی‌ تقسیم کرده و عرصه‌های عمومی را‌ مختص‌ مردان دانـسته بـود. یعنی سـوای‌ مرزهای طبقاتی و قومی، نظام‌ اجتماعی‌ براساس‌ جـنسیت نـیز دو پاره بـود. تمایزی‌ اساسی و شناخت‌شناسانه میان‌ دنیای زن و مرد وجود داشت. همان روح فرهنگی‌ که دور خانه‌ها دیوار می‌کشید و زن‌ را درون دیواری پارچه‌ای محصور‌ می‌ کرد، حضور‌ وی را‌ در‌ فضاهای‌ عمومی برنمی‌تابید. جای زن در چهاردیواری‌ خانه بود. به‌ عـنوان‌ نـمونه، سخنان اوحـدی مراغه‌ای فقط اندکی است از بسیار و مشتی نمونه خروار:
زن چون‌ بـیرون‌ رود بـزن سختش‌ / خودنمایی کند بکن رختش‌
ور‌ کند سرکشی هلاکش کن‌ / آب‌ رخ‌ می‌برد به خاکش کن‌
زن چو‌ خامی‌ کند بجوشانش‌ / رخ نپوشد کـفن بپوشانش

در چـنین دورانـی، سکون زن نه تنها تشویق و ترغیب‌ شد‌ که مشروعیت یافت و شکلی قـدسی‌ پیدا‌ کرد. زن‌ پارسا حضور جسمانی‌ و بیانی‌اش را در جمع‌ انکار می‌کرد. هرزه‌ نمی‌رفت. هرزه سخن نمی‌گفت. عصمتش را پاس می‌داشت. بر آرزوهایش مهار می‌زد. حد خود را می‌شناخت و خوب مـی‌دانست‌ کـه‌ پا را نـباید از گلیم خود فراتر‌ نهد. زن‌ “ناشزه”، یعنی زن‌ نافرمان‌ و خاطی، زنی بود (و هست) که بی‌عذر «موجه» و بـدون‌ تـوافق همسر خانه را ترک می‌کرد.

تحرک برای‌ زنان غیرلازم و حتی خطرناک و فتنه‌انگیز پنداشته می‌شد. گویی‌ تفننی‌ زائد بود که زن را به تـرک‌ جـایگاه‌ طـبیعی‌اش‌ فرا‌ می‌خواند. فرهنگ‌ حجاب مروج‌ چنین جدایی‌ آرمانی‌ دنیای زن و مرد بود که گاه بـه تـحبیب و زمـانی به تهدید، حق حرکت آزاد را‌ از‌ زنان‌ دریغ می‌کرد. برای خروج از خانه، حتی برای انجام‌ فرایض‌ مذهبی‌ از‌ قبیل‌ زیارت‌ و سـفر حـج، زنان نـیازمند اجازه همسر خود بودند. کوچه و بازار و حق گشت و گذار بی‌اذن و اجازه در آن در انحصار مردان بود. به قـول مـلا احمد نراقی‌ در معراج السعاده خانه‌نشینی مختص زنان بود و مردانگی‌ تابع و در گرو آن عفاف و سکون:
چو زن راه بـازار گـیرد بـزن‌ / و گرنه تو در خانه بنشین چو زن‌
ز بیگانگان‌ چشم‌ زن دور باد / چو بیرون شد از خانه در گور بـاد
چو در روی بـیگانه خندید زن‌ / دگر مرد گو لاف مردی مزن

مردان تنها برای رفع بعضی حاجات در خانه می‌ماندند و خـانه‌نشین‌ شـدن‌ برایشان مـترادف با افول مردانگی بود. برعکس، زنان ارتباط و مراوده چندانی با دنیای خارج نداشتند. باور عمومی این بود که تـحرک زنـان نتیجه‌ای جز هرج و مرج‌ و بی‌بند و باری ندارد. می‌گفتند زن‌ و مرد همچون پنبه و آتـش‌اند؛ اگر جنسیت و نـیازهای جـنسی‌شان مقید و محدود نشود به هیجان می‌آید و به‌ هیجان می‌آورد و لاجرم فتنه می‌انگیزد. برای حفظ تداوم‌ میراث‌ مـردانه، زنان را مـقید بـه فضایی‌ خصوصی‌ و مرزبندی شده کردند. [۱۵] و به این ترتیب، رفتار جنسی آنان به نماد عـفت قـومی بدل گردید. مفاهیم مهم فرهنگی از قبیل نجابت، حجب و حیا، شرم و ناموس و به ویژه غیرت و مردانگی ملازم‌ غیاب‌ زنان از عرصه‌های عـمومی شـد. به قول عطار: «مردان جهان به گوشه‌ای زان رفتند/که‌ امروز مخنثان جهان بگرفتند» [۱۶]

از اواسط قرن نوزدهم، به تـدریج ایـن باور که زنان زندانیانی بیش نیستند پا گـرفت. نهضت تـجدد در ایـران متعاقب‌ با‌ تلاش زنان‌ و مردانی شد کـه دسـتیابی‌ گسترده به عرصه‌های عمومی را حق شهروند متجدد می‌دانستد. [۱۷] یعنی همان‌ هنگام که حاکمیت مردم‌ آرام‌آرام حـکومت اسـتبدادی را به عقب می‌راند و فردگرایی‌ شکل مـی‌گرفت، زنان هـم‌ به‌ تـدریج‌ بـه تـحرک بیشتر هویتی مستقل‌تر می‌یافتند. فردیت زن به جـهان خـارج تسرّی می‌یافت و دیگر زن آرمانی محبوس ‌‌اندرون‌ نبود.

ولی از همان آغاز قیام زنان علیه ایـن قـیدها و محدودیت‌های دست و پاگیر‌ با موجی‌ از مخالفت مـواجه شد. مصداق بارز این مـخالفت را مـی‌توان در زندگی قره العین سراغ کرد. به گـواه‌ تـاریخ، او نخستین زنی بود که علیه انقیاد زنان قیام کرد و برای خود و دیگر زنـان هـویتی مستقل‌ و علنی طلبید. شاید اوج تجلی ایـن پرده-درآیی و سـنت‌شکنی را بتوان در نشست بـابیان در بـدشت، به سال ۱۸۴۸، دانست. به محض آنـ‌که طـاهره حجاب از چهره برکشید و حضوری زنانه را به جای غیابی‌ دیرینه‌ نشاند، بساط آن نشست یک باره از هم فـرو پاشـید. بسیاری از مردان از حضور زنی در فضای مردانه برآشفتند. مردی می خواست با دشنه‌اش بر او بـتازد. مردی دیـگر گلوی خـویش را بـرید. خونین، خشم‌ زده، حیران و هـراسان، عبد الخالق اصفهانی، این نخستین قـربانی سرپیچی زنان از حصارها‌ و حجاب‌ها، چاره‌ای جز گریز از جلسه نیافت.

با همه ضدیّت‌ها و کارشکنی‌ها، زنان در جستجوی افق‌های تازه بر دامـنه تحرک و سـهم خود از قدرت افزودند. دوره نوینی در تاریخ ایـران آغـاز شـد و جـغرافیای فـرهنگی‌ جامعه‌ برای هـمیشه دگـرگون گشت. فضاهای عمومی دیگر در انحصار مردان نبود. به تدریج و با سرعتی فزاینده، زنان در عرصه‌های عمومی‌ رخ نمودند. مرز میان زن و مرد و هـمراه آن مـرز مـیان خصوصی و عمومی، محرم‌ و نامحرم، نجیب و نانجیب فرو پاشید. و هـرچه زنـان بـیشتر و بـیشتر خـانه‌های‌ مألوف را واگـذاشتند، مردان بیش از بیش از حضور زنان در فضاهای همیشه مردانه‌ ناخشنود شدند. دیری نپائید که حضور زنان در‌ کوی‌ و برزن تجسم آلودگی‌ فرهنگ اصیل و ملی‌ پنداشته‌ شد.

منادیان و معاندان تجدد حجاب یا بی‌حجابی زنان را نقطه تـمرکز مجادلات‌ خود کردند. با تأکید بیش از حد بر مسئله پوشش زنان‌ زیر‌ بنای‌ سنتی حجاب، یعنی سکون زنان، چنان‌که باید و شاید طرف‌ عنایت‌ واقع نشد. جسم زن‌ قربانگاه نگرانی‌ها و سرخوردگی‌های اجتماعی قرار گرفت. گاه آن را به میدان‌ نبرد اندیشه‌های هـمستیز تـبدیل کردند و زمانی‌ وجه‌ المصالحه تصفیه حساب‌های‌ سیاسی‌اش قرار دادند. تجددطلبان افراطی بدن زن را نشان غرور‌ ملی دانستند و مذهبیان تندرو نماد شرم قومی.

به سال ۱۳۱۴ به نشان تجدد، از زنان به اجبار رفع حجاب شد. چند‌ دهـه بـعد، به‌ سال ۱۳۶۱، زنان را بار دیگر به عنف به زیر حجاب بردند و این‌ رخداد را تلاشی در بازآفرینی هویت ایرانی/اسلامی آنان‌ شناختند. در کمتر از پنج دهه حجاب هم نـشان پاکـدامنی‌ و پارسایی‌ بود و هم‌ ویژگی عقب‌ماندگی و خـرافات، هم نـمونه اصالت بومی و قومی بود‌ و هم‌ مظهر جهل و ارتجاع. زمانی درد بود و گاهی درمان درد. زمانی رذیلت بود و گاهی فضیلت. اگر‌ در‌ آغاز، روز‌ کشف حجاب روز آزادی نسوان و «روز زن» خوانده شد، بعدها همان روز را روز اسارت زن دانستند. مشکلات‌ جـامعه‌ گـاه به تلویح و زمانی بـه‌ تصریح بـه حساب زنان و به ویژه حضورشان‌ در‌ اماکن‌ عمومی گذاشته شد. آنها را چون‌ دشمنان داخلی و ستون پنجم توطئه‌های امپریالیستی دانستند. گوئی از هم گسیختن‌ شیرازه‌های‌ اخلاقی‌ جامعه نتیجه آزادی حشر و نشر زنان و مردان بود.

مردانگی که قرن‌ها با‌ غیاب‌ زنـان‌ از عـرصه‌های عمومی تعریف شده بود خدشه یافت. شاید کشف حجاب ۱۷ دی نقطه عطفی در این‌ سیر‌ قهقرایی بود. مردانی که همسران خود را «خانه» و «منزل» می‌خواندند به ناگهان دریافتند که‌ نه تنها در‌ عرصه مملکت‌ و حکومت که در حیطه خصوصی و مناسبات فـردی هـم‌ دیگر قدر قـدرت نیستند. اهل و عیال‌ بدون‌ حجاب‌ و شاید بدون رضایت و اجازه رئیس خانواده راهی کوی و برزن بود. گویی‌ زنان‌ دیگر تحت قـیومیت و سرپرستی‌ همسرشان نبودند. گویی تجدد تبدیل به تحکم، آن هم تحکم در خصوصی‌ترین‌ ابعاد شده بود. حاکمیت تـام‌ بـر‌ کـوی و برزن دیگر تنها در دست مردان نبود.

در چند دهه قبل‌ از‌ انقلاب اسلامی در بسیاری از آثار فارسی‌ هم‌چنان‌که‌ در سینمای‌ فارسی بـه ‌ ‌کـرات به سیمای مردان سست‌نهاد‌ و حتی مخنث بر می‌خوریم. از بوف کور گرفته تـا دنـدیل، از تـسخیر تمدن فرنگی‌ گرفته‌ تا سووشون از فیلم«قیصر» و«شازده احتجاب» گرفته‌ تا «داش‌ آکل» و «آقای هالو» با‌ سیمای‌ مردانی‌ آشنا می‌شویم که مـردانه نیستند. مردانی که گویی‌ از‌ مردانگی و مردیت تهی شده‌اند.

جامعه‌ای که مردانگی را جمیع فضایل می‌دانست و آنرا‌ سـخت ارج می‌نهاد به بحرانی اساسی دچـار‌ بـود. ابعاد و پیامدهای این‌ چالش‌ هنوز تحلیل و به درستی‌ درک‌ نشده‌ است. قدر مسلم آنکه هرچه فضاهای زنانه و مردانه بیشتر درهم می‌آمیخت نیاز به‌ تمایز‌ نهادن میان زن و مرد‌ بیشتر‌ می‌شد.

بی‌گمان انقلاب ۱۹۷۹ ابعادی‌ پیچیده‌ و انگیزه‌هایی متعدد داشت. ولی‌ اعـاده حیثیت‌ از مردانگی رو به زوال رفته و اعمال قدرت مجدد مردان بر عرصه‌های‌ عمومی یکی‌ از‌ اهداف نظام مولود آن بود. به عنوان‌ مثال، می‌توان‌ از قانون‌ حجاب‌ اجباری‌ یاد‌ کرد. عفّت عمومی و نظام‌ اخلاقی جامعه اسلامی اقتضا می‌کرد که‌ زنان محجوب باشند. بی‌حجابی نـه تـنها معصیت که جرم شناخته شد، در‌ صورتی‌ که‌ در قرآن نمی‌توان یک آیه یافت‌ که‌ در‌ آن‌ مجازات‌ و تنبیهی برای‌ زنان‌ بی‌حجاب‌ تعیین شده باشد. حتّی زنان غیرمسلمان و خارجی هم به اجبار به زیر حجاب‌ برده شـدند و شـعارهایی‌ از‌ قبیل «یا‌ روسری یا توسری» رواج یافتند.

حجاب مفاهیم و کاربردهای‌ متفاوت‌ و پیچیده‌ای‌ دارد. به‌ عنوان‌ نمونه، حجاب‌ در آغاز ویژه زنان درباری و ثروتمند بوده و زنان به اختیار از آن در اماکن‌ عمومی استفاده می‌کرده‌اند. اصولا نمی‌توان در مورد حجاب به عنوان پدیـده‌ای‌ فراتاریخی صـحبت کرد‌ و مسأله زمان و مکان و شرایط ویژه هر دوره بخصوص را در نظر نگرفت. با این همه، می‌توان گفت که قانون حجاب اجباری زنان بعد از انقلاب اسلامی ملهم از یک حکم مذهبی‌ نبود. هدف‌ قانون ایـن بـود کـه جهان زنان‌ و مردان را جدا سـازد و زنـان را مـحدود و مقید به دنیای درون کند. به سخن‌ دیگر، نشانی از این اعتقاد بود که عرصه‌های عمومی جایگاه‌ مردان‌ است. هرگاه‌ زنی بخواهد به این میدان قدرت مردانه گـام بـگذارد بـاید مستوره بماند و یادآور این آرمان باشد که مأمن او درون خـانه اسـت. از نظر‌ لغوی‌ واژه چادر مترادف با خیمه است‌ و در واقع خانه متحرکی است که به اندازه بدن یک زن تقلیل یافته و بـه قـامتش سـاخته و پرداخته شده است.

گویی حجاب سازنده و برازنده قدرت‌ مردان است. گویی حجاب نـوعی‌ زنانگی‌ عاری‌ از هرگونه ابهام می‌آفریند و از نظر بصری زن محجوبه را یکسره از مردان‌ متفاوت می‌سازد. زن محجوبه هر مردی از صف مردان را در قیاس مردانه‌تر نشان مـی‌دهد. حجاب آنچنان بـا زنانگی عجین‌ شده‌ که هر مردی که به زیر حجاب برود بـه عـنوان مخنث نکوهش می‌شود. مرد «لچک به سر» مردی زنانه و «ترسو و بی‌جربزه» و مستحق نکوهش و دشنام است.[۱۸]

فرایند«اسلامی کردن» ایرانی که پیش از انـقلاب اسـلامی‌ هـم‌ مسلمان بود‌ با تلاش گسترده‌ای برای پالودن عرصه‌های عمومی از لوث وجود زنان آغاز شد. هزاران هـزار زن را وادار بـه‌ بـازنشستگی پیش از موعد کردند. بسیاری دیگر از زنان مشاغل خود را یکسره‌ از‌ کف‌ دادند. شمار فراوانی مهاجرت گزیدند. دیگر زنی بـه عـنوان آوازه خوان و رقصنده و هنرپیشه رخ ننمود. در سال‌های اول‌ انقلاب، جمهوری اسلامی، مانند ‌‌طالبان‌ افغانستان، حکام نظامی سودان، جنبش‌ اسلامی الجزایر، و نخبگان حاکم بـر عـربستان سعودی آشکارا می‌خواست که زنان‌ را‌ از‌ عرصه عمومی براند. تأکید بر این بود که جـای زن درون خـانه اسـت و رسالت‌ اصلیش مادر و همسر بودن.

زنان مجبور به عقب‌نشینی شده بودند ولی هرگز سنگرها را رها نکردند. استقامت‌ و مقاومت آنـان،همراه بـا‌ جنگ‌ ایران و عراق و نیاز به نیروی فعال زنان، دولت وقت را مجبور به مصالحه کـرد. اگر جـمهوری اسـلامی موفق به بازگرداندن‌ زنان به اندرون و عرصه‌های خصوصی نشد، عرصه‌های عمومی را جداسازی‌ کرد. به قول مهرانگیز‌ کار: «در دانشگاه‌ها حـتی در روزهـای اداری و محل‌های‌ اداری، راهروها، اتاق‌ها، آبخوری‌ها، تلفن‌های عمومی، آسانسورها، پاگردها همه و همه جدا شده و چشم‌ها همواره با یک تابلوی بـزرگی کـه روی آن نـوشته شده‌ است “مخصوص خواهران” یا “مخصوص برادران” روبه‌رو می‌شوند. در فضای‌ کتابخانه‌های عمومی هم‌ خواندن‌ دارای مرز جنسیتی است، نشستن روی صندلی‌ها و راه رفتن در راهروها و قـفسه‌های مـملو از کـتاب نیز بر پایه جداسازی افراد دو جنس میسر شده است.»[۱۹]

امّا دو دهه پس از انقلاب، با همه قوانین دسـت‌ و پا گـیر، زنان نه تنها بیش‌ از همیشه حضوری علنی و اجتماعی یافته‌اند که مفهوم حجاب را هم از بنیاد تغییر داده‌اند. حجاب دیگر نـماد و نـمود خانه‌نشینی زنان نیست، بلکه برعکس، پوششی است اجباری‌ برای‌ گروهی و اختیاری برای گروهی دیـگر کـه در هر دو صورت در صحنه حاضرند و پرده‌نشینی در قاموسشان نـمی‌گنجد. این «حجاب» ماهیتا بـا آن حـجاب سنتی متفاوت است. دیگر مترادف یا همراه بـا خـانه‌نشینی‌ و عدم‌ تحرک‌ نیست که نماد ورود زنان‌ به‌ جهانی‌ است که کماکان نیاز بـه مـرزبندی‌ میان زن و مرد دارد. حضور گسترده زنان ایـرانی در عـرصه‌های عمومی چـه در داخـل و چـه در‌ خارج‌ کشور‌ بی‌سابقه و انقلابی است. شرکت فـعال زنـان در ادبیات، در هنرهای‌ تزئینی، در‌ سینما و تآتر، در موسیقی و دانشگاه‌ها، در ادارات‌ و مقام‌های دولتی در تاریخ مـدرن ایـران بی‌بدیل است.

و البته این حضور گسترده‌ مـسبوق‌ به‌ سابقه‌ای طولانی اسـت.بیش از صـدو پنجاه سال است که زنان ایـرانی‌ در پی احـراز حقوق مدنی و سیاسی خود و طالب‌ نوعی رستاخیز اخلاقی و معنوی بوده‌اند. رستاخیزی از نوع خانگی‌اش، رستاخیزی‌ بنیادی‌ کـه‌ ریـشه در مناسبات فردی دارد. رستاخیزی که مـفهوم و حوزه عرصه عـمومی و خـصوصی‌ را دگرگون کرده اسـت. رستاخیزی کـه جامعه مدنی را بدون خـانواده مـدنی میسر نمی‌داند. اگر تجدد احترام به آزادی‌ فردی‌ و حریم‌ خصوصی تک تک افراد از هر قشر و مـسلکی اسـت، اگر تحرک حق‌ شهروند متجدد‌ است‌ و از دستاوردها و شـاخص‌های اصـلی تجدد، آنگاه بـاید بـپذیریم کـه‌ زنان در مرکز نهضت تجدد‌ در‌ ایـران‌ بوده‌اند.

شاید هیچ سندی معتبرتر از ادبیات زنان بیانگر این نقش محوری نباشد. اگر رویارویی با‌ تجربه تجدد در ایـران مـحور بسیاری از مخاصمات و میدان‌ جدال‌های متعدد فرهنگی بـود، در کـنار‌ آن جـنبش‌ دیـگری هم نطفه بـست و ریـشه‌ گرفت. نهضتی که خونین و خشونت‌آمیز نبود و با قدرت‌ جادویی‌ قلم به مصاف‌ اجتماع و به نبرد ارزش‌های حاکم رفت. نهضتی کـه حـاشیه‌نشینی نـیمی از‌ جامعه‌ را‌ نپذیرفت، حیطه‌ و مفاهیم زنانه و مردانه را گسترده‌تر کـرد، طلسم غـیبت زنـان‌ را در عـرصه‌های عـمومی شـکست و اندیشه خلاق را در خدمت یک خانه‌تکانی‌ فرهنگی نهاد. نهضتی که به دادخواهی و تظلم‌ برخواست‌ و صدا را به جای‌ سکوت، تحرک را به جای سکون و حضور را به جای غیبت نشاند.

نفس نویسندگی‌ ورود‌ به گستره‌های همگانی است. کشف حـجاب است. تسری‌ به جهان دیگران است. نوعی سفر است. نویسندگی به‌ زن‌ حضوری اجتماعی و علنی می‌بخشد و مرز میان محرم و نامحرم را درمی‌نوردد. وانگهی همان‌ تحرک و تموّج دریغ‌ شده‌ از زنان محور اصلی و درونمایه آثار زنان شاعر و نویسنده مـعاصر ایـران‌ است. از‌ همان لحظه که قره العین با باد‌ صبا‌ همگام‌ و همراه شد و در پی حقیقت و جمال‌ یار مرزها را پیمود و تیزپا و توقف‌ناپذیر به عرصه‌های ممنوع قدم گذارد[۲۰] تا به‌ امروز‌ که سیمین بهبهانی خـود را‌ “کـولی‌” می‌داند‌ و همچون‌ کولی‌اشعارش‌ دیوار‌ سکون و سکوت را می‌شکند، زنان نویسنده‌ و‌ شاعر‌ بر تحرک آزاد پای فشرده و مرزهای تصنعی تحمیل شده بر زن‌ را برنتافته‌اند. بی‌سبب‌ نیست که کلماتی همچون قـفس و زنـدان و افعالی همچون‌ پریدن، پرواز‌ کردن، و‌ اوج گرفتن بـرخی از مـتداول‌ترین‌ واژه‌ها‌ در نوشته زنان است.

پرواز و بی‌مرزی جان و لب کلام سنت ادبی زنان‌ است.به‌ قول بهبهانی: «اگر آرش کمانگیر جان‌ در‌ تیر‌ نهاد و آن‌ را‌ پرواز داد تا مرز‌ کشورش‌ را بسازد، من جان در کلام نـهادم و پروازش دادم تـا اندیشه شاگردانم را پرواز‌ دهم‌ و بـی‌ مرزی را بـسازم.»[۲۱] زنان شاعر و نویسنده‌ اقوال تثبیت‌ شده‌ درباره «جای‌ زن»را به زیر سؤال کشیدند. بدون‌ واهمه از زیان و کیفر اجتماعی و پس از پرداخت‌ بهایی بس گزاف، با جیره‌بندی فضا مبارزه‌ کردند.

شاید‌ یکی از اوج‌های شکوهمند این جنبش را‌ بتوان‌ در‌ اشعار‌ فروغ‌ فرخ‌زاد سراغ کـرد‌ کـه‌ آزادی تحرک‌ مایه و ملاط اشعار اوست. فقط چند روزی قبل از مرگ نابهنگامش در ۳۲ سالگی، فرخ‌زاد در نامه‌ای‌ نوشت: در‌ اینجا «تا‌ چشم کار می‌کند دیوار است و دیوار است و دیوار‌ است‌ و جیره‌بندی‌ آفتاب‌ است و قحطی فرصت است و ترس است و خفگی اسـت و حـقارت است.»[۲۲] فرخ‌زاد در جـستجوی فضای باز و فراخ بود. هوای‌ مانده ملولش می‌کرد. اجتماع در بسته و محصور می‌آزردش. می‌گفت: «کاش‌ می‌مردم‌ و دوباره زنده می‌شدم و می‌دیدم که دنیا شکل دیـگریست…و هیچ کس‌ دور خانه‌اش دیوار نکشیده است.»[۲۳] فرخ‌زاد دیوارها، حصارها، حدها، و مرزبندی‌ها را دوست نمی‌داشت. او نه تـنها دومـین از پنـج مجموعه اشعارش را دیوار نام نهاد‌ و فیلم به غایت بدیعش، «خانه سیاه است»، را در مصاحبه‌ای‌ «تصویری از اجتماع در بسته» [۲۴] معرفی کرد بلکه بـه ‌کـرات در نامه‌ها، مصاحبه‌ ها و اشعارش به این نکته اشاره می‌کرد که «تسلیم شدن به حدها‌ و دیوارها کاری بـرخلاف طـبیعت اسـت». فرخ‌زاد نمی‌خواست در گودال خود، چون آب‌ راکد، بخشکد. توقف در قاموسش نبود:

آه اگر راهی به دریائیم بود / از فرو رفتن چه پروائیم بود
|گر به‌ مـردابی‌ ز جریان ماند آب / از سکون‌ خویش‌ نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی‌ها شود / ژرفنایش گور ماهی‌ها شود
آهوان، ای آهوان دشت‌ها / گاه اگر در مـعبر گلگشت‌ها
جویباری یافتید آواز خوان / رو به استغنای دریـاها روان
جاری از ابـریشم‌ جریان‌ خویش /  خفته بر گردونهء طغیان‌ خویش
خواب آن بی‌خواب را یاد آورید / مرگ در مرداب را یاد آورید[۲۵]

هرچند اندیشه فرخزاد خاصیتی پیچیده و متغیّر داشت ولی در یک مورد همگون‌ باقی ماند. هر پنج مجموعه اشعارش، از اسیر گرفته تا ایمان‌ بیاوریم‌ به آغاز فصل‌ سرد سیمای زنـی را تصویر می‌کند که فضای قفس را پذیرا نیست. نیاز به پرواز از عمیق‌ترین نیازهای این زن است و همچون رشته‌ای آثار آغازین را به مجموعه واپسین پیوند‌ می‌زند. گویی‌ این نیاز‌ در نهانی‌ترین لایه‌های نهاد شاعر نشسته‌ و بخش عمده احساسات و عـواطفش شـده است. از همین رو تصویر غالب‌ در اشعار فرخ‌زاد، همچنان‌که در اشعار و نوشته بسیار زنان دیگر، تصویر پرنده‌ای‌ است که‌ مدام‌ به‌ پرواز می‌اندیشد:
به لب‌هایم مزن قفل خموشی‌ / که در دل قصه‌ای ناگفته دارم‌
ز پایم باز کن بند گران ‌‌را / کزین‌ سـودا دلی آشـفته دارم‌
بیا ای مرد،ای موجود خودخواه‌ / بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری‌ به‌ زندانم‌ کشیدی‌ / رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ، آن مرغی که دیریست‌ / به سر اندیشه پرواز‌ دارم‌
سرودم ناله شد در سینه تـنگ‌ / به حـسرت‌ها سرآمد روزگارم [۲۶]

از آغاز کار شاعری تا‌ فرجام نابهنگامش ویژگی جهان‌ بینی‌ فرخ‌زاد در نوردیدن‌ دیوارها بود و گام نهادن در آن سوی مرزهای رایج. او همچون سالکی بی‌قرار در جستجوی افق‌های تازه بود و مدام بر تحرک خـود مـی‌افزود. به قـول سیمین‌ بهبهانی: فروغ «دونده خوبی بود و می‌توانست‌ مـرا خـوب بـدواند. همیشه این‌ احساس را به او داشتم.» پس از مرگش «مدتی دیگر شعر نگفتم. فکر می‌کردم‌ پس از مرگ هم می‌دود. تو هم بدو!درست تشخیص داده بودم: او پس از مرگ‌ هم می‌دوید.با پای دیگران می‌دوید. با موجی‌ کـه‌ بـرانگیخته بـود می‌دوید. امروز به او احترام دارم، ستایش دارم، محبت دارم، و از شعرش لذت می‌برم. دیگر نمی‌پندارم کـه نـیست، هست و می‌سراید -در من در دیگران.»[۲۷]

و چه رویش و زایش شکوهمندی. چه بهار شکوفایی. چه تکرار شدن و تکرار کردن‌ حیرت‌آوری. اگر‌ بی‌مرزی و گسترش محدوده‌های سنتی، محور کلام فرخ‌ زاد بـود، معارضه بـا جـایگاه سنتی زنان مایه و ملاط اشعار بهبهانی است. اگر پرنده در اشعار فرخ‌زاد نـقشی محورین ایفا می‌کرد، کولی در اشعار بهبهانی رخ‌ می‌نماید‌ و در هیچ مدار بسته‌ای محبوس نمی‌ماند.

کولی بهبهانی قدرتی جادویی دارد. کف می‌بیند. فال می‌گیرد. گذشته را می‌داند. آینده را پیـش‌بینی مـی‌کند. مشکل مـی‌گشاید. دعا می‌نویسد. زندانی‌ اندرون و معانی آرمانی زن نیست تن به رام شدن در نمی‌نهد. تخته‌بند‌ خانه‌ نیست. از‌ دهی‌ بـه دهـی، از شهری به شهری‌ و از‌ دیاری به دیار دیگر سفر می‌کند. در جمع فردیت دارد. می‌خواند، می‌رقصد. زبانش دراز است. رویش باز است. در پرده نمی‌نشیند و در پرده سخن نـمی‌گوید. حضوری قـایم بـه ذات‌ خود دارد. دایم‌ در‌ حرکت و خانه به دوش است. کولی مرزشکن است‌ و یال اسبش باد را شـانه می‌زند:

با قـدم‌های کـولی، دشت بیدار می‌شد؛
با زلال نگاهش، برکه سرشار می‌شد،
لب زهم باز می‌کرد، کهکشان می‌درخشید…
موی بر چهره‌ می‌ریخت، آسمان‌ تار‌ می‌شد…
تیغه اعتمادش -در دو پستان نهفته-
با دل نابکاران، گرم پیـکار می‌شد.
یال اسـبش‌ کـه می‌تاخت، باد را شانه می‌زد؛
ضرب نعلش که می‌کوفت، رقص تاتار می‌شد. [۲۸]

در افکار عمومی ایرانیان هاله‌ای غنی از معانی ضد‌ و نـقیض‌ گـرد مفهوم کولی‌ فرا آمده. کولی‌گری در زبان فارسی باری منفی دارد و لغت‌نامه‌ آن را مترداف با «غرشمالی، ارقگی و داد و فریاد بیهوده کـردن» می‌داند. بهبهانی، که بـارها در اشـعار و مصاحبه‌هایش به این‌ موضوع‌ اشاره‌ کرده که کولی خود اوست، با روایتی‌ نو از این مهاجر ازلی بـه او‌ سـیمایی‌ توانمند‌ می‌دهد. دلبستگی بهبهانی به این‌ شخصیت طردشده ولی آشنا و پرتوان در واقع به زیر سؤال‌ کـشیدن‌ بـسیاری‌ از ارزشـ‌های سنتی دربارهء زنانگی و به ویژه «جای زن» است. به عنوان تصویر فردی حاکم بر سرنوشت خود، در‌ فرهنگی‌ که فـردیت خـود بنیاد را، به ویژه در میان زنان، ارجی نمی‌گذارد، کولی استقلالی محصور ناشدنی دارد.

بهبهانی از‌ تصویر‌ کولی بـرای بـازاندیشی و بـازخوانی مفاهیم زنانگی استفاده درخشانی می‌کند. او قدرت و نه غرشمالی کولی‌ را، استقلال‌ و نه آوارگی‌اش را، تظلم و نه ارقگی‌اش را، تـحرک و نـه ولگـردی‌اش را برمی‌کشد‌ و تصویری‌ ناآشنا از این چهره آشنا ارائه می‌دهد. تحرک و مرزپیمایی‌های کولی در اشعار بهبهانی در خور تحسین و تـمجید اند، نه‌ تـقبیح و تنقید. صدای کولی که همچون‌ بدنش در کوچه و بازار گذر دارد‌ برای‌ بهبهانی‌ حرمت بودن است و لازمه زندگی، نه نشانه بی‌حیایی و بـه اصـطلاح «کولی گری»:

کولی! به حرمت بودن باید ترانه‌ بخوانی
شاید پیام‌ حضوری تا گوش‌ها برسانی
دود تنوره دیوان سوزانده چـشم و گـلو را
برکش ز وحشت‌ این شب فریاد اگر بتوانی …

کولی! برای نمردن، باید هـلاک کرد خموشی!
یعنی بـه حـرمت بودن باید ترانه بخوانی [۲۹]

کولی بهبهانی در هیچ مدار‌ و فضای بسته‌ای مـحبوس نـمی‌ماند، مرزهای تصنعی‌ را برنمی‌تابد و بر تحرک آزاد خود پای‌ می‌فشرد. صدای‌ کولی، همچنان‌که آوای‌ زنان ایرانی، سمندروار، از میان شعله حـوادث و آتـش‌ ناملایمات‌ سر برمی‌آورد و حضور بـی‌سابقه زنـان را در‌ فضاهای‌ سـنّتاً مـردانه تـثبیت و ضبط می‌کند.

حضور زنان در عرصه‌های عمومی و دامنه تـحرکشان‌ بـی‌سابقه‌ است. زنان به‌ یک نیروی سیاسی سرزنده‌ تبدیل‌ شده‌اند و تعداد‌ فزاینده‌ای‌ از آنان در هر گوشه و کـنار‌ رخ می‌نمایند. پشت فرمان اتومبیل، سوار بر دوچرخه و مـوتورسیکلت، در دانشگاه‌ها و مساجد، در صفحات مـجلات و روزنـامه‌ها‌ و تلویزیون، در ادارات و مقامات کشوری، زنان فضاهای‌ جـدیدی را کـه تا‌ چندی‌ پیش‌ در انحصار مردان بود تسخیر‌ می‌کنند‌ و توقف ناپذیرند. به قول فروغ‌ فرخ‌زاد:

چرا توقف کنم، چرا؟
پرنده‌ها به جـستجوی جـانب آبی رفته‌اند،
افق عمودیست‌ و حرکت: فواره وار
زمین در ارتفاع بـه‌ تـکرار‌ می‌رسد،
و چـاه‌های هوایی
به نقب‌های‌ رابطه‌ تـبدیل می‌شوند
چرا تـوقف کنم؟

 چه می‌تواند‌ باشد مرداب،
چه می‌تواند بـاشد مـرداب جز جای تخم‌ریزی حشرات فساد
من از سلاله درختانم
تنفس هوای‌ مانده‌ ملولم می‌کند
پرنده‌ای که مرده بود به‌ من‌ پنـد داد
که پرواز‌ را‌ بـه خاطر بسپارم

هرچند بـه نـقل قول از مـدیر آمـوزش مـرکز امور مشارکت زنان در‌ نـخستین‌ نشست‌ بررسی نیازهای آموزشی دختران در ۲۴‌ مرداد‌ ۱۳۷۹ «در‌ حال‌ حاضر، فرهنگ‌ در خانه حبس کردن‌ زن‌ و مهار کردن او در خانه و مـجاز نـدانستن وی برای‌ مشارکت در فعالیت‌های سالم و مساعد، متناسب‌ با‌ اسـتعدادهای‌ خـودش، به‌ صورت غـیررسمی تـرویج مـی‌شود.» [۳۰] ولی شاید باید پذیـرفت‌ کـه‌ بلبل‌ مادینه‌ که‌ قرن‌ها‌ به‌ ناحق از باغ‌های ایران رانده و محکوم به تبعیدی طولانی شده بود به‌ بلبل نـرینه پیـوسته اسـت. شاید عاقبت هر دو در کنار هم بتوانند وصف یـکدیگر و اوصـاف گـل‌ و تـمجید بـاغ ایـران را که واژه و مفهوم بهشت را به جهانیان ارائه‌ داده چهچه بزنند.

پانوشتها:

۱۵. هرچند جدایی دنیای زنان و مردان بـسان نـوعی آرمـان به شمار می‌امد ولی هرگز به‌ طور کامل تحقق‌ نمی‌یافت. زنان‌ مسن‌تر‌ که اغلب به نظر جامعه‌ میل‌ جـنسی‌ نداشتند و آن را در دیگران برنمی‌انگیختند به تحرک جسمانی بیشتر مجاز بودند. به علاوه زنان طبقات‌ فرودست، زارعات و عـشایر نیز نمی‌توانستند آرمان‌های جـدایی‌ زن و مرد را رعایت کنند. نیاز مالی یا شرایط زندگی‌ آنان‌ ایجاب می‌کرد که برای امرار معاش راهی کوی و برزن شوند.

۱۶. علی اکبر دهخدا، امثال و حکم، جلد سوم، تهران، ۱۳۶۱، ص.۱۵۱۲

۱۷. بیش از صد و پنجاه‌ سال‌ است که تجربه تجدد محور و مبحث جنبش‌های سـیاسی، مذهبی، فلسفی، و ادبی‌ در ایران بوده است. مورخان و منتقدان به تفصیل درباره تجدد نوشته‌ و مختصات آن را چه به عنوان یک‌ نظام‌ اجتماعی، چه‌ به عنوان یک منظر و جهان بینی ویژه‌ برشمرده‌اند. نیت من در اینجا‌ حلاجی‌ ریشه‌های تاریخی یا ویـژگی‌های تـجدد نیست. ارزیابی جامع این پدیده و پیامدهای آن نه در توانم است‌ و نه‌ مرادم. هدف من تنها بررسی‌ رابطه تنگاتنگ تجدد و آزادی تحرک زنان است.

۱۸. محمد معین،فرهنگ‌ فارسی‌ معین، جلد‌ سوم،تهران، ۱۳۲۶

۱۹. مهرانگیز کار، رفع تبعیض از زنان، تهران، انتشارات پروین، ۱۳۷۸، ص ۳۰۱.

۲۰. گر به تو افتدم نظر چهره بـه چـهره، روبه‌رو/شرح‌ دهم‌ غم‌ دلم نکته به نکته، مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده‌ام/خانه‌ به‌ خانه دربه‌در، کوچه به‌ کوچه،کو‌ به کو
ابو القاسم افنان، چهار رساله تاریخی دربارهء قره العین، لندن، ۱۹۹۱، ص ۱۰۴.

۲۱. سمین بهبهانی، «نامه‌ای چاپ نشده‌ به‌ مـؤسسه کـیهان،»، ۵/۳/۱۳۷۰. ص ۷.

۲۲. بهروز جلالی، جاودانه زیستن، دراوج ماندن، تهران، ۱۳۷۲، ص ۶۱.

۲۳. امیر اسماعیلی و ابو القاسم صدارت، جاودانه فرخ‌زاد، تهران،۱۳۴۷، ص ۱۴.

۲۴. بهروز جلالی، پیشین، ص ۲۴۷.

۲۵. فروغ فرخ‌زاد، دیوان‌ اشعار، تهران، ۱۳۷۱، ص‌ ۳۵۹.

۲۶. همان، ص ۹۳.

۲۷. سیمین بهبهانی، یاد بعضی نفرات، تهران، ۱۳۷۸، ص ۶۸۱.

۲۸. سیمین بهبهانی، دشت ارژن، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۱.

۲۹. همان، ص ۴۵.

۳۰. زنان، سال نهم، شماره ۶۶، مرداد ۱۳۷۹، ص‌ ۷۳.

—————————
*خانم میلانی بحث تحرک زنان را در تازه ترین کتاب خود به تفصیل بحث کرده است: سخنوری، نه جنگاوری.
Words Not Swords: Iranian Women Writers and the Freedom of Movement

و در این ویدئو به فارسی در باره این کتاب توضیح می دهد.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته