رهایی از خشونت یعنی خیرخواهی را به گروه خودتان منحصر نکنید

گفتگوی پاول الی با کارن آرمسترانگ
ترجمه زهرا داورپناه
ترجمان

کارن آرمسترانگ (Karen Armstrong)، پژوهشگر و نویسندۀ دین‌شناسی تطبیقی، تا کنون ۱۲ کتاب در این حوزه نوشته است. آرمسترانگ معتقد است «جامعۀ مدرن از ایمان، یک سپر بلا و مسئول گناهان ساخته است». مهم‌ترین هدف آرمسترانگ تلاش برای‌‌‌ رهاسازی دین از این عقیده است که دین از ابتدا مروج خشونت بوده است. در ادامه متن مصاحبۀ آرمسترانگ دربارۀ کتابش، «گستره‌های خونین: دین و تاریخ خشونت»، را می‌خوانید.

می‌توان گفت کارن آرمسترانگ در سن هفتاد سالگی، در مرحله سوم حرفۀ خود است و به قول بودایی‌ها در «بخش سوم زندگی» است. او در آغاز یک راهبۀ عضو نظام دینی کاتولیک و دانشجوی آکسفورد در انگلستان بود. آرمسترانگ در دورۀ دوم کاری‌اش مجری برنامه‌های مستند، دربارهٔ دین در تلویزیون انگلستان شد و کتاب‌هایی مرتبط با آن‌ها نوشت. سپس او فصل مهمی از کارش را در سال ۱۹۹۳ با نگارش ««تاریخ خداوند»» آغاز کرد: کتاب‌هایی روشن، فاضلانه و مستقل دربارۀ دین که نگارنده در آن‌ها نگرش دینی را گرامی می‌دارد و به خاطر سوءاستفاده‌هایی که از دین شده، تأسف می‌خورد؛ خواه کلیسا مرتکب این سوءاستفاده شده باشد، خواه دولت‌ها و یا افراد طرفدار دین.

کتاب «گستره‌های خونین: دین و تاریخ خشونت» [۱] نیز چنین کتابی است. از زمان واقعۀ یازده سپتامبر، عقل عرفی تاکید می‌کند که دین و خشونت پیوندی ناگسستنی دارند. ولی آرمسترانگ می‌گوید: «جامعهٔ مدرن از ایمان، یک سپر بلا و مسئول گناهان ساخته است.» او در کتاب «جنگ در راه خدا» [۲] (درباره بنیادگرایی) و «تغییر بزرگ» [۳] (دربارۀ سرآغاز ادیان جهانی) شجاعانه از سنتی دینی به سراغ سنتی دیگر می‌رود و بر مواجهه آن‌ها با خشونت متمرکز می‌شود: جنگ‌های صلیبی، دادگاه‌های تفتیش عقاید، جنگ‌های دینی پس از اصلاحات پروتستان‌ها، بمب‌گذاری در مسابقه دوی ماراتن بوستون. هدف او این است که این تصور را که دین از همان ابتدا مروج خشونت بوده است را از خامی و ساده‌اندیشی رها کند.

گفتگوی حاضر در لابی هتلی در واشنگتن و پیش از سخنرانی عصرانۀ وی دربارۀ کتابش در یک کنیسه انجام شده است.

پاول الی: وقتی که کتاب «تاریخ خداوند» منتشر شد، به نظر می‌رسید که شما موضع یک دادستان را در مقابل دین رسمی دارید. اکنون شما بیشتر شبیه وکیل دین عمل می‌کنید. آیا این برداشت درست است و در این صورت چه چیز سبب تغییر موضع شد؟
آرمسترانگ: بله صحیح است. این تغییر همان زمانی شروع شد که «تاریخ خداوند» را می‌نوشتم. من انتظار داشتم این اثر شبیه متقدمان خود باشد: کتابی هوشمندانه‌تر و استادانه‌تر که من در آن نشان دادم مردم چگونه مفهوم خدا را برای حصول به اهداف خود دستکاری کرده‌اند؛ اما همه چیز تغییر کرد. من عمیقاً دریافتم که تصورم از خدا تا چه حد نادرست بوده است. من به عنوان یک دختر جوان و البته راهبه ای کم سن و سال، خدا را موجودی در آن بالا می‌دانستم. سپس آرای بسیاری را خواندم، آرای موسی بن میمون، ابن سینا، توماس اکویناس. همۀ چهره‌های مهم سنت‌های توحیدی معتقد بودند که تمام تصورات ما از خدا ساختۀ بشر است و لذا در بیان کیستی خدا بی‌کفایت است. این سرآغاز تعمیق درک من بود. من نگرش‌های عرفانی و شخصی را به دین رسمی و نظام‌مند ترجیح می‌دادم. البته نکتۀ دیگری که من آموختم این بود که دین امری به شدت اجتماعی است. در واقع مردم تا قبل از لوتر اصلاً خدا را به طریقی فردی تجربه نمی‌کردند. تجربۀ خدا، با زیستن با مفهوم خدا در بستر جامعه و با عمل خلاقانه و محبت‌آمیز رخ می‌داد.

در این بیست سال پس از «تاریخ خداوند» اتفاقات زیادی در رابطه با دین رخ داده است. اگر تروریست‌ها مرکز تجارت جهانی را در یازده سپتامبر منفجر نکرده بودند، آیا شما اینجا بودید تا به پرسش‌هایی دربارۀ کتابی با نام دین و تاریخ خشونت پاسخ دهید؟ در زمان کارم در تلویزیون، در اسرائیل روی مجموعه‌ای در رابطه با جنگ‌های صلیبی و جهاد کار می‌کردم. دربارۀ مسائل گذشته و معاصر به شکلی سطحی می‌اندیشیدم. به واسطۀ کتاب‌هایم دربارۀ اورشلیم و سپس دربارۀ بنیادگرایی، جنگ در راه خدا، تفکر من عمیق‌تر شد: تک‌تک آن جنبش‌های بنیادگرا ریشه در احساس ترس دارند و این ترس می‌تواند بدل به خشم شود. هم چنین من از تعصب ضداسلامی در فرهنگ غربی ناراحتم. این پیش داوری ریشه در زمان جنگ‌های صلیبی دارد.

در اواسط نگارش «تاریخ خداوند» کتابی دربارۀ محمّد، پیامبر خدا نوشتم. این مقارن با زمان بحران سلمان رشدی بود. چیزی که من را می‌آزرد، شیوۀ طرفداران لیبرال رشدی بود که در رسانه‌ها از محکومیت فتوا آغاز می‌کردند و در ادامه دین اسلام را به عنوان دینی خشن، شرور و خون آشام محکوم می‌کردند. دلهره داشتم و حس می‌کردم این روند بسیار خطرناک است. من می‌فهمم وقتی زندگی شما تهدید می‌شود، چه حسی دارید. ولی معتقد بودم ما نباید پس از وقایع دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در اروپا به این نوع زبان‌بازی میدان بدهیم. این قبیل تعصبات، زمینه‌ساز فرقه‌های افراطی شد.

پس این کتاب دربارۀ ارتباط دین و خشونت، سرآغاز نگارش بر ضد این برداشت شد که دین مسبب خشونت است.
مردم در ابتدای این گفتگوها می‌گویند: «البته هیچ کس فکر نمی‌کند که دین، مسبب همۀ جنگ‌ها بوده» و بعد بقیهٔ گفتگو را صرف تلاش برای اثبات این امر می‌کنند که در واقع همۀ آن‌ها، تقصیر دین بوده است. من نمی‌گویم که دین در خشونت‌های دارای ابعاد دینی هیچ مشارکتی نداشته است؛ اما اگر ما چشم خود را به روی واقعیّات ببندیم و به سایر عوامل نگاه نکنیم، درک درستی از موقعیت‌مان نخواهیم داشت.

بخش اعظم کتاب شما به این می‌پردازد که دین از چه طرقی خشونت سیاسی و خشونت اجتماعی را تأیید کرده است. دربارهٔ خشونت فردی چه؟ گفته می‌شود ایالات متحده جامعه‌ای به شدت مذهبی و به شدت خشن است. آیا ارتباطی میان این دو وجود دارد؟
عامل مهمی که در غرب این خشونت‌ها را ایجاد می‌کند، حس بی‌معنایی است؛ این حس که زندگی هیچ معنایی ندارد. افرادی که بمب‌گذاری ماراتن بوستون را انجام دادند، از لحاظ مذهبی مقیّد نبودند؛ آن‌ها هرگز به مسجد نمی‌رفتند. تحقیقی دربارهٔ جوانانی که از یازده سپتامبر به اتهام اعمال تروریستی دستگیر شدند، انجام شد. بنابراین تحقیق تنها بیست درصد ایشان، تربیت دینی داشتند. بیشتر آن‌ها لاابالی، تغییر دین داده یا خودآموخته بودند، درست مثل جوان قاتل کانادایی یا نوکیشان نیجریه‌ای که سرباز بریتانیایی، لی ریگبی را در لندن کشتند.

به نظر شما باید به گرایش‌های ضد خشونت در ادیان بیشتر توجه کرد؟
سعی کردم در کتابم نشان دهم چگونه سنن مختلف، راه‌هایی برای رهایی مردم از خشونت ارایه داده‌اند. چگونه برخی روحانیون یهودی، تفاسیر کتاب مقدس یهود را کاملاً بازنگری کردند تا خشونت را از میان بردارند. چگونه آرمان آهیسما [۴] در هند ریشه‌دار شد؛ و چگونه مسیح آن عبارت فوق‌العاده را گفت: دشمنان خود را دوست بدارید. ما در روزگار جهانی‌شدن زندگی می‌کنیم و محتوای مهمی که دین می‌تواند به ما اعطا کند -و چه بسا اسطوره‌شناسی‌های ملّی نتوانند- این است که ما عمیقاً با یکدیگر پیوند داریم. تاریخ ما به هم پیوسته است، از حیث اقتصادی کاملاً به یکدیگر وابسته‌ایم، آنچه در سوریه می‌گذرد، سبب واکنشی شدید در کانادا می‌شود. لذا دین تاکید می‌کند که شما نباید خیرخواهی‌تان را به گروه خودتان منحصر کنید. شما باید دشمنان خود را دوست بدارید و به آنچه خردمندان هند بردباری می‌خوانند، برسید و عمل کنید. این بردباری یعنی نباید هیچ موجودی را بر دیگری ترجیح داد. شما نباید خودتان را در جایگاهی ممتاز قرار دهید؛ زیرا این پاسخی معقول به عصر جهانی‌شدن نیست.

شما دربارهٔ پاپ فرانسیس چه نظری دارید؟
یک بار از من سؤال شد کدام رهبر در جهان، کار خیر انجام می‌دهد؟ و گفتم خب. کاری را که پاپ انجام می‌دهد، می‌پسندم. بعد ساکت شدم و فهمیدم هرگز به حرفی که از خودم می‌شنیدم، فکر نکرده بودم! او مرد فوق‌العاده‌ای است؛ به خصوص بعد از دو پاپ اخیر. او در هنر رفتار استاد است که از هر سخنی گویاتر است: او پس از این که انتخاب شد، با سایر اسقف‌ها با اتوبوس به خانه رفت. او در آن مهمان‌خانه زندگی می‌کند، نه در یک قصر بلکه در یک آپارتمان معمولی. رفتار او تأثیر زیادی در خاورمیانه دارد. شک دارم که این روند خیلی دوام بیاورد زیرا کلیسای کاتولیک می‌خواهد مانع او شود. فقط امیدوارم او برای مدتی با ما باشد.

الی: کتاب بعدی شما چه خواهد بود؟
به تازگی بازنگری کتابی دربارۀ سن پل [۵] را به پایان رسانده‌ام. این کتاب مثل کتاب کوچکم دربارۀ بودا ۵۰۰۰۰ کلمه است؛ و فکر می‌کنم دوست دارم همین کار را دربارهٔ مردن و مرگ در سنت‌های بزرگ انجام دهم؛ زیرا این چیزی است که ما در جوامع‌مان کنار می‌گذاریم. همچنان که سنن دینی مطالب زیادی دربارهٔ رسیدن به دیگری، غریبه و بیگانه دارند، احتمالاً مطالب زیادی می‌توانند به ما دربارهٔ مرگ و روند مردن نیز بگویند.

پی‌نوشت‌ها:
[۱] Fields of Blood: Religion and the History of Violence / Alfred A. Knopf: 512 pp. $30
[۲] The Battle for God
[۳] The Great Transformation
[۴] ahimsa
[۵] St. Paul

——————————–

* این گفتگو در نوامبر ۲۰۱۴ انجام شده و متن اصلی آن را اینجا می توانید بخوانید. – راهک

همرسانی کنید:

مطالب وابسته