ر. رمضانی
رادیو زمانه
موسی اکرمی،
فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان،
نشر نگاه معاصر. چاپ یکم. ۱۳۹۳. ۶۰۰ صفحه.
با اینکه به نظر میرسد شمار علاقهمندان ایرانیِ فلسفه کم نباشد، بازار فلسفه در ایران در حال حاضر چندان پرجنبوجوش نیست. بخاطر مجموعهای از شرایط که در اینجا مجالی برای گفتنشان نیست، رخدادهای فلسفی به زبان فارسی چندان پرشمار نیستند؛ تألیفهای فلسفی به زبان فارسی دیربهدیر رخ میدهند و تازههای فلسفی به زبان فارسی بیشتر در شکل ترجمه رخ مینمایند. از میان ترجمههای فلسفی هم، در حالی که بیشتر کارها چندان توجهای از سوی اهل فلسفه به خود نمیکشند، هرازگاهی ترجمهای از اثری برجسته چون رخدادی جدی در پهنهی فلسفه نگاهها را به سوی خود کشیده و چندی تنور فلسفه را داغ میکند.
انتشار تألیفی فلسفی در جامعهی ایران را باید جدی گرفت، در جامعهای که از سنتی فلسفی، هرچند کمجان و پرگسست، برخوردار است و، زینرو، فلسفه همیشه میتواند انگیزانندهای، هرچند کمزور، برای دگردیسی و بالش باشد. بهویژه در زمانهی امروزین در جامعهی ایرانی با شرایط خاصِ آن برای اندیشه و اندیشیدن، تألیف یک اثر فلسفی میتواند نویدبخش ازسرگیریِ اندیشیدن باشد. اما جدیگرفتنِ یک اثر وقتی ممکن است که آن اثر خود پیشاپیش اثری جدی باشد. از میان اندکشمار تألیفهای فلسفی به زبان فارسی، شاید بهسختی بتوان در هر دهه بیش از یکی–دو اثر را جدی گرفت و آثار دیگر چیزی نیستند جز ترجمههایی که، به نام تألیف، حرفهای دیگران را به شیوههایی پرعیبونقص تکرار میکنند.
«فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان» تألیفی جدی ست، چه این کتاب موضوعی جدی را جدیوار طرح میکند؛ کتاب بر پایهی انگیزهای جدی پا گرفته است و دلنگرانیهایی بنیادین را بازتاب میدهد. با این همه، شگفت است که انتشار کتاب چندان سروصدایی به پا نکرد و به نظر میرسد تاکنون چنان که باید جدی گرفته نشده است.
از نگاهی کلی، گویا ذهن ایرانی هنوز اندیشهی خودی را جدی نمیگیرد. به یک معنا، شاید بتوان گفت ذهن ایرانی هنوز خود را جدی نمیگیرد. چنانکه کسانی همچون مراد فرهادپور گفتهاند، [۱] شاید ترجمه در حال حاضر بهراستی تنها راه اندیشه برای ما باشد. این در (ترجمه)ماندگی را از سویههای گوناگونی میتوان بررسید. از آن میان، سویهی سیاسیِ وضعیتِ ترجمهمحورِ کنونی را نباید نادیده گرفت. بیگمان ترجمه در نسبت به تألیف کنشی آزادتر است. این طنزی غمانگیز است که بسیاری از آنچه اکنون در ایران نمیتواند از زبان ایرانی زده شود را میتوان در شکل ترجمه از زبان یک غیرایرانی گفت. پس طرح یک دیدگاه در شکل ترجمه هزینهی بسیار کمتری برای شخص دارد تا طرح آن در شکل تألیف. در چنین وضعیتی بعید نیست که کسانی، خودآگاه یا ناخودآگاه، ترجیح بدهند خود را پشت حجاب ترجمه پنهان کنند. به هر روی، باید در نظر داشت که «فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان» در چنین فضایی انتشار مییابد و زینسان تمایل داریم آن را رخدادی جدی در پهنهی فلسفه در ایران به حساب آوریم. این نوشتار در ادامه درونمایهی این کتاب را از نظر نگارش، ساختار، روش، و دیدگاههای مطرح در آن به بوتهی نقد و بررسی میگیرد.
نگارش
نویسنده در پیشگفتار دلبستگیاش را به «واژگان پارسی و ساختار دستوری آنها چونان راهنمائی برای واژهسازی» (ص ۲۱) به خواننده یادآور میشود، ولی اذعان میکند که در این کتاب از این شیوه واپس نشسته و به «زبان چیره در نوشتههای کنونی پارسی» (همانجا) نزدیک شده است. این گویا سرنوشت کمابیش همهی آنهایی ست که بهدرستی کاستیها و سستیهای زبان فارسی را درمییابند و میکوشند در جهت اصلاح آن گامی بردارند؛ آنها میکوشند زبان را بازسازی کنند ولی، پس از چندی کوشیدن، خود را ناگزیر میبینند که به آنچه هست تن دهند. نکتهی نغز اینکه سرنوشت بسیاری از کنشگریهای اصلاحگرانهی ما هم به همین صورت است: تندادن به وضع موجود پس از چندی کوشش در جهت اصلاح آن!
در اینجا با نویسندهای روبهرو اَستیم که به کاستیهای زبان آگاه است و در نوشتارهای پیشینِ خود هم شیوهی خاصِ خود را داشته است، ولی با این حال از شیوهی پیشیناش پا پس میکشد و به زبان چیره تن میدهد. بیگمان هر نقدی در این زمینه باید تنگناهای پیشاروی نویسنده را در نظر بگیرد. با این روی، اما، این نکته نیز گفتنی ست که یک اثر تألیفی هم میتواند فرصت خوبی باشد برای «زبانسازی»، یعنی آنچه کسانی همچون محمدرضا نیکفر از بایستگیاش در ترجمهی آثار بزرگ سخن گفتهاند. بهویژه در چنین تألیفی که مخاطباش خاص و زینرو زبانآشنا ست و میتواند با نوآوریهایی سودمند در زبان بهآسانی کنار آید، بهتر بود نویسنده دستکم به شیوهی زبانسازانهی پیشین خود ادامه میداد.
کتاب رویهمرفته از نویسشی پاکیزه برخوردار است. بهویژه باید از دقت نویسنده در نشانهگذاری یاد کرد که بهدرستی از منطقِ معنارسانی پیروی میکند. دقتی که نویسنده در نشانهگذاری به خرج میدهد از این بابت قابلتوجه است که این اندازه از دقت در نوشتههای فارسی، حتا در نوشتارهای فلسفی به زبان فارسی، بسیار کمیاب است. از آنجا که نشانهگذاری در مورد زبان فارسی بطور حرفهای آموزش داده نمیشود، شگفت نیست که بسیاری اساساً درک درستی از نشانهگذاری ندارند و کسانی هم گویا جایگاه خود را فراتر از چنان ریزنگریهایی میدانند. پس، دقت نویسنده در نشانهگذاری را باید ارج نهاد. با این حال، ناگفته نباید گذاشت که در اندک جاهایی هم نویسنده این دقت را از دست میدهد.
نویسنده در بسیاری از جاها از جملههای بلند استفاده میکند که هریک چندین پاره را در خود گنجانده است، پارههایی که با نشانهگذاریِ دقیق از هم جدا شدهاند. جملههای بلند کمی خوانشِ نوشتار را دشوار کرده است و شاید نوشتار خواناتر میشد اگر این جملههای بلند به جملههای کوچکتر واشکسته میشدند. گویا زبان فارسی هنوز برای جملهّهای بلند آمادگی ندارد و/یا خوانندهی فارسیزبان هنوز با چنین جملهّهایی خو نگرفته است. همچنین، در جاهایی میشد با پسوپیش کردنِ پارههای جملهها آنها را خوشخوانتر کرد. یک ویژگیِ نگارشیِ دیگر که کتاب را کمی بدخوان کرده است بکارگیریِ «ئی» و «یی» بهترتیب برای وضع «نکره» و «وحدت» یا «نسبت» است. گرچه نویسنده خواسته است با این شیوه بر دقت نوشتار بیافزاید، به نظر میرسد این کار از خواناییِ نوشتار کاسته است.
ساختار
در نگاه نخست، کتاب ساختاری نهچندان یکپارچه را نشان میدهد؛ کتاب دستهای از نوشتارهای پراکنده را در خود جای داده است که در دورههای زمانیِ مختلف دربارهی موضوعات گوناگون نوشته شدهاند، موضوعاتی از «گسترهی فلسفه» گرفته، تا بحثهایی جوراجور در نظر فیلسوفانی ازجمله «ارسطو»، «ملاصدرا»، و «راولز»، تا بحثهای سیاسی همچون «تروریسم» و «گفتوگوی تمدنها». اما نویسنده مدعی ست که این نوشتارهای پرتنوع را رشتهای به همدیگر پیوند میدهد و آن رشته البته چیزی نیست جز دو کارکرد فلسفه یعنی تعبیر جهان و تغییر جهان که به دید نویسنده با هم ارتباط دارند.
کتاب چهار بخش را در بر گرفته است که هر یک فرگردهایی را در خود دارد. نخستین بخش با فرنامِ «چیستی فلسفه و وظیفه آن از نظر تا عمل» دربردارندهی فرگردی ست که برخی ملاحظهها در رابطه با معنا، گستره، روش، موضوعها، و بخشهای فلسفه را در خود دارد. این بخش همچنین دربرداندهی فرگردی ست که ملاحظاتی کلی دربارهی دو نقش فلسفه یعنی تعبیر و تغییر جهان است. دومین بخش با فرنامِ «تعبیر جهان» نخست در یک فرگرد به ملاحظههایی در رابطه با تعبیر جهان و سپس در فرگردی دیگر به مسائل فلسفی–فیزیکی میپردازد. زانپس، در چند فرگرد، نویسنده موضوعاتی در اندیشهی اندیشمندانی همچون ارسطو، ملاصدرا، دکارت، کانت، هگل، و جاناتان لو را به بحث مینشیند. در این بخش همچنین فرگردی دربارهی برهان ریزکوکی جهان و نیز فرگردی دربارهی هستیشناسیِ صوری گنجانده شده است. سومین بخش با فرنام «تغییر جهان» نیز موضوعاتی جوراجور همچون تروریسم و بنیادگرایی، نقد دیدگاههایی از هابرماس، عدالت در نظر راولز، محیط زیست، و گفتگوی تمدنها را در خود دارد. سرانجام، بخش پایانی با فرنام «جهان آینده» دربردارندهی چند فرگرد است پیرامون آینده و آیندهپژوهی، جهان مطلوب آینده، و ایدهی جهان واحد که نویسنده آن را با نام «زمینشهر» میپروراند. در پایان کتاب پیوست بلندی هست که در آن قانون اساسیِ زمینشهر که جهان مطلوب آینده در نظر نویسنده است بهتفصیل طرح میشود.
پرداختن به موضوعات جورواجور در اندیشهی فیلسوفان گوناگون در دورههای مختلف تاریخ فلسفه و نیز موضوعات فلسفیِ گوناگون—از موضوعات گوناگون در فلسفهی نظری گرفته تا بحثهایی در فلسفهی سیاسی—گسترهی آشناییِ نویسنده را نشان میدهد. اما شاید برخی تحصیلکردگان امروزینِ فلسفه که با رویکردهای تخصصگرایانهتر در فلسفهی معاصر خو گرفتهاند این اندازه از گستردگیِ علاقهمندیهای فلسفی را پرسشپذیر و ناپذیرفتنی بیابند. زینبیش، موضوعات رنگارنگ در کتاب—که نهتنها سراسر تاریخ فلسفه بلکه مسائل گوناگون فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، و زیستی را در بر میگیرند—بهناگزیر یکپارچگیِ کتاب را از آن گرفته و خواننده را از ارتباط پیوسته با آن باز میدارند. خواننده نمیتواند در یک نوبت نوشتاری دربارهی امکانپذیریِ مابعدالطبیعه و نوشتاری دربارهی تروریسم را بخواند چنانکه نمیتواند پس از خواندنِ نوشتاری درباب عدالت در نظر راولز خواندنِ نوشتاری دیگر دربارهی مسائل زیستمحیطی را آغاز کند. بیگمان درست است که یک سرِ هریک از نوشتارهای کتاب به یکی از دو نقش فلسفه یعنی تعبیر و تغییر جهان ربط پیدا میکند. ولی ایدهی «تعبیر و تغییر جهان از راه فلسفه» بسیار کلیتر از آن است که بتواند نوشتارهای گوناگون کتاب را خرسندگرانه به هم بپیوندد. اینکه بگوییم همهی نوشتارهای کتاب به تعبیر یا تغییر جهان ارتباط دارد همانقدر به کتاب یکپارچگی میدهد که بگوییم همهی این نوشتارها با فلسفه ارتباط دارد.
روش
به نظر میرسد یک اثر تألیفیِ فلسفی باید خواننده را بطور دقیق و آشکار از روشی که به کار گرفته است آگاه کند. با این حال، نویسنده بطورخاص دربارهی روش خود در این کتاب چیزی نمیگوید و جای خالیِ بخشی دربارهی روش نویسنده در پیشگفتار یا درآمد کتاب احساس میشود. البته آن نایکپارچگی که بطورکلی کتاب را دچار کرده است یکپارچگیِ روششناختی را هم ناممکن میسازد، ولی، فزون بر این، میشود گفت در کتاب خودآگاهیِ چندانی نسبت به روش دیده نمیشود و گویا نویسنده روش را چندان جدی نمیگیرد. او در همهی بخشهای کتاب روشی یکسان را به کار نمیگیرد. در جاهایی کار او دستهبندیها و بیان معناها و حالتهای مختلف است، گاهی با روش تحلیلی مفهومها را واکاوی میکند، در جاهایی با نگاهی پدیدهشناختی پدیدههایی را برای ما وصف میکند، گاهی به توصیفی صرف از فلسفهی دیگران بسنده میکند بیآنکه داوری کند یا چیزی از خود در آن بگنجاند و گاهی بسیار بطور گذرا و کوتاه دست به ارزیابی و نتیجهگیری میزند، و در جاهایی هم نگاهی یکسره هنجاری برگرفته و بایدهایی را برای خواننده برمیشمرد.
در برخی از نوشتارهای کتاب کار نویسنده بهزحمت از برشمردنها، دستهبندیها، بیان حالتها و معناهای گوناگون، یا طرح اصلها، و هنجارهای گوناگون فراتر میرود. در این دسته از نوشتارها، نویسنده میکوشد چیزی را نگفته نگذارد و زینسان چهبسا گاهی دچار جزئیگویی میشود. درمقابل، در جاهایی هم میشود گفت نویسنده دچار کلیگویی میشود و موردهایی چنان روشن و کلی را برمیشمارد که خواننده پیشاپیش از آنها بهخوبی آگاه بوده و احساس نمیکند نیاز دارد آنها را در کتابی فلسفی بیابد. این دسته از نوشتارهای کتاب پارههایی کوتاه را در بر دارند که با شمارهگذاری از هم جدا شدهاند. نوع موضوع و رویکرد نویسنده در این نوشتارها این شیوه از نوشتن را برای او ناگزیر کرده است. با این حال، گفتنی ست که این شیوه خوانندهپسند نیست، چه خواننده خود را صرفاً با مشتی از دستورها روبهرو میبیند که پشت سر هم ردیف شدهاند.
نویسنده در جاهایی که از موضوعاتی در اندیشهی دیگران میگوید بیانی بیاطناب دارد و به مهمترین بحثها خلاصهوار اشاره میکند. این نوشتارها را بسیاری از خوانندگان سودمند خواهند یافت. اما در این دسته از نوشتارها نویسنده معمولاً به توصیف بسنده کرده است و نظر و داوریِ خویش را بطور صریح و مشخص بیان نمیکند. برای نمونه، در نوشتارهایی که از امکانپذیریِ مابعدالطبیعه بحث میکنند—نوشتاری دربارهی دیدگاه کانت و نوشتاری دربارهی دیدگاه جاناتان لو—نویسنده نظر خویش را مطرح نمیکند. غیاب نویسنده در این دسته از نوشتارهای کتاب پرسشانگیز است. به نظر میرسد در کتابی که سخنمایهی اصلیاش تعبیر و تغییر جهان از راه فلسفه است، نویسنده باید دیدگاه خود را بطور صریح دربارهی موضوعهایی همچون امکانپذیریِ مابعدالطبیعه با خواننده در میان بگذارد.
برخلافِ این دسته از نوشتارها که حضور نویسنده در آنها محسوس نیست، در آن دسته از نوشتارهای کتاب که سرشتی هنجاری دارند، حضور نویسنده بسیار احساس میشود، چه او در این نوشتارها در نقش یک هنجارگذار بایدهای پرشماری را برای خواننده بازگو میکند. اوج این کار در پیوستی هشتادوپنج صفحهای نمود مییابد که در آن نویسنده عملاً دست به نوشتنِ یک قانون اساسی میزند. ایرادِ روش نویسنده در این دسته از نوشتارها این است که او چندان در پی روشنکردنِ بنیادهای هنجارگذاریهای خود نیست. در دوران کنونی سخنگفتن از «باید» کار چندان آسانی نیست و کوچکترین بایدی با چونوچراها و اماواگرهای بسیار همراه است. از این رو، بهتر بود نویسنده بنیادهای این هنجارگذاریها در نظر خود را با خواننده در میان میگذاشت.
در پایان، ناگفته نماند که کتاب از اسلوبی پژوهشی بسیار فاصله دارد و این را میتوان برای تألیفی فلسفی عیب به شمار آورد. در برخی از نوشتارهای کتاب نویسنده صرفاً به بیان دیدگاه خود میپردازد بیآنکه ارجاعی در میان باشد. و در برخی دیگر از نوشتارها نیز گرچه نویسنده از دیگران و دیگر اندیشهها سخن میگوید، خبری از ارجاع درست و دقیق نیست و نویسنده صرفاً منابعی را در پایان نوشتار میآورد.
در بخش دومِ این نوشتار، سردیدگاههایی که نویسنده در این کتاب طرح کرده است را بررسی خواهیم کرد.
فهرست مطالب این کتاب به شرح زیر است:
پیشگفتار
درآمد
بخش یکم. چیستی فلسفه و وظیفه آن از نظر تا عمل
فرگرد یکم. طرحی از گستره فلسفه
فرگرد دوم. فلسفه، از تعبیر جهان تا تغییر جهان
بخش دوم. تعبیر جهان
فرگرد سوم. مسأله تعبیر جهان
فرگرد چهارم. پیشینه، چیستی، و گسترۀ مسائل فلسفی-فیزیکی
فرگرد پنجم. مابعدالطبیعه در مابعدالطبیعه
فرگرد ششم. دکارت و حقایق سرمدی
فرگرد هفتم. تبیین اصل علیت در فلسفه اصالت وجودی صدرایی
فرگرد هشتم. گزیرناپذیری مابعدالطبیعه برای فیزیک در ذاتیگرایی علمی مونادگرایانه کتاب گفتار در مابعدالطبیعهلایبنیتس
فرگرد نهم. مابعدالطبیعۀ مابعدالطبیعۀ کانت: از امتناع مابعدالطبیعه تا امکان مابعدالطبیعه
فرگرد دهم. کانت و خداشناسی فیزیکی
فرگرد یازدهم. فلسفه هگل: حرکت دیالکتیکی ایده مطلق و یگانه شدن آن با خود در فلسفه چونان تجلی آگاهی آن از خویش
فرگرد دوازدهم. ادوراد جاناتان لو و امکانپذیری مابعدالطبیعه
فرگرد سیزدهم. ارزیابی منطقی-فلسفی استدلال ریزکوکی کیهانشناختی
فرگرد چهاردهم. منطق و هستیشناسی صوری: آیا هستیشناسی صوری نهایی امکانپذیر است؟
بخش سوم. تغییر جهان
فرگرد پانزدهم. مسأله تغییر جهان
فرگرد شانزدهم. از تروریسم و بنیادگرایی تا ۱۱ سپتامبر
فرگرد هفدهم. نگاهی انتقادی به برخی مواضع سیاسی و دیدگاههای نظری هابرماس
فرگرد هژدهم. جان رالز و برداشتی سیاسی از عدالت
فرگرد نوزدهم. مشارکت در حفظ محیط زیست
فرگرد بیستم. بایستگانِ گفتوگوی تمدنها (یا فرهنگ ها)
فرگرد بیست و یکم. سیاست و گفتوگو در عرصههای ملی و جهانی
فرگرد بیست و دوم. آیندهشناسی و آیندهنگری
بخش چهارم. جهان آینده
فرگرد بیست و سوم. مسألۀ پیوند تعبیر جهان و تغییر جهان
فرگرد بیست و چهارم. ویژگیهای ساختاری و قانونی جهان مطلوب آینده
فرگرد بیست و پنجم. درآمدی بر مبانی نظری زمینشهر و قانون اساسی آن
فرگرد بیست و ششم. به سوی جهان واحد
پیوست: قانون اساسی زمینشهر
[۱] فرهادپور دیدگاه ترجمه-تفکر را ازجمله در این گفتوگو شرح میدهد.