چهلتن: از بازآفرینی واقعیت سپانلو آموختم

امیرحسن چهلتن
روزنامه شرق

محمدعلی سپانلو یکی از اولین شخصیت‌های ادبی بود که در نوجوانی از نزدیک با آنها آشنا شدم. شاعری روشنفکر، با شخصیتی چندوجهی که خود را تنها به ادبیات محدود نکرده بود، بلکه زندگی‌اش را وقف هنر و ادبیات کرده بود. هم در سینما فعالیت داشت، هم در ترجمه و هم در داستان و علاوه بر اینها به لحاظ اجتماعی هم فعال بود و همواره هم به‌روز بود و فکرهای تازه داشت. هنرمندی بود که در تمام عرصه‌ها حضوری مؤثر داشت که اگر چنین نبود غیبتش هم این‌طور دردناک نبود.

در دوره‌هایی خانه‌اش پاتوق اهالی هنر و ادبیات بود و به یاد می‌آورم که یکی از اولین جمع‌های نقد ادبی که من در دهه ۵۰ در آن شرکت کردم، در خانه سپانلو برگزار می‌شد و اوایل انقلاب هم در خانه‌اش جلسات شعر می‌گذاشت. به معنای واقعی آدم امروز بود و از نمونه روشنفکرانی که خدمت می‌کنند و تقریبا در تمام عمر هم با محرومیت روبه‌رو هستند و سعی می‌شود نادیده گرفته شوند، اما آنها به استقلال‌ خود متکی‌اند و به توانایی‌شان در ادبیات و همین باعث می‌شود که ماندگار شوند.

او از معدود شاعرانی بود که داستان را هم به طور جدی می‌خواند و می‌شناخت و دنبال می‌کرد و با داستان بسیار مأنوس بود و من بسیاری از بهترین داستان‌نویسان معاصر را از طریق او شناختم. ۱۶ ساله بودم که کتاب «بازآفرینی واقعیت» سپانلو را که گزیده‌ای از داستان‌های نویسندگان معاصر بود، در ویترین کتاب‌فروشی انتشارات زمان دیدم. آن زمان از نویسندگانی که داستان‌های‌شان در آن کتاب گردآمده بود، تنها آل احمد را از قبل می‌شناختم. گلشیری، دولت‌آبادی، احمد محمود، نادر ابراهیمی که بهترین داستانش در همان کتاب آمده و بسیاری از دیگر نویسندگان مهم معاصر را با همان کتاب شناختم.

سپانلو بعدها گزیده‌ای هم از آثار نویسندگان نسل بعدی را در کتاب «در جست‌وجوی واقعیت» گردآورد و شنیدم که می‌خواهد گزیده‌ای هم از داستان‌های نویسندگان نسل جدیدتر فراهم آورد. به نویسندگان جوان با دیدی مثبت نگاه می‌کرد و همواره یک نگاه مهربانانه و تشویق‌آمیز به آثار آنها داشت و نیمه پر لیوان را می‌دید. بابت آنچه سپانلو به من آموخت خود را بسیار به او مدیون می‌دانم و این را هم بگویم که شاید یکی از دلایلی که همواره به او و کارهایش توجهی ویژه داشته‌ام، علایق مشترکمان، یعنی تهران و تاریخ معاصر ایران بود.

سپانلو، هم یک روشنفکر مدرن بود و هم گذشته را خوب می‌شناخت و به اجتماعیات و تاریخ و ادبیات گذشته و دوران معاصر علاقه و از آنها آگاهی بسیار داشت و اشکالی که بعضی از ما داریم، یعنی کم‌خواندن و ضعف دانش، در او نبود. بسیار کتاب می‌خواند و برای همین همیشه حرف تازه‌ای داشت که شنیدنی بود.

در فعالیت برای آزادی بیان واقعا مصر بود و یکی از ویژگی‌هایش که او را از خیلی‌ها متمایز می‌کرد این بود که در موضع‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی‌اش بسیار متعادل و واقع‌بین بود. یک دموکرات به تمام معنا و مستقل که هرگز ندیدم نسبت به کسی یا عقیده‌ای شیفتگی بیش از حد نشان دهد. تنها یک‌بار سال‌ها پیش بر سر شیفتگی بیش‌ازحد که به آل‌احمد نشان می‌داد، با او بحث کردم و گفتم آل‌احمد را از نزدیک نمی‌شناختم، اما در آثار و افکارش چیز دندان‌گیری نمی‌یابم، که سپانلو در جواب گفت: اما محضر آل احمد جذاب بود و در وجودش مغناطیسی بود که آدم را به خود جذب می‌کرد.

به متولدین ۱۳۱۹ و به‌طور مشخص آنهاشان که فارغ‌التحصیل دارالفنون بودند هم علاقه‌ای ویژه داشت و خودش هم جزء همان نسل و فارغ‌التحصیل دارالفنون بود. می‌گفت متولدین ۱۳۱۹ که فارغ‌التحصیل دارالفنون هستند، همگی آدم‌های ویژه‌ای شدند و برای اثبات حرفش کسانی از همشاگردی‌های دارالفنونش را نام می‌برد. حرفش درست بود، اما من معتقد بودم این یک امر تصادفی است، اما به‌طور کلی و به‌جز موارد معدودی از این دست، همیشه منطقی بود و با همه هم به نوعی همدلی نشان می‌داد که این نشانه یک آدم مثبت‌بین و مثبت‌اندیش است.

یک ویژگی دیگر شخصیتی او، بیگانگی‌اش با مرگ بود. هیچ‌وقت نمی‌خواست از مرگ حرف بزند و برای همین هم هرگز ندیدم یا نشنیدم که در مراسم سوگواری اهالی ادبیات شرکت کند که این نشان می‌داد با مرگ قهر است، اما مرگ سرنوشت ناگزیر است و به سراغ همه می‌رود و سرانجام سراغ او هم رفت. فقدان او را به همه دوستداران ادبیات تسلیت می‌گویم و امیدوارم شأن او همان‌طور که لیاقتش را داشت شناخته و رعایت بشود، که حتما چنین خواهد بود.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته