عباس میلانی
از کتاب ایرانیان نامدار
ترجمه شیوا زاحل
تهران ریویو
به پشتوانه این نرمش دولتی، دو تن دیگر از تروریست های اسلامی و از مریدان نواب صفوی در ۱۱ مارس ۱۹۴۶ خود را به طبقه سوم وزارت عدلیه رساندند. جایی که کسروی آن روز برای پاسخ به پاره ای از سوالات درباره یک پرونده رفته بود. برخی از دولتمردان بالا رتبه ایران، شامل نخست وزیر وقت صدرالاشرف و فرماندار نظامی تهران، علیه دیدگاه های ضد اسلامی کسروی شکوائیه ای تنظیم کرده بودند. تروریست ها به اتاق او وارد شدند و وحشیانه او را کشتند. در بدن او جای یک گلوله و بیست و هفت زخم چاقو بود. او در هنگام مرگ پنجاه و هفت ساله بود. دستیار کسروی که همراهش بود هم در این عملیات کشته شد. صحنه جنایت آنقدر تکان دهنده بود که کاراگاه پلیسی که اولین بار به صحنه آمد همانجا از حال رفت!
در مسیر سنت
کسروی در ۸ مهر ۱۲۶۹ شمسی در بخش حکم آور تبریز بدنیا آمد. طی نسل ها، اجداد پدری او از روحانیان شاخص آن منطقه بودند. پدر احمد از سنت خانوادگی جدا شده بود به تجارت در بازار روی آورده بود. احمد شش ساله بود که به حوزه فرستاده شد تا قرآن یاد بگیرد. یادگیری نص قرآن برای آماده شدن او برای فقاهت الزامی بود. برخلاف بسیاری از ایرانیان سکولار که هیچ آشنایی به اسلام نداشتند کسروی در علوم دینی آموزش دیده و کاردان بود. لذا هنگامی که از این مسیر جدا شد و از شیعه گری به عنوان بزرگترین مانع توسعه ایران یاد کرد، دانش اش در این زمینه ها او را به دشمنی قابل تبدیل کرده بود.
او هوادار سفت و سخت اسلام اصیل بود. معتقد بود که جوامع بدون دین نمی توانند زندگی کنند اما مانند آگوست کنت در فرانسه قرن نوزدهم، سعی داشت دینی عقلانی و منطقی خلق بکند. دینی که از خرافات و آخوند ها رها شده باشد. او می خواست دین به خلوص زمان پیامبر بازگردد و راه آن به اعتقادش زیر و رو کردنِ رادیکالِ شیعه گری بود.
کسروی در یازده سالگی پدرش را از دست داد. به گفته خودش آن روز از غم انگیز ترین روزهای زندگیش بود و یکی از معدود اتفاقاتی که اشک به چشمانش آورد. او مجبور بود برای تامین نیازهای خانواده اش کار کند. به مدت دو سال در یک کارگاه فرش شویی کار کرد و بعد به حوزه برگشت. او قرآن را به طور کامل حفظ کرد و به زبان عربی تسلط پیدا کرد. کسروی در یادگیری زبان استعداد بسیاری داشت و زبان های انگلیسی، فرانسوی و روسی را هم یاد گرفت. نوشته هایش درباره ریشه های زبان ترکی، که در آن ادعا کرده بود ترکی از گویش های زبان فارسی است نه زبانی مستقل، در بحث و جدل ها درباره اینکه آذربایجان مستقل باید باشد یا جزء ایران، نقش تاثیرگذاری داشت.
جدایی از حوزه و آخوند
انقلاب مشروطه در شانزده سالگی کسروی آغاز شد. او به جنبش پیوست. مشاهده و مشارکت او در حوادث مشروطه پایه اثر گران سنگش درباره تاریخ مشروطه بود. ضمنا در همین دوره از راه دین و حوزه جدا شد و اعتراف کرد هیچگاه شغل اش یه عنوان یک آخوند را دوست نداشته است و به نظرش آخوند ها عضو بی فایده ای در جامعه هستند.
به علاوه، دانش عمیق اش از قرآن باعث شد کم کم ایمانش را به آن از دست بدهد. بعضی از آیات به نظرش منطقی نمی آمدند. کشف هالی، بخصوص اینکه ستاره شناسان ظهورش را به درستی پیش بینی کرده بودند بی اعتقادی او را تشدید کرد. او مطالب درباره هالی را در ژورنالی علمی به زبان عربی خواند و از آن به بعد به غرب، به عنوان مرکز اکتشافات علمی، علاقه مند شد. با این حال هیچگاه خیلی متاثر از آن نبود. او در مسیر خلق دیدگاهی شخصی و خاص بر اساس عقلانیت و ملی گرایی از جهان بود.
با تمام این اوصاف، کسروی می دانست که خروجی علم و عقل در دوران معاصر به زبان انگلیسی است. در سال ۱۹۱۵ او بیست و پنج ساله بود که تصمیم گرفت زبان انگلیسی را فرا بگیرد. در تبریز مدرسه آمریکایی ای بود و کسروی در آن ثبت نام کرد. قاعدتا سن اش مشکل بزرگی بود و او به مدرسه پشنهاد کرد که در قبال تحصیل در آن جا مجانی زبان عربی تدریس کند.
کمتر از پنج سال بعد کسروی به تهران رفت و شروع کرد به کار برای دولت. کسروی بیشتر عمرش کارمند دپارتمان عدلیه ایران بود. او به عنوان قاضی فعالیت می کرد و در فواصلی که در خدمت دولت نبود به کار وکالت اشتغال داشت. در خاطراتش کسروی با طنزی خاص رویارویی هایش با دشمنان سکولاریسم، از آخوند های ساده در شهر های مختلف تا شخصیت های قدرتمندی چون شیخ خزعل در خوزستان، را توصیف کرده است.
کسروی مدافع حاکمیت قانون و حق محاکمه عادلانه و برابر برای همه انسان ها بود. او به عنوان یک وکیل سعی می کرد بر اساس این اعتقادش عمل کند. وقتی رئیس پلیس ملی وقت به دلیل نقش اش در قتل هایی زنجیره ای سیاسی بعد از سقوط رضا شاه محاکمه می شد، کسروی دفاع از او در دادگاه را پذیرفت.
ضدیت او با تصوف و تشیع و بهائیان
کسروی حاضر بود به خاطر دفاع از عقاید بعضا عجیب اش هزینه هم بپردازد. چه هنگامی که به صوفی ها، شیعیان و یا بهائی ها حمله می کرد به عقاید خاص خودش سخت پایبند بود. در اواسط دهه ۱۹۳۰ او مقاله بلندی در حمله به حافظ نوشت. دولت مداخله کرد و جلوی انتشار نیمی از مقاله اش را گرفت. این مقاله دراصل بخشی از مقالاتی انتقادی علیه بزرگان ادبی ایران بود. در آن دوره این گونه عقاید کسروی در مسیر کاری اش مشکلات بسیاری برایش ایجاد می کرد. دانشگاه تهران در آن روزها تازه تاسیس شده بود و او این امکان را داشت تا در صورت تعدیل دیدگاه هایش به عضو هیات علمی آن در آید. علی اصغر حکمت، وزیر وقت فرهنگ، او را به دفترش دعوت کرد و به او اعلام کرد که در صورتی که در عقایدش در مورد شاعران ایران تجدید نظر کند به عضویت دانشگاه در می آید. کسروی مخالفت کرد و عضویت او در دانشگاه هیچ گاه محقق نشد.
مجموع کارهای کسروی به بیش از هفتاد اثر می رسد. و این شامل اثر دو جلدی اش، تاریخ مشروطیت ایران، اثری درباره شاه های ایران و اثر دیگری درباره جعل تاریخ توسط سلسله صفوی هم می شود. او آثار زیادی هم به زبان عربی نوشت و به تمام این ها خاطراتی که به زبانی بسیار گیرا نوشته شد را هم باید اضافه کرد. بسیاری از مقالاتش ضد شیعی گری، بخصوص به خاطر نقش اش در رواج خرافات، بود. مثلا بسیار سعی کرد غلط بودن این باور دینی که خواب ها از آینده خبر می دهند را در اذهان مردم جای بیاندازد. یا اینکه ما می توانیم با مردگان صحبت کنیم یا آینده را پیشگویی کنیم. او هیچ گاه از تکرار این جمله خسته نشد که ما خود سازندگان تقدیر خود هستیم. او اصطلاح “کمیته خیانت ” را برای همه افرادی که با اشاعه خرافات به اعتماد ایرانیان خیانت و ذهن توده را مسموم کردند و باعث از دست رفتن استقلال ایران شدند به کار می برد. به نظر کسروی در این مساله بیشترین گناه متوجه آخوند ها بود.
بین نقدهای زیادش به شیعی گری، اصلی ترین نقد این بود که شیعی گری برای بدنه سیاسی کشور مضر است. چهار دهه پیش از وقوع انقلاب اسلامی گفته بود که آخوند ها معتقدند قدرت باید در دست آن ها باشد.
از ادعای پیامبری تا کتابسوزی
متاسفانه برخی از اقدامات کسروی در دهه های انتهایی عمرش، مانند ادعای پیامبری کردن، کتاب سوزی و افراط گرایی اش در زبان، بر دستاوردهای عظیم اش در حوزه های حقوق و تاریخ سایه افکند. به طوری که از او کمتر به عنوان یک مورخ برجسته یاد می شد و بیشتر او را کسی می دیدند که ادعای پیامبری کرده است. او بر دین اش نام پاکدینی نهاده بود. به معنی دین خالص. به عقیده او راه تبلیغ آن اول اشاعه اش در خانواده ها بود. قدم دوم درست کردن خانواده ها به نحوی که جامعه از قبل آن ها بتواند خود به خود مدیریت بشود بود. او معتقد بود هیچ مردی نباید بعد از بیست و پنج سالگی مجرد بماند و مرد ها را تشویق می کرد به زنان شان معنی حکومت مشروطه را یاد بدهند. به اعتقاد او در این صورت در گردهم آیی های شبانه، افراد خانواده به جای غیبت و صحبت های بی فایده، درباره موضوعات مهم روز حرف می زنند.
او که خود اعتقادات ملی گرایانه قوی داشت، حامی هر کسی بود که در راه استقلال ایران تلاش کند. بین پادشاهان ایران، نادر شاه برایش جایگاهی ویژه داشت. چون خارجی ها را از ایران بیرون رانده بود، وقار ایران را به آن بازگردانده بود و هزاران زن ایرانی را که برده امپراطوری عثمانی بودند آزاد کرده و با شیعی گری مبارزه کرده بود. او به مردم ایران می تاخت که چرا تفکر در زندگی شان جایی ندارد و از شخصیت هایی مثل نادر شاه پیروی نمی کنند. او همچنین از مردم ایران را به دلیل عادت به فرار از مسئولیت انتقادات زیادی می کرد.
مخالفت با سوسیالیسم و دموکراسی
اعتقاد او به لزوم آموزش توده در دیدگاه هایش نقش محوری داشت. او معتقد بود حکومت قانون تنها هنگامی محقق می شود که مردم، قانون و چگونگی حکومت آن را درک کنند و به آن وفادار بمانند. پس از سقوط رضا شاه او نوشت: “طی بیست سال قانون و مجلس خواب بودند. در نتیجه ما احترام به خود را از یاد برده ایم و به دیوهایی بدل شده ایم.”
کسروی با سوسیالیسم، فاشیسم و دموکراسی مخالف بود. برای ایران او هوادار حکومتی بر پایه حقایق تاریخی-اجتماعی خاص آن بود. او باور داشت پیش از گرایش به غرب ایران باید جامعه خودش را و بعد پیوند هایش با شرق، به عنوان منبع حکمت و نور در جهان، تقویت کند.
با وجود چنین رویکردهایی، کسروی یکی از تاثیرگذارترین روشنفکران ایران مدرن بود. ایده های او بر نسل های زیادی از متفکران و فعالان سیاسی مانند علی شریعتی تاثیر گذاشت. سبک نگارش اش را خیلی از نویسندگان بعد از او تقلید کردند. روی کار آمدن جمهوری اسلامی نشان درستی این ادعای او بود که آخوند های شیعه تشنه قدرت هستند. امروزه، با وجود مخالفت های حکومتی، علاقه زیادی به آثار و زندگی کسروی در ایران وجود دارد.
—————
*با اندک ویرایش و افزودن تیترها