در نقد اسلامگرایی؛ سرچشمه خشونت: ستیز با امر عقلانی

یاسر میردامادی

سنجش فلسفی اسلام‌گرایی
نوشته عادل ضاهر
ترجمه یاسر میردامادی (همراه با مقدمه و پانوشت‌های توضیحی)
ویراستار احمد جزایری
واشنگتن: آموزشکده توانا،خرداد ۱۳۹۴/ژوئن ۲۰۱۵، نشر الکترونیک

این کتاب را می‌توانید از این لینک به رایگان و به صورت قانونی دانلود کنید.

«این حرف که قوانین اسلام تعطیلپذیر یا منحصر و محدود به زمان یا مکانی است بر خلاف ضروریات اعتقادی اسلام است. بنابراین، چون اجرای احکام پس از رسول اکرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد، تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره، ضرورت می‌یابد.» (روح‌الله خمینی، ولایت فقیه، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص ۳۰)

عادل ضاهر (متولد ۱۹۳۹ میلادی) فیلسوف تحلیلی و روشنفکر لبنانی-امریکایی است که اینک یکی از کتاب‌های مهم او در عربی با عنوان اصلی «خردستیزیِ جنبش‌های اسلام‌گرای معاصر» (اللامعقول فی الحرکات الإسلامیه المعاصره» (سوریه، نشر بدایات، ۲۰۰۸) با عنوان «سنجش فلسفی اسلام‌گرایی» به فارسی ترجمه شده است. ضاهر در این کتاب به نقد فلسفی دیدگاه‌های اسلام‌گرایانه‌ی معاصر پرداخته است. شیره و عصاره‌‌ی اسلام‌گرایی را می‌توان در نقل قولی که از آیت‌الله خمینی در کتاب مشهور وی «ولایت فقیه» در ابتدای این نوشتار آوردم، به خوبی مشاهده کرد. بر ترجمه‌ی فارسی این کتاب مقدمه‌ای نوشته ام که در آن تشابه و تمایز سه مفهوم  بررسی شده است: «اسلام‌گرایی»، «بنیادگرایی اسلامی» و «مسلمانی». به ادعای مترجم، این سه مفهوم در عین ارتباط با یکدیگر، مفاهیمی یکسان نیستند، گرچه ممکن است در عمل به یکدیگر بینجامند. فردی می‌تواند مسلمانی پیشه کند اما اسلام‌گرا و بنیادگرای اسلامی نباشد. از سوی دیگر کسی ممکن است اسلام‌گرا باشد اما بنیادگرای اسلامی نباشد. اما لازمه‌ی بنیادگرایی اسلامی، مسلمانی و اسلام‌گرایی است. ضاهر در این اثر می‌کوشد یکی از بنیان‌های بنیادگرایی اسلامی یعنی اسلام‌گرایی را نقد کند.

اسلام‌گرایی اسلام نیست! بلکه قائل بودن به این ادعاست که اسلام نه تنها یک دین برای دست‌یابی به سعادت اخروی آدمیان است که علاوه بر آن یک ایدئولوژی کامل و جامع دنیوی برای اداره‌ی تمام شؤون و جوانب زندگی این‌جهانیِ همه‌ی آدمیان در تمام جنبه‌‌های فردی و جمعی، از گهواره تا گور است. بنا به قرائت اسلامگرایان، اسلام به عنوان یک ایدئولوژی تمام، به دیگر فلسفه‌ها و علوم بشری احتیاجی ندارد (از همین رو اسلامگرایان به «اسلامی‌سازی علوم» دست می‌زند)، گرچه می‌تواند فناوری مدرن را، از روی مصلحت و در صورتی که مفسده به دنبال نداشته باشد، بپذیرد.

بنیادگرایان اسلامی نیز اسلامگرا هستند، اما تفاوت این دو گروه در این است که بنیادگرایان اسلامی معقتدند برای پیاده‌سازی ایدئولوژی اسلامگرایی می‌توان و بلکه باید به خشونت و حذف مخالفان توسل جست. با این حال تنها آن دسته از بنیادگرایان که در عمل دست به خشونت و حذف می‌زنند بنیادگرا نیستند، بلکه کسانی که به این نوع خشونت و حذف باور دارند و آن را تئوریزه می‌کنند (حتی اگر عملا ناتوان از خشونت و حذف باشند و در نتیجه دست به حذف و خشونت عملی نزده باشند) نیز بنیادگرا به حساب می‌آیند.

این در حالی است که اسلامگرایان ممکن است با توسل به خشونت و حذف برای پیاده‌سازی ایدئولوژی اسلام‌گرایی مخالف باشند و قواعد دموکراتیک را از روی مصلحت و تا حدودی پذیرفته باشند. در این صورت اسلامگرایی به بنیادگرایی اسلامی نمی‌انجامد، گرچه بنیادگرایی اسلامی همیشه اسلامگرایی را فرض می‌گیرد. مثلا راشد غنوشی رهبر اسلامگرایان تونس اسلامگرا هست اما بنیادگرا نیست، زیرا قواعد دموکراتیک برای حضور در صحنه‌ی سیاسی را پذیرفته است.

با این حال، یکی از ادعاهای ضاهر (گرچه نه در این کتاب) آن است که اسلامگرایی لاجرم به بنیادگرایی اسلامی می‌انجامد -حتی اگر از نظر مفهومی اسلامگرایی از بنیادگرایی اسلامی جدا باشد. ضاهر در این کتاب اسلامگرایی را نقد می‌کند، از این رو نقد او نه تنها بنیادگرایان مسلمان که اسلامگرایان غیر بنیادگرای «میانه‌رو»، مانند راشد غنوشی، را نیز در بر می‌گیرد.

راه سوم در نقد اسلامگرایی
اسلام‌گرایی تا کنون از جنبه‌های مختلف به نقد کشیده شده است. رایج‌ترین نوع نقد آن است که ناسازگاری اسلام‌گرایی را با اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر (و به طور کل تلقی مدرن از حقوق بشر) نشان داد. این نوع نقد تا حدودی کارا و پر اهمیت است، اما چنین نقدی، از پیش، مخاطبان خود را کسانی در نظر گرفته است که به حقوق بشر اعتقاد دارند. اما این نوع نقد اسلام‌گرایان را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد، زیرا آن‌ها می‌توانند ادعا کنند -چنان‌چه ادعا کرده‌اند- که حقوق بشر به تلقی «غربی‌» را قبول ندارند؛ آن‌ها به دنبال «حقوق بشر اسلامی» هستند که از اساس با «حقوق بشر غربی» متفاوت است.

نقد رایج دیگر آن است که نشان داد اسلام‌گرایی با خود اسلام سازگار نیست؛ اسلام‌گرایی «اسلام»گرایی نیست، بلکه تحمیل یک ایدئولوژی تمامیت‌خواه بر اسلام است. این نقد به ویژه از سوی نواندیشان دینی پیگیری می‌شود. این نوع نقد نیز فاقد اهمیت و کارایی نیست، به ویژه از آن رو که تنوع درونی تفسیرهای صورت‌گرفته از اسلام را نشان می‌دهد. با این حال، اسلامگرایان می‌توانند ادعا کنند -و ادعا کرده‌اند- که این تفسیر از اسلام را نمی‌پذیرند و آن را «بدعت» به شمار می‌آورند.

اهمیت کار ضاهر در این اثر (و دیگر آثار خود) در آن است که از هیچ کدام از این دو راهِ رایج در نقد اسلام‌گرایی نرفته است. یعنی نقد او نه بر محور این ادعا است که اسلام‌گرایی با حقوق بشر ناسازگار است، و نه این‌که اسلام‌گرایی با خود اسلام ناسازگار است، بلکه او در نقد خود تنها ادعا می‌کند که اسلام‌گرایی با خودش ناسازگار است -پیش از آن‌که با هر چیز دیگری سازگار یا ناسازگار باشد. او برای نشان دادن این نکته که اسلام‌گرایی لاجرم به تناقض برمی‌خورد، بحث خود را تا سرحد بحثی فلسفی بالا کشیده است. با این حال، او تلاش کرده است بحث خود را برای فهم مخاطب ناآشنا با فلسفه ساده سازد. او هم‌چنین راه‌های گریز از تناقض را نیز نقد کرده است و در نهایت نتیجه می‌گیرد که آموزه‌های اصلی اسلام‌گرایان را می‌بایست از اساس کنار نهاد زیرا این باورها در اوج خردستیزی است.

اسلامگرایی علیه اسلامگرایی
سه آموزه‌ی اسلام‌گرایانه‌ای که ضاهر در این اثر به نقد آن پرداخته است و تناقض‌آمیز بودنِ ناگزیر آن‌ها را نشان می‌دهد، از این قرار است:

۱- پیوند اسلام و سیاست (حکمرانی سیاسی) پیوندی ضروری است، به طوری که لازمه‌ی پیاده‌سازی اسلام، به دست گرفتن فرمان ماشین قدرت سیاسی است (این درست مضمون همان گفته‌ای است که از آیت‌الله خمینی در ابتدای این نوشتار نقل شد).
۲- برای اداره‌ی شایسته امور دنیا (امور سیاسی و اجتماعی) انسان به هدایت خداوند نیاز ضروری دارد، به طوری که بدون هدایت خداوند آدمی ناتوان از اداره‌ی شایسته‌ی امور دنیای خود است.
۳- بخش‌هایی از قرآن (و سنت) چنان واضح است که از آن نمی‌توان تفسیری متفاوت به دست داد.

پروژه‌ی ضاهر از یک سو بسیار رادیکال و ناآشتی‌جویانه است و از سوی دیگر بسیار گشوده. سویه‌ی رادیکال پروژه‌ی او در آن است که نه تنها ادعا می‌کند که آموزه‌های اصلی اسلام‌گرایان خردستیز است، بلکه از این هم بالاتر می‌رود و استدلال می‌کند این آموزه‌ها در اوج خردستیزی است، زیرا این آموزه‌ها به تناقض برمی‌خورد. اما از سوی دیگر، جنبه‌ی گشوده‌ی این پروژه در آن است که امکان گفت‌وگو با اسلام‌گرایان و بنیادگرایان اسلامی را باز نگاه می‌دارد. چگونه؟ نقد حقوق بشری بر اسلام‌گرایی ممکن است اسلام‌گرایان را تحت تأثیر قرار ندهد. اسلام‌گرایان هم‌چنین نقد نواندیشانه‌ی دینی را نیز نمی‌پذیرند و خوانش نواندیشانه از دین را بی اعتبار می‌دانند. اما اسلام‌گرایان و بنیادگرایان دینی، اگر در ادعای خود جدی باشند، به سختی می‌توانند نسبت به ادعای تناقض‌‌آمیز بودن باورهای کلیدی‌شان بی اعتنا باقی بمانند.

ضاهر در واقع با رادیکال کردن نقد خود قصد دارد بنیادگرایان اسلامی و اسلام‌گرایان را مخاطب نقد خود قرار دهد و با آن‌ها وارد گفت‌وگوی انتقادی شود و این کاری است که او بیش از سه دهه است در آثار مختلف خود در حال انجام دادن آن است. او برای این کار نقطه‌ی اشتراکی میان خود، به عنوان ناقد، و اسلام‌گرایان، به عنوان کسانی که هدف نقد او هستند، یافته است: «اصل عدم تناقض» (the law of non-contradiction).

اصل عدم تناقض چیست؟
روایتی از اصل عدم تناقض، که مرتبط با بحث ماست، از این قرار است: «مجموعه‌ای از باورها که برخی از آن باورها برخی دیگر را نفی می‌کند، ضرورتاً کاذب است. مثلا مجموعه باوری که شامل باور به «الف» و «نا-الف» باشد، ضرورتاً کاذب است، زیرا این دو باور هم‌دیگر را نفی می‌کنند و در نتیجه نمی‌توانند هر دو با هم صادق باشند.»

مثلا کسی که می‌گوید «دایره‌ی مربع وجود دارد» اصل عدم تناقض را نفی کرده است، زیرا دایره‌، مطابق تعریف، به گونه‌ای است که لازمه‌ی آن، از جمله، مربع نبودن است. و مربع، مطابق تعریف، به گونه‌ای است که لازمه‌ی آن، از جمله، دایره نبودن است. بر این اساس، لازمه‌ی باور به گزاره‌ی «دایره‌ی مربع وجود دارد»، باور به این گزاره است که «دایره، دایره نیست». اما دایره دایره است، زیرا هر چیزی خودش است (اصل «هوهویت» که احتمالا مقدم بر «اصل عدم تناقض» است). پس محال است دایره‌ی مربع وجود داشته باشد، و در نتیجه گزاره‌ی «دایره‌ی مربع وجود دارد» ضرورتاً کاذب است. ضاهر مشابه این نوع استدلال را (گرچه نه با این نوع صورت‌بندی) بر برخی از آموزه‌های اصلی اسلام‌گرایان پیاده می‌سازد و نشان می‌دهد چگونه باور به این آموزه‌ها لاجرم سر از تناقض در می‌آورد. ضاهر با مهارت نشان می‌دهد که باورهای اصلی اسلام‌گرایان «اصل عدم تناقض» را رعایت نمی‌کند. این در حالی است که اسلام‌گرایان قاعدتا به این اصل اعتقاد دارند، زیرا این اصلی نزدیک به بدیهی است -اگر اساساً بدیهی نباشد.

فلسفه تحلیلی در نقد اسلامگرایی
اهمیت دیگر این اثر در آن است که ضاهر شاید جزو معدود فیلسوفان تحلیلی باشد که مفاهیم، نظریه‌ها و تحلیل‌ورزی رایج در سنت فلسفه‌ی تحلیلی را در نقد اسلام‌گرایی به کار گرفته است. این در حالی است که با وجود رواج نسبی فلسفه‌ی تحلیلی در میان کشورهای اسلامی این نوع نقد کمتر تا به حال پیگیری شده است. ضاهر به یک معنا کوشیده است تا فلسفه‌ی تحلیلی را بومی سازد، زیرا مفاهیم، نظریه‌ها و شیوه‌‌های رایج تحلیل فلسفی در فلسفه‌ی تحلیلی را بر مسائل و مشکلات جهان اسلام پیاده ساخته است. این به ویژه در میان فیلسوفان تحلیلی که همیشه متهم به دور بودن از دغدغه‌‌ و مسایل انسان‌های گوشت و پوست و خون‌دار هستند، امری بسیار قابل اعتنا است و می‌تواند برای فیلسوفان تحلیلی در کشورهای اسلامی الگویی مناسب از فلسفه‌ورزیِ دغدغه‌مند و به دور از برج عاج‌نشینی را نشان دهد. از معدود نمونه‌های دیگری که، از جمله، سنت فلسفه‌ی تحلیلی برای حل مسائل جهان اسلام، و به ویژه در نقد اسلام‌گرایان، به کار گرفته شده است، «قبض و بسط تئوریک شریعت» اثر عبدالکریم سروش است. سروش در این اثر بیشتر آموزه‌ی سوم اسلام‌گرایان را نقد فلسفی کرده است، یعنی آموزه‌ای که می‌گوید بخشی از متون دینی چنان واضح است که آن را نمی‌توان بازتفسیر کرد.

جدی گرفتن اسلامگرایان
نکته‌ی مهم دیگری که در آثار ضاهر، از جمله همین اثر، می‌توان سراغ گرفت قلم عاری از کینه و کنایه، آرام، عقلانی و جدی اوست. او اسلام‌گرایان را جدی می‌گیرد و برای نقد کردن‌شان از آن‌ها پهلوان پنبه نمی‌سازد. او نه تنها جدی‌ترین تقریر از ایده‌های اسلام‌گرایان را به میان می‌آورد و تقریرهای ضعیف را از همان ابتدا کنار می‌نهد، بلکه هم‌چنین مخفی‌ترین راه‌ها برای دفاع از ایده‌های اسلام‌گرایانه را از نظر دور نمی‌دارد. به تعبیر ساده‌تر او آداب نقد را رعایت می‌کند و از جهت یادگیری آداب نقد نیز آثار او خواندنی و مثال‌زدنی است.

بالاتر گفتم که ضاهر در نقد فلسفی اسلام‌گرایی دغدغه‌ی انسان‌های گوشت و پوست و خون‌دار را دارد، چگونه اما؟ ضاهر به حق اعتقاد دارد که دست و دل آدمی با ذهن او مرتبط است: ذهنی آماده برای پذیرش گزاره‌های خردستیز دست و دلی آماده برای خشونت خواهد یافت. او می‌کوشد ذهن‌ها را نقاد سازد تا دست‌ و دل‌ها از خشونت بیفتد. از این رو است که بر تارک کتاب او نقل قولی از ولتر آمده است و در مقدمه‌ی کوتاهی که بر ترجمه‌ی فارسی این اثر نگاشته است نیز بر بصیرت نهفته در کلام ولتر تأکید می‌کند: «آنان که باوری خردستیز در تو برمی‌انگیزند، می‌توانند تو را به ارتکاب هر جنایتی سوق دهند.»

اسلامگرایان کتابخوان
خواننده‌ی پرسشگر اما ممکن است با همه‌ی این نقدها همراه باشد، اما با خود بگوید: چه حوصله‌ها! آنان که این نوع کتاب‌ها را می‌خوانند با بنیادگرایی اسلامی کاری ندارند و آنان که با بنیادگرایی اسلامی کار دارند، این نوع کتاب‌ها را نمی‌خوانند، زیرا اسلام‌گرایان اصولا گرد دفتر و دستک و بحث و فحص فلسفی نمی‌گردند. اما خواندن این کتاب و زندگی‌نامه‌های کوتاهی که در ضمن ترجمه و در پانوشت‌ها افزوده ام، نشان می‌دهد که بسیاری از بنیادگرایان و اسلام‌گرایان برجسته درست از میان طبقه‌ی کتاب‌خوان و اهل ادبیات و فلسفه سر بر آوردند و هم‌چنان سر بر می‌آورند. کافی است به این نکته اشاره کنم که غنی‌ترین کتابخانه‌ی لاتین در ایران در مؤسسه‌ی کسی فراهم آمده است که یکی از پدران نوبنیادگرایی اسلامی در ایران کنونی است: آیت‌الله مصباح یزدی. نوبنیادگرایی اسلامی در ایران کنونی، گرایش پررنگی به فلسفه (به ویژه فلسفه‌ی تحلیلی) دارد و درست از همین رو است که اهمیت ترجمه‌ی این کتاب (و به طور کل آثار ضاهر) به فارسی اهمیتی دو چندان می‌یابد.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته