فاجعه فرهنگ‌نگاری؛ نشانه‌های نشانه‌نشناسی

محمد غفاری

واژگان نشانه-معناشناسی (فرهنگ تخصصی)،
تألیف دکتر المیرا دادور،
تهران: نشر مروارید، ۱۳۸۷.

مشتاقی و نومیدی
مدتی پیش، در فهرست انتشارات مروارید، نام کتاب «واژگان نشانه-معناشناسی» تألیف دکتر المیرا دادور توجهم را جلب کرد. در صفحۀ عنوان کتاب، ایشان با عنوان «دانشیار دانشگاه تهران» معرفی شده‌اند. از آن‌جا که نشانه‌شناسی یکی از حوزه‌های مورد علاقۀ من است، مشتاق شدم کتاب را تهیه و مطالعه کنم. گمان کردم که یکی از استادان دانشگاه دست به کار شده و گام دیگری در تألیف کتاب‌های مرجعِ حوزۀ نقد ادبیات و هنر برداشته است، حوزه‌ای که در آن با فقر شدید آثار مرجع مواجه‌ایم، چه درس‌نامه، چه فرهنگ دو یا چندزبانۀ اصطلاح‌ها، و چه دانش‌نامه. می‌دانستم که واژگان نشانه-معناشناسی نخستین فرهنگ فارسی است که به‌طور خاص به حوزۀ نشانه‌شناسی می‌پردازد. البته، پیش‌تر پژوهندگانی چون فرزان سجودی و حمیدرضا شعیری آثار قابل‌توجهی در این زمینه تألیف و منتشر کرده بودند، اما فرهنگ یا دانش‌نامه‌ای که مختص این حوزه باشد نداشته‌ایم. با این حال، پس از اینکه کتاب را خریدم و آن را تورق کردم، امیدم به یأس بدل شد و دیدم که این کتاب نه‌تنها گرهی از کار ما نمی‌گشاید بلکه برای خوانندگان ناآگاه کژفهمی‌های بسیاری ایجاد می‌کند. در این نوشتار، توضیح می‌دهم که چرا و چگونه.

«واژگان نشانه-معناشناسی»، چنانکه مؤلف آن ادعا کرده، «فرهنگی است تخصصی برای تمامی کسانی که با نشانه‌شناسی، معناشناسی، تأویل و مفاهیم جدید در دنیای هنر و ارتباطات سروکار دارند» (ص۳) و هدف از تألیفِ آن «ارائۀ برابرها و نوآوری واژگانی [؟!] مرتبط با اصطلاحات مطرح این علم است» (شرح پشت جلد). (این کتاب در واقع فرهنگی فرانسه-فارسی است، و این نکته در هیچ‌جای جلد یا صفحۀ عنوان ذکر نشده.) البته، معمولاً، برای این گسترۀ وسیع مخاطبان و کاربران بهتر است فرهنگی عمومی تألیف کرد تا تخصصی! از این گذشته، این فرهنگ واقعاً چقدر تخصصی است یا، بهتر بگویم، چقدر متخصص‌بودنِ مؤلف آن را می‌رساند؟ و تا چه اندازه می‌تواند «برای مخاطبان خود راهگشا باشد» (۵)؟

مؤلف در دیباچۀ خود (و نیز شرح پشت جلد) آورده است که این کتابْ برابرنامۀ اصطلاح‌های نشانه‌شناسی و حوزه‌های وابسته است. وی می‌نویسد: «واژه‌ها [= اصطلاح‌ها] به زبان فارسی معادل‌یابی شده‌اند و برای اندک واژگانی [= واژه‌هایی] هم مانند کی پو … و یا دانسم …، که نمی‌توان [برایشان] معادل فارسی در نظر گرفت، توضیح لازم و مناسب آمده است» (۴-۵). بر خلاف این توضیح، مؤلف به صِرف ذکر برابرهای فارسیِ اصطلاح‌های فرانسوی و شرح مفهوم‌های دشوار اکتفا نکرده و همۀ اصطلاح‌ها را تعریف کرده است. با این همه، در ادامه، نشان می‌دهم که تقریباً هیچ‌کدام از تعریف‌های عرضه‌شده در این فرهنگ «لازم و مناسب» نیستند.

 نخستین ایرادی که در این فرهنگ رخ می‌نماید ایراد گفتمانی آن است، یعنی نامشخص‌بودن مخاطب فرضیِ کتاب و سطح دانش او. همان‌گونه که پیش‌تر گفتم، مؤلف، با آن گسترۀ وسیع مخاطبانی که در نظر داشته است، اصولاً می‌بایست فرهنگی عمومی تدوین بکند که نیاز همۀ آنان را برآورده کند، اما در عمل این‌گونه نیست. تعریف‌های موجود در این فرهنگ آن‌قدر ناهماهنگ و نایک‌دست‌اند که خواننده نمی‌داند بالاخره با فرهنگی عمومی روبه‌روست یا فرهنگی تخصصی. گاه، تعریف اصطلاحی ساده و بدیهی بسیار طولانی شده است، و تعریف اصطلاحی فنی‌تر بسیار موجز و در حد یک عبارت یا جملۀ کوتاه؛ مثلاً، مقایسه کنید مدخلِ narratologie یا déconstruire را با مدخل‌هایی مانند synonyme یا focus. همچنین، وقتی مؤلف به نظریه‌پرداز یا نویسنده‌ای اشاره می‌کند، هیچ‌گاه صورت کامل نام او را نمی‌آورد؛ هیچ توضیحی هم دربارۀ افراد نام‌برده در کتاب به چشم نمی‌خورد، چه در دل متن، چه در پانوشت، چه در نمایه‌ای توصیفی در انتهای کتاب (برای نمونه، ر.ک.: صص ۳، ۹، ۱۰، ۱۴، ۸۴، ۱۳۰، ۱۵۰، و ۱۵۶). واضح است که همۀ خوانندگان با نظریه‌پردازان مورد اشاره آشنا نیستند، و اطلاعات موجود در چنین اثر مرجعی باید آن‌قدر کامل باشد که خواننده را از مراجعه به آثار دیگر بی‌نیاز کند.

ایرادهای محتوایی و زبانی در جای‌جای کتاب دیده می‌شوند. ضبط نادرست نام‌های خاص یکی از آن‌هاست. بسیاری از نام‌های خاص در این فرهنگ غلط تلفظ و، در نتیجه، غلط حرف‌نویسی شده‌اند. محض نمونه، در صفحۀ ۳ («آغاز سخن»)، به این نام‌ها برمی‌خوریم: «گرما»، و «هیلمسلو»؛ در صفحه‌های ۸۲ و ۱۳۱ هم به‌ترتیب با «پی یرس» و «اُستن» مواجه می‌شویم. صورت درست این نام‌ها به‌ترتیب عبارت است از: [آلگیرداس] گره‌ماس، [لویی] یِلمسلئو، [چارلز سندرز] پِرس، و [جان؟] آستین.

ایراد دیگر آوردن برابرهای فارسیِ نادرست، نادقیق، اضافه، یا نامفهوم برای برخی اصطلاح‌هاست. این‌جا، به برخی‌شان اشاره می‌کنم. در متن فرهنگ، مؤلف در برابر هر دو اصطلاحِ sémiologie و sémiotique از «نشانه‌شناسی» استفاده کرده است (صص ۱۵۰-۱۵۱). معادل فرانسویِ «نشانه-معناشناسی»، که در عنوان کتاب آمده، در هیچ‌جای آن به چشم نمی‌خورد! خواننده، اگر مانند مؤلفِ کتاب دستی در ترجمۀ لفظ‌به‌لفظ و «نوآوری واژگانی» (شرح پشت جلد) داشته باشد، ممکن است پیش خود تصور کند که معادل فرانسویِ «نشانه-معناشناسی» باید چیزی شبیه sémio-sémantique باشد؛ اما، مقصود مؤلف از «نشانه-معناشناسی» همان sémiologie است، و ظاهراً این معادل را به پیروی از حمیدرضا شعیری (۱۳۸۵) برگزیده است. در واقع، از شرح پشت جلد کتاب چنین برمی‌آید که ایشان می‌خواسته‌اند sémiotique را «نشانه‌شناسی» و sémiologie را «نشانه-معناشناسی» ترجمه کنند، در صورتی که شعیری، با دلیل‌هایی که به طور صریح یا ضمنی آورده، برعکس، sémiologie را به «نشانه‌شناسی» و sémiotique را به «نشانه-معناشناسی» برگردانده است.

از این اشتباه دادور که بگذریم، به نظر من، اصطلاح «نشانه-معناشناسی» بی‌معناست، و بهتر آن است که در برابر هر دو اصطلاحِ فرانسوی از «نشانه‌شناسی» استفاده کنیم زیرا وقتی می‌گوییم «نشانه‌شناسی»، به‌طور کلی، منظورمان علم بررسی فراگرد دلالت یا «ایجاد معنا» است. پس، «نشانه-معناشناسی» نوعی حشو محسوب می‌شود. افزون بر این، در نشانه‌شناسی، تأکید بر تحلیل نشانه‌ها و رمزگان‌های مربوط به آن‌هاست، و بررسی معنا و سازوکارهای معنایی کاری است که حوزۀ «معناشناسی» (sémantique)، که شاخه‌ای از زبان‌شناسی همگانی است، به طور جداگانه و از دیدگاهی دیگر به آن می‌پردازد. به همین سبب، کاربرد «نشانه-معناشناسی» ممکن است برخی خوانندگان را دچار کژفهمی بکند، و ایشان گمان کنند که با حوزه‌ای تازه و متفاوت با «نشانه‌شناسی» سروکار دارند، در حالی که به‌واقع چنین نیست. این نکته را همۀ افراد آشنا با این حوزه می‌دانند که اصطلاح sémiotique/semiotic را (در این معنا) نخستین بار چارلز سندرز پِرسِ امریکایی به کار برد، و اصطلاح sémiologie را فردینان دو سوسورِ سوییسی. هرچند این دو در آغاز، ظاهراً بدون اینکه از نظریه‌های یکدیگر اطلاع داشته باشند، نشانه‌شناسی را به شیوۀ خاص خود تعریف کردند، بعدها رفته‌رفته اصطلاح sémiotique/semiotics مقبولیت بیشتری یافت و، به‌ویژه در میان ناقدان و نظریه‌پردازان انگلیسی‌زبان، تبدیل به اصطلاحی عام شد که تمام نظریه‌های مربوط را در بر می‌گرفت. برخی شارحان و ناقدان، که متأثر از نظریه‌های آلگیرداس گره‌ماس‌اند، از جمله شعیری (۱۳۸۱: ۱۳؛ و ۱۳۸۵: ۱-۵)، ادعا کرده‌اند که دو اصطلاحِ یادشده هنوز هم در معناهایی متفاوت به کار می‌روند، اما در عمل این‌گونه نیست، و اکثر منبع‌های این حوزه این دو را مترادف یکدیگر و sémiotique/semiotics را اصطلاح عام‌تر می‌دانند (محض نمونه، ر.ک.: Chandler، ۲۰۰۴: ۵-۶). تناقض‌هایی هم که در گفته‌های شعیری (۱۳۸۱: ۱۳) دیده می‌شوند البته گواهی‌اند بر همین مدعا. خود مؤلفِ فرهنگِ مورد بحث ما نیز، در شرح پشت جلد، صریحاً به ترادفِ دو اصطلاح فرانسویِ یادشده اشاره کرده، ولی مایۀ تعجب است که نام کتاب، در نهایت، «واژگان نشانه-معناشناسی» باقی مانده است! ظاهراً، ایشان در این مورد پراهمیت تکلیف خود را مشخص نکرده‌اند.

برابرهای نابرابر
برخی دیگر از برابرهای فارسیِ نادرست، نادقیق، اضافه، یا نامفهوم:
Abstrait ← آهنجید (به جای «[بر]آهنجیده»)
Acronyme ← واژۀ اختصاری (به جای «سرواژه» یا «سرنام») (گفتنی است که ایشان acronyme را با sigle یا abréviation خلط کرده‌اند. ر.ک.: مثالی که ذیل Acronyme زده‌اند.)
Actant ← عامل کنشگر (به جای «نقش‌گزار» یا چیزی شبیه به آن؛ «عامل» یا «کنشگر» معمولاً در برابر agent به‌کار می‌رود.)
Anagramme ← مقلوب (به جای «جناس قلب/مقلوب»)
Anaphore ← تکرار، بدیع (این اصطلاح دو معنا دارد: صناعتی بدیعی که شبیه «رد العجز الی الصدر» است و «ارجاع پسگرا» [در مورد ضمیرها و اشاره‌گرها].)
Appréciateur ← قدردان (به جای «ارزیاب»)
Autodiégétique ← توصیف همگن (به جای «روایت/روایتگر خودگوی»)
Bande dessinée ← مضحک قلمی، نقاشی متحرک (به جای «داستان مصور»)
Condensation ← تراکم، غلظت و شدت (به جای «فشرده(سازی)» یا «فشردگی»)
Cinème ← عوامل تولید سینمایی (به جای «سینمابُن»، یعنی کوچکترین یکان‌های سازندۀ تصویر سینمایی [در نظریۀ پی‌یر پائولو پازولینی])
Contexte ← متن (برابر درست این اصطلاح همان «بافت» یا «زمینه» است که مؤلف پیش از «متن» آورده. بدیهی است که «متن» معادلِ texte است.)
Contradiction ← ناهمتایی (مؤلف، البته، برابرهای درستِ «تناقض» و «ناسازی» را هم ذکر کرده است.)
Copie ← سواد («سواد» در فارسی امروز بار معنایی دیگری پیدا کرده است. مؤلف معادل «بدل» را هم آورده که درست است.)
Dansème ← دانسم (به جای «رقص‌بُن»)
Décodage ← قالب‌شکنی (معادل درستِ «رمزگشایی» هم آمده است.)
Déconstruire ← شالوده‌شکنی (به جای «ساخت‌گشایی» یا «واسازی»)
Déictique ← اشاری، اسم اشاره (به جای «اشاره‌گر» یا «اشارتگر»؛ اشاره‌گرها لزوماً اسم نیستند، بلکه ممکن است صفت اشاره یا ضمیر باشند.)
Déixis ← شاخص(ها) (به جای «اشاره‌گری»)
Diégèse smile emoticon Diégésis?) ← داستان روایت‌شده، تقلید گفتاری، بازگفت داستان (به جای «نقل»؛ تعریفی که مؤلف برای این اصطلاح آورده در نوع خود شاه‌کار تعریف‌کردن مفهوم‌ها و اصطلاح‌هاست!)
Ellipse ← حذف صوتی («حذف به قرینه»، که ذکر شده، درست است.)
-ème ← پسوند (به جای معادل فارسیِ این پسوند [= «ـ‌بُن»]، مؤلف مقولۀ دستوریِ آن را ذکر کرده است.)
Encodage ← پیام‌سازی (به جای «رمزگذاری»)
Enoncé ← گفتار، گزاره، بیان، قوۀ گفتار (از میان معادل‌هایی که آمده‌اند فقط «گفته» درست است. «واگویه» هم معادل مناسبی است.)
Enonciation ← ارتباط کلامی، گفت کرد (به جای «واگویی» یا «واگفت»؛ «گفت‌کرد» یکی از معادل‌های به‌کاررفته برای acte de parole است، و «ارتباط کلامی» معادل communication verbale.)
Exemple ← برهان، دلیل («مثال» و «نمونه» که آورده‌اند درست است.)
Exemplification ← نمونه‌خوانی [!] (به جای «مثال(آوری)»)
Figure ← صنعت بدیع، آرایه [؟]، تصویر [؟] (به جای «صناعت (ادبی)»)
Grammatologie ← علم دستور زبان (به جای «نوشتارشناسی»؛ تعریفی هم که برای این اصطلاح آورده‌اند این است: «بررسی حروف الفبا، هجاها، خواندن و نوشتار»! [۷۴])
Hypéronyme ← زبر معنا (به جای «زبرنام» یا «اسم فراگیر»)
Interprétant ← تعبیرگر (به جای «تعبیر»؛ درست است که این اصطلاح به پسوند -ant ختم می‌شود، که معمولاً نشانِ کنشگر یا عامل است، اما هم خودِ پِرس و هم شارحان نظریۀ او تأکید کرده‌اند که interprétant «شخص» نیست!)

این رشته سر دراز دارد. اگر بخواهم تا آخر کتاب معادل‌های فارسی را یکایک بررسی کنم، باید چندین صفحه را سیاه کنم. به همین دلیل، ادامۀ این کار را به خواننده وامی‌گذارم و می‌پردازم به دیگر ایرادهای کتاب.

زبان دری وری
این کتاب مشحون است از ایرادهای نگارشی و ویرایشی، از املای نادرست برخی واژه‌ها ــ مانند «اطلاق» که همه‌جا به صورت «اتلاق» نوشته شده است ــ و نشانه‌گذاری‌های بی‌منطق و غلط گرفته تا جمله‌های سست و نامفهومی که بوی ترجمۀ لفظ‌به‌لفظ می‌دهند. کل کتاب با چنین نثری نوشته شده است. این نثر ترجمه‌گون خواننده را به یاد نثر مشابه بابک احمدی در آثار اولیه‌اش، مثل «از نشانه‌های تصویری تا متن» (چاپ جدید: ۱۳۸۵) می‌اندازد، که اتفاقاً یکی از منبع‌های (الهام) این فرهنگ هم بوده است.* بی‌منطقی و فهم‌ناپذیری این سبک نگارش هم، البته، از این بسیار فراتر می‌رود، طوری که زبانِ احمد فردید را در ذهن ما تداعی می‌کند، که داریوش آشوری در جستاری سنجشگرانه نمونه‌هایی از آن را ذکر و تحلیل کرده است (ر.ک: آشوری، ۱۳۸۷). برای مثال، چند قطعه از کتاب مورد بحث را بدون تغییر نقل می‌کنم. برای کمک به خواننده، که در بافت زبانی کتاب قرار ندارد، توضیح‌هایی داخل قلاب افزوده‌ام. برخی ابهام‌ها یا غلط‌ها را هم که در حد واژه بوده‌اند داخل قلاب مشخص کرده‌ام. من شخصاً از خیلی از این جمله‌ها چیزی نمی‌فهمم. قضاوت با شماست:

– با توجه به این که بیشترین [؟] خاستگاه واژگان نشانه-معناشناسی زبان فرانسه است، مبنای تهیۀ مجموعۀ [؟] واژگان نشانه-معناشناسی فرهنگ‌های موجود زبان، زبان‌شناسی، نشانه‌شناسی و فرهنگ‌های تخصصی هنری است. (۴)
– عامل ساختار آینه‌ای [منظور mise en abyme است که در متن به صورت abyme آمده]، به طور کلی و یا جزئی، اما وفادارانه، اثر را از سر می‌گیرد. مثل داستان‌های هزار و یک شب. (۸)
– تمثیل، تجسم نظریه‌ای انتزاعی است که صورت واحد در آن ارزش صورت کلی را دارد. (۱۱) [فهمیدید «تمثیل» یعنی چه؟! گذشته از نامفهومی جمله، ویرگول هم اضافه است. کاربرد این‌قبیل ویرگول‌های اضافه (ویرگولِ بعد از نهاد) در جای‌جای کتاب به چشم می‌خورد.]
– برطرف کردن ابهام – اطلاع یا اطلاعاتی است که ابهام را به سود تنها یک معنا برطرف می‌کند. (۱۲)
– [«همانندی»/analogique] به مواردی که از انسجام کامل برخوردار است و نه این که به صورت یکان‌های شمارشی باشد، اتلاق [= اطلاق] می‌گردد. (۱۳) [مراد از «همانندی» هم «قیاس‌پذیر» است!]
– تحلیل‌پذیری آشکار (مطلق)، عبارت تأکیدی است که مسند (گزاره) آن به طور صریح (مطلق) فاعل را از سر می‌گیرد. (۱۳)
– تحلیل‌پذیری غیرآشکار، عبارت تأکیدی است که مسند (گزاره) آن به طور صریح (مطلق) فاعل را از سر نمی‌گیرد. (همان)
– [«معماری»] نظام نشانه‌شناسی اشیاء کاربردی [است]، که در مقابل هنرهای ناب به طور محدود نمود دارد. (۱۷)
– خویش‌نشانه [autonyme] تنها در زبان‌های برتر [؟] آشکار می‌شود و در نظر گرفتن تمامی نشانه‌های تصویری و یا آوایی را امکان‌پذیر می‌سازد آن هم بدون ساختن کلمه‌ای جدید. (۲۰)
– [… واژه déixis]، در مقام اصطلاحی از حوزۀ زبان‌شناختی [= زبان‌شناسی]، بیانی است که نمی‌توان مرجع آن را تعیین کرد، مگر در رابطه با موقعیت گفت کرد [؟]: در این حال مکان، زمان، گوینده و شنونده تنها در مناسباتشان با پیام منتقل شده، دارای هستی‌اند. (۴۷)
– [«ماده»/matière] از نظر هیلمسلو [= یلمسلئو] به ساز و برگی [؟] گفته می‌شود که به “مدد یک کالبد” تبدیل به جوهر می‌شود. (۱۰۶)
– [«روایت»/narration] در معنای داستان [؟] به طریقی گفته می‌شود که به یاری آن، حوادث با نظامی که بیشتر مواقع زبان شناختی [= زبانی] است، تعریف می‌شوند. (۱۱۹)
– [«آوامحوری»/phonocentrisme] برای دریدا به مطالعۀ زبانی گفته می‌شود که در آن زبان گفتار را به عنوان زبان طبیعی برتری داده و در مرحلۀ دوم نشانۀ ترسیمی [؟] به عنوان زبان مصنوعی در نظر گرفته می‌شود. (۱۳۲)
– برای روسو، هگل و سوسور “آواهای تولید شده توسط صدا، نماد حالات روحی است و کلمات نوشته شده نماد کلمات خارج شده توسط صدا است.” (همان)
– ارسطو، آوامحوری به طور عقیدتی را توسط “نزدیکی مطلق صدا و وجود” و در حضور همزمانشان توجیه می‌کند (تفکر – آوا). (همان)
– سخنوری و سخن‌سرایی [؟] [rhétorique] به نظر برخی پس از زبان‌شناسی، به عنوان دومین فصل نشانه‌شناسی عمومی [؟] محسوب می‌گردد. (۱۴۶)
– گرِما [= گره‌ماس] با نوعی نشانه‌شناسی جهان طبیعت مواجه می‌شود. (۱۵۳) [احتمالاً، یعنی: «گره‌ماس به نشانه‌شناسیِ جهان طبیعی می‌پردازد»، یا مثلاً «موضوع پژوهشِ گره‌ماس نشانه‌شناسیِ جهان طبیعت است». الله اعلم!]
– [«دال»] بخش حساس [= محسوس/ملموس] نشانه [است] که به مدلول مرتبط می‌گردد یعنی به یاری چیزی موجود (دال) مورد غایب (مدلول، معنا یا تصور ذهنی) شناخته می‌شود. (۱۵۷)

این موردها نمونه‌هایی بودند از نثر ضعیف و نامفهوم کتاب، و، همان‌طور که قبلاً هم گفتم، در جاهای دیگر کتاب وضع از این بهتر نیست. علاوه بر این نثر زجرآور، کاربرد نادرست مقوله‌های دستوری واژه‌ها هم از دیگر ویژگی‌های قابل‌توجه زبان این فرهنگ است؛ چند نمونه:

«همانندی/همتایی» (اسم) به جای «قیاس‌پذیر»/analogique (صفت) (۱۳)؛
«بی‌گمان» (قید) به جای «اطمینان»/certitude (اسم) (۲۸)؛
«معرفتی» (صفت) به جای «دانش‌بنیاد / اپیستمه»/epistémé (اسم) (۶۳)؛
«نادرست» (صفت) به جای «خطا»/erreur (اسم) (۶۴)**؛
«بینامتنی» (صفت) به جای «بینامتنیّت»/intertextualité (اسم) (۹۱).

مختصر و نامفید
تعریف‌های مختصر و نامفید، بی‌معنا، و گاه غلط هم از دیگر مشخصه‌های این کتاب‌اند. به‌جرئت می‌توان گفت هیچ‌یک از تعریف‌های عرضه‌شده در این فرهنگ به کار خواننده (با هر سطح علمی) نمی‌آیند. اشکال‌های موجود در بعضی تعریف‌ها، و همچنین برخی برابریابی‌های غلط که پیش‌تر به برخی از آن‌ها اشاره شد، نمایانگر ناآشناییِ مؤلف با موضوع کتاب‌اند. در زیر، چند نمونه از تعریف‌های کتاب یا بخشی از آن‌ها را می‌آورم. مشت نمونۀ خروار:

«غیبت/فقدان»/absence: یکی از لفظ‌هایی است که به مقولۀ عدم حضور / حضور تعلق دارد و تبیین نحوۀ حضور معنایی موضوعات دانندگی را عهده‌دار است. (۷)
«زمان پریشی»/anachronie: ناسازگاری بین نظم تاریخ و روایت. زمان پریشی می‌تواند بازنگرانه [؟] یا بازدارنده [؟] باشد. (۱۲) [منظور از «تاریخ» همان «داستان» است. همه می‌دانند که واژۀ histoire در فرانسه هم به معنای «تاریخ» است و هم «داستان»، و هرکس که اندکی با روایت‌شناسی آشنا باشد بی‌درنگ پی می‌برد که این‌جا معنای آن «داستان» است.]
anaphore [پیش‌تر گفتم که معادل‌های درست این اصطلاح عبارت‌اند از «رد العجز الی الصدر» و «ارجاع پسگرا»]: دانشی که در آن از صنعت‌های کلام و زیبایی‌های الفاظ نظم و نثر بحث می‌شود. (۱۴) [این تعریف در هیچ‌یک از منبع‌های در دسترسِ من یافت نشد!]
– «دلبخواهی/اختیاری[بودن] (در نشانه)»/arbitraire: برای سوسور Saussure، رابطه‌ای است غیر قراردادی بین دال و مدلول. (۱۷) [دقیقاً، عکس این جمله صادق است! سوسور ماهیت نشانۀ زبانی را اختیاری و قراردادی می‌داند.]
– «نویسنده/مؤلف»/auteur: مؤلف می‌تواند راوی باشد یا جدای از او [؟]. او گفته‌های راوی را بازگو می‌کند و از لحاظ روان‌شناسی [؟] به باز گفت می‌پردازد و در مقابل راوی قرار می‌گیرد [؟]. (۱۹)
– در حقیقت، راوی داستان، همان مؤلف پنهان است [؟!] و شخصیت‌های داستان، مؤلف آشکار می‌باشند [؟!]. (۲۰)
– «یقین»/certitude: یقین مشاهدۀ غیوب است به کشف مقلوب و ملاحظۀ اسرار است به مخاطبۀ افکار. (۲۸) [عبارت‌پردازیِ این تعریف، که ارتباط مستقیمی هم با نشانه‌شناسی ندارد، قطعاً از مؤلفِ این کتاب نیست، اما مأخذ آن ذکر نشده است!]
cinème [پیش‌تر گفتم که معادل درست این اصطلاح «سینمابُن» است]: از نظر پازولینیPasolini عوامل تولید سینمایی [= سینمابن]، یکان ثانوی تولید سینمایی محسوب می‌شود. [؟] (۳۰) [به تعبیر پازولینی، «سینمابن»ها کوچک‌ترین اجزای تشکیل‌دهندۀ «قاب» در فیلم‌اند، معادل «واج» در زبان.]
«توانش»/compétence: شناسایی یک رمز. توانش ایده‌آل، شناسایی ایده آل یک رمز در کل خود است. (۳۶)
«شرط»/condition: از نظر هیلمسلو Hjelmslev [= یلمسلئو]، به مفهومی تعریف نشده اتلاق [= اطلاق] می‌گردد که برای تعریف یک رابطۀ پیش انگارانه لازم است. لفظ شرط می‌تواند همچون تسمیه “اگر” در رابطۀ “اگر … پس” در نظر گرفته شود. مفهوم “شرط” نقش تعیین کننده در چهره بندی الزامات نشانه‌شناسی ایفا می‌کند. (۳۸)
«نقد»/critique: مطالعه در ارزش اسناد. [!] (۴۳)
«فروافتادگی» [؟]/entropie [معادل درست آن شاید «آشفتگی» یا «نابسامانی» باشد]: وضعیت نظامی که تمامی عناصر آن به سمت هم احتمالی [؟] کشیده می‌شوند. این یک وضعیت نا به سامان [= نابسامان] است زیرا بر پایۀ نظام احتمالات استوار شده است و در معرض از هم پاشیدگی قرار می‌گیرد. (۶۳)
«مثال»/exemple: آشکار نمودن معنایی به کمک قدرت بسط معنایی واژه. (۶۶)
«فیلمی»/filmique:
1- مربوط به فیلم. بوده‌ها [؟]، پیام، تجهیزات. ۲- مربوط به فیلم از دیدگاه تماشاگر و نه از دیدگاه کارگردان [؟]. نشانه‌شناسی فیلمی [= فیلم!]، نشانه‌شناسی‌ای رمزشکن [؟] می‌باشد. (۶۹)
«بی‌کرانگی»/infinité: ویژگی هر آن چه بی‌کران است. بی‌کرانگی شمارشی، از جنس اعداد صحیح است. بی‌کرانگی ممتد، ویژگی فوق را ندارد. (۸۸)
«درج»/insert: پیچیدن چیزی داخل چیز دیگری. نوشتن مطلبی در کتابی، رساله‌ای … .
درج غیر روایی؛ معرف پدیده‌ای بیرونی نسبت به کنش است و ارزش مقایسه‌ای دارد.
درج ذهنی؛ معرف شیء غایب برای قهرمان ماجرا است، مانند خاطره و دل نگرانی.
درج روایی نابجا؛ تصویر بسته در زنجیرۀ غریب رفتاری است.
درج تشریحی؛ جزئیات فراوان را شامل می‌شود. (۸۹)
«نیت»/intention: نیت، قصد که برخی اوقات مترادف درک محسوب می‌گردد [!]. (۸۹)
«زبان‌شناسی»/linguistique: زبان‌شناسی محض را باید از زبان‌شناسی روان شناختی [؟] و زبان‌شناسی اجتماعی متمایز ساخت. زبان‌شناسی، محض نخواهد بود مگر وقتی که عاری از دلالت باشد [؟]. (۱۰۰)
– ذیل «ادبیت»/littérarité، آمده است: به نظر تودورف موضوع علم ادبیات [= ادبیات‌شناسی]، ادبیات نیست بلکه ادبیت است، … . (۱۰۲)
(البته، این گفتۀ معروفِ رامان یاکوبسن (Roman Jakobson) است نه تسوتان تودورف!)
– جلوی «تکواژ»/morphème، نوشته شده است: «واحد معناشناسیک» (۱۱۴). بدیهی است که «تکواژ» یکانی صرفی (morphologique) یا در نهایت واژه‌شناختی (lexicologique) است نه معناشناختی (sémantique). (شاید مؤلف معنای دیگر واژۀ sémantique، یعنی «معنایی»، را در نظر داشته است.)
«تحلیل معنایی»/sémanalyse [= «معناکاوی»]: نظریۀ بررسی معنای گفتمان در متونی که به پیامدهای موضوع مورد بحث می‌پردازد. (۱۴۷)

در عجب‌ام این تعریف‌ها چگونه می‌توانند «هرچه بیشتر و بهتر برای مخاطبان خود راهگشا» (۵) باشند!

مثالهای بیمثال
مؤلف در دیباچه و شرح پشت جلد تأکید کرده است که برای اینکه خواننده مفهوم‌ها و تعریف‌ها را بهتر درک کند، برای آن‌ها مثال‌های «فارسی» آورده است. خب، طبیعی است وقت کسی فرهنگی فارسی «تألیف» می‌کند، باید مثال‌های موجود در آن هم فارسی باشند. گذشته از این، متأسفانه، مثال‌های نادرست یا بی‌ربط در این فرهنگ کم نیستند. برای نمونه، ذیل «گرته‌برداری»/calque، نوشته‌اند: «مثال: “hot-dog” انگلیسی که به نوعی ساندویچ گفته می‌شود و چنانچه بخواهیم ترجمه[اش] کنیم باید بگوییم “سگ داغ” که چنین گفته نمی‌شود و همان لفظ اولیه به کار می‌رود» (۲۶). مثالی که مؤلف زده مثالِ «وام‌واژه»/mot d’emprunt است نه «گرته‌برداری». اگر در فارسی می‌گفتیم «سگ داغ» (که نمی‌گوییم)، آن‌وقت این ترکیب نوعی گرته‌برداری به حساب می‌آمد، ولی این امر واقع نشده است، و این مثال فرضی ممکن است خواننده را گمراه کند.

نمونۀ گرته‌برداریِ واژگانی و نحوی، البته، در اثر خود ایشان کم نیست؛ مثلاً، اینکه عبارتی مانند “Pour Derrida” را ترجمه کرده‌اند «برای دریدا» (۱۳۲)، در صورتی که به جای آن در فارسی معمولاً می‌گوییم: «به زعم/عقیدۀ دریدا» یا «از دید(گاه) دریدا».

مثالی هم که برای «یقین»/certitude زده‌اند («عاقبت آن خانه خود ویران شود / گنج از زیرش یقین عریان شود»، بیتی از مثنوی مولوی [۲۸]) هیچ ربطی به این اصطلاح ندارد و معلوم نیست آن را از کجا نقل کرده‌اند. برخی مثال‌ها هم، بر خلاف ادعای مؤلف، ظاهراً ترجمه‌اند؛ از جمله، مثال نامفهومی که مؤلف برای hiérarchie des languages آورده است (دلیل استفادۀ مؤلف از کمانک نیز در این قطعه بر من معلوم نیست):

– در زبان فرانسه برای بحث [دربارۀ] کلمۀ “میز” [؟] در عبارت (“میز” اسم مؤنث است [؟]) و یا (در زبان روسی “میز” [؟] اسم مذکر است [؟]) باید از کلمۀ “میز” [؟] دیگری مستقل از “میز” اول [؟] استفاده کرد که به سطح زبانی بالاتری تعلق دارد. (۷۸)

تعریف و مثال جالبی هم ذیل «زبان زرگری»/javanais آمده است: «زبان برخاسته از زبان گفتاری، زبان کوچه که در هجاهای لفظ آوایی، در فرانسه هجای “او” [؟] را می‌گنجانند. (مثال: کفش [؟!] – کاو، فاو، شاو [؟])» (۹۴).

مؤلف در برابر métaphore سه معادل آورده ــ «استعاره،» «مَجاز،» و «کنایه» (۱۱۰)ــ که فقط اولی درست است. «مجاز» معادل métonymie است و «کنایه» معادل ironie. اصطلاحی هم که هر سۀ این‌ها را در بر می‌گیرد trope است. افزون بر این، مثال‌هایی که وی برای استعاره آورده است، هیچ‌کدام مثال استعاره نیستند، بلکه به مجاز و کنایه مربوط می‌شوند!

در این جستار، اصلی‌ترین اشکال‌های کتاب «واژگان نشانه-معناشناسی» را با ذکر نمونه‌هایی نشان دادم، یعنی اشکال‌های گفتمانی (نامشخص بودن مخاطب فرضی کتاب و سطح دانش او)، زبانی (نگارشی و ویرایشی)، و محتوایی (معادل‌ها، تعریف‌ها، و مثال‌ها). در ضمن، این کتاب از نظر ساختاری هم ایرادهای اساسی دارد، مثلاً نبودِ واژه‌نامه یا راه‌نمای فارسی-فرانسه و هرگونه نمایه در انتهای کتاب. نمونه‌هایی که ذکر کردم مشتی بودند نمونۀ خروار. ذکر تک‌تک ایرادها و ضعف‌های کتاب خود رساله‌ای مفصل می‌شود و، گذشته از این، کارِ معقولی هم نیست. خوانندگان، اگر کتاب را تورق کنند، درمی‌یابند که این‌نوع ایرادها در همه‌جای آن وجود دارند. این‌ها به کنار، مشکل‌هایی از قبیل رعایت‌نکردن فاصله‌ها و نیم‌فاصله‌ها در حروف‌چینیِ کتاب دشواری‌های خواندنِ آن را دوچندان می‌کنند.

نمره پژوهش: صفر
برای اینکه بتوانم به جنبه‌های مثبت این فرهنگ هم اشاره بکنم و نقدی که می‌نویسم یک‌جانبه نباشد، کتاب را دوباره و سه‌باره بررسی کردم، اما متأسفانه نکتۀ مثبتی در آن ندیدم. این کتاب سراسر ضعف و اشتباه و غلط‌گویی است. مؤلف به‌قدر کافی از منبع‌های فارسیِ موجود در زمینۀ نظریه و نقد ادبیات و هنر، به طور کلی، و نشانه‌شناسی و زبان‌شناسی، به طور خاص، استفاده نکرده است. به عبارت دیگر، مؤلف این کتاب، بدون اینکه در این حوزه پژوهش کند، با صرف کم‌ترین وقت، کتاب را آماده کرده و به ناشر سپرده است. ناشر هم گویی بدون اینکه کتاب را بررسی کند یا به دست ویراستاری توانا بدهد (هرچند مشکل‌های این کتاب با هیچ ویرایشی رفع نمی‌شوند)، آن را منتشر کرده است. احتمالاً، مقهور مقام و رتبۀ دانشگاهیِ مؤلفِ آن شده‌اند.

کتاب، در حقیقت، به جای اینکه دلیل راه دانشجویان و علاقه‌مندان به این حوزه باشد، بدتر آنان را گمراه می‌کند. کوتاه سخن، انتشار این فرهنگِ به‌اصطلاح «تخصصی» توهینی به متخصصانِ این حوزه، و علاقه‌مندانی چون من است.

سه پرسش
در پایان، سه پرسش اساسی را که با دیدن این کتاب برای خواننده مطرح می‌شوند مرور می‌کنم:
۱. چرا استاد باسابقۀ دانشگاه باید کاری در این سطح عرضه کند؟
۲. چرا ناشری که انتشار کتاب‌های مهم، پاکیزه، و مفیدِ بسیاری در کارنامۀ خود دارد باید چنین اثری را بدون بررسی چاپ و منتشر کند؟***
۳. از آن مهم‌تر، چرا در مدت سه سالی که از انتشار این کتاب می‌گذرد [تا سال ۱۳۹۰] هیچ‌کس اشاره‌ای به ناکارا بودن و ضعف‌های اساسیِ آن نکرده است؟ چرا این کتاب با سکوتِ (نسبتاً رضایت‌آمیزِ) استادان، پژوهشگران، مترجمان، و دانشجویان این حوزه روبه‌رو شده است؟

به این پرسش‌ها چه پاسخی می‌توان داد؟ بدون تردید، این کتاب فقط یک نمونه از کتاب‌ها و مقاله‌های مشابهی است که در فضای دانشگاهی و عمومی کشورمان منتشر می‌شوند. این، البته، آسیبی اجتماعی-فرهنگی است که شناخت، علت‌یابی، و کوشش برای رفع آن نیاز به پژوهش‌های گسترده دارد و در این مجال نمی‌گنجد. من امیدوارم با نوشتن این نقد بتوانم از این وضع اندکی «آشنایی‌زدایی» کنم و توجه صاحب‌نظران و مسئولان را به این آسیب تفکربرانداز جلب کنم.

پی‌نوشت‌ها:
*. گفتن این حرف اصلاً به معنی نفی ارزش‌های آثار دوران‌سازِ بابک احمدی نیست. احمدی حق بزرگی بر گردن پژوهندگان و مترجمان حوزۀ فلسفۀ اروپاییِ مدرن و نظریه و نقد ادبیات و هنر دارد. بسیاری از بحث‌ها، مفهوم‌ها، و اصطلاح‌های این حوزه‌ها را اول‌بار او به فارسی‌زبانان معرفی کرده است، هرچند همواره کار آغازکنندگان طبعاً با اشکال‌هایی همراه است و پژوهشگران و مترجمان بعدی باید در رفع آن‌ها بکوشند. به هر حال، کتابِ «از نشانه‌های تصویری تا متنِ» بابک احمدی، اگر هم نثر شیوایی نداشته باشد، بدون شک اثری پرمحتواست که بسیاری از مطالب آن هنوز هم برای علاقه‌مندان به نشانه‌شناسیِ دیداری تازگی دارد. به بیان دیگر، ضعف نگارشیِ کتاب احمدی با مختصر ویرایشی رفع می‌شود، اما آن کتاب کجا و تألیف خانم دادور کجا!
**. واژۀ «خطا» در فارسی هم در مقام اسم به کار می‌رود و هم در مقام صفت، اما، در این مورد، طبق تعریفی که خود مؤلف آورده، این واژه اسم است.
***. جالب است که ناشر فرهیختۀ کتابِ مورد بحثِ ما سال‌ها پیش کتابِ «فرهنگ اصطلاحات ادبیِ» خانم سیما داد را منتشر کرده بود، که در زمان خود اثری پیشرو محسوب می‌شد و هنوز هم از معدود آثار معتبر در این حیطه است. اما، پیش از انتشار آن، ناشر کتاب را برای نظرخواهی و ویرایش به چند تن از استادان مطرحِ ادبیات فارسی و انگلیسی داده بودند. اتفاقی که کاش پیش از چاپ کتاب خانم دادور هم می‌افتاد.

کتاب‌نامه
آشوری، داریوش. (۱۳۸۷). «اسطوره‌یِ فلسفه در میانِ ما: بازدیدی از احمدِ فردید و نظریّه‌یِ غرب‌زدگی». ما و مدرنیّت. تهران: صراط. ۳۰۵-۳۵۴.
احمدی، بابک. (۱۳۸۵). از نشانه‌های تصویری تا متن: به سوی نشانه‌شناسیِ ارتباط دیداری. تهران: نشر مرکز.
شعیری، حمیدرضا. (۱۳۸۵). تجزیه و تحلیل نشانه-معناشناختی گفتمان. تهران: سمت.
شعیری، حمیدرضا. (۱۳۸۱). مبانی معناشناسی نوین. تهران: سمت.
Chandler, Daniel. (2004). Semiotics: The Basics. London and New York: Routledge.

 —————–
*این متن برای بازنشر در راهک اندک ویرایش فنی شده است. تیترها از راهک.
همرسانی کنید:

مطالب وابسته