قطران در عسل؛ داستان فرد خلاق در نظام شاهی و ولایی و روسی

علیرضا اردبیلی
ایران امروز

قطران در عسل
نوشته شیوا فرهمند راد
لندن: اچ اند اس مدیا، ۲۰۱۴، ۵۸۴ صفحه.

گویی هر روز عمرش را با غور در دنیای ذهنی‌اش به بازی با جملات و کلمات و مفاهیم دست زده تا تکنیک جدیدی بیابد، زاویه بخصوصی به قلمش بگیرد و جملات و آثاری بدیع خلق کند. سه صفحه آخر «قطران در عسل» را از قلم شیوا فرهمند، دقایقی قبل با باری سنگین از تأثر و اندوه خواندم. نخواستم با شیوا یا کس دیگری که کتاب را قبل از من خوانده است صحبت کنم. بهتر بود که احساس و استناط خود را ثبت کنم. اما چگونه؟ معرفی کتاب بدون مداخله در حوادث و تنها از منظر تماشاگران هزاران صحنه این نمایش مکتوب شهر فرنگی؟ پس با اضافه اطلاعاتی که از پشت صحنه دارم چکار کنم؟ در همه منزلگاه‌های سفر طولانی شیوا از محله اوچ‌دوکان اردبیل، دبیرستان کسری در ساحل بالیخلی‌چای تا استکهلم و منازل مابینی آن خواه هوفورش یا مینسک و باکو و تهران و آستارا و مرز ایران و شوروی، گاه و بیگاه به نوعی به سرنوشت شیوا اشراف پیدا کرده‌ام. زبان تورکی و روسی و سوئدی و دغدغه‌هایی که آدمی را از«دختربازی» (بقول مأمور ساواک) و کاریر شغلی دور می‌کند و به راه زندان و تبعید منحرف می‌کند، برای من هم آشناست. چگونه خود را از پشت صحنه نمایش بیرون بیاورم و بدون این‌که صداقتم زیر سوال برود، ادعا کنم که مثل هر خواننده دیگری ولو از ردیف اول تماشاگران، شاهد – از پشت صحنه بی‌خبر – نمایش بوده‌ام و اینک شرحی از آن‌چه دیده‌ام، بر روی کاغذ می‌آورم؟ خوب، این همه اطلاع من از پس پرده حوادثی که از قلم جادویی شیوا بر روی کاغذ نقش بسته است، در هر اظهار نظری از سوی من، نمی‌تواند، پنهان بماند و بهتر است ادعای بی‌طرفی و بی‌خبر بودن از حوادث مشروحه را کنار بگذارم. پس من هم کاری را می‌کنم که شیوا خود در نوشتن کتابش انجام داده است: شرح استنباط کاملا شخصی خود از خواندن قطران در عسل.

آدم کتبی
به‌قول ساعدی، «همچنان که آدم ثروتمند، لاغر، خوش اخلاق، بیمار هست، می‌تواند این آدم شفاهی باشد یا کتبی. بعد از رفتن زیر خاک و پوسیدن عکس‌ها در قاب‌های کهنه، چاقی و لاغری اهمیتی نخواهد داشت. آنچه باقی خواهد ماند، این است که در کدام سوی رودخانه ایستاده بودی، کتبی یا شفاهی». به این معنی، صرفنظر از کم یا زیاد بودن نوشته‌هایی که منتشر کرده است، شیوا همیشه آدمی کتبی بوده است شاید کم حرف بودنی که شیوا خود می‌گوید دچار آن است، به خاطر همین است که استعداد کتابت وی، سهمی از قدرت بیان وی را هم کش رفته است و در این صورت چه خوب! در دنیایی که دردسر ما با افراد کم مایه شفاهی و پرگو، زیاد است، چه نعمتی بهتر از یک آدم کم حرف اما  کتبی.

گریز از جبر خسته کننده زمان خطی
برهه‌های زمان را از شش دهه پیش به این‌سو در نظر بگیرید: زمان آریامهری، انقلابی، اسلامی، برژنفی، گورباچوفی، اینگوار کارلسونی (نخست وزیر جانشین اولوف پالمه در سوئد)، ایدئولوژی‌های متضاد حاکم بر محیط و ذهن نویسنده (شیوا) را خواه آریایی، آریامهری، ولایت فقیهی، توتالیتری، پرولتری و خواه لیبرال دمکراسی، به آن‌ها اضافه کنید تا نوبت ده‌ها  و صدها قطعه از مکان برسد: اردبیل تا استکهلم و هرآن‌چه در میان آن‌ها در ۵۶۲ صفحه حاصل از شور نوشتن شیوا، نام برده می‌شود. برهه‌های زمانی و محدوده‌های مکانی  را در هم ضرب کنید، مخلوط کنید، نورهای متفاوت ایدئولوژیکی از سوی محیط و ذهن شیوا به آن‌ها بتابانید تا چیزی به نام «قطران در عسل» برایتان متصور شود. دنیایی از رنگ و تصاویر ناموزون گرافیکی که در هر سه بعد زمان، مکان و ایدئولوژی گسترده و اثری سه بعدی و بی نظم که بیشتر شبیه یک اثر هنری مدرن چهل تکه از طراحی مدرن است تا فرش اردبیل یا کاشیکاری‌های اسلامی که همیشه از یک نظم  هندسی ولو هنرمندانه تبعیت می‌کنند.

شیوا مرزهای سه بعد زمان، مکان و ایدئولوژی را در یک رفتار آنارشیک در هم می‌ریزد تا کار خواننده‌ای را که برخلاف من از اطلاعات پشت صحنه خبردار نیست، دشوار کند. کاری از جنس کار آفریدگار «صد سال تنهایی» که کار خواننده به کشیدن چارت مناسبات افراد، مکان‌ها و زمان‌ها می‌کشد، تا رشته کلام راوی را گم نکند. یا حتی مثل کریستوفر نولان Christopher Nolan در فیلم Inception («آغازکننده» از سال ۲۰۱۰) اثری معلق در لایتناهیت زمان و مکان بیافریند و مخاطبش را سر کار بگذارد.

با این تمهیدات، راوی داستان ما، از جبر ناشی از زمان خطی شروع شده از بیگ بنگ یا تولد خود می‌گریزد، خواننده را به همراه خود سوار بر یک قایق بادی لاستیکی به امواج خروشان رودخانه کلرادو در قعر گراند کانیون می‌سپارد. مسافر از همه جا بی‌خبر قایق شیوا، معلق در میان سطور و صفحات قطران در عسل، نمی‌تواند منزلگاه بعدی را حدس بزند، نمی‌داند که کدام رشته‌های شروع شده پی گرفته خواهد شد و با کدام شخصیت‌ها و مکان‌ها برای آخرین بار روبرو شده است. منطقی هم در کار نیست که چرا مثلا داستان «کت و شلوار برک» تنها با دو سه کلمه برگزار می‌شود یا واقعیت نهفته در پس شخصیت «آزاده» چیست و او کیست.

ناامیدی و بدبینی
برای فرد همیشه خوشبینی مثل من، بدبینی و ناامیدی شیوا در هر سطری از نوشته وی قابل مشاهده و باید بگویم غیرقابل فهم است. از جمله در این اثر، در بهترین سال‌های عمر در جایی که من احساس می‌کنم می‌توانست غرق در شور جوانی و دنیایی از امید باشد، آرزوی مرگ می‌کند. ناامیدی و بدبینی وی در نظام‌های جهان سومی حاکم بر ایران و رژیم جابرانه شوروی شاید قابل درک باشد، اما در شرح وقایع اتفاقیه در جامعه سوئد، شیوا در نشان دادن رابطه علت و معلولی بدبینی خود، موفق نیست و حداقل می‌توانم بگویم که با آن اطلاعات پشت صحنه من در تقابل است. شاید هم من نمی‌خواهم قهرمان محبوب داستان خود را این قدر مستأصل و نومید ببینم و دوست دارم که او در بدترین موقعیت‌ها هم به سرنوشت و شانس کرکری بخواند، یعنی رفتار و روحیه‌ای مثل یک کاراکتر مثبت درفیلم‌های تیپیک آمریکایی.

سلولی مناسب در پیکر یک جامعه سالم
سال‌ها قبل، یکی از محققان اقتصادی سوئدی با ترسیم دو منحنی یکی مربوط به رونق و رکود اقتصادی و دیگری مربوط به تعداد ۵۰ ساله‌ها، نشان داد که این دو منحنی، دچار اوج و فرودی موازی باهم هستند و رونق اقتصادی در واقع بسته به تعداد ۵۰ ساله‌ها ست. لابد به خاطر این‌که نه برای خرج مهد کودک و مدرسه رفتن نیازمند کمک جامعه‌اند و نه هنوز به سال‌های پیری رسیده‌اند که دوباره مثل دوران کودکی نیازمند خدمات دولتی بشوند. نمی-دانم که چقدر این توضیح مبنای علمی دارد و در کجاها امتحان شده است و شاید کاملا غیرعلمی است اما استنباط غیرتخصصی من از شرایط رشد جامعه هم شبیه این توضیح است: منحنی توسعه هارمونیک و همه جانبه هرجامعه انسانی اصولا بایستی موازی منحنی تعداد«شیوا»هایش به ازای هر میلیون اهالی باشد. کسی که استعداد و هوش ریاضی دارد، در رشته فنی تحصیل کرده، ذوق موسیقی و توانایی ادبی دارد، سازماندهی در فعالیت فرهنگی، سیاسی و تولید صنعتی بلد است،  می‌تواند از هوش ریاضی و تحصیلات فنی خود در عمل تولید صنعتی خواه در کارخانه آلومینوم تهران و خواه در شرکت طراحی کمپرسورهای ویژه در استکهلم بهره بگیرد، نظم پذیر و مهمتر از همه آدم کتبی است.

شیوا نمونه سلولی سالم است که پیکر بیمار ایران شاهی و اسلامی و نظام بیمارتر شوروی، آن را از خود می‌راند و جامعه سالم سوئد به آغوشش می‌کشد، پناهش می‌دهد و ارجش می‌نهد. بلندای مشرف بر مجمع الجزایر استکهلم در دریای بالتیک، برای دانش آموز نمونه دبیرستان کسری و متخصص فارغ التحصیل از معتبرترین دانشگاه صنعتی ایران، هم عادلانه است و هم پسندیده. سربازی صفر در شاهرود، سلول زندان ساواک، کارگری در محیط انسان کش کارخانه انقلاب اکتبر مینسک، ارزانی معماران و برپادارندگان آن نظام‌ها باد. آن سرباز صفر و آن کارگر صفر، در کارخانه‌ای که با اختراعات ثبت شده و راندمان اقتصادی خود فخر می‌فروشد، قدر دیده و بر صدر نشسته است. اینجا لازم نیست که برای رهایی از تحقیر زندان و سربازی با مأموران امنیتی کنار بیاید و برای برخورداری از درمان هم کسی از وی خفیه نویسی و رفیق فروشی در درگاه حزب و صاحبان روسی‌اش طلب نمی‌کند.

قاعده و ها و استثناهای دو نوع نظام سیاسی
جوامع پیشرفته و عقب‌مانده هر دو دسته دارای دردسرها و استعدادهای مشابهی هستند، با این فرق بزرگ که، آنچه در یکی، قاعده است در نزد دسته دیگر، حکم استثنا را دارد: به‌عنوان مثال رشوه و رانت خواری اگر در یک دسته کشورها، بخشی از سیستم حاکم است برای کشورهای پیشرفته یک بیماری استثنائی در بخش‌هایی از جامعه است. اگر در کشورهای پیشرفته، سیستم پزشکی وجود دارد، کشورهای در خواب، متخصصین برجسته و استعدادهای مهمی دارند اما فاقد«سیستم» طبی هستند و اگر سیستمی دارند، خود بالکل بیمار و ناکارآمد است. شیوا هم با همه استعدادهایش در ایران جزو استثنائاتی است که ظلم و ناعدالتی و اختناق حاکم را برنمی‌تابد، از سوی محیط اجتماعی، سیاسی و نظم دولتی تحت فشار است، می‌خواهد فلک را سقف بشکافد و طرحی نو در اندازد، وارد میدان می‌شود، حریف نظام نمی‌شود، فارغ التحصیل رشته مهندسی معتبرترین دانشگاه کشور از سوی نظام حاکم، در سربازخانه و زندان تحقیر می‌شود، رادیکالیزه می‌شود و قدم در راه ساختن دیکتاتوری پرولتاریا می‌نهد، در نتیجه یک سلسله حوادث معجزه وار از مرگ و ذلتی بدتر از مرگ می‌رهد. نوبت زورآزمایی‌اش با نظام مخوف حاکم در کعبه آمالش می‌رسد، کمی دیر رسیده است، این نظام «دوران صدر» خود را با خون میلیون‌ها انسان از سر گذرانیده و داس مرگش هم مسلکان پناهنده شیوا از نسل‌های قبلی را هم دریافته است.

جای ناراضی در بیمارستان روانی است
شیوا با این تأخیر از میهمانی خون و جنایت بدتر از رژیم شاه و جمهوری اسلامی هم رسته است. نظام شوروی دیگر ناراضیانش را میلیون میلیون نمی‌کشد، اگر ناراضی‌یی مانده باشد یا کسی جرأت چنین کاری را داشته باشد، این نظام وی را روانه تیمارستان می‌کند. البته شیوا می‌تواند آرام آرام و در سکوت زجرکش شود، کارِ گل در محیطی مسموم  و معالجه در بیمارستان‌هایی که در نبود دارو و امکانات تکنیکی، شبیه قصابخانه است، می‌تواند کار نیمه‌تمام نظام‌های آریامهری و اسلامی را در کشتن وی تکمیل کند و این نظام‌ها را از شر وجود یک عنصر نامطلوب، خلاص کند. اما این بار بخت با شیوا یار است، تنی چند از پناهندگان دیر رسیده، منفذی به بیرون از دیگ فشار بدون خروجی شوروی رصد کرده و آن را با به خطر انداختن امنیت خود، باز می‌کنند، شیوا این بار هم قرار است قسر در برود. خداحافظ سه نظامی که می‌خواستید از من انتقام بگیرید، از آن خودتان هم انقلاب سفید، سربازخانه، زندان و تمدن بزرگتان، هم نظام مهرورزی اسلامی‌تان و هم بهشت پرولتری و کارخانه ساخت انسان طراز نوین‌تان! نخواستم! خداحافظ کعبه آمالی که برخی از انقلابیون جان بر کف و ایده‌آلیست دو نظام پهلوی و اسلامی را تا حد دریوزگی امکانات ترقی شغلی و حزبی به خفیه نویسی و رفیق فروشی واداشت.

نظام در ستیز با نخبگان
نخبگانی با استعدادهای متنوع و موازی ریاضی، فنی، ادبی و هنری که هم نظم پذیر باشند و هم در مقابل معضلات جامعه خود احساس مسئولیت بکنند و حتی در راه حل آن‌ها خود خواسته فعالیت کنند و ابتکار بخرج دهند، هم در کشورهای بدبخت و هم در میان کشورهای خوشبخت وجود دارند. فرق معامله این‌جاست که در یکدسته از کشورها کتابخوانی تشویق می‌شود، استعدادها در جهت تولید ثروت و رفاه فرد و جامعه به‌کار گرفته می‌شود اما در کشورهای بدبخت جهان سوم، جوان کتابخوان سر از زندان در می‌آورد، نظم حاکم را نه در کنار خود و حامی خود، که با خشونتی تمام در قبال خود می‌یابد، رادیکالیزه می‌شود و گرفتار وسوسه ساختن بهشت از طریق انقلاب می‌شود. شیوای راوی داستان «قطران در عسل»، از قهرمانان قصه جوامع لعنت شده‌ای است که تخصصشان، ستیز با نخبگان خود یا واداشتن آن‌ها به اعلام جنگ نابرابر با نظم ناعادلانه و سیستم ناکارآمد سیاسی است.

روایتی دست اول
راوی ما در پی کتابسازی و آفریدن رمانی روی قهرمانی‌های خود نیست. به دنبال تحلیل سیاسی و اجتماعی هم نیست و مهمتر از همه در حد شرح روایات دست اول باقی می ماند. همیشه از حدسیات خود به نام حدسیات یاد می‌کند و ادعای همه‌چیزدانی ندارد (نام وبلاگ شیوا هم «چه میدانم؟» است). شاید او هم از خاطره نویسی‌های مرسوم دل پری دارد و می‌خواهد نمونه خوبی از خاطره نویسی ارائه دهد. همیشه مراقب است که در شرح رنج‌ها و شادی‌ها و تجربیاتش قدمی زائد برای ورود به تاریخ نویسی، شوروی‌شناسی یا سوئدشناسی برندارد. متوجه است که برای شناخت تاریخ معاصر ایران، ماهیت نطام شوروی یا جامعه رفاه سوئد، منابع دیگری موجود است و لطف تجربه یک نفر همان است که به صورت تجربه یک نفر بسته‌بندی شود.

کوچک و بزرگ موضوع
یکی از بزرگان رشته ژورنالیسم سوئد فردی است به اسم شل آلبین آبراهامسون  Kjell Albin Abrahamson. روزی او قرار بود به‌مناسبت «روز جمیع قدیسین» Alla helgons dag روز مخصوص از دنیا رفتگان به عنوان خبرنگار رادیوی سوئد از قبرستانی در شهر گدانسک لهستان گزارشی بدهد. جل الخالق! این اعجوبه، می‌خواهد چه بگوید؟ آخر مگر می‌شود از قبرستان هم گزارش تهیه کرد؟! به اعتبار نام شل آلبین آبراهامسون، به گوش دادن خود ادامه دادم اما حد انتظار خود از شنیدن یک گزارش خوب را به حداقل ممکن پایین آورده بودم. شل آلبین آبراهامسون با صدای گیرای خود شروع کرد و گزارش مهیجی را ارائه کرد. گزارش او مملو از اطلاعاتی بود که در دنیای اینترنتی هم با دهها کلیک قابل دسترسی نیستند. ضرب‌المثل سوئدی می‌گوید: هوای بد وجود ندارد تنها لباس مناسب و نامناسب وجود دارد. آن روز من باخودم گفتم: موضوع خوب و بد وجود ندارد تنها خبرنگار خوب و بد وجود دارد. قطران در عسل حاصل کار پروسواس یک راوی خوب است که برایش هیچ موضوعی بد یا کوچک نیست.

می‌توان کتاب قطران در عسل را از اول تا آخر به عنوان یک مطالعه موردی از سرنوشت کسانی که شایسته و مستعد برعهده گرفتن نقشی در بهبود خط سیر کلان جامعه به‌سوی توسعه اقتصای و دمکراتیزه کردن جامعه بودند، خواند و بر احوال جامعه ما، خون گریست در عین حال می‌توان با آن برخوردی به عمد سرسری چون رمانی حاصل تخیل نیرومند نویسنده داشت. می‌توان لابه‌لای سطور را هم خواند و مثلا به «نبوغ سیاسی» فردی چون احسان طبری پی برد یا گاه رگه دور از شأن انسانی در رفتار وی با راوی ما را دید، می‌توان برخی اشتباهات مربوط به حوادث را نتیجه اهمال شیوا یا تعمدی رندانه به‌حساب آورد.

زبان پدری مادر مردۀ شیوا
از میان دغدغه‌هایی که شاگرد اول دبیرستان کسری در رشته ریاضی را را بارها تا سرحد مرگ، می‌کشانند، یکی هم دغدغه زبان پدری مادرمرده‌اش است که امروز می‌توان از پریزمایی دیگر بدان نگاه کرد. امروز با دیدن امواج جوانانی که حساسیت نسبت به هویت شان آن‌ها را به پیوستن به جنبش‌های اجتماعی در آذربایجان می‌کشاند، این سوال پیش می‌آید که شعله مقاومت در برابر سیاست آسیمیلاسیون آریامهری بعد از شکست حکومت ملی آذربایجان در سال ۱۹۴۶ چگونه زنده ماند؟ هر پاسخی به این سوآل ما را به منظومه حیدربابای شهریار و کارهای صمد بهرنگی و محمد علی فرزانه و فرزانگان انگشت شمار دیگری از نسل آنها می‌رساند. اما اگر از ادبیات به عالم موسیقی برویم و در صدد ریشه‌یابی مجاری موسیقیایی زنده ماندن شعله خودآگاهی فرهنگی در میان جوانان و دانشجویان دهه ۱۳۵۰ باشیم، خواه ناخواه سر از اتاق موسیقی دانشگاه صنعتی آریامهر و کار  دشوار و مٶثر شیوا برای شناختن و شناساندن اپرای کوراوغلو و سایر آثار موسیقی آذربایجان درمی‌آوریم. آیا نسل فعال امروزی از جوانان و دانشجویان آذربایجان به سهم شیوا و همه دانشجویان چپ آن سال‌ها در حفظ شعله مقاومت در سال‌های سردی و خاموشی آریامهری واقفند؟ شیوا همیشه مبلغ بدی برای کارهای خود بوده است و در این ۵۶۲ صفحه نیز تنها به واسطه گریزهایی کوتاه و متواضعانه به اتاق موسیقی و کارهای متفاوت خود در خدمت فرهنگ آذربایجان اشاره می‌کند.

در آخر این کتاب لیستی از ۸ اثر قلمی شیوا از ترجمه و تدوین اپرای کوراوغلو در سال ۱۳۵۴ به این‌سو، ارائه می‌شود. قطران در عسل در ردیف نهم این لیست جای می‌گیرد. حجم کارهای شیوا در دنیای مجازی بسیار بیش از این‌هاست. در این دنیایی که همه چیز مجازی شده است، تکنولوژی جدید به داد کار پر دردسر و پر هزینه چاپ و توزیع کتاب فیزیکی به‌خصوص برای یک آئودیتوریای متشکل از مهاجران پراکنده در چند قاره رسیده است.

——————–
*با اندک ویرایش

همرسانی کنید:

مطالب وابسته