راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

برشی از کتاب: خارستان؛ دنیای قاجار در آینه طنز

محمدعلی علومی

مقدمه
استان کرمان در طنز و هزل و هجو پیوسته و در گذر ایام و تاریخ چهره‌های برجسته‌ای داشته است؛ یکی از برجسته‌ترین آن طنازان دردمند، بی‌تردید، حکیم قاسمی کرمانی، خالق اثر شگفت‌انگیز خارستان است.

استاد باستانی پاریزی در کتاب مستطابِ پیغمبر دزدان و راجع به طنزنویسان دوره‌های سابق کرمان نوشته‌اند: او (پیغمبر دزدان) متأثر از اوضاع محیط خود بود. اوضاع و احوال اجتماعی ایجاب می‌کرد که او شیوه طنز را برگزیند تا بتواند حقایقی را به زبان آورد، اتفاقاً در همان ایام چند تن دیگر نیز از گویندگان و نویسندگان کرمان بوده و یا کمی بعد ظهور کرده‌اند که عموماً شیوه هزل [و طنز‍] را در بیان خود برگزیده بودند که از آن جمله بوده است میرزا سعید، قوامِ بردسیری، میرزا قاسم ادیب صاحب خارستان، میرزا مقصود و حتی در دهات نیز مردمی خوش‌ذوق و طیبت‌گوی بوده‌اند که می‌توان از نمونه آن‌ها ‌شاه‌ حسین‌ جو‌پاری را نام برد، یا سخن از میرعلی‌قلی و میرعوض‌قلی پیش آورد یا از حسین جکو سخن گفت و آخر از همه باید از رفعت زرندی نام برد که قطعات محلی او زبانزد است.

به‌جز این طنزنویسان و شاید در صدر همه آن‌ها باید از طنزنویس برجسته و بلکه پیشرو دهخدا و دیگر روشن‌فکران مشروطه، یعنی از میرزا آقاخان کرمانی، نام برد.

اما برای آشنایی بیشتر مخاطبان با دانش و بینش طنزنویسان مذکور باز به کتاب پیغمبر دزدان رجوع می‌کنیم. میرزا سعید در باب خود گفته است:

منم سعدی و غیر من نیست کس / حروفات نامم شده پیش و پس!

و در باب میر علی‌قلی باید گفت که آن‌قدر دلیر بوده که حتی ولی‌نعمت خود را هجو کرده، یعنی میر نجف‌قلی کلانتر و آن قطعه این است:

… صله ارحامت ار ز فقد بمیرد  / فاتحه‌ای بر مزارشان تو نخوانی
منعمی اما اگر به شام دهد جان / از پی تشییع او دواسبه دوانی
بود یکی سرو در ولایت کشمیر / جعفر عباسی‌اش فکند زمان
جمله درختان سبز را تو بریدی / بو که خطابت کنند جعفر ثانی…

و حسین جکو در باب آمدن ملخ‌ها به پاریز گفته است و جکو ملخی باشد که هنوز بال در‌نیاورده است:

سواران جکو برون تاختند / به پاریز و دهنو نپرداختند
رسیدند سر چشمه و دالدان / دادند حاج مم‌رضا را امان
چو وارد به باغ امینا شدند / همه کور بودند، بینا شدند

و از ارفعت زرندیب است:

بزرگوارا، خدایا، به حق ضامن آهو  / که هیچ‌ وحش نیفتد به‌سان من به تکاپو
مهیمنا، به چه حد در هوای پول بتازد / کمند فکر و خیالم به هر کنار و به هر سو؟
زر ار برای هنر می‌دهند همسر من کیست؟ / و‌گر به آدمِ خر می‌دهند، ثانی من کو؟!

آنچه آمد نشان‌دهنده وضع طنزنویسی در کرمان و در دوره‌ حکیم قاسمی کرمانی است. چند عامل باعث شده است که طنز در کرمان پُرمایه و گران‌بها از آب درآید: نخست، ستم‌های اجتماعی (نظیر حمله آغامحمدخان) و ستم‌ها و قهر طبیعت؛
دوم، سابقه قدیم تمدن و فرهنگ؛
سوم، زبان و متناسب با آن باورها و آداب و رسوم دست‌نخورده و کهن؛
چهارم، بر اساس موارد فوق، مردم این دیار از همان قدیم به معیارهای عقلانی و خردمندانه رسیده بودند که بر حسب آن‌ها رفتارهای کج و مج حکّام و جامعه و خود را نقد می‌کرده‌اند و مثلاً نباید از یاد ببریم که خواجوی کرمانی، در عین منظومه‌های بلند عرفانی و فلسفی، طنزپرداز قدرتمندی نیز بود.
در عین حال، کرمان با دو مرکز مهم در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران، یعنی با خراسان و با زابل پیوسته ارتباطات وسیع جمعی و فرهنگی داشته و از آن‌ها تأثیر پذیرفته و بر آن‌ها مؤثر بوده است و در ضمن، شهرهای این دیار در مسیر تجارت جهانی دوران کهن نیز واقع شده بودند.

اما از ویژگی‌های طنز در خارستان، توجه حکیم قاسمی کرمانی به قشرهای مختلف اجتماعی بوده و عیب‌های اخلاقی را در معرض نقد و بررسی و طنز قرار می‌دهد. به عبارتی، اگر میرزا آقاخان کرمانی و شیخ محمدحسن سیرجانی (پیغمبر دزدان)، یکی به فساد اندیشه‌ها و دیگری به فساد حاکمان محلی می‌پرداخت، حکیم قاسمی کرمانی، همچون عبید زاکانی، در فساد اخلاق جماعت دوره‌ خود‌ کند و کاو می‌کند. حکیم بر زبان فارسی مسلط بوده و نثر‌ِ مسجع‌ِ دلنشین و آهنگین و شیرینی دارد. در ضمن از الحن طنزب به خوبی بهره‌مند است.

حکیم قاسمی کرمانی ‌از اصطلاحاتِ مربوط به شال‌بافی استفاده کرده است، چون که در دوره او در دوران سلطنت قاجارها، هنوز صنعت باستانی و کهن پارچه‌بافی و به‌خصوص شال‌بافی در کرمان، قوت و قدرتی، منتها رو به زوال، داشت و بعدها با واردات انواع پارچه‌های خارجی این صنعت نیز همچون دیگر صنایع محلی از میان رفت.

این کتاب می‌کوشد که بعضی از حکایت‌های طنزآمیز خارستان را برای هنرجویان طنز در معرض بررسی و تحلیل در‌آورد.

دو فصل از کتاب:

فرع چهارم: در ضرر غرت

حکایت
تو بمیری که [وقتی] نهنگ پلنگ بودم و کارم دنگ. نانم آماده بود و جایم افتاده. پر و پایم قرص و روزیم گُرس گرس. کارم هرج و مرج بود و گُروگر خرج و برج.

قطعه
به تعریف و بر و بند و خوشامد
هزاران لوطیان دورم گرفتند
گهی استاد مطلق خواندندم
گهی یحیی و حاتم می‌ بگفتند
شبانگاهان به خانه[ام] هفته هفته
همی پفتال خوردند [و] بخفتند
شدم آخر چو لرگ [و] آدریمون
مرا بگذاشتند و صاف رفتند

رفیقی که تو باشی گاهی چخانم می‌کردند و خان‌اَم می‌گفتند و مالم می‌رُفتند. گاهی کربلایی می‌خواندند و بخارایی می‌خوردند. گاهی شوخیانه مشت بر هم می‌کوفتند و آش می‌خوردند و غلماش می‌رفتند. شیربرنج می‌خوردند و دنج می‌کردند. برنج عنبربو می‌خوردند یلم‌بو می‌زدند. هلوی کاردی می‌خوردند و باردی می‌کردند. هندوانه و خربوزه می‌خوردند و پک [و] پوزه می‌کردند. خیار بالنگ می‌خوردند و شلنگ می‌زدند. شلیل می‌گرفتند و سبیل می‌کردند. شیرینی می‌چشیدند و از کیسه خلیفه می‌بخشیدند.

قطعه
جود و بخشش نکوست ای فرزند
نه که از کیسه خلیفه دهی
نرگدایی به است از آنکه کنی
صاف در ملک [غیر] پادشهی

بالجمله کارم روچ شد و حرفم پوچ، دوستانم دشمنان، همگنانم شماتت‌کنان.

قطعه
آنان که سلام [و] کرنشم می‌کردند
آخر به جوابی به علی بند شدم
از شصت سلام یک جواب ار دیدم
بر خویش ببالیدم [و] خورسند شدم

چه کار داری، رفته رفته به کاکل دلدل از اهل شاغل شدم و آسمان‌جل.

قطعه
تو بمیری که باد غرت از سر
رفت [و] شد میل گردنم چون دوک
عاقبت شد چماق [و] دست‌مره
آنکه می‌کرد عالمی را کوک

بررسی:
طنز اجتماعی آشکار، طنز موقعیت و طنز عبارت است:
١. طنز اجتماعی و آشکار است، زیرا به موضوع مبتلا به جوامع نابسامان و پر از تضادهای طبقاتی می‌پردازد که به سبب پریشانی اوضاع اقتصادی‌ ـ ‌اجتماعی جماعتی یک‌شبه ثروتمند می‌شوند بی‌ آنکه تلاش و کوشیدنی پشتوانه ثروتشان باشد و گروهی یک‌شبه مفلس می‌شوند.

حکایت به شیوه اول شخص راوی بیان شده است و همین انتخاب راوی به حکیم قاسمی امکان داده است تا مانند شیوه پست‌مدرن راوی در متن دخالت آشکار داشته باشد و خواننده را مخاطب قرار دهد: تو بمیری! حکایت چنین شروع می‌شود. نکته مهم برای هنرجویان طنز این است که طنزنویسان بزرگ به‌راحتی لحن طنز را به کار می‌گیرند و لحن طنز از جمله عبارت است از: بهره‌مندی خلاقانه از اصطلاحات رایج در فرهنگ مردم. اصطلاحاتی همچون تو بمیری و یا به جان تو و یا به مرگ تو از سوگندهای رایج در فرهنگ مردم است.

٢. طنز موقعیت است، زیرا موقعیت اجتماعی راوی در آغاز چنین است:

نانم آماده بود و جایم افتاده. کارم… گروگر خرج و برج

٣. طنز عبارت و کلام به وفور در حکایت به کار رفته است. البته بنای طنزِ عبارت نیز بر تضاد است، مانند اینکه لوطی‌ها به راوی و شخص اول و اصلی حکایت، بنا به زیرکی و کلاهبرداری و در تضاد با واقعیت وجودی او، چنین می‌گویند: گهی یحیی و حاتم می‌بگفتند… و گاهی چخانم می‌کردند و خان‌اَم می‌گفتند و مالم می‌رُفتند…و یا باز طنز عبارت و شوخی کلام در این توضیحات و توصیف‌هاست: اگاهی شوخیانه مشت بر هم می‌کوفتند و آش می‌خوردند و غلماش می‌رفتند… و یا: اگاهی (مرا) کربلایی می‌خواندند و بخارایی می‌خوردند.

شیوه‌های داستان‌پردازی
الف) شخصیت‌پردازی: راوی آدم صاف و ساده و در عین حال زودباور و مغروری است که فریب زبان‌بازی و اچخان‌هاب را می‌خورد. دوستانِ راوی آدم‌هایی کلاهبردار و عوام‌فریب هستند که با چخان گفتن‌ها در واقع، راوی و یا شخص اصلی حکایت را غارت می‌کنند:

شبانگاهان به خانه‌ام هفته هفته
همی پفتال خوردند و بخفتند
شدم آخر چو لرگ و آدریمون
مرا بگذاشتند و صاف رفتند!

و یا: شیرینی می‌چشیدند و از کیسه خلیفه می‌بخشیدند.

ب) لحن حکایت:
١. لحنِ گزارشی است؛ این لحن مناسب حکایت‌هاست، اما نویسنده‌هایی مانند بورخس و هرمان هسه نیز از این نوع لحن داستانی بسیار بهره‌مند شده‌اند. از ویژگی‌های این نوع لحن داستانی است که به جوهر و یا اصل ماجرا می‌پردازد و در همان حال زوائدی (که گاهی در پیشبرد داستان ضروری نباشند) حذف می‌شوند. و باز از ویژگی لحن گزارشی است که صفت‌ها و قیدها کاربرد فراوان دارند.

٢. لحن طنز دارد. حکیم با به‌کارگیری کلمه‌ها و اصطلاحات رایج در فرهنگ مردم، با تعبیرها و توصیف‌های شوخ و پرطراوت، که خاص زبان مردم است، و در همان حال با مخاطب قرار دادن خواننده قراردادهای رسمی حکایت انوشتنب را بر هم زده و از مجموع این همه به حکایتْ لحنِ طنزْ، آن هم طنزِ فاخر داده است که با لودگی و شوخی‌های بی‌مزه تفاوت دارد.

فرع هفتم: در فواید بی‌عاری

قطعه
هر که معروف شد به بی‌عاری
گر برای نماز شب خیزد
صبح گویند بی‌پدر می‌خواست
مال و حالی رکید[ه] بگریزد
یا به بالین… ای برود
یا مگر خون مسلمی ریزد

خلاصه هر فتنه‌ای که برمی‌خاست در خانه او می‌نشست و هر که را از بامی‌ می‌انداختند گردن او می‌شکست.

قطعه
می نبینی مکاریان که همی
بار از صبح تا به شام کشند
گر خران دگر خلاف کنند
از خر موشه انتقام کشند

حکایت
روزی با جمعی از بی‌عاران هوای کوهساران کردیم. قران دادیم آجیل گران خریدیم. با دیوان حسین کرد شبستری روی به پنجدری نهادیم. دست هم می‌گرفتیم، امات ماتی جانب می‌خواندیم. غوغای تلنگ و ولوله شلنگ در کلنگ پیچیدن می‌گرفت. همین که شمع چاله ناسوت خاموش و در کارخانه سیه‌پوش شغالان نالان شدند و شوخی بر همکار بدلعنت به آسمان بالا رفت.

قطعه
روبهان با نوای زیر و بمی
روی آواز ما گرفتندی
آخر از ما به شیوه انصاف
هر یک ایواللهی بگفتندی

شبانگاهان پای تلخ بیدان شمع و چراغی گذاشتیم و صحبت‌های شیرین می‌داشتیم. یکی برمی‌خاست یکی می‌نشست. از هر جایی سخنی درمی‌پیوست تا آنکه نوکرت هوای کتاب‌خوانی کرد. دیوان [حسین] کرد شبستری را پیش کشیدم. باشکوه همی خواندم تا آنکه به خونریزی مسیح تکمه‌بند تبریزی و بختاور هفده منی خالو خداوردی طراری [مهتر] نسیم عیار و دستبرد حسین کرد رسیدن گرفت. شور شبگردی و صحرانوردی در سرمان افتاد. شمع و چراغ نیم‌سوخته، رخ‌ها برافروخته ‌رو به سواد چوپان محله نهادیم.

مثنوی
یکایک به سر سیرجانی کلاه
به گرد اندرش دستمال سیاه
همه زیر جا[مه] چو پرّ کلاغ
که یک هفته خوابیده در نیل و زاغ
فتیله سبیل و تراشیده ریش
سگی پاچه گوسفندی به نیش
همه نوجوان و یل و غرچماق
به یک دست غداره دستی چماق

نوکرت زمزمه‌کنان پیشاپیش همگنان همی رفت و با خویش می‌گفت.

خوش بود گر همه پیدا به در آیند به جنگ
تا که از نام شبیخون نبریم این همه ننگ
شب به بالین زنان ریختن از مردی نیست
کیسه ببرید[ن] و بگریختن از مردی نیست

هنوزم با خویش این گفتگو بود [که] از سگان شیرگیر های و هو در چارسو افتاد. مبارز طلبیدند و بر سرمان ریختند.

قطعه
هرچه دادیم نان و مالیدیم
روی بر خاک عجز یعنی لیس
هیچ از این حرف‌ها به خرج نرفت
تا جهان پر شد از کُلیس کُلیس

تا بامدادان دست و پای یکدیگر را می‌جویدیم و جدال می‌کردیم و به جوال می‌رفتیم که ناگاه برزگران از خواب برخاستند و با ما درآویختند. زدند و شکستند و خون ریختند.

رباعی
گر همی می‌زدند برزگران
نیز ما می‌زدیم از دل و جان
نرخران پشت پیل و چوب و چماق
ما همی آخ ‌آخ [و] آه و فغان

تا نیمروزمان کوفتند و بستند [و] کنده‌مان کردند و ریال سردنده‌[مان] روفتند.

قطعه
هر یکی مبلغی قران دادیم
تا که ما را یکی قران بگذشت
هر که او راست پیشه بی‌عاری
باید از مال و هم ز جان بگذشت

شعر
هر که بی‌عاری گزیند همچو خر در گل نشیند
ای خنک آن دوربینی کاخر از اول ببیند

قطعه
کدخدا را گرفت و گیر این است
تا چه باشد گرفت و گیر خدای
برش این است نخل بی‌عاری
هم بر این است حکم هر دو سرای

حکایت
روزی در بازار وکیل می‌رفتم، جنجالی دیدم. جهت پرسیدم، گفتند: بی‌عاری دوش عرق خورده عربده کرده، دیوانیانش گرفتند و خونش ریختند و به فرقش آویختند. با رفیقی دست هم را گرفتیم و تماشا رفتیم و این قطعه را به مناسب همی گفتیم.

قطعه
اگر بی‌عاری این حالت ببیند
نخواهد کرد بی‌عاری دگر بار
ز غرتی در جهان پفیوزتر کیست
خداوندا مگر بی‌عار، بی‌عار
دگر زین دو بتر بی‌عار غرتی است
ز همره بودنش زنهار، زنهار

بررسی:
بنای طنز در این حکایت طنز اجتماعی آشکار، طنز موقعیت و طنز عبارت است.

١. طنز اجتماعی است و از ویژگی‌های این نوع طنز توجه و پرداختن به موضوع‌های رایج در جامعه است؛ چه در آن زمان و در طنزهای حکیم قاسمی و چه در دوره معاصر و در طنزهای خسرو شاهانی، همین توجه به مسائل و مشکلات رایج در جامعه، طنز اجتماعی را به وجود می‌آورد. با این توضیح که عار به معنای ننگ و عیب است و بی‌عار کسی است که پروای نام و ننگ ندارد و باری به هر جهت، روزگار می‌گذراند.
٢. طنز آشکار است و از ویژگی‌های این نوع طنز است که تضادها در آن آشکارا جلوه‌گر می‌شوند.
٣. طنز موقعیت است، جوان‌هایی که تحت تأثیر مطالعه کتاب حسین کرد شبستری متوهم شده با بی‌پروایی قصد اظهار دلیری دارند، در موقعیتی متضاد با درک و یا پندار ذهنی اشتباه خود، در عالم واقع دچار سگ‌ها می‌شوند و از آن‌ها شکست می‌خورند: هنوزم با خویش این گفتگو بود که از سگان شیرگیر های و هو در چارسو افتاد. مبارز طلبیدند و بر سرمان ریختند. طنز موقعیت باز گسترده‌تر می‌شود و این جوان‌های خودنمای بی‌عار، از دست کشاورزان هم کتک می‌خورند و هم ناچار می‌شوند که مبلغی پول (قران) بپردازند؛ یعنی در طنز موقعیت، جوان‌هایی که قصد شبیخون زدن و اظهار دلیری، به سبک حسین کرد و نسیم عیار داشته‌اند، گرفتار سگ‌ها و بعد برزگران می‌شوند و تازه، باج هم می‌دهند و از همین جا می‌رسیم به لحن طنز در این حکایت.
۴. طنز عبارت است که با توصیف موقعیت و با شوخی‌های کلام چنین بیان می‌شود: هر چه دادیم نان و مالیدیم / روی بر خاکِ عجز، یعنی لیس و الی آخر.

شیوه داستان‌پردازی
الف) شخصیت‌پردازی: حکیم به روان‌کاوی پنهان شخص اصلی داستان می‌پردازد که متأثر از ماجراهای دلیرانه، قصد پیروی از آن کردارها را دارد: دیوان حسین کرد شبستری را پیش کشیدم، باشکوه همی خواندم تا آنکه به خونریزی مسیح تکمه‌بند و… نسیم عیار و دستبرد حسین کرد رسیدن گرفت. شور شبگردی و صحرانوردی در سرمان افتاد…

ب) فضاسازی: حکیم در توصیف از نحوه کردارها و ایجاد فضای داستان‌های حماسی موفق بوده است، مثلاً: یکایک به سر، سیرجانی کلاه / به گرد اندرش دستمال سیاه الی آخر. از این نوع نمونه‌ها در حکایت فراوان است.

پ) نحوه روایت: به شیوه جدید با دخالت آشکار راوی مواجه هستیم، مانند: نوکرت زمزمه‌کنان… همی رفت.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته