شرح حالی که ابن سینا از خویشتن نوشته و در بخش اول خواندید شاگرد نامدار او جوزجانی ادامه داده و زندگی استاد را تا دم مرگ او ثبت کرده است. اینجا هم باز بحث، بحث کتاب و کاغذ و کتابخانه است. اما در ضمن می بینید که ابن سینا تا چه حد گرفتار سیاست و جنگ و زندان و توطئه هم بوده است و با همه اینها کار تالیف یا به قول استاد نفیسی گردآوردن کتابهایش را کنار نگذاشته است. او به حقیقت مرد فرهنگ و کتاب بود و در عمر کوتاه اش کتابهای بسیار نوشت و چنانکه می بینید برخی کتابهای خود را در راه نوشته یا به پایان برده است. از روایت جوزجانی بر می آید ثروتمندان برای دانشمندان محل زندگی تامین می کرده اند تا کتابی به درخواست آنها بنویسند. نیز می بینیم که ابن سینا چگونه در اصفهان کتابی را از خراسان طلب می کند و چگونه در تاراج خانه اش به دست سپاهیان مسعود غزنوی یکی از کتابهای بزرگ او که از قانون و شفا هم مفصل تر بوده نابود می شود. یکی از زیباترین بخش های روایت جوزجانی شیوه درس خواندن او و دیگر شاگردان در نزد ابن سینا ست که برای خود شب نشینی های باشکوهی بوده است آمیخته با موسیقی و شراب و بحث و نوشتن گاه تا بامدادان. – م.ج
ابوعبیدالله عبدالواحد گوزگانی
به ترجمه سعید نفیسی
برگرفته از: پورسینا
اینست آنچه شیخ بزبان خود برای من آورده است (که در بخش اول نقل شد) و ازین پس من به احوال او گواهی می دهم: درگرگان مردی بود که او را ابومحمد شیرازی می گفتند و دوستدار این دانش ها بود و وی در همسایگی خود برای شیخ سرایی خرید و در آنجا فرود آوردش و من هر روز با او آمیزش داشتم و مجسطی میخواندم و منطق را می گفت می نوشتم و مختصر الاوسط در منطق را بر من املا کرد و کتاب المبداء و المعاد و کتاب الارصاد الکلیه را برای ابومحمد شیرازی گردآورد و در آنجا کتابهای بسیار گردآورد مانند اول قانون و مختصر المجسطی و بسیاری از رسایل.
فهرست کتابهای استاد
سپس در سرزمین جبل بازمانده کتابهای خود را گردآورد و این فهرست کتابهای اوست:
کتاب المجموع یک مجلد،
الحاصل و المحصول بیست مجلد،
الانصاف بیست مجلد [این اثر در تاراج خانه ابن سینا در ورود مسعود غزنوی به اصفهان از بین رفت و تنها بخشهایی از آن باقی مانده]،
البر و الاثم دو مجلد،
الشفاء هجده مجلد،
القانون چهارده مجلد،
الارصاد الکلیه یک مجلد،
النجات سه مجلد،
الهدایه یک مجلد،
الاشارات یک مجلد،
کتاب المختصر الاوسط یک مجلد،
الملائی یک مجلد،
القولنج یک مجلد،
لسان العرب ده مجلد [از این اثر نسخه پاکنویس نشد. بنگرید به پس از این]،
الادویه القلبیه یک مجلد،
الموجز یک مجلد،
قسمتی از حکمه المشرقیه یک مجلد،
بیان ذوات الجهه یک مجلد،
کتاب المعاد یک مجلد،
کتاب المبدا و المعاد یک مجلد،
و از رسایل اوست:
القضاء و القدر، آلاله الرصدیه، غرض قاطیغوریاس، المنطق بالشعر، القصاید، فی العظمه و الحکمه، فی الحروف، تعقیب المواضع الجدلیه، مختصر اوقلیدس، مختصر فی النبض بفارسی، الحدود، الاجرام المساویه، الاشاره الی علم المنطق، اقسام الحکمه، فی النهایه و اللالنهایه، عهدی که برای خود نوشته، حی بن یقظان، فی ان ابعاد الجسم غیرذاتیه، خطب الکلام، فی الهندبا، فی انه لایجوزان یکون شیء واحد جوهر یا وعرضیا، فی ان علم زید غیرعلم عمرو، رسایل اخوانیه و سلطانیه، مسائل جرت بینه و بین بعض الفضلاء، کتاب الحواشی علی القانون، کتاب عیون الحکمه، کتاب الشبکه و الطیر.
سپس به ری رفت و به خدمت سیده و پسرش مجدالدوله پیوست و ایشان وی را بواسطه کتابهایی که با او رسیده بود و متضمن شناسایی قدر وی بود شناختند. و در آن هنگام سودا بر مجدالدوله غلبه یافته بود و وی به مداوایش پرداخت و در آنجا کتاب المعاد را گردآورد و در آنجا بماند تا اینکه پس از کشته شدن هلال بن بدر بن حسنویه و درهم شکستن لشکر بغداد آهنگ خدمت شمس الدوله کرد.
از ندیمی به وزیری و زندان
سپس پیش آمدهایی گرد که ضرور شد از آنجا به قزوین و از آنجا به همدان برود و به خدمت کذبانویه بپیوندد و به کار او برسد. سپس شناسایی با شمس الدوله و احضار او به مجلس وی بواسطه قولنجی که به او رسیده بود پیش آمد و او را علاج کرد تا اینکه علاج یافت و ازین مجلس خلعت های بسیار بهره او شد و به خانه خود برگشت و سپس بیست شبانروز در آنجا ماند و از ندیمان امیر شد.
سپس رفتن امیر به کرمانشاهان (قرمسین) برای جنگ با غناز (حاکم آن جا) پیش آمد و شیخ در خدمت او رفت. سپس شکست خورده به همدان بازگشت پس از آن ازو خواستند که وزارت را بپذیرد و وی پذیرفت. سپس لشکریان برو پریشان شدند و از وی می خواستند که به کارشان برسد، پس گرد خانه اش را فرا گرفتند و او را به زندان بردند و اسبابش را تاراج کردند و هر چه داشت گرفتند و از امیر خواستند که وی را بکشد وی امتناع کرد و به این بسنده کرد که از کار بازش بدارد تا آنها خشنود شوند.
پس در خانه شیخ ابوسعد دخدوک چهل روز پنهان بود. سپس قولنج امیر شمس الدوله بازگشت و شیخ را خواست و او به نزد وی رفت و امیر از وی بسیار پوزش خواست و وی به معالجت پرداخت و هم چنان در نزد وی گرامی و پسندیده بود و بار دیگر وزارت را به وی داد.
درخواست شاگردان و تدریس های شبانه
سپس من ازو شرح کتابهای ارسطو طالیس را خواستم گفت که درین زمان فراغت این کار را ندارد ولیکن اگر خشنود شوی کتابی گرد می آورم که هر چه ازین دانش ها در نزد من درست است بی آنکه با مخالفان مناظره کنم و به رد آنها بپردازم در آن خواهم آورد و وی این کار را کرد و من بدان خشنود شدم.
پس به کتاب طبیعیات از کتابی که آن را کتاب الشفاء نامید آغاز کرد و نیز کتاب اول قانون را گردآورد و هر شب دانشجویان در سرایش گرد می آمدند و من از شفا می خواندم و دیگری از قانون به نوبت خود می خواند و چون فارغ می آمدیم مغنیان به اختلاف طبقات می آمدند و مجلس شراب را به ساز زدن آماده می کردند و ما بدان مشغول می شدیم و تدریس در شب بود زیرا در روز فراغت نداشت و در خدمت امیر بود و ما بدین گونه مدتی را گذراندیم.
پس شمس الدوله متوجه طارم شد برای جنگ با امیر آنجا و دوباره قولنج نزدیک آنجا او را گرفت و کار برو سخت شد و بیماری های دیگر بران فزونی گرفت که از ناپرهیزی و از ناشنیدن سخن شیخ فراهم شده بود. لشکریان از مرگ او هراسان بودند و او را با کجاوه به همدان بازگردانیدند و در راه در کجاوه درگذشت.
شیوه ابن سینا در طراحی کتاب اش
سپس با پسر شمس الدوله بیعت کردند و وی وزارت را به شیخ داد اما او نپذیرفت و نهانی به علاء الدوله نامه می نوشت و می خواست که وی را خدمت کند و نزد وی رود و خود را بدو بپیوندد و در سرای ابوغالب عطار پنهان بود و من از وی درخواستم که کتاب الشفاء را به پایان رساند و ابوغالب را خواست و ازو کاغذ و دوات طلب کرد و وی آورد و شیخ نزدیک بیست جزء بر کاغذ هشت یک به خط خود رئوس مسایل را نوشت و دو روز درین کار بود تا آنکه همه روس مسایل را نوشت و کتابی نزد او نبود و اصلی نبود که بدان رجوع کند بلکه از بر و از آنچه در دل داشت نوشت.
سپس شیخ این جزء ها را بدست گرفت و کاغذ برداشت و بر هر مسئله می نگریست و شرح آن را می نوشت و هرروز پنجاه ورقه می نوشت تا اینکه همه طبیعیات و الهیات را پرداخت بجز دو کتاب حیوان و نبات و از منطق آغاز کرد و یک جزء از آن نوشت.
بدنام سازی و به دژ نشاندن ابن سینا
سپس تاج الملک وی را به نامه نویسی با علاء الدوله بدنام کرد و وی پنهان شد و در پی او برآمد و برخی از دشمنانش وی را برو راهنمایی کردند و او را گرفتند و به دژی
فرستادند که آنرا فردجان می گویند و در آنجا قصیده ای سرود که این بیت از آنست:
دخولی بالیقین کما تراه / وکل الشک فی امر الخروج
[داخل شدن من چنان که می بینی یقینی است اما خارج شدن من به کلی در پرده تردید است]
و چهار ماه در آنجا ماند. سپس علاء الدوله آهنگ همدان کرد و آنجا را گرفت و تاج الملک شکست خورد و از کنار آن دژ گذشت و رفت. سپس علاء الدوله از همدان بازگشت و تاج الملک و پسر شمس الدوله دوباره به همدان آمدند و شیخ را با خود به همدان بردند و در سرای علوی فرود آمد و در آنجا به گرد آوردن منطق از کتاب الشفا پرداخت و در آن دژ کتاب الهدایات و رساله حی بن یقظان و کتاب القولنج را گردآورد، اما ادویه القلبیه آن را در آغاز ورود خود به همدان گردآورد و برین روزگاری بگذشت و درین میان تاج الملک وی را وعده های نیکو داد.
سپس شیخ را آگاه کردند که آهنگ اصفهان کند و وی ناشناس بیرون رفت و من و برادرش و دو غلام با او بودیم با جامه صوفیان تا اینکه به طبران بر دروازه اصفهان رسیدیم پس از آنکه در راه سختی های بسیار کشیدیم و دوستان شیخ و ندیمان امیرعلاء الدوله و خواص وی به پیشباز ما آمدند و برای او جامه و مرکب های خاص آوردند و در محلی فرود آمد که آنرا کونکنبد می گفتند در سرای عبدالله بن بابی و در آنجا از آلات (و) فروش آنچه در خور بود آماده بود و وی به مجلس علاء الدوله رفت و در مجلس وی اکرام و اعزاز فراوان یافت آن چنانکه شایسته او بود.
مناظره های اصفهان و تکمیل شفا
سپس امیر علاء الدوله در شبهای آدینه مجلس مناظره در برابر وی و حضور دانشمندان دیگر بر اختلاف طبقاتشان فراهم کرد و شیخ در میانشان چنان بود که کسی در دانش در برابر او تاب نمی آورد. و در اصفهان به اتمام کتاب الشفاء پرداخت و از منطق و مجسطی فارغ شد و اوقلیدس و ارثماطیقی و موسیقی را خلاصه کرد و در هر کتاب از ریاضیات چیزی افزود و می دید که بدان بیشتر نیازمندند. اما در مجسطی ده شکل در اختلاف منظر آورد و در آخر مجسطی در علم هیئت نیز چیزهایی آورد که پیش ازو نبود ودر اوقلیدس شبهه ها آورد و در ارثماطیقی خواص نیکو و در موسیقی مسایلی از پیشینیان که از آن غافل مانده بودند.
و کتاب معروف به شفا را به پایان رساند بجز دو کتاب نبات و حیوان را و آنها را در سالی که علاء الدوله آهنگ شاپور خواست کرد در راه بپایان برساند و نیز کتاب النجاه را در راه به پایان رسانید. و به علاء الدوله اختصاصی به هم زد و از ندیمان او شد تا آنکه علاء الدوله آهنگ همدان کرد و شیخ به همراهی او بیرون رفت و شبی در برابر علاء الدوله سخن از خللی رفت که در تقویم های معمول بنا بر ارصاد قدیم بود و امیر شیخ را فرمان داد که این ستارگان را رصد کند و هر چه مال در خور این کار بود به او داد و شیخ بدان کار آغاز کرد و مرا گماشت که آلات این کار را آماده کنم و سازندگان را استخدام کنم تا آنکه بسیاری از آن مسایل آشکار شد اما بواسطه ی بسیاری سفرها و عوایق کار رصد خلل یافت و شیخ در اصفهان کتاب [دانشنامه] العلائی را گرد آورد.
چالش ابن سینا با ابومنصور لغوی
و از شگفتی های کار شیخ این بود که من بیست و پنج سال همراه وی و در خدمت او بودم و هرگز ندیدم که چون بر کتاب تازه ای می نگرد بر سراسر آن بنگرد، بلکه بر جاهای دشوار آن و مسایل مشکل آن می نگریست تا ببیند گردآورنده آن در آن چه گفته است و بدین گونه اندازه آن در دانش و پایه آن در فهم بر وی روشن می شد و روزی شیخ در برابر امیر نشسته بود و ابومنصور جبایی حاضر بود و در لغت مسئله ای پیش آمد. شیخ آنچه از آن در برداشت گفت. ابومنصور رو به او کرد و گفت تو فیلسوف و حکیمی اما از لغت چیزی نخوانده ای که سخن ترا پسندیده کند. شیخ ازین سخن روی ترش کرد و سه سال در خواندن کتاب لغت کوشید و کتاب تهذیب اللغه را که گردآورده ابومنصور از هری است از خراسان خواست بدو هدیه کنند.
و شیخ در لغت بدان پایه رسید که کمتر برای کسی پیش می آید و سه قصیده سرود و در آنها الفاظ شگرف از لغت آورد و سه کتاب نوشت یکی به روش ابن العمید و دیگری به روش صابی و دیگری به روش صاحب [بن عباد] و فرمان داد که آنها را جلد کنند و جلدها را کهنه کنند. سپس با امیر ساز کرد و این مجلدها را به ابومنصور جبایی نمود و گفت که این مجلدها را در بیابان هنگام شکار یافتیم و واجبست که بر آنها بنگری و بگویی در آن چیست. پس ابومنصور در آنها نگریست و در آن دشواری بسیار یافت. شیخ او را گفت آنچه ازین کتاب نمیدانی در فلان جا از کتابهای لغت آنرا یاد کرده اند و بسیاری از کتابهای معروف در لغت را برای او یاد کرد که شیخ این الفاظ را از آنها از برکرده بود و ابومنصور سربسته چیزی از لغت می دانست و درین کار ثقه نبود.
لسان العرب پاکنویس نشد
ابومنصور دانست که این رسایل گردآورده شیخ است و اینکه امروز برای او آورده بواسطه آنست که آن روز در پیش روی وی گفته است. پس شرمگین شد و ازو پوزش خواست. سپس شیخ کتابی در لغت گردآورد و آنرا لسان العرب نامید و در لغت مانند آن گرد نیاورده اند و آن کتاب پاکنویس نشد تا اینکه وی در گذشت و پیش نویس آن ماند که کسی از ترتیب آن سر در نیاورد.
روشهای درمانی
شیخ را آزمون های بسیار در معالجاتی که کرده بود فراهم شده بود و عزم کرد که آنها را در کتاب القانون گرد آورد و آنها را در چند جزو نوشت و پیش از آنکه کتاب القانون به پایان برسد تباه شد. درین میان روزی وی را دردسر در گرفت و پنداشت که ماده می خواهد بر حجاب سرش فرود آید و از آماسی که از آن فراهم خواهد شد در زینهار نخواهد بود. فرمان داد برف بسیار آوردند و کوبید و در پارچه ای پیچید و بر سر خود نهاد و این کار را چندان کرد تا آنجا نیرو گرفت و از پذیرفتن آن ماده سرباز زد و وی درمان یافت.
دیگر آنکه زنی مسلول در خوارزم بود و او را فرمود بجز گل انگبین شکری داروی دیگر نخورد تا اینکه در چند روز به اندازه صدمن بخورد و ان زن درمان یافت.
چالش ابن سینا با دانشوران شیرازی
و شیخ در گرگان مختصر الاصغر را در منطق گرداورد و همانست که بعد از آن در آغاز کتاب النجاه جاداده است و نسختی از آن به شیراز رفت و گروهی از مردان دانش بر آن نگریستند و در برخی مسایل آن شبهه کردند و آنها را بر جزوه ای نوشتند و قاضی شیراز ازین گروه بود و آن جزء را نزد ابوالقاسم کرمانی همنشین ابراهیم زن بابا دیلمی فرستاد که در دانش مناظره دست داشت و بران نامه ای به شیخ ابوالقاسم افزود و انها را به دست قاصدی فرستاد و ازو خواست به شیخ بنماید و از و پاسخ آنها را درخواهد.
چون شیخ ابوالقاسم نزدیک افتاب زردی یک روز تابستان بر شیخ وارد شد و آن نامه وجزء را بدو نمود و وی نامه را خواند بدو پس داد و جزء را در دست گرفت و بدان می نگریست و مردم سخن می گفتند. سپس ابوالقاسم بیرون رفت و شیخ مرا فرمان داد که کاغذ سفید بخواهم و چند جزء از آن برید و پنج جزء تا کرد که هر یک از آنها ده ورق بود چهار یک فرعونی و ما نماز شام را گزاردیم و شمع آوردند. فرمان داد شراب بیاورند و مرا و برادرش را نشاند و فرمان داد شراب بخوریم و وی به پاسخ این مسایل آغاز کرد و تا نیمه شب می نوشت و شراب می خورد تا اینکه خواب مرا و برادرش را فرا گرفت و ما را فرمان داد برویم.
نزدیک بامداد در را کوفتند و فرستاده شیخ بود که مرا می خواست نزد او رفتم و او بر سر جا نماز بود و آن پنج جزء در برابرش. گفت بردار و به شیخ ابوالقاسم کرمانی برسان و او را بگو در پاسخ آنها شتاب کردم که رکابدار دیر نکند. چون نزد وی بردم شگفتی بسیار کرد و پیک را روانه کرد و ایشان را ازین کار آگاه کرد و این کار در میان مردم تاریخ شد.
تاراج انصاف
و در هنگامی که به رصد پرداخته بود افزارهایی کرده بود که پیش ازو کس نکرده بود و درباره آنها رسالتی گردآورده و من هشت سال به رصد سرگرم بودم و اندیشه من آشکار کردن آن چیزی بود که بطلمیوس در قصه خود درباره ارصاد آورده است و برخی از آنها بر من روشن شد.
و شیخ کتاب الانصاف ر ا گردآورد. و روزی که سلطان مسعود به اصفهان رسید لشگر وی سرای شیخ را تاراج کرد و این کتاب در آن میان بود و کسی اثری از آن نیافت.
غلامان ابن سینا او را هلاک کردند
و شیخ را همه نیروها قوی بود و نیروی مجامعت از نیروی شهوانیش قوی تر و چیره تر بود و بیشتر به این کار می پرداخت و آن در سرشت وی کارگر افتاد و شیخ به نیروی سرشت خود اعتماد داشت تا اینکه در سالی که علاء الدوله با تاش فراش بر در کرخ جنگ می کرد کار به جایی رسید که شیخ را قولنج درگرفت و چون در درمان کردن شتاب داشت که مبادا شکستی برسد و نتواند آنرا رفع کند و نتواند با بیماری از آنجا برود در یک روز هشت بار حقنه کرد و برخی از روده های وی ریش شد و ذوسنطاریا گرفت. و با این حال می بایست با علاء الدوله برود و شتابان به ایذه (ایذج) رفتند و در آنجا صرعی در وی پیدا شد که دنباله بیماری قولنج است و با این همه تدبیر خویشتن را می کرد و خود را حقنه می کرد که ذوسنظاریا و بازمانده قولنج را از میان ببرد. و روزی فرمان داد دو دانگ تخم کرفس بگیرند و در آنچه بدان حقنه می کرد بریزند تا باد را برطرف کند. یک تن از پزشکان که به درمان کردن وی پرداخته بود پنج درهم تخم کرفس در آن ریخت و من نمی دانم عمداً این کار را کرد یا اینکه خطا کرده بود زیرا که من با وی نبودم. آنگاه بر ذوسنطاریا از تندی این تخم کرفس افزود و وی برای درمان کردن صرع مثرودیطوس می خورد و یک تن از غلامانش افیون بسیار در آن ریخت و وی خورد و سبب آن این بود که غلامانش بر مال فراوانی از خزانه اش خیانت کرده بودند و چون از پایان کار خود در زنهار نبودند آهنگ هلاک او کردند.
و شیخ را همچنان که بود به اصفهان بردند و به تدبیر کار خویش پرداخت و ناتوانیس آن چنان بود که نمی توانست برخیزد و همچنان خود را درمان می کرد تا توانست راه برود و در مجلس علاء الدوله حاضر شد اما با این همه خودداری نمی کرد و در کار مجامعت زیاده روی کرد و شفای کامل نمی یافت و گاه گاه بیماری بر می گشت و بهتر می شد.
سپس علاء الدوله آهنک همدان کرد و شیخ با او رفت و بیماری در راه برگشت تا اینکه به همدان رسید و دانست که نیروی وی از میان رفته و نمی تواند بیماری را چاره کند. از درمان کردن خود کوتاه آمد و می گفت مدبری که در بدن من تدبیر می کرد از تدبیر فرو ماند و دیگر درمان سودمند نیست و چند روز بدین حال ماند و سپس نزد خدای خویشتن رفت و عمر وی پنجاه و سه سال بود و مرگ وی در ۴۲۸ بود و ولادتش در ۳۷۵.
——————————–
*با افزودن میان تیترها. برای شرح کامل زندگی و آثار ابن سینا به مقاله مفصل “ابن سینا” در دایره المعارف بزرگ اسلامی مراجعه کنید.