حلزون جامعه من کُُند پیش می‌رود

محمد مهاجری
روزنامه قانون

آن حلزون آن حلزون محزون
محمدرضا کلهر
تهران: نشر داستان، تیرماه۹۴، ۸۰ صفحه

آخرین مجموعه شعر محمدرضا کلهر با نام آن حلزون، آن حلزونِ محزون به تازگی در نشر داستان منتشر شده است. از این شاعر و نویسنده‌ کرد تاکنون در هر دو وادی شعر و داستان آثار متعددی منتشر شده است. از میان آنها می‌توان در شعر به مجموعه‌های «یک بادکنک آبی» و «باد ذهن منتشر شاعر» اشاره کرد و در وادی داستان هم به «یک وقت می‌بینید» و «بعد از دشت اول صبح».  او دانش‌آموخته زبان و ادبیات انگلیسی است و از همین رو دستی هم در ترجمه دارد.

فارغ از گزاره‌ای که شاعر در پایان کتاب به عنوان دلیلی برای نوشتن این مجموعه آورده است،به جرات می‌توان گفت اساس پیدایی کتاب آن حلزون برمی‌گردد به شعر حیات:
درنگ کرد تکه‌ای سنگ/ جنبید ناگاه و/ حلزونی شد/ و از اعماق ذهن شاعر/ که سال‌های سال لج کرده بود و/ نسروده بود/آرام‌آرام بر سپیدی کاغذ پدید آمد و/شعری شد/ها…نام این دفتر همین است/آن حلزون، آن حلزون محزون.

برجستگی وجه محتوایی کتاب به‌قدری است که مخاطب از فرمت فرمالیستی اثر فاصله می‌گیرد. در واقع شاعر مترجم سکوت و سکون این حلزونِ محزون است که نام کتاب را هم بر پیشانی خود دارد. پرسوناژی که لایه‌های زیرین سکوتش از مونولوگ‌های فلسفی لبریز است.

در یک چشم‌انداز کلان، کتاب انعکاسی از یک جامعه‌ در حال و هوای حلزونی است. دریافت شاعر از پیرامون خود معطوف به نگاهی است که حلزون به اطراف خود دارد. در این نگاه، حرکت در نهایت کندی اتفاق می‌افتد. و این کندی برای حلزونِ درون شاعر فرصتی را ایجاد می‌کند تا برای توجیه این زندگی فلسفه‌‌ای را بر پیشانی آن برچسب کند. قسمتی از شعر معیوب: می‌دانید/ یک جای جهان معیوب است/ ورنه این حلزون چرا دلخوش کرده/ کنار چشمه به نورک کرم شب‌تاب/ آن هم در حضور ماه.

تصویرهای ذهنی شاعر روایتگر یک نوع آنارشیسم اجتماعی است. نزاعی که بر سر نیازهای زیستی شکل می‌گیرد. نیازهایی که ورود به ساحت هنر و شعر، منوط به محقق شدن آنهاست:
درمن یک آن ضجه‌ی زنی شنیده می‌شود/ همزمان مردی در بمب‌ باران، سقف بر سرش آوار می‌شود/ کودکی از کابوسش با جیغی کشدار بیدار می‌‌شود/ هیچ کس نمی‌داند/ درآرامش آن حلزون، آن حلزون محزون/چه طوفانی نهفته است.

کاراکتر حلزون به گونه‌ای است که باید گفت شاعر در انتخاب آن زیرکی به خرج داده است. چراکه حلزون یک ماهیت چند وجهی دارد وهر رفتار او برای شاعر می‌تواند حامل المان‌ها و انگاره‌های بسیاری‌ باشد. به شعر «اینجا در این نارویا» نگاه کنید:
حساب تو را باید/ از این درخت جدا کرد/ تو قرار نیست از این خواب، از این زمستان چهار فصل بیدار شوی/…/ تو مرده‌ای/ تو در صدف خود دفن شده‌ای/ باران بهاری/ بیهوده بر صدف‌ات ضرب گرفته است.

شاید فریاد برای هر حلزونی یک آرزو باشد که کلهر در بیشتر این شعرها، انگار آرزوی حلزونش را برآورده می‌کند:
نکبت از سر و روی این مترسک می‌چکد/ نفرت از تماشای ما/ اما چه جراتی دارد آن کلاغ/ از سایه‌های عصر درآمد/ نشست بر شانه‌ی مترسک/ نوک زد و چشمش را درآورد/ و مثل همیشه حلزون آرام بود/ محزون بود.

شاعر نهایت حزن این حلزون را در شعر هیچ در هیچ نشان می‌دهد:
بی تو بودن/ هیچ است/ با تو بودن سیب هم باشد/ باز هم هیچ است/ جهان جملگی/ صدف خالی حلزونی‌ست که/ هیچ در هیچ است. این شعر تیر خلاص شاعر بر پیشانی این نوع زندگی ا‌ست.

—————-
*با اندک ویرایش

همرسانی کنید:

مطالب وابسته