سال ۸۶ بود که یکی از آشناهای ساکن خارج از کشور پیغام داد برای دیدن خانوادهاش چند هفتهای به تهران میآید، اگر چیزی لازم داریم بگوییم که بیاورد. من هم سفارش کتاب دادم و چون اطلاعات دقیق و زیادی از کتابهای روز دنیا در زمینهی تخصصیام داشتم برایش نوشتم: «چند تا کتاب طنزآمیز جالب به صلاحدید خودتان!»
صلاحدید آن جناب چیزی بود که بر زندگی من و بعدا شاید بعضی دیگر اثر گذاشت: در میان کتابها، کتابی بود درباره Assholism که در یکی از صفحات نخستین آن تقدیمنامهای چاپ شده بود: «تقدیم به شما با آرزوی بهبودی. دوستار… ». کمی برخورنده بود اما به نظرم جالب رسید و همین که چند صفحهای از آن را خواندم به دو نتیجه رسیدم؛ اول اینکه این کتاب بسیار بیشتر از کمی برخورنده است! و دیگر آنکه حتما باید به فارسی ترجمه شود.
نویسنده، با نام مستعار خاویر کرمنت، ایدهی درخشانی را به کتابی طنزآمیز تبدیل کرده بود: اینکه Assholism (که من آن را به بیشعوری ترجمه کردم) نه یک سری اخلاق و صفات ناپسندِ قابل چشمپوشی، که یک بیماری خطرناک انسانی است که حتما باید معالجه شود و گرنه فرد بیمار (بیشعور) را به سوی نابودی و عذاب دادن خود و به خصوص اطرافیانش میکشاند. البته کتاب، کتابی بود طنزآمیز و قرار بود جدی گرفته نشود، خاصه آنکه نویسنده در ابتدا و چند جای کتاب اشاره کرده بود که تمامی اسامی و وقایع خیالی هستند و این کتاب را نباید جدی گرفت. من هم به عنوان یک طنزنویس قرار بود که بیش از همه حواسم باشد که متنهای طنزآمیز و شوخ طبعانه را که در ظاهر به طور جدی نوشته میشوند را با متنهای جدی اشتباه نگیرم و به قولی سرِ کار نروم؛ اما اتفاقی عجیبی داشت میافتاد: با هر صفحه از کتاب احساس میکردم چیزی در خودم کشف میکنم و هربار که جلوی آینه میرفتم ناخودآگاه چیزی زیر لب میگفتم… مختصر اینکه کتاب مرا با خودم درگیر کرده بود، بیش از هر چیز با مفهوم جدیدی که بر اساس ایدهی کتاب در ذهنم شکل گرفته بود:
بیشعوری یعنی تجاوز آگاهانه به حقوق دیگران. مخلوط غریبی از حماقت و زرنگبازی و بیشرمی. دیگران را احمق فرض کردن و خود را به خریت زدن برای رسیدن به چیزی که شایستهاش نیستی. به قول قدیمیها: خرمردِرندی. سواستفاده از موقعیت شغلی، اجتماعی، خانوادگی و عاطفی. تبدیل کردن موقعیت، رابطه و تخصص به ابزاری برای دوشیدن دیگران یا تحقیرشان یا تجاوز به حقشان، در حالی که میدانی کارت اشتباه است. بیشعورها اتفاقا احمق نیستند. آدم احمق نمیفهمد و رفتار ناخوشایندش ناشی از کمبودِ آگاهی، تخصص و سواد است. آدم بیشعور معمولا اینها را به اندازه کافی، و گاهی بیش از اندازه دارد، اما او کمبود شعور دارد. نمیتوان گفت پزشک متخصصی که در مطب خصوصیاش بیماران را سه تا سه تا ویزیت میکند و معمولا به حرف هیچکدام هم درست گوش نمیدهد؛ نمیفهمد، بیسواد است و از حقوق حداقلی بیماران و وظایف خودش آگاهی ندارد. همینطور در نظر بگیر سیاستمدارها را، روحانیون را، اساتید دانشگاه را، روزنامهنگاران را، مهندسان را، وکلا را، نظامیان را… و همه را!
کتاب اصلی در آمریکا نوشته و برای بار نخست در سال ۱۹۹۰ چاپ شده بود. از این رو، بسیاری از وقایعی که به عنوان شاهد و مثال (و معمولا به صورت تغییر یافته، احتمالا برای پرهیز از دعواهای حقوقی) به آنها اشاره شده بود برای خواننده فارسیزبانی که بیش از بیست سال بعد آنها را میخواند ناآشنا بود. با این حال سعی کردم با ارائهی ترجمهای روان و دادن توضیحات لازم در پانویسها آن را برای خواننده فارسی زبان امروزی خواندنی کنم. ترجمهی کتاب در سال ۸۷ انجام شد، یکسالی درگیر ناشربازی بود و یک سال دیگر ارشادبازی. شرح اینها را چون در مقدمهی نسخهی آنلاین نوشتهام اینجا دوباره نمینویسم، آنقدر اشاره میکنم که وقتی بار اول مساله صدور مجوز نشر آن از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتفی شد، برای بار دوم و با مختصر تغییراتی از سوی یک ناشر دیگر در تهران آن را برای گرفتن مجوز به ادارهی کتاب وزارت فخیمه اراده دادیم. اینبار احضار بود و تهدید و عتاب به ناشر از سوی رییس ادارهی کتاب که: «گمان نکنید ما نمیفهمیم معنی asshole که از ass و hole تشکیل شده چیست و میخواهید در پس این کتاب برای همجنسبازی تبلیغ کنید!» بعد هم اعلام ممنوعیت انتشار آن تا ابد! تا ابدی که البته فقط سه سال طول کشید.
اما پیش از آن، در بهار سال ۱۳۹۰ فایل پیدیاف کتاب را، با ویرایش و صفحهبندی تمیزی (تا آنجا که از آماتوری مثل من برمیآمد) و از نظر محتوایی همانطور که ناشر تحویل وزارت ارشاد داده بود (یعنی با حذف یک بخش که “دین به مثابه بیشعور” نام داشت و چند جمله و کلمه در جاهای مختلف) روی وبسایتم قرار دادم و از خوانندگان خواستم پس از خواندن کتاب اگر آن را مفید یافتند به یکی از شماره حسابهایی که در انتهای مقدمهی مترجم نوشته بودم مبلغی دلخواه –ترجیحا معادل قیمت یک پیتزای معمولی- واریز کنند. چند شوخی هم به سبک حاشیهنویسیهای کتابهای ادعیه در بعضی صفحات نوشتم جهت یادآوری!
استقبال انفجاری بود و از سوی همین مردمی که همواره متهم(؟) هستند به کتاب نخواندن، به تخمین من فقط بیش از هزار نفر به حساب من پول واریز کردند؛ در حالی که آنچنان که از قرائن برمیآمد میزان دسترسی آنلاین به فایل کتاب نزدیک به صدهزاربار بود. کتاب به سرعت به بازار زیرزمینی هم راه یافت و اخبار و عکسهای زیادی از یک جلد بیشعوری که معمولا در بساطی گوشه پیادهرویی، جا خوش کرده بود از شهرهای مختلف به دستم میرسید. بیش از آن اما پیامهای دلگرم کننده بود از کسانی که کتاب را مفید یافته بودند، کسانی که میگفتند از خواندن آن تاثیر گرفتهاند و به دیگران توصیه کردهاند که بخوانند. یکبار آقایی از اصفهان سیصدهزار تومان پول برایم فرستاد با این توضیح که این پول را از اعضای گروهشان جمع کرده: گروه بیشعوریخوانی! «مدیرعامل شرکتمان گفت به جای این جلسات بیهودهی عصرها این کتاب را در جلسه فوقبرنامه سه شنبهها بخوانید و رویش بحث کنید. اگر شعورمان بالا برود شرکت هم ارتقا مییابد. اضافهکاریتان همچنان برقرار است!»
و سرانجام کتاب مجوز گرفت. بسیار راحت و از همان ادارهی کتاب. این بار اما به واسطه ناشری تازهکار و نهچندان نام آشنا اما تمیزکار. چاپ آن البته با احتیاط بود چون همچنان فایل کتاب به رایگان در اختیار بود و دهها بنگاه نشر زیرزمینی در حال نشر آن بودند. نتیجه: فروش تمام چاپ اول در نمایشگاه بینالمللی کتاب سال ۹۳، در حالی که کتاب اصولا در روز دوم نمایشگاه از چاپخانه بیرون آمده بود! و به این ترتیب بود که اتفاقی شگفتانگیز و بیسابقه در تاریخ صنعت نشر کتاب ایران رخ میداد. پرفروش شدن یک کتاب در بازار نشر و حفظ جایگاهش طی ماههای متمادی (تا الان: بیش از یک سال!) در حالی که نسخهی رایگان آن در دسترس بود، در حالی که از دو سال پیش از اولین چاپ رسمیاش در فضای وب و بازار زیرزمینی کتاب دست به دست میشد، در حالی که مطبوعات و منتقدان مطبوعاتی (یعنی همکاران مترجم!) در مقابل آن سکوت معناداری کرده بودند، در حالی که بیشتر کتابخانهها و مراکز دولتی از خرید آن پرهیز داشتند، و در حالی که نسخههای تقلبی و ترجمههای تقلبی آن که بعضا با نام مترجمانی که اصلا وجود خارجی نداشتند به سرعت بازار را پر میکردند.
از همه بدتر اینکه ضدتبلیغی هم علیه ترجمه من (که حق قانونی و انحصاری آن را از ناشر آمریکایی با مصیبت خریده بودم) به راه افتاده بود: «آن نسخه، نسخهی کامل نیست؛ اینی که ما میفروشیم را بخرید که بدون سانسور است!» و جالب اینکه هیچکدام کامل نبودند، هرجا را که من جا انداخته بودم آنها هم فاقدش بودند. به عبارت دیگر: همگی یا همان ترجمه من بودند که روی وبسایتم منتشر کرده بودم یا رونویسی از ترجمه من بودند. وقیحترین نمونه از میان آنها یک «نسخه کامل» است با ترکیبی از باب اسفنجی و یکی از سیمپسونها و نام من و انتشارات گوتنبرگ!
با تمام اینها، استقبال بینظیر فارسیزبانان از این ترجمه – حتی آن دسته از فارسیزبانانی که به انگلیسی مسلطاند و به نسخهی اصلی کتاب هم دسترسی دارند- به من این امید را داده است که سبک نگارش من به عنوان یک طنزپرداز، و نه صرفا یک مترجم (وفادار به متن البته)، مورد توجه و عنایت خوانندگان بوده است. اگر جز این بود رکورد چاپ ۵۰ هزارتایی در کمتر از یکسال، با آن شرایطی که ذکرش رفت، ممکن نمیبود.
در این سالها کتاب در دو ورسیون جداگانه در خارج از ایران هم به چاپ رسید: در لندن (بر روی آمازون) به همت نشر اچ اند اس مدیا و در کابل به کوشش نشر زریاب.
بیشعوری هر چند تجربهای در مجموع خوش و موفقیتی بزرگ بوده است اما نزدیک است که نام و کارهای دیگرم را تحت تاثیر قرار دهد. اتفاقی که اصلا راضی به آن نیستم. اگر قرار باشد نامم با ترجمه پیوند بخورد ترجیحم کتاب «فلسفهی طنز» (نشر نی) است؛ ترجمهای مشترک با دانیال جعفری که علیرغم موضوع بسیار خاص و محتوای سنگینش در کمتر از یک سال به چاپ دوم رسید و به گفته اهل فن (نظیر رویا صدر) در عرصهی طنزپژوهی در زبان فارسی اتفاق مهمی محسوب میشود. و البته هنوز هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است!
با چاپ کتاب بیشعوران، کتابی نوشته (و نه ترجمه) من در همین موضوع، که به نظرم ضمن ادامهی ایده و سیاق کتاب بیشعوری، هم روال منطقی بهتری دارد و هم از نظر “مساله” کاملا بومی و ایرانی است، بسیار مشتاقم که پرونده کتاب بیشعوری بسته شود. این کار را با انتشار آنلاین نسخهی کامل و بدون سانسور کتاب بیشعوری انجام میدهم و با احترام فراوان به همهی خوانندگان کتاب این نسخه را تقدیم میکنم به دوستان آشنا و ناآشنایی که با حمایت مالی – و از آن مهمتر قدرشناسی- از مترجم در روزهای سخت غربت نور امید را در دلش زنده نگه داشتند.
لینک دانلود نسخهی کامل بیشعوری (با آخرین اصلاحات)
*این یادداشت را مترجم کتاب اختصاصا برای راهک نوشته است.