پیراهنی که از صندلی شب را بر می دارد

سهراب رحیمی

افتادن برگ ها اتفاقی نبود
مریم حسین زاده
تهران: نشر روزگار، ۱۳۸۸

کمتر دیده ام هنرمند نقاشی که شعر بنویسد و خوب هم شعر بنویسد و کمتر دیده ام نقاشی که شعرهایش تصویر محض نباشد. چنین واقعه ای را باید به حساب استثناهای تاریخ گذاشت. و مریم حسین زاده یکی از آن استثناهاست که با آنکه نقاش خوبی است در شعر هم توانسته به زبانی درخور برسد. مجموعه شعرش با این شعر آغاز می شود:

حقیقت من
حکایت دری ست
که به هیچ اتاقی باز نمی شود

از خود می پرسم آیا دری هم هست که به هیچ اتاقی باز نشود؟ شعری ست اگزیستانسیالیستی که شاید معنای درهای بسته زندگی را بدهد. شاید هم منظور شاعر درهای خیال است که در خواب بسته است. و شاید کلید ورود به این جهان تنها از طریق هنر است که ممکن است. کتاب را ورق می زنم تا به منظور شاعر پی ببرم:

هیچ صدایی
از عکس های سیاه و سفید
در نمی آمد
شیب کوچه
افتاده بود روی باران
پشت میز
لبهای سرخ
خاطراتش را ورق می زد.

کشفی اتفاق افتاده: سکوت رنگ، فضای سوررئال این سطرها و لبهایی که سرخ است و خاطره را ورق می زند. آیا شاعر خود را در دنیای خیال می بیند؟ آیا آنیمای هنرمند است یا آنیموس اندیشمند یا هر دو یا هیچکدام؟

نیم رخ
به طرف تمام رخ آمد
و اتاق تاریک
پر از مانکن های بی سر بود
یک جفت لب
به دیوار چسبیده بود
تا نیفتد

تصویری وحشتناک از زندگی؛ یا برداشتی سریع از سایه های یک وهم که می خواهد به درون بیداری ی هنرمند نفوذ کند. شاید هم تصویری از دنیای خواب ها باشد با آشوبی که ویژگی رویاهایی از این گونه است. اما چرا نیم رخ به طرف تمام رخ؟ آیا دو نفر در این اتاق هستند و نفر دوم کیست؟ آیا سایه ی افتاده بر دیوار شاعر است؟ و مانکن های بی سر شاید همان حکایت انسان های بی هویت اند و لب ها داستان عشقی بربادرفته یا از دست رفته یا به دست نیامده. اما  باز هم فقط حدس می زنیم. کمی جلو تر می رویم تا بیشتر بدانیم:

نیمه ی شکسته ی آینه
روی نیمه ی شکسته ی صورتم
و هر دو
آینه در آینه

به ناگهان متوجه می شویم که شاعر در آینه نگریسته و خود را منعکس کرده است. اما چرا نیمه ی شکسته ی آینه بر نیمه ی شکسته ی صورت. این را می شود ربط داد به سنت اکسپرسیونیستی و کمی هم سبک سوررئالیستی فرانسه. اما چرا هردوی اینها آینه در آینه؟ تا آنجا که می دانم آینه در آینه معنای ابدیت می دهد. شاعر اینجا از تصویرپردازی فاصله گرفته؛ از روایت حال هم فاصله گرفته و به معنایی بزرگتر می رسد؛ به ابدیت. و اگر این شعرها را از آخر به اول بخوانیم به بحران زندگی ی شاعرانه پی می بریم؛ همان بحرانی که نتیجه منطقی انتخاب شاعر-هنرمند است؛ وقتی که مرگ چنگال سنگینش را بر دوش زندگی انداخته و شاعر را به درهای بسته و آینه های شکسته و ابدیتی در سکوت تکرار تبعید می کند.

اما شاعر همچنان به جستجوی نوشداروست و در این تلاش، عشق را می یابد هر چند آن هم دری ست که به سادگی باز نمی شود:

سنگی
مرا با دست های تو
پرتاب کرد
تا شیب کوچه
شیشه به رویم پاشید و
دری باز نشد
به افتادنم

در شعر مریم حسین زاده اما اتفاق های عجیب دیگری هم می افتد مثل: «لیوان هایی که از سلام بالا می روند»؛ « لب هایی که شرم پیراهن را می پوشند» و «پیراهنی که از صندلی شب را بر می دارد».

و شعرهای مریم حسین زاده می شود چندین و چند بار خواند و هربار تصویر تازه ای در آن ها پیداکرد.

—————————
*مریم حسین زاده همسر زنده یاد محمد مختاری است و نقاش است. برای خواندن نقدی دیگر بر همین دفتر شعر از شهرنوش پارسی پور رادیو زمانه را ببینید.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته