زوال اندیشه و فرهنگ فرانسه از جنبش مه ۶۸ شروع شد یا از قرن هجدهم؟

النور بیردزلی
الکساندر استیل
ترجمۀ مژگان جعفریترجمان

در سال ۲۰۱۴ اریک زمور کتابی با عنوان خودکشی فرانسه منتشر کرد. این کتاب کیفرخواستی بی‌رحمانه ضد فرانسۀ معاصر بود. کتابِ زمور، مدت‌ها، صدر جدول پرفروش‌ترین کتاب را اشغال کرده بود. در سال ۲۰۱۵، تسلیم، اثر میشل ولبک منتشر شد؛ رمانی پیش‌گویانه دربارۀ پیروزی حزبی اسلام‌گرا در فرانسۀ سال ۲۰۲۲ و مرگ تدریجی ارزش‌های فرانسوی. اتفاقی که برای خودکشی فرانسه افتاده بود برای تسلیم، با شدتی بیشتر به راه افتاد. هر دو کتاب در یک نکته اشتراک داشتند: اعلامِ زوالِ فرانسه.

نیویورکر  و ان.پی.آر — در سال ۲۰۱۴، اریک زمور۱، روزنامه‌نگار و ستون‌نویسِ روزنامۀ فیگارو، کتابی ۵۰۰ صفحه‌ای با عنوان خودکشی فرانسه۲ منتشر کرد؛ این کتاب کیفرخواستی بی‌رحمانه برضد فرانسۀ معاصر بود. زمور می‌گفت فرانسه از قبل مرده و در گور گذاشته شده است. کتابِ زمور، مدت‌ها، صدر جدول پرفروش‌ترین کتاب را اشغال کرده بود. در سال ۲۰۱۵، تسلیم۳، اثر میشل ولبک۴ منتشر شد؛ رمانی پیش‌گویانه دربارۀ پیروزی یک حزب اسلام‌گرا در فرانسۀ سال ۲۰۲۲ و مرگ تدریجی ارزش‌های فرانسوی. اتفاقی که برای خودکشی فرانسه افتاده بود برای تسلیم، باشدتی بیشتر به راه افتاد. این کتاب که حتی پیش از انتشارش نیز جنجال به راه انداخته بود، مدت‌ها در صدر جدول پرفروش‌ترین‌ها باقی ماند. از طرفی در روز حمله به شارلی‌ابدو تصویر ولبک روی جلد مجله قرار داشت و این مسئله بر جنجال پیرامون اثر دامن زد. هر دو کتاب در یک نکته اشتراک داشتند: اعلامِ زوالِ فرانسه.

اریک زمور در خودکشی فرانسه دل‌نگرانی‌هایی را بیان می‌کند که بسیاری در فرانسه با آن‌ها روبه‌رو هستند. فرانسه با مشکلاتی واقعی دست‌وپنجه نرم می‌کند: نرخ بالای بیکاری، رکود اقتصادی، تردید درخصوص جایگاه کشور در اقتصاد جهانی‌شده و درگیری با مسئلۀ ادغامِ موج‌های انسانی مهاجر در درون جامعه‌اش. زمور بار گناه این مشکلات را بر گردن هرآنچه می‌اندازد که در ۵۰ سال اخیر در فرانسه رخ داده یا وجود داشته است: سیاست‌های کنترل جمعیت، سقط جنین، اعتراضات دانشجویی، آزادی جنسی، حقوق زنان، حقوق همجنس‌گرایان، مهاجرت از آفریقا، کاپیتالیسم مصرف‌گرای آمریکایی، روشنفکری جناح چپ و اتحادیه‌اروپا. او می‌گوید این نیروها دست در دست یکدیگر داده‌اند تا سرزندگی و عظمتِ ملتِ لوئی هشتم، ناپلئون و ژنرال دوگل را بگیرند. به نظر زمور، هم چپ و هم راست سنتی فرانسه (همه به‌جز راست افراطی) با تلفیقی از زبونی و کوری اجازه داده‌اند که عمارت باشکوه ملیت فرانسوی برچیده و نابود شود؛ بنایی که خود بر مرجعیت پدر در خانواده ابتناء داشت.

انتشار کتاب و موفقیت آن متعاقب است با اقبال به حزب جبهۀ ملی؛ حزبی با گرایشاتِ راست افراطی در فرانسه. با این‌حال، زمور هرگونه ارتباط را انکار می‌کند و می‌گوید درگیری او ایدئولوژیک است و نه سیاسی. با این‌حال، روشنفکران تاکید دارند که کتاب زمور چیزی نیست جز توجیه روشنفکرانۀ سیاست‌های راست‌های افراطی.

با این حال، موفقیت خودکشی فرانسه، اثر زمور، بر سنتی مستحکم نیز بنیاد دارد: در واقع این کتاب یکی از بی‌شمار کتاب دیگری است که دربارۀ زوال یا مرگ فرانسه نوشته شده‌اند؛ کتاب‌هایی که اگر آن‌ها را کنارِ هم بگذاریم، قفسه‌ای طویل را پر می‌کنند. در واقع، محبوبیت کتاب‌هایی با موضوع پیش‌بینی زوال فرانسه به قرن هجدهم می‌رسد. شان کوئینلن۵ در سال ۱۷۸۳ کتابی نوشت با عنوان ملت بزرگ در حال زوال۶؛ کتابی که احساساتی فرانسوی در باب زوال را برانگیخت. آه و ناله‌هایی مثل اینکه «نسلی عاری از نشاط و ضعیف جایگزین نسل درخشان (فرانک) شده است؛ جایگزین مردان نبرد و شکار، آنان که پیکرشان نیرومندتر، پاکیزه‌تر و بلندتر از مردم متمدن فعلی بود». موج زوال‌اندیشی با شکست فرانسه در جنگ تشدید شد. شکست فرانسه در نبرد فرانک ـ پروسی در سال ۱۸۷۱ به موج جدیدی از خودشماتت‌گری منتهی شد. نویسندگان از کاهش نرخ زاد ولد، از سیستم آموزشیِ نازل و فروپاشی اخلاقی فریاد سرمی‌دادند.

نوستالژیست‌هایی نظیر زمور سال‌های پایانی قرن نوزدهم را عصر طلایی فرانسه می‌دانند؛ دوره‌ای که فرانسه در آن به عنوان قدرتی امپریالیستی ظاهر شد و به مرکز شکوه فرهنگی تبدیل شد و این همه را درحالی تجربه می‌کرد که همتایانش در چاه زوال غرق شده بودند. با این حال نظر فرانسویان در قرن نوزدهم در مورد وضعیت خودشان متفاوت بود. یکی از مهم‌ترین و پرفروش‌ترین کتاب‌های سال ۱۸۹۲، کتابی با عنوان انحطاط۷ بود. نویسندۀ کتاب، ماکس نوردو۸، نویسندگانی چون امیل زولا را به‌سختی نکوهش می‌کرد و اعتقاد داشت که امپرسیونیست‌ها را که حالا مایۀ غرور فرانسویان‌اند، تنها در بستر مفاهیمی چون «افسارگسیختگی و انحطاط» می‌توان درک کرد.

زمور جامعۀ فرانسه را جامعه‌ای علی‌الظاهر پررونق می‌داند که از درون پوسیده است. ثروتْ نقابی است بر اضمحلال درونی. پوسیدن در ادبیات زوال و انحطاط، مجازی پرکاربرد است. در اوایل قرن بیستم، یهودیان به‌عنوان مسبب زوال فرانسه معرفی شدند. اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، ضدیهودیانْ نیروهای خود را بر سر “قضیۀ دریفوس”۹متحد کردند. ادوارد درومون۱۰ در سال ۱۸۹۶ رساله‌ای نوشت با عنوان یهودیان علیه فرانسه.۱۱ این نویسندگان اعتقاد داشتند که نشانه‌های فساد در زیر درخشش و ثروتِ «زیبای اروپا» پنهان شده‌اند. ادوارد درومون می‌نویسد: «فرانسه از طریق اوضاع مالی‌اش پندار نوزایی و رونق را به ذهن متبادر می‌کند، اما فرانسه از این اوضاع سودی نمی‌برد و فقط به طعمه‌ای تبدیل شده است که تمامی یهودیان جهان به‌سوی آن سرازیر می‌شوند.»

جنگ جهانی اول نیز زوال‌اندیشی و ایدۀ انحطاط را در اذهان فرانسوی پررنگ‌تر کرد. بعد از حمام خونی که طی جنگ جهانی اول به راه افتاد، شهروندان فرانسوی بیشتر احساس شکست می‌کردند تا پیروزی و این، احساسی بر حق بود. دوران میان دو جنگ سرشار از دودستگی و بدبینی متقابل بود. لوئیس فردینان سلین۱۲، در رمان سال ۱۹۳۲ خود، سفر به انتهای شب۱۳، در توصیف دوران بین دو جنگ می‌نویسد: «همه‌چیز فروخواهد پاشید. همه‌چیز درحال فروپاشیدن است.» حتی نویسندۀ سنجیده‌ای مثل ریمون آرون۱۴ می‌نویسد: «دهۀ سیِ زندگی‌ام را در میانۀ یأسِ زوال فرانسه می‌زیم… فرانسه از منظر ماهوی دیگر وجود ندارد، فرانسه تنها در نفرت فرانسویان از هم وجود داشت.» جنگ جهانی دوم و تسلیم فوری فرانسه در جریان حملۀ آلمان‌ها در سال ۱۹۴۰ نیز به موج جدیدی از خودسرزنش‌گری‌ها منتهی شد. یکی از آثار کلاسیک در این زمینه، کتابِ شکست عجیب۱۵، اثر تاریخدان برجسته، مارک بلوخ۱۶ بود.

زمور فرانسه را متهم می‌کند. او قوانینی را که در سال ۱۹۹۰ تصویب شد و به‌موجب آن انکار هولوکاست جرم انگاشته شد، تبقیح می‌کند. او ابزارهای قانونی‌ای را که به افراد این امکان را می‌دهند تا در صورت توهین به نژاد، مذهب یا قومیتشان دست به شکایت بزنند محکوم می‌کند. او تمامی این‌ها را نشانه‌های پیروزی ظاهرالصلاحیِ سیاستِ مدرن می‌داند. تمامی این اتهامات جنجال‌برانگیزند، با این حال یکی از جنجال‌برانگیزترین مواضع زمور در کتاب، مواضع او درخصوص مشارکت دولتمردان فرانسوی در حکومت ویشی در زمان جنگ جهانی دوم است. زمور که خود یهودی است، اعتقاد دارد که دولت ویشی با اخراج یهودیان از فرانسه و فرستادن آن‌ها به اردوگاه‌های مرگ در واقع به آن‌ها کمک کرد.

این مدعا موجی از انتقادات را به همراه داشته است. زمور می‌گوید این عقیده که رژیم ویشی به‌تمامه مقصر بود غلط است و هیچ حکومتی سیاه و سفید نیست. به عقیدۀ او احساس عذاب وجدان از رژیم ویشی، حتی امروزه، محور احساسِ از خودبیزاری فرانسویان است. او می‌گوید: «هر وقت که می‌خواهیم مهاجران غیرقانونی را اخراج کنیم، نخبگان فریاد برمی‌آورند که این کار رنگ و نشان ویشی دارد. اگر خارجی‌ها را به همگونی با فرانسویان تشویق کنیم به شباهت با استعمار و ویشی محکوم می‌شویم؛ همه چیز به ویشی برمی‌گردد. اگر فرانسه می‌خواهد از زوال رها شود، باید از شر عقدۀ ویشی خلاص شود و از نو آغاز کند».

با این حال زمور مدافعِ سرسختِ ژنرال دوگل نیز هست و جنایات ضدفاشیست‌ها و دوگل، بعد از جنگ جهانی دوم را نادیده می‌گیرد، این واقعیت که دولت ضدفاشیست بعد از پایان جنگ، نویسندگان حامی فاشیسم را اعدام کرد برای او اهمیتی ندارد. (ژنرال دوگل محبوبِ او شخصاً این واقعیت را تأیید کرده است.) یکی از این نویسندگان، روبر برازیاک۱۷ بود که به‌دلیل حمایتش از دولت ویشی و فاشیست‌ها و تمایلات ضدیهودی‌اش اعدام شد. درحقیقت، ضدفاشیست‌های دوران پس از جنگ ـ که زمور طرفدارشان است ـ از همان رتوریک فاشیست‌ها بهره می‌بردند و حامیان دولت ویشی را ـ که او از آن‌ها نیز دفاع می‌کند ـ اعدام کردند.

کتاب زمور با هوشمندی نوشته شده است؛ حقایقی درهم‌پیچیده، بصیرت‌هایی درمورد آینده، جهش‌های الله‌بختکیِ منطقی و کنایه‌های نیش‌دار و رتوریکی دهشت‌زا و آخرالزمانی، همه و همه با هم تلفیق شده‌اند و به این هوشمندی شکل داده‌اند. داستانِ کتاب از وقایع میِ ۱۹۶۸ آغاز می‌شود، وقتی که دانشجویان معترض فرانسوی تلاش می‌کردند تا دولت دوگل را سرنگون کنند. آن‌ها شکست خوردند و دوگل در انتخابات ژوئن همان سال پیروزی بزرگی به‌دست آورد؛ با این حال، زمور اعتقاد دارد که برندۀ نهایی دانشجویان بودند. به عقیدۀ زمور جنبش دانشجویی پیروز شد و فرانسه را با ارزش‌های خود آشفته کرد؛ ارزش‌هایی ضدملی، بی‌بندوبارانه، فردگرایانه، ضداقتدار و لذت‌طلبانه. ارزش‌هایی که در را بر روی چیزی گشودند که معترضان ادعا می‌کردند بیش از همه از آن نفرت دارند: مصرف‌گراییِ آمریکایی. آوریل سال بعد، دوگل استعفا داد تا خاطراتش را بنویسد. او سال بعد جان سپرد.

زمور فصول کتاب خود را بر اساس ترتیب تاریخی وقایع مرتب کرده است تا از طریق ترتیب زمانی در خواننده توهم علیت را ایجاد کند: جنبش ۱۹۶۸ به مرگ دوگل منتهی شد، درواقع دانشجوها دوگل را کشتند. از طرف دیگر تغییرات اجتماعی‌ای مثل استعمارستیزی و قانونی شدن سقط جنین قبل از وضع فعلی اتفاق افتادند، پس همین وقایع بودند که فرانسه را کشتند. درون‌مایۀ محوریِ استدلال زمور ایدۀ مرگ پدر است؛ پایان جامعه‌ای سلسله‌مراتبی، سنتی و اقتدارمحور که در آن مردان مرد بودند، زنان فردوست بودندو همجنس‌گرایان در گنجه پنهان شده بودند و فرانسه قدرتی جهانی بود.

جان کلامِ حرف اریک زمور در خودکشی فرانسه این است: فرانسه در حال زوال است؛ چرا که ارزش‌های سنتی آن مثل ملیت و خانواده درعرض ۴۰ سال گذشته ویران شده‌اند و جای خود را به ارزش‌های فمینیستی داده‌اند که نخبگان چپ بر کشور تحمیل کردند. از طرفی کشور به‌دلیل موج مهاجرت پیاپی مهاجران مسلمان تضعیف شده است. زمور می‌گوید: فرانسه امروز از بحران معنویت و هویت در رنج است، ما به هدفی برای مهاجرت عظیم مسلمانان بدل شده‌ایم، کسانی که فرهنگ ما را رد می‌کنند. مردم فرانسه خسته‌شده‌اند و دیگر خودشان یا کشورشان را بازنمی‌شناسند. زمور می‌گوید مردم فرانسه از صحبت کردن وحشت دارند، چون می‌ترسند برچسب نژادپرستی یا همجنس‌گراستیزی بخورند. کریستین ماکرین۱۸، سردبیر مجلۀ «اکسپرس۱۹» می‌گوید که محبوبیت زمور علامت بالینیِ بحران جهانی، روشنفکری، سیاسی و فلسفی فرانسه است.

جریان مستمری از زن‌ستیزی در سرتاسر کتاب حاضر است، تضمین حقوق اولیۀ زنان به‌عنوان امری وحشتناک و چیزی در حدود اخته‌سازی بی‌سروصدای مردان به نمایش درآمده است. زمور برای فسخ‌شدن قوانین قدیمی‌ای مویه می‌کند که افتتاح حساب برای زن‌ها بدون اجازۀ همسرانشان را غیرقانونی می‌دانستند. در بخشی دیگر از کتاب، او به سکانسی از یک فیلم محبوب فرانسوی در سال ۱۹۷۳ اشاره می‌کند که در آن «رانندۀ جوانِ اتوبوس، دست شهوتناک خود را بر تن زنی جوان می‌گذارد و زن جوان به‌خاطر آزار و اذیت جنسی از او شکایت نمی‌کند». اینکه شخصی بتواند چنین صحنه‌ای را شاهدی بر هارمونی روابط جنسی پیش از ظهورِ فمینیسم بداند، هم خنده‌دار و هم ناراحت‌کننده است.

زمور می‌گوید همه در فیلم به‌نظر شاد می‌آیند و از رفت‌وآمد در حومۀ شهر هیجان‌زده‌اند. توصیف چند صحنه از مردمی شاد در فیلم به‌عنوان دلیلی ذکر می‌شود برای این ادعا که سیاست فرانسه مبنی‌بر سکونت دادن مهاجران در محیط‌های جغرافیایی ایزوله‌ای خارج از شهرهای بزرگ غلط بوده است: «حومه‌های شاد توهم نبودند، در هرصحنه از فیلم، حومه‌ها شادی را منعکس می‌کنند… خبری از ساختمان‌های بلند و راه‌پله‌های قفس‌شکل نیست، حالا ازبین‌رفتن چیزهای قدیمیِ خشونتْ گتوها و دار و دسته‌ها را زیاد کرده است. حالا، خشونت، دار و دسته‌ها و مواد، بهشت را به جهنم بدل کرده‌اند. این ساختار نیست که محیط را از ریخت انداخته است؛ این جمعیت است و تغییرات جمعیتی که این‌ها محیط را ساخته‌است.»

خودکشی فرانسه را می‌توان همچون مانیفست جبهۀ ملی فرانسه خواند. حزب دست راستی مارین لپن۲۰راه‌حل‌های خود برای مشکلات فرانسه را در این کتاب عرضه می‌کند و گویا این راه‌حل‌ها بر مردم فرانسه نیز خوش می‌آیند. ۷۰ درصد مردم فرانسه احساس می‌کنند که خارجی‌های زیادی در فرانسه هستند و ۶۲ درصد از فرانسویان گفته‌اند دیگر در فرانسه احساس «در خانه» بودن نمی‌کنند.

شاید مردم فرانسه نیز همچون زمور فرانسه را درحال مرگ یا مرده می‌بینند. پیش از جنگ جهانی دوم، فرانسه با خروارها مستعمرۀ آسیایی و آفریقایی‌اش، بر بیش از ۱۰ درصد اراضی زمین حکم می‌راند. در سال ۱۹۵۰، اروپا ۲۲ درصد از جمعیت جهان را در خود داشت و حالا فقط ۱۰ درصد از جمعیت جهان در اروپا زندگی می‌کنند. تولید ناخالص داخلی فرانسه اگرچه هنوز در جهانْ هفتم است اما تنها ۳.۵ درصد از سهم اقتصاد جهانی را به‌خود اختصاص داده است. فرانسه بی‌شک در نسبت با باقی دنیا، قدرت خود را از دست داده‌است؛ اما به نظر می‌رسد که زمور فکر می‌کند که تغییرات بزرگ جهانی چیزهایی هستند که سیاستمداران فرانسوی می‌توانند و باید بر ضد آن‌ها مقاومت کنند؛ تغییراتی چون سه‌برابر شدن جمعیت جهان، نابودی استعمار و ظهور هند و چین؛ اما توطئه‌های شوم و تصمیمات خودکشی‌خواهانه‌ای که او از آن‌ها حرف‌می‌زند تنها محصولات تغییرات جهانی‌اند؛ برخی از این تغییرات خوب‌اند و برخی بد.

فرانسه دیگر یک امپراتوری نیست، اما کشوری است پررونق با وسعتی متوسط و استانداردهای زندگی‌ِ بسیار بالا. فرانسه دیگر مرکز فرهنگی جهان نیست، اما از بسیاری کشورهای جهان تأثیر فرهنگی بیشتری دارد. براساس تمامی معیارهای توسعۀ انسانیِ بانک جهانی فرانسه یکی از ۲۰ کشور برتر جهان است. امید به زندگی در فرانسه از ۵۰ سال، در قرن گذشته، به نزدیک ۸۲ سال افزایش یافته است. جمعیت سالخورده، نرخ موالید اندک، رشد اقتصادی کندتر، رویکرد شکاکانه‌تر نسبت به مراجع قدرت و برابری جنسیتی بیشتر، این‌ها مشخصه‌های تیپیک جوامع پیشرفته و پساصنعتی‌اند و منحصربه فرانسه نیستند. جهان چندفرهنگی و جنسیت‌آگاه ما، هم نامعقولیت و افراط دارد و هم مواهب ارزشمند. آیا زمور واقعاً دوست دارد به گذشته بازگردد؟ فرانسۀ عصرِ زوال واقعاً بهتر است یا بدتر؟

اطلاعات کتاب‌شناختی:
زمور، اریک، خودکشی فرانسه، انتشارات آلبن میشل، ۲۰۱۴

Zemmour, Éric. Le suicide français. Albin Michel, 2014.

این بررسی کتاب ترجمه و تلخیصی از دو مطلب است در نیویورکر و ان.پی.آر.


پی‌نوشت‌ها:
* نوشتۀ الکساندر استیل (Alexander Stille) که در وبسایت نیویورکر منتشر شده است.
** نوشتۀ النور بیردزلی (Eleanor Beardsley) که در وبسایت ان.پی.آر منتشر شده است.
[۱] Éric Zemmour
[۲] Le Suicide Français
[۳] Submission
[۴] Michel Houellebecq
[۵] Sean M. Quinlan
[۶] The Great Nation in Decline
[۷] Degeneration
[۸] Max Nordau
[۹] Dreyfus affair
[۱۰] Édouard Drumont
[۱۱] The Jews Against France
[۱۲] Louis-Ferdinand Céline
[۱۳] Voyage to the End of Night
[۱۴] Raymond Aron
[۱۵] Strange Defeat
[۱۶] Marc Bloch
[۱۷] Robert Brasillach
[۱۸] Christian Makarian
[۱۹] L’Express
[۲۰] Marine Le Pen

همرسانی کنید:

مطالب وابسته