سایه اقتصادی نیا
در دفتر تولدی دیگر (۱۳۴۱)، که بیشک از نقاط طلایی دوران شکوفایی و اوجگیری فروغ فرخزاد در کار شعر به شمار میآید، دو درونمایه غالب چشمگیر است: یکی زوال و مرگ، و دیگری شور زندگی و شادی عشق. این که شاعر دو درونمایه متباین را به خوبی در هر دو دسته اشعار نشانده و با موفقیت آنها را در بافت شعر اجرا کرده است، به جز مهارت زبانی و شناخت شعر، از روحیّه سرشار از تضادهای گوناگون و احوال متلاطم شاعر خبر میدهد. اشعاری که در فاصله زمانی نه چندان درازی از یکدیگر سروده شده[۱] و به همین دلیل در یک مجموعه جای گرفتهاند، آشکارا به دو دسته سیاه و سپید تقسیم میشوند؛ تلخی و ﻳﺄس و اندوهی که شاعر را گاه تا مرز فروپاشی روانی میکشاند در اشعاری از جمله «باد ما را خواهد برد»، «مرداب»، «هدیه»، «جمعه»، «دیدار در شب»، «وهم سبز» و «تولدی دیگر» موج میزند. از دیگر سو، در قطعاتی همچون «آفتاب میشود»، «وصل»، «عاشقانه»، «فتح باغ»، «روی خاک» و «به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد»، میتوان شاعر شاد و امیدواری را سراغ کرد که با جادوی عشق نامیرا شده و میخواهد، به تعبیر خودش، جهان را «چون شیر تازه» بنوشد.
تقریباً در تمام اشعار دسته اوّل، مرگ، زوال و ویرانی پیش بینی میشود یا رخ میدهد و شاعر مویهگر این وضعیت است. برعکس، اشعار دسته دوم همگی از برق عشق و نور حیات میدرخشند و شاعر خود راوی سرخوش آنهاست. این تباین را میتوان ابتدائاً هم زاده سرشت انسانی شاعر و هم محصول روزگار و فراز و فرودهای زندگی شخصی او دانست. تضادی که گاه چنان اوج میگیرد و از درون شاعر بیرون میریزد که حتی در قطعهای واحد هر دو روی روحیّه و شخصیّت او را نمودار میسازد و از این راه نوع سومی بر دستهبندی پیشین میافزاید: اشعاری که، پس از دسته اشعار سیاه و گروه اشعار سفید، طبقه سوم درونمایههای اشعار تولدی دیگر را تشکیل میدهند از همکناری سیاهی و سفیدی بینش شاعر پدید آمدهاند، اما به گونهای که این دو رو در هم امتزاج نیافته و نیامیختهاند، از این رو نمیتوان آنها را اشعار خاکستری نامید. این اشعار به لحاظ درونمایه چندپاره اند. هر پاره، سیاه یا سپید، حیات شاعرانه خود را دارد، بدون اینکه با پاره متضادش درهم آمیزد. حیات این پاره ها به موازات هم پیش میرود، به هم نزدیک میشود، اما در هم یکی نمیشود تا از ترکیب سیاهی و سپیدی آنها شعری یکدست خاکستری به وجود آید. واشکافی مثالهای شعری به درک چگونگی همکناری این دو قطب متضاد بیشتر یاری میرساند.
یکی از مناسبترین شواهد این نوع شعر قطعه «در آبهای سبز تابستان» است. در این شعر با سه پاره رو به رو میشویم. پاره اول به تمامی سیاه، پاره دوم بعینه سفید و رﺅیایی، و پاره سوم پازل این هر دو (و چنانکه در انتها نتیجه خواهیم گرفت پازل شخصیت فروغ) است. شعر این گونه تلخ آغاز میشود:
تنهاتر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
و اندوهبار و سیاه پیش میرود تا انتهای همین پاره:
ما یکدیگر را با نفسهامان
آلوده میسازیم
آلوده تقوای خوشبختی
ما از صدای باد میترسیم…
پاره بعدی، که در خود متن شعر با علامت * از پاره پیشین جدا شده است، یکباره سرودهای شاد و پرامید را پیش روی مخاطب مینهد، انگار نه که لحظاتی پیش صدای خرد شدن استخوانهای شاعری زیر بار غم در گوشمان طنین انداخته بود:
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقیها
در کوچههای صبح
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجایی
پاره سوم و انتهایی شعر نمایانگر اوج این تضاد است. این پاره نیز با علامت * از پاره شاد پیشین جدا شده و اینگونه پایان میپذیرد:
افسوس، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت، زیرا دوست میداریم
دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست.
تضادی که در این پایانبندی موج میزند، حتی در انتخاب کلمات متضاد پیداست: شاعر هم از خوشبختی و آرامش افسوس میخورد و هم دلتنگی و خاموشی را مایه دریغ میداند. در عین حال که دوست داشتن را مایه خوشبختی میشمارد، آن را نفرین نیز قلمداد میکند. چنین تلقی پر ضد و نقیضی از زندگی و عشق[۲] به راستی مایه حیرت است و اگر برآمده از ذهنی دوقطبی[۳] نیست نشانه چیست؟ شاعری که در پاره اول شعر بیزار است از هرچه عطر زندگی از آن میتراود، در پاره دوم همان شعر از شادی و احساس خوشبختی در پوست خود نمیگنجد، و در پایان نه تنها این دو احساس ضد و نقیض را با هم آشتی نمیدهد، بلکه با انتخاب کلماتی به شدت متباین بر بار این تناقض نیز میافزاید و مخاطب را سرگشته میان دو قطب رها میسازد.
نمونه دیگری برای اشعار گروه سوم قطعه «در غروبی ابدی» است. ساختار این شعر بر مبنای مکالمهای بین همین دو قطب سیاه و سفید شکل گرفته است. یک سوی مکالمه پرسشگری است که مفاهیم مثبتی چون روز، عشق، قهرمانی و آرزوها را یادآوری میکند و سوی دیگر پاسخگویی که تنها نیمه خالی لیوان را میبیند و به تمام پرسشها جوابهایی سرد و تلخ میدهد. اگر در قطعه «در آبهای سبز تابستان» با پاره های از هم مجزای سیاه و سپید مواجهیم، این بار تقابل در سطح سطرها قابل مشاهده است:
– من به یک ماه میاندیشم
– من به حرفی در شعر
– من به یک چشمه میاندیشم
– من به وهمی در خاک
– من به بوی غنی گندمزار
– من به افسانه نان…
آیا فروغ، در مقام شاعر، در جایگاه پرسشگر ایستاده یا پاسخگو؟ مشخص نیست. آیا سوی امیدوار را روایت میکند یا سوی اندوهبار را؟ نمیتوان دریافت. گویی شاعر در آینه با خود سخن میگوید و همزمان هر دو قطب مانیک و افسرده روحش با هم در گفت و گوی اند.
شاهد مثالی دیگر، خود شعر «تولدی دیگر» و به ویژه بند انتهایی آن است. در تمام طول این شعر راوی میان دو قطب سرگردان است. تعابیری که از زندگی به دست میدهد، همزمان که از مرگ نشان دارد، سرشار از تپش گرم حیات است:
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
و بلافاصله:
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد.
بند انتهایی شعر، که فروغ مشخصاً آن را شروع فکری خود میدانست[۴]، نمایانگر اوج تضاد ذهن اوست. فروغ از «پری کوچک غمگینی» سخن میگوید که:
شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
تقابل شب با سحرگاه، و مرگ با میلاد ترکیب متباینی آفریده که گرچه در زیبایی هنری و شاعرانه آن تردید روا نیست، اما میتوان آن را، در کنار داده های دیگر، ﻣﺆید سازوکار ذهنی دوقطبی دانست. اما داده های دیگر چیست؟ اشارات زندگینامهای[۵].
یکی از مهمترین و برجستهترین اشارات ـ و در عین حال پوشیدهترین آنها ـ این واقعیت است که فروغ مدتی در آسایشگاه روانی بستری بوده است. این اشاره به صورت گذرا و بسیار پوشیده در نقل خاطرات افراد مختلف و حتی نامهای از خود او آمده است، اما تناقضها در این روایات بسیار است.[۶] قابل اعتمادترین مرجعی که نویسنده آن موضوع را به شکلی خونسرد، بدون قضاوت و داوریهای شتابزده و به دیدهای کاملاً پژوهشی نقل کرده است کتاب زنی تنها اثر مایکل هیلمن است. وی بستری شدن فروغ را معلول رابطه او با ناصر خدایار، سردبیر روشنفکر، میداند و پس از شرح کاملی از این ارتباط مینویسد: «این رابطه و پیامد ناخوشایندش، در کنار فشار روحی طلاق و جدایی از فرزند، و تنهاییای که فروغ میبایست تک و تنها در تهران در مواجهه با انتقادهایی از هر سو و طرد شدن از طرف بعضی اعضای خانوادهاش احساس کرده باشد، بیش از آن بود که شاعر تاب تحملش را داشته باشد. در اواخر تابستان، دچار بحران روانی شد و برادرش امیرمسعود او را به کلینیک روانی برد و یک ماه آنجا بستری بود.» .(Michael Hillman, p.25)
اما خواهر فروغ، پوران فرخزاد، در اشاراتی که به این موضوع دارد بستری شدن فروغ را نتیجه اختلافات او با شاپور میداند و میگوید: «بالاخره اختلافات [با پرویز شاپور] بالا گرفت و فروغ بیمار شد که در آسایشگاه مدتی بستری بود. وقتی از آسایشگاه بیرون آمد باز هم مدتها حالش خوب نبود». (جلالی۱۳۷۷، ۶۳۸).
هرچند پوران از بیماری خاصی نام نمیبرد، در لابهلای خاطرات خود نکتههایی از روحیات و رفتارهای فردی و اجتماعی او نقل میکند که بیشوکم همه آنها از علائم بیماری دوقطبیاند، از جمله چند بار اقدام به خودکشی با خوردن قرص (که در میان مبتلایان به اختلال دوقطبی در دوران افسردگی فراوان دیده میشود): «فروغ سه بار دست به خودکشی زد. یک جعبه قرص گاردنال را یکجا بلعید. غروب بود که کلفتش متوجه شد و او را به بیمارستان البرز بردند. از بیمارستان به من تلفن کردند… وقتی به مریضخانه رسیدم، فروغ بیهوش بود. وقتی هم از خطر مرگ نجات یافت، هرچه از او پرسیدیم چرا قصد خودکشی داشت، یک کلمه حرف نزد.» (فرخزاد، پوران، ۲۵ و نیز جلالی۱۳۷۷، ۶۴۰).
یا احوال روحی متلاطم که از مشخصات چنین بیمارهایی در دوران مانیک یا افسردگی است: «فروغ احوال روحی متفاوتی داشت. در هر ماه دو سه بار دچار بحرانهای روحی میشد که در این روزها از همهکس و همهچیز میگریخت. در اتاق را به روی خودش میبست و گریه میکرد… همه کارهای جنونآمیز زندگیش را هم معمولاً در این روزهای بحرانی انجام میداد». (جلالی ۱۳۷۷، ۶۴۰).
جز پوران، دیگرانی هم که با فروغ حشر و نشر داشته اند، در خاطراتشان از خلق خیلی بالا یا خیلی پایین فروغ در دورههای مختلف روحی او گزارشهایی به دست دادهاند. از جمله اخوان ثالث میگوید: «گاه بود که میدیدی دو روز رفته توی اتاق نشسته است، اصلاً در را بسته، نه گلستان، نه هیچکس را [میبیند]، کارش هم، مثلاً ممکن بود مانده باشد، و گاه هم میدیدی نه، شاد و شنگ و اینها [بود].» (اخوان ثالث، به نقل از پوران فرخزاد، ۳۱و ۳۲).
رضا براهنی نیز مینویسد: «در فرخزاد، هم در زندگی و هم در شعرش، یک حالت هیستریک، یک حالت هجوم و حمله ناگهانی و غیر قابل کنترل، یک تهاجم غریزی و در عین حال رمانتیک وجود داشت.» (براهنی، ۱۰۷۲)
نقل یدالله رﺅیایی در دوقطبی بودن فروغ شکی باقی نمیگذارد: «هرچند یک بار، قلبش از ملالی گم و مبهم میفرسود و تا این مرحله آرام گیرد، در آستانه ستوه مینشست و در به روی خودش میبست و خدمتکار پیر و مهربانش که به احوال او آشنا بود، روزها و گاه هفتهها، در به روی کس نمیگشود. و او وقتی از آن عزلت مدید، پریشان و آشفته بیرون میآمد، نخستین کارش آن بود که عزیزانش را به تلفنی و دیداری بنوازد… او به این حالتش میگفت «بیماری شاد». با علایمش آشنا بود و آمدنش را از سه روز پیش تشخیص میداد و خود را مهیای مقابله میکرد.» (رﺅیایی، به نقل از پوران فرخزاد، ۳۲).
گشت و گذار در خاطرات افراد از فروغ، و نیز بررسی نامههای او شواهدی بیشتر و اطمینانبخشتر نیز پیش چشم میگذارند که مجال نقل آن همه در این جستار نیست. اما این نتیجهگیری که فروغ به اختلال دو قطبی مبتلا بوده و نشانههای این بیماری را هم در شعر و هم در زندگی او میتوان بازجست، ذرهای از قدر او به عنوان شاعر نمیکاهد. فروغ فرخزاد در شعر معاصر فارسی جایگاهی انکارناشدنی دارد و چه این نوشته، چه هر دریچهای که از زوایای دیگر به روی شعر و زندگی او باز شود، ناگزیر ﻣﺆید اعتبار بیچون و چرای اوست.
—————–
برگرفته از: سایه اقتصادی نیا، هم شاعر، هم شعر، تهران: نشر مرکز، ۱۳۹۴.
—————-
[۱] کل دفتر تولدی دیگر حاصل چهار سال کار، و به قول خود فروغ «چهار سال زندگی»، است. (جلالی۱۳۷۷، ۱۹۵)
[۲] تلقی ضد و نقیض فروغ از زندگی در این سطرها از نامهای به برادرش فریدون آشکارتر است: «…من تعجب میکنم و از خودم میپرسم تو این هوشیاری و ادراک و حس را از کجا آورده ای؟ به تو نمیآید فری خر من – تو خیلی بچه بودی- نمیدانم شاید حالا بزرگ شده ای و زندگی را فهمیده ای که چه چیز گند و در عین حال معرکه ای است.» (جلالی۱۳۷۶، ۱۱۸)
[۳] اختلال دوقطبی (شیدایی- افسردگی) نوعی اختلال خلقی و یک بیماری روانی است. افراد مبتلا به این بیماری دچار تغییرات شدید خلق میشوند. ویژگی اختلال دوقطبی گذارهای متعدد بین افسردگی و شیدایی است. بیماران مبتلا ممکن است ناگهان از اوج شادی و خوشحالی به اوج غم و اندوه فرو روند. نشانه های بیمار در دوران افسردگی با درصد بیشتری از انواع افسردگیها شباهت دارد. در این دوران، نشانه هایی چون ازدست دادن انرژی و علاقه، احساس گناه، دشوار شدن تمرکز، از دست دادن اشتها و افکار مرگ یا خودکشی وجود دارد ( کاپلان و سادوک، ۸۷). در دوره مانیا (شیدایی) نیز بیمار علائمی دارد چون: بیقراری، افزایش انرژی و میزان فعالیت، خلق خیلی بالا و احساس نشاط شدید، افزایش تمایلات جنسی، رفتارهای اغواگرانه، مداخله جویانه یا پرخاشگرانه. «رفتار فرد مانیک بیش فعال است. فرد مانیک به فعالیت پرهیجان میپردازد. خواه در شغلش باشد، در محافل سیاسی یا مذهبی باشد، در روابط جنسی باشد، یا جای دیگر… از جمله رفتارهایی که عموماً در طول مدت مانی روی میدهند عبارتند از: قماربازی وسواسی، رانندگی بی پروا و …. اولین دوره این بیماری معمولاً بین بیست تا سی سالگی آشکار میشود.» (روزنهان، ۸۱).
[۴] «من از کتاب تولدی دیگر ماههاست که جدا شده ام. با وجود این فکر میکنم که از آخرین قسمت شعر تولدی دیگر میشود شروع کرد، یک جور شروع فکری». (جلالی ۱۳۷۶، ۱۷۲)
[۵] در تحلیل و تفسیر اشعار فروغ رجوع به اشارات زندگینامه ای امریست که از ابتدای شهرت او رواجی تمام داشته است. علت این امر، از جمله یکی آن بود که فروغ خود اصرار داشت که شعرش را برخاسته از زندگی حسی و عینی خویش و آمیخته با آن بداند. در گفتارها و مصاحبه هایی که درباره شعرش از او به جای مانده، همه جا ﺗﺄکید میکند که شعرش از زندگی اش جدا نیست. در مصاحبه ای با مجله سپید و سیاه در سال ۱۳۴۵ میگوید: «مدتها زحمت کشیدم که او [شعر] را در خودم نفوذ بدهم، با او درآمیزم و با هم درآمیخته شویم.» (جلالی ۱۳۷۶، ۱۹۴). لذا شاید درمورد بسیاری از شاعران دیگر نتوان درهمآمیختگی شعر و زندگی روزمره شاعر را تا بدین حد مشاهده کرد و بنابراین نتوان به نتیجه گیریهایی از جمله نتایج منتج از این جستار رسید، اما این نوع مواجهه شخص فروغ با شعر و با زندگیست که خود به این تحلیل راه میدهد. پیوند میان شعر فروغ و زندگی اش آنچنان تنگاتنگ است که اصولاً شعر او را دارای ماهیتی اتوبیوگرافیک دانسته اند و نوشته اند: «شعر فروغ شعری خودزندگینامه ای است…این «من» فروغ است که همواره محور شعر او بوده است و اغلب شعرهایش بر اساس آن شکل میگیرد» (نیکبخت، ۶۷). «آثار فروغ هم نشاندهنده پیوند و ﺗﺄثیر و ﺗﺄثر متقابلی است که همواره میان شعر و زندگی او وجود داشته، و هم آشکارکننده نگرش و صناعت ویژهای که او به آن دست یافته است» (همان، ۸). «شعر فروغ را میتوان به طور کلی زندگینامه او دانست و لذا حقیقت نمایی در آن بسیار قوی است.» (شمیسا، ص۲۵۷). اخوان ثالث نیز در مصاحبه ای با کیخسرو بهروزی درباره فروغ بر این نکته صحّه میگذارد و میگوید: «نمیتواند زندگی اش جدا از شعرش باشد. خیلیها هستند که میتوانند… فروغ واقعاً نمونه ای از شعر خودش بود» (اخوانثالث، ۳۹).
اصرار نگارنده بر وجود این پیوند از آن روست که راه را بر انتقاداتی که از راه انکار این دریچه نظری برخواهند خواست، پیشاپیش سد کند. احتمالاً منتقدانی خواهند گفت که رجوع مستقیم به زندگینامه شاعر و برداشت شواهد از آن و کاربست آنها در تحلیل شعر امری نادرست است. دستاویز بیشتر این منتقدان برداشتی سردستی و سطحی از نظریه مرگ ﻣﺅلف است. نگارنده ﺗﺄکید و اصرار دارد که، به دلایل پیشگفته، این روش در مورد شعر فروغ اجراشدنی و بلکه ناگزیر است. اما ناگفته نباید گذاشت که درک نادرست همین روش و پیروی خام و ساده انگارانه از همین دیدگاه بود که در مقاطعی از تاریخ ادبیات، سلاح به دست نامنتقدان میداد و شخصیت فردی و هنری فروغ را دچار آسیب میکرد. چه در دوره حیاتش و چه پس از مرگش، گفته های رنگارنگ از قماش داوریهای اخلاقی درباره او شیوعی چشمگیر داشت. ذکر این اشاره را از آن جهت لازم دانستم که ﺗﺄکید کنم نتیجه این نوشته، که فروغ را به واسطه شواهد شعری و هم زندگینامه ای بیماری مبتلا به اختلال دوقطبی میشناساند، به هیچ وجه نسبتی با داوریهایی از آن دست ندارد. نتیجه ای است که از درهمآمیختن شواهد شعری و زندگی او، که به راستی درهم آمیخته بود، بیرون آورده شده است و راه را برای رد یا قبول منتقدان دیگر، به ویژه منتقدان آگاه از علم روانشناسی، باز میگذارد.
[۶] با توجه به تابو بودن موضوع مورد بحث، به ویژه در جوامعی که نسبت به بیماران روانی درک نادرستی وجود دارد، وجود تناقضها کاملاً درک شدنی است.
منابع
براهنی، رضا، طلا در مس (در شعر و شاعری)، ج۲، ناشر: نویسنده، ۱۳۷۱.
جلالی، بهروز، جاودانه زیستن، در اوج ماندن، انتشارات مروارید، چ۳، ۱۳۷۷.
———، در غروبی ابدی (مجموعه آثار منثور فروغ)، انتشارات مروارید، ۱۳۷۶.
روزنهان، دیوید ال و مارتین ای. پی. سلیگمن، آسیبشناسی روانی، ترجمه یحیی سید محمدی، ج۲، انتشارات ارسباران، چ۱۲، ۱۳۹۰.
شمیسا، سیروس، راهنمای ادبیات معاصر، نشر میترا، ۱۳۸۳.
فرخزاد، پوران، کسی که مثل هیچکس نیست، انتشارات کاروان، ۱۳۸۰.
فرخزاد، فروغ، تولدی دیگر، انتشارات مروارید، چ ۱۶، ۱۳۶۹.
کاپلان و سادوک، خلاصه روانپزشکی (علوم رفتاری، روانپزشکی بالینی)، ترجمه دکتر فرزین رضاعی، ج۲، انتشارات ارجمند، ۱۳۸۷.
نیکبخت، محمود، از گمشدگی تا رهایی، انتشارات مشعل، اصفهان ۱۳۷۲.
Hillman, Michael, A Lonley Woman. Three Continents Press and Mage Publishers, USA, 1987.