هویت تاریخی در جمهوری آذربایجان؛ مقابله با ایرانشناسان شوروی

مرکز مطالعات اسلامی به زبانهای اروپایی

Harun Yilmaz, A family Quarrel: Azerbaijani Historians against Soviet Iranologist; Iranian Studies, ۲۰۱۵, V.48; N.5; pp.769-783

هارون ییلماز که آموزش دیده تاریخ در دانشگاه آکسفورد است و هم اکنون در دانشگاه کویین مِری لندن تدریس می کند،  در این مقاله به نزاعی تاریخ نگارانه بر سر هویت مستقل آذربایجان در ایام تسلط حکومت کمونیستی شوروی بر این کشور پرداخته است.

طبق آنچه در چکیده این مقاله آمده است از سال ۱۹۳۷ مورخان کمونیست آذربایجان در باکو، هویتی ملی و تاریخی را تعریف کردند که بر مبنای تعریف قلمرو ملت ها شکل گرفته بود. این رویکرد که مورد ستایش و پشتیبانی ژوزف استالین قرار داشت، در دهه ۱۹۴۰ با روایات تاریخی که هویت ایرانی برای این قلمرو قائل بود در تضاد قرار گرفت. با این وجود شرق شناسان و ایران شناسان می کوشیدند از معارضه و مخالفت با این ادعای آذربایجانی ها پرهیز کنند چرا که به شدت مورد حمایت ساختار سیاسی حکومت شوروی قرار داشتند. پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ ایران شناسان فریاد مخالفت سر دادند و این منجر به برخی منازعات سیاسی شد. این مقاله با بهره گیری از منابع دست اول به شرح و تبیین دور نخست این منازعات می پردازد. همچنین سیاست های هویتی و محدودیت های حزب کمونیست در نگارش تاریخ را نیز مورد بررسی قرار داده گذری به تبیین هویت چند ملیتی و گاه متعارض سیاست های تاریخ نگاری حکومت شوروی می زند.

بخش نخست مقاله به تشریح تاریخ تسلط شوروی بر قفقاز و آذربایجان در قرن بیستم اختصاص یافته است. ییلماز در این بخش از روند ایجاد هویتی تازه با مرکزیت باکو پرده برداشته که در مقابل هویت ایرانی این ناحیه سربرآورد و نهایتا با ایجاد جمهوری آذربایجان در سال ۱۹۱۸ به رسمیت شناخته شد. اما این جمهوری دو سال بیشتر دوام نیاورد چرا که در سال ۱۹۲۰ ارتش سرخ باکو را به تصرف خود درآورد. متعاقبا بلشویک ها ساختار دولت خود را به قلمرو های تازه منظم شده آذربایجان، ارمنستان و گرجستان تزریق کردند اما گروه دیگری از مورخان و روشنفکران آذری می کوشیدند هویتی قومی-ملی-زبانی را با محوریت آذری زبان ها ایجاد کرده پر و بال دهند. این شرایط در حالی تقویت شد که رضاشاه پهلوی در ایران نیز سیاست های هویتی جدیدی را در قالب چارچوب های جغرافیایی تدوین کرده بود که ریشه در اصالت پیشااسلامی قوم آریایی در ایران داشت. تحت تاثیر این دو گانه هویتی از سوی ایران و شوروی، فضای فکری آذربایجان، به ویژه در عرصه تاریخ نگاری عرصه منازعه این دو هویت بود.

ییلماز معتقدست که ماحصل این شرایط تا سال ۱۹۹۱ که استقلال آذربایجان رسمیت یافت، عموما به نفع سویه ایران هویت مردم آذربایجان بوده است. از سوی دیگر تقویت و شکل گیری الگوی هویت آریایی در اروپا نیز در این سوگیری تاثیر داشته است. تئوری هویتی آریایی که در اثر اکتشافات سر ویلیام جونز در سال ۱۷۹۶ شکل گرفته بود بر این اصل استوار بود که تمام فرهنگ های لاتین، یونانی، سنسکریت و… از زبانی پیشاتاریخی نشأت گرفته اند. محققان بعدی زبان های ارمنی، فارسی و حِتّی را منشعب از همان زبان رایج دانستند و خانواده زبان های آریایی با پیوست نژادی و قومی خاص با این نظریه مرتبط گردید. در میانه قرن نوزدهم همین ملاحظات و دریافت های زبان شناسانه منجر به پدیده ای نژادی شد که مدعی اصالت، برجستگی، جنگاوری و تمدن در نژاد آریایی پیشاتاریخی شده بود.

مهمترین انتقاد وارد به این دسته بندی کلان، سردرگمی زبانی، نژادی و فرهنگی حوزه متاثر از آن بود.[۱] فرآیند کنش و واکنش علمی در جهت تعمیم یا رد این تئوری به سمت بررسی تاریخی آن پیش رفت. برخی محققان غربی اعتقاد داشتند که مادها و پارسیان را می توان به عنوان بارزترین شعبه غرب آسیای نژاد آریایی در نظر گرفت. در حقیقت آنکتیل دوپرون (۱۷۳۱-۱۸۰۶) که شرق شناس سرشناسی در فرانسه بود، نخستین بار متن اوستا را متشر کرد و کوشید ارتباطی تاریخی میان عنوانی دیودور سیسیلی و هرودوت برای اشاره به قوم ماد استفاده می کردند[۲] و اشاراتی که در اوستا مطرح شده بود، ایجاد کند. آنتوان سیلوستر دوساسی(۱۷۵۸-۱۸۳۸) نیز که بر متون پهلوی متمرکز شده بود این گزاره مشهور را مطرح کرد که ایران خاستگاه و موطن اصلی قوم آریایی بوده است. این روند را می توان نقطه آغازی برای اغراق در ویژگی های زبانی، قومی، فرهنگی و تاریخی قوم آریایی و تغافل در باب ویژگی های غیر هند و اروپایی این قوم دانست.

در آن ایام صحبت از دستاوردها، هویت و ویژگی های اقوام پیشاآریایی خاورمیانه و فلات ایران اساسا به کناری نهاده شده بود و سیاست تقویت هویت آریایی که بعدها در هخامنشیان به تبلور رسید در دستور کار قرار گرفت. در چنین فضایی روی کار آمدن رضاشاه در ایران و جستجوی او برای ایجاد هویت ملی – فرهنگی جدید پیوند موفقی میان علم و سیاست ایجاد کرد. دستاوردی که در زمینه هایی چون اتحاد قلمرو جغرافیایی و تاکید بر زبان فارسی تبلور یافت. تاکید بر هویت پارسی ساکنان قلمروی که از آن ایام ایران نامیده شد، به معنای نادیده انگاشتن و سرکوب دیگر قومیت ها بود. کتب تاریخی از سال ۱۹۲۴ صرفا راوی دستاوردهای نظامی و جهانگیری های ایرانیان پیش از اسلام گردید و مشخصا هویت آریایی ایرانی را در ویژگی های ظاهری همچون قد بلند، یا پوست روشن و… تشخص بخشید. مادها و هخامنشیان نقش سیاسی جدیدی در قرن بیستم میلادی یافتند و به همراه اسطوره های موجود در فرهنگ ایرانی مندرج در اوستا و شاهنامه پیرامون پیشدادیان و کیانیان، جنبه های تاریخی و هویتی یافته های علمی نژادشناسان اروپائی را تایید می کرد و برتری نژاد آریایی را هم لحاظ تاریخی و هم از لحاظ علمی تثبیت می نمود.

به لطف اکتشافات باستان شناسی عصر حکومت مادها و هخامنشیان به عنوان نخستین دوره تاریخی از برتری نژاد-زبان آریایی بر جهان انگاشته می شد. در همین حین تلاش های رژیم پهلوی برای عرفی سازی و غربی نمودن ارزش های جامعه ایران با قدرت و شدت پی گرفته می شد. رویکرد هویتی این رژیم به تاریخ ایران، مشخصا به عصر پیش از اسلام بازمی گشت و بر نزاع تاریخی و سابقه دار ایرانیان و اعراب تاکید می ورزید. به عبارت مختصر رویکرد ایرانیان در قرن بیستم به تاریخ ملی خود، برآمده از تئوری نژادی بود که محققان اروپایی نخستین بار آنرا مطرح کردند و سپس تبدیل به مولفه اصلی هویت جامعه مدرن ایران شد که می کوشید با احیاء اصالت های پیشااسلامی خود راه پیشرفت و تعالی را در الگوی توسعه غربی و اروپائی جستجو کند.

ییلماز پس از تبیین تاریخچه شکل گیری مولفه های هویتی ملی گرایانه در ایران به سراغ شرح اوضاع در آذربایجانی رفته که در آن زمان تحت تاثیر نمایندگان فکری و فرهنگی شوروی قرار گرفته بوده است. شکل گیری نخستین نشانه های این جریان نظام مند در سال ۱۹۳۷ نمود عینی یافت و کاملا برخلاف رویکرد ملی هویتی ایرانیان، مرز جغرافیایی را مبنای هویت آذربایجان جدید مطرح کردند. نخستین نگارش این دستورالعمل هویتی در سال ۱۹۳۹ در حجم صد نسخه تهیه گردید و میان مورخین آذربایجانی، رهبران احزاب و اندیشمندان باکو توزیع شد. این دستورالعمل هویتی، مردم آذربایجان را اقوامی بومی منطقه قفقاز دانسته بود که در مراحل متأخر تاریخ خود ترک شده اند. مهمترین هدف این دستورالعمل این بود که پیوند هویتی و تاریخی آذربایجان با مادها را تقویت کند و جوانب زبانی-قومی این پیوند را که منجر به همسویی با برنامه های رژیم پهلوی در ایران می شد، نقض کند و قوم آذری را محصور به آب و خاک قفقاز نماید. ژوزف استالین مهمترین حامی این اندیشه بود.

اساسا تاکید بر عقبه تاریخی مردم آذربایجان و ایجاد ارتباط با مادها، هیچ نتیجه ای جز تقویت هویت مرزی و جغرافیایی این مردم نداشت. به عبارت دیگر مردم آذربایجان به جای آنکه به پیوستگی تاریخی با نژاد برتر آریایی و ایرانی بیاندیشند، باید به سوی اهمیت آب و خاک و مرزهای جغرافیایی در تدوین هویت ملی خود سوق داده می شدند. عملا مواجهه این دو رویکرد به رقابت دو رژیم رضاشاه و استالین تبدیل شده بود. به هر روی مورخین آذری نخستین نمونه های اجرای این دستورالعمل ها را در سال ۱۹۴۱، یعنی دو ماه پیش از حمله آلمان به اتحاد جماهیر شوروی، در قالب کتاب «تاریخ آذربایجان» منتشر کردند. در این کتاب مادها نخستین اجداد قوم آذری قلمداد شده بودند و صحت این انتساب صراحتا به سخنان ژوزف استالین ارجاع داده شده بود!

در سوی مقابل ایران شناسان روسی که تحت تسلط رژیم کمونیستی شوروی قرار داشتند نسبت به این رویکرد تاریخ نگارانه موضع گرفتند. افرادی چون تورایوف و بارتولد که تئوری هویتی-نژادی هند و اروپایی را پذیرفته بودند، ردیه هایی نسبت به کتاب تاریخ آذربایجان نوشتند و ارتباط تاریخی قوم ماد با مردم آذربایجان کنونی را موید آریایی بودن مردم آذربایجان عنوان کردند.[۳]

بعدها چهره های سرشناس دیگری همچون عبدیف (V.I Avdiev) کوشیدند در آثار خود اندکی این اشتباه تاریخی و هویتی مورخین کمونیست آذربایجان را اصلاح کنند. عبدیف در این زمینه بسیار کوشا بود. او که در نسخه سال ۱۹۴۸ کتابش صراحتا نظرات فوق را مطرح کرده بود در چاپ بعدی اثرش به سال ۱۹۵۸ که پس از شکست آلمان نازی در مقابل نیروی شوروی اتفاق افتاده بود، مجبور به انکار هرگونه ارتباط میان آذربایجان، مادها و نژاد آریایی شد.[۴] به این ترتیب موضع رسمی مورخان و ایران شناسان روس نسبت به ارتباط میان مادها و نژاد آریایی مردم آذربایجان در هاله ای از ابهام فرو رفت. آنها تصمیم گرفتند بر خلاف مورخین کمونیست آذری، ارتباط صریح مردم آذربایجان و مادها را محل اشکال بدانند و تنها مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ بود که منجر به عدول ایشان و بازگشت به مواضع قبلی شد.

بخش بعدی مقاله هارون ییلماز به ترسیم فضای پسااستالینی در شوروی و رقابت میان دو رویکرد زبانی-قومی و مرزی-جغرافیایی در تدوین هویت مردم آذربایجان پرداخته است. مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ منجر به تغییر چندانی در رویکرد تاریخ ملیت آذربایجان در باکو ایجاد نکرد. مورخین آذربایجانی در سالهای بعد، پیش نویس و طرح اولیه دستورالعمل هویتی خود در تاریخ نگاری را تقویت کردند که نهایتا منجر به انتشار یک اثر دو جلدی درباب تاریخ ملی آذربایجان گردید. انجمن تاریخ در آکادمی علوم جمهوری سوسیالیست آذربایجان ۵۰۰ نسخه از این کتاب را در سال ۱۹۵۴ منتشر کرد و به تمام مورخین و پژوهشگران تاریخ و باستان شناسی در مسکو، لنینگراد (سن پطرزبورگ) و دیگر اعضای حزب کمونیست آذربایجان فرستاد. انجمن تاریخ از مخاطبان خود درخواست کرده بود تا هرگونه نقد و نظر خود را برای اعمال در نسخه نهایی به آن انجمن ارسال دارند. در ماههای بعد تعداد زیادی از محققان چنین کردند. نگارندگان کتاب تاریخ آذربایجان بر ماهیت مرزی و جغرافیایی هویت ملیت خود تاکید بسیار کرده بودند. حدود یک سال بعد در تابستان ۱۹۵۵ سلسله نشست های علمی پیرامون نقد و بررسی مطالب این کتاب در باکو برگزار شد. طبق آنچه رئیس این نشست اعلام کرد چندین تن از مورخان و پژوهشگران برجسته روس همچون عبدیف، فادیف و پطروشفسکی از کلیت کتاب اظهار رضایت کرده اند و موضع گیری های هویتی این کتاب را تایید کرده اند. اما ایران شناسان روس که اکنون از یوغ استبداد و خشم استالین رهایی یافته بودند، به شدت با این کتاب مخالفت کردند.

بخش شکل گیری زبان و فرهنگ آذربایجانی بیشترین انتقادات را برانگیخته بود. پطروشفسکی  و ویلشِوسکی (کُردشناس برجسته روس) در مقالات مجزایی تبیین زبان شناختی مورخین آذربایجان را برای تدوین هویت ملی خود به شدت مورد انتقاد قرار دادند. در نگاه آنها مردم آذربایجان بخشی از نژاد ترک محسوب می شدند که طی مهاجرت های ترکان اغُز و قپچاق به صفحات غربی در قرون ۱۱ تا۱۳ میلادی در قفقاز ساکن شده اند و اهالی آذربایجان را در قالب قومی قفقازی و هم تبار آذریان ایران و آلبانیایی تبارها دسته بندی کرده بودند. پطروشفسکی و ویلشوسکی تا حدی ارتباط میان مادها -مردمان آتروپاتن- و مردم آذربایجان را تایید کردند اما تعداد آنها را آنقدر اندک دانستند که نمی توان در شکل گیری هویت آذری به آنها استناد کرد. در نگاه آنها زبان ترکی مردم آذربایجان، ملاک آشکاری برای تعیین هویت ملی آنها محسوب می شد. به همین دلیل در نشست نقد و بررسی این کتاب در باکو، مورخین آذربایجان پطروشفسکی و ویلشوسکی را به حمایت و ترویج عقاید پان ترکیسم محکوم کردند. عملا نزاع میان این دو رویکرد باعث شد مورخین آذربایجانی در سالهای بعد راه خود را پیش گیرند و به انتقادات روس ها توجهی نکنند.

نسخه نهایی تاریخ ملی آذربایجان تاکید بسیاری بر اتحادیه مانیه (Mannea) کرده بود که در قرون دهم تا هفتم پیش از میلاد در حوالی دریاچه ارومیه ساکن بوده اند و نژاد مردم آذربایجان از این قوم سرچشمه گرفته است. ییلماز در پایان مقاله این نزاع را نشانه ای از تضاد ماهوی میان بخشی از قلمرو شوروی در سالهای رو به فروپاشی و سیاست گذاری های مرکز این قلمرو گسترده پیوند زده است. به عبارت دیگر عدم تبعیت حزب کمونیست آذربایجان از سیاست های هویتی که از سوی ایران شناسان روس پس از مرگ استالین به کار گرفته شده بود، نشان از ضعف و فروپاشی درونی این حکومت داشت. مورخین آذربایجانی با حمایت حکومت محلی خود کار را پی گرفتند و ایران شناسان هرچه کردند نتوانستند مقابل ادامه چاپ و انتشار این کتاب را بگیرند.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته