آنا آریان
کیهان لندن
رمانِ «اثر انگشت» نوشتهی محمد رئوف مرادی، نویسنده، پژوهشگر و مترجم کُرد به تازگی از سوی نشر مهری در لندن منتشر شده است.
«اثر انگشت» رمانی متفاوت با فرمبندی خاص است. نویسنده، انگشتان دست را به شورش علیه همه چیز به کار گرفته است، شورش علیه ابتذال، شورش علیه اخلاق، اجتماع و سیاست. او از نوعی لذتگرایی جنسی در عین پوچی و بیهودگی بهره برده است تا برای قهرمان داستان راه گریزی برای زیستن در جهانی بیابد که جمع اضداد است. در رمان «اثر انگشت» که نوعی تدوین سینمایی به سبک دیوید لینچ بر آن حاکم است، خواننده بی آنکه احساس بکند، به زمانها و مکانهای متفاوتی پرتاب میشود. و در کنار اینها با آوردن کاراکترهایی متفاوت، هم گنگی و هم جذابیت متنی را به خواننده میچشاند. این پیچ وخم و آمد و شد و فلاشبک و عوض شدن راوی از اول شخص به سوم شخص با نثر پاکیزه و ساده البته کمی هم با لهجه آورده شده است که خود همین لهجه میتواند خواننده را از خستگی برهاند و به او لذت مضاعف برساند. طوری که خواننده فرض بدارد که گویا راوی غریبهای است که با دقت زبان یاد گرفته است و وی موقع خواندن کتاب، لهجهاش را نیز میشنود. با شنیدن این لهجه خواننده مشتاقتر میشود.
بی تردید فرم و شکل روایی داستان مجال را از خواننده میگیرد و نمیگذارد او به چیز دیگر غیر از داستان فکر بکند و یا حتی ذهناش از موضوع رمان برای لحظهای هرچند کوتاه غافل بشود. زیرا شیوهی روایی رمان با به میان آوردن ماجراهای متفاوت نمیگذارد خواننده نفس بکشد و موضوع دیگری حواساش را پرت کند. حتی به خواننده اجازه نمیدهد از سطری و یا جملهای غافل شود و سرسری بگذرد. نویسنده چنان روایتهای رمان را در هم تنیده که برای پی بردن به ماجرای رمان خواننده را ناچار میکند تا تمام جملات و سطور رمان را مو به مو بخواند. گویا قصد نویسنده هم همین بوده تا نگذارد خواننده، رماناش را برای لحظهای هرچند کوتاه کنار بگذارد و رشتهی اتفاقات آن طور که نویسنده قصد دارد از ذهن خواننده گسسته بشود.
عنوانهای این رمان، با انگشتِ کوچک دست راست شروع میشود و با انگشت میانهی دست چپ به پایان میرسد. در هر بخش نویسنده به طرز جالبی وقایع زندگی شخصیت اصلی داستان یعنی “آرام هورامی” را به یکی از انگشتان دست اختصاص داده است. مثلا وقایع مربوط به ازدواج قهرمان داستان را در انگشت حلقه آورده است.
با اینکه شخصیت اصلی داستان، کُرد و از دیار کردستان است، اما این رمان راجع به فرهنگ ایرانی یا کُردی نیست، بلکه راجع به انسان است. انسانی که در موقعیتهای مختلف زندگی پرماجرایش دچار رنجها و لذتهای خاصی میشود و آنها را تجربه میکند. تجربیات این انسان وسیع و گسترده است و حتی از نظر جغرافیایی هم مساحت زیادی را در بر میگیرد.
در این کتاب صراحت عجیبی حاکم است. نویسنده بدون آنکه سعی در توجیه رفتار شخصیت داستان داشته باشد، رفتارهای او را با سبک بسیار صریح خود به تصویر میکشد. در واقع ما از دنیای ذهنی آرام هورامی چیز زیادی نمیدانیم بلکه نویسنده در سراسر داستان به دنیای عینی او و سایر شخصیتها میپردازد. گویا قصد دارد به خواننده بفهماند که دنیای ذهنی دنیایی کاملا شخصی است و هر انسانی جهان ذهنی خاص خودش را دارد و این ذهنیت اغلب از دیگران نهان است و این شخصیت عینی فرد است که قابل دیدن و تعریف است. اما در معدود صفحاتی نویسنده به دنیای ذهنی آرام نیز میپردازد و در همین صفحات ما شاهد تضادی بین دنیای ذهنی و عینی او هستیم. گویا نویسنده مقصر مشکلات شخصیت داستان را، اجتماعی میداند که قادر نیست آرزوهای کوچک افراد خود را برآورده کند؛ آرام گفت: «وقتی عشق به آزادی داشتم سر از زندان و بدبختی در آوردم! بعد عشق به زندگی پیدا کردم و به اینجا رسیدم. توی این مملکت نه زندگی قدر داره نه آزادی ارزش.»
و به دلیل همین اجتماع ناامید کننده است که شخصیت داستان به سمت نوعی خودویرانی و شورش علیه خویش سوق داده میشود.
آرام مانند فردی که دچار این توهم ترسناک است که اعداماش نزدیک است و او هنوز نتوانسته آن چیزی باشد که میخواهد، برای فرار از اضطراب به لذت از سکس روی میآورد. اما چه اتفاقی میافتد وقتی که یک فرد کل هویت خود را بر نقش جنسیاش بنا میکند، وقتی که سکس برای «احساس زنده بودن» او ضرورت مییابد؟ ساده بگویم: او تقاضاهای غیر ممکنی را بر بدن خود بار میکند و به همین سبب است که در میانهی داستان و در ارتباط با همسرش دچار ناتوانی جنسی میشود. در واقع سکس روندی تدریجی به سوی مرگ و نابودی شخصیت و هویت انسانی او محسوب میشود.
در دنیای آرام هورامی (به عنوان جوان ایرانی) به قدری زندگی واقعی کمرنگ است که در نهایت سکس هم رو به زوال رفته و در پایان او را درگیر و حتی تنهاتر از قبل به حال خود میگذارد.
قهرمان بی تفاوت و منفعلی که بر حسب اتفاق از یک زن جدا شده و به سمت زن دیگر میرود. یک دون ژوان که به طور ضمنی میتواند همجنسگرا هم باشد و نویسنده به عنوان آخرین راه تجربهی جنسی، قهرمان خود را در زندان مورد تجاوز جنسی هم قرار میدهد.
اما این افراطهای اغراقآمیز دربارهی موقعیتهای جنسی در نهایت، هم در قهرمان و هم در مخاطب نوعی ملال به وجود میآورد. و شاید این ملال هم نوعی شگرد نویسنده باشد که میخواهد بگوید حتی در دنیای لذتبخش سکس نیز هرچند جاذبهی انکارناپذیر دارد سرانجام اما ملالانگیز میشود.
به نظر میرسد در اجتماعی بیمار، جنسیت انسان، در واقع نوعی روش برای جست و جوی شأن و منزلت است که هدف از آن بیشترین روابط و اوج لذت جنسی است و تفاوتی نمیکند که این همه از چه طریق پدید آید. همگی این رفتارها اما نشانهی چنگ زدن قهرمان نا امید و پوچگرای داستان به سکس است به عنوان مسکّنی برای رسیدن به بی حسی دروغین که او را از اضطراب ناشی از شکوفا نشدن استعدادهایش برای مدتی هر چند کوتاه دور نگه میدارد.
در واقع، در پسِ هیجان سکسی محتوای این رمان، حزن رنجآوری نهفته است. ما به تلخی میبینیم که قهرمان داستان پس از شکست در مبارزه برای آزادی، تخیلات جنسی را برای محافظت از خود در برابر تضادها و دردهای روزافزون و تعهد کاری به علم هنر و یا جامعه به کار میگیرد.
آرام هورامی که در ابتدا یک مبارز سیاسی است در پی خودویرانگری ناشی از حس پوچی و ناامیدی، انرژی تندخویانهاش را به جای اینکه صرف هدفی والا کند در جست و جوی سیری ناپذیر برای سکس به کار میاندازد که در نهایت موجب ناتوانی جنسی او میشود. گویا طبیعت میخواهد به او هشدار دهد که آن احساس هویت شخصی که وی در سکس به دنبالاش می گردد چیزی است که سکس به تنهایی قادر نیست تامیناش کند.
ما میبینیم که در سالهای اخیر جبههی جنسی شاید گستردهتر از آن شده که بتواند خلئی را پر کند و این نشانهی بیماری اجتماع است که در این رمان به خوبی و با صراحت به آن پرداخته شده است.
آرام هورامی جوان مبارز کرد به زودی به فردی تبدیل میشود که به گفتهی نویسنده: «نسبت به جریانات سیاسی حس خاصی نداشت، در واقع همهی آنها را ورشکستههای سیاسی میدانست که در توهم زمانی خاص گیر افتادهاند و فقط مرگ، آنها را از این توهم نجات میدهد.» حتی فراتر رفته و سازمان مجاهدین را به ابتذال میکشاند و از آنها به عنوان فرقه و یک جریان ضد بشری نام میبرد و به کنایه چپیها را به خاطر اینکه زیر سایهی استالین بودهاند به باد انتقاد میگیرد طوری که وقتی میخواهد برای شاهد طلاقاش چهار نفر بیاورد کسی نمیآید و او پناه به کارگرانی میبرد که با مبلغ پیشنهادی از سوی وی نزدیک است زیر دست و پای همدیگر له بشوند. آرام هورامی این آنارشسیت پوچگرای لذتطلب وقتی کارگرها پای سند طلاق را امضا میکنند میگوید :«بارالاها! به جماعت پرولتاریا قدرت بازو عنایت بفرما و از عقل سلیم محروم و محفوظشان بدار و روح استالین بزرگ، رهبر پرولتاریای جهان را قرین رحمت بدار!» او فقط به آنها نمیپردازد، در بازجوییهای زیادی که از او شده سیستم حکومتی را هم بی رحمانه زیرو رو میکند.
نویسنده از زبان آرام هورامی در جایی دیگر از رمان خطاب به یکی از مبارزان که تازه از آمریکا برگشته تا در میان مجاهدین مبارزه بکند، اما گویا از آنها بریده و به بچههای چپ پیوسته میگوید: «من فکر نکنم آدم عاقلی آمریکا را ول بکند بیاید اینجا برای مبارزه! مبارزه برای کی و برای چی؟ تازه اگر مجاهدین قدرت را در دست بگیرند باید دوباره به کوه و کمر بزنیم تا علیه آنها مبارزه کنیم!»
محمدرئوف مرادی در جملاتی اعتراضآمیز «وطن» نداشتن مردم کُرد را نیز به تلخی تصویر میکند. حتی قهرمان داستانش را فاقد «اثر انگشت» میداند که در فرودگاه هیثرو در لندن بازداشت شده و به علت پاک شدن «اثر انگشت»های دستاش مورد بازخواست و بازجویی قرار میگیرد. انگار نمیدانند او اهل کدام دیار و ملت است. و نویسنده با این شگرد «وطن» نداشتن را، سرزمین پراکندهاش را و کردستان را نشان میدهد که طی این همه سال مبارزه هنوز نتوانسته به آرزویش که داشتن یک کشور مستقل است برسد. و یک کُرد نمیداند بگوید که اهل کجاست. اگر بگوید کردستان جگرش پاره پاره میشود که کردستانِ کجا؟ و او چه بگوید. اعتراف بکند و رها شود و یا در مظان اتهام بماند و همچنین در اذهان شک و بازداشت قرار بگیرد. این استیصال قهرمان داستان نیز هست. گویی این تنها دغدغهای است که با وجود همهی گرفتاریها هنوز دست از سر آرام هورامی برنداشته است: آرام در اروپا دریافته بود از وقتی زاده شده تا به امروز آواره بوده و هیچ جایی نیافته تا آرام بگیرد.
و این حکایت تلخ مردم کردستان است. حکایتی که بی شباهت به حکایت زنان رمان نیست. قویترین شخصیت زن رمان «اثر انگشت» سیمین است. شاید به جرات بتوان گفت سیمین از شخصیت اصلی داستان یعنی آرام هورامی هم بهتر پرداخت شده است. دختری مبارز و عاشق که تقریبا تا انتهای داستان با ما همراه است و البته در همان ابتدای داستان در «انگشت اشاره» ما به عشق او به آرام پی میبریم و وقتی آرام از او می پرسد درد داری میگوید: «تو اینقدر به من درد چشاندی که این دردها دیگر برایم درد نیستند.»
اما به راستی زن در دیدگاه آرام هورامی به عنوان نمایندهی قشری از مردان این سرزمین چگونه موجودی است؟ در «اثر انگشت» به جز سیمین که که در سطوری اندک از عشق آرام به او با خبر میشویم: «حتی میتوانم اعتراف بکنم که عاشقش هم شدم. بگی نگی هنوز هم دوستش دارم.» اغلب زنان فقط نقشی جنسی دارند. به طوری که مبارزات سیاسی و اندیشههای انسانی آنها در پس نقش جنسیتی کمرنگ میشود و این شاید یکی از ضعفهای رمان «اثر انگشت» باشد گرچه پرداخت قوی صحنههای اروتیک جای تحسین دارد.
زنان رمان «اثر انگشت» واقعیتر و ملموستر از سایر شخصیتها هستند. دغدغهها، رویاها و آرزوهایشان باورکردنی و حقیقی است و رنجی که از عشق میبرند حکایت تلخ زنان عاشق این سرزمین است. زنانی که بهای عشق را با درد و رنجی تمام نشدنی میدهند.
و نکته آخر اینکه، آرام هورامی بخشی از روایت داستاناش را به افغانستان و افغانها در یک مثلث اختصاص داده است و وضع نابسامان افغانستان را نیز که بی شباهت به سرنوشت و آوارگی کردها نیست تصویر کرده است. حتی به افراطگرایی حاکم بر افغانستان پرداخته و از قبل این موج عظیم مهاجرت به اروپا را پیشبینی کرده است، که این نوع مهاجران میتوانند امنیت اروپا را هم به مخاطره بیندازند درست همان طور که در رمان «اثر انگشت» احمدخان قطاری را منفجر میکند.