حسین آتش پرور
شهروند
وقتی میگوییم داستان امروز به شعر نزدیک شده است، باید مشخص باشد که این نزدیکی از کدام سمت و با چه هدفی انجام میگیرد:
«در ادب فارسی، مراد از تصویر صُوَرِ خیال است، یعنی تصویری که در آن صنایعی چون تشبیه و استعاره بهکار رفته باشد و غالباً تصویر را خاص شعر میدانند، امّا منظور از تصویر هم جزئیاتِ وصفی است که در معنای قاموسی بیان شده باشد (Literal Image) و هم صُوَرِ خیالی که به زبان مجازی (Figurative Image) باشد. البته اهمیت تصویر در شعر بیش از ادبیات داستانی و نمایشنامه است.»(۱)
پس مشخص شد که داستان از جهت استفاده از تشبیه و استعاره دارد به سمت شعر نزدیک میشود. برای اینکه از پیچیدگی مفهوم کاسته باشیم، به نظریه ی دکتر رضا براهنی توجه کنیم:
«اساس توازیهای رازآمیز بر ایجاز است و اساسِ ایجاز حذف است، حذف نه بهمعنای بدیهی قراردادی آن، بلکه بهمعنای جدید ادبی آن که متکی بر ادبیّتِ ادبیات است. برای آنکه دنیای متعلق به یک شیء را جدا از دنیای متعلق به یک شیءِ دیگر تک تک تعریف نکنیم و بعد نگوییم این دو شیء در کنار هم میتوانند قرار بگیرند، از یک تشبیه استفاده میکنیم که بعدها اگر از چهار رُکن اساسی آن، یعنی مُشَبَه، مُشَبَهٌ به، وجهِ شبه و ادات تشبیه آن سه رُکن حذف شود، ما واردِ جهانی مستعار میشویم که جهانِ ادبیات بهمعنای مطلقِ کلمه است. ولی ما در جهان استعاره ها نمیمانیم، استعاره ها را هم حذف میکنیم، میکوشیم در وجود یکی از آنها، بقیه را نشان دهیم و این برای خود چیزی میشود که آن را نماد (سمبل) مینامیم، ولی در آن عنصر هم متوقف نمیمانیم، حرکت میکنیم بهسویِ دسته نمادهایی که ساختی آنها را در برابر هم نهاده است. دهها استعاره از مجموع آن نمادها حذف شده است و دهها نماد از مجموع آن ساخت حذف میشود تا آن ساخت صورت یک اسطوره را پیدا کند. از اوّل تا آخر، تَوازیِ رازآمیزی بر سراسرِ این حرکت حاکم است: نوعی شباهت.»(۲)
توازیِ رازآمیزِ تاریخی ـ نوعی شباهت
نتیجه ای که گرفته میشود این است که برای رسیدن از تشبیه ساده به اصل جاودانگی ادبی اُسطوره به حذف احتیاج است و حذف اساس ایجاز است. به استناد گفته های بالا برای نزدیک شدن داستان به سمت شعر باید بهوسیلۀ ایجاز از تشبیه ها به سمتِ استعاره حرکت کرد و ایجاز میشود یکی از عناصری که داستان را به شعر نزدیک میکند. البته ایجاز در عمومیترین سطحِ خود، مختصر کردن، کوتاه کردن و اختصار و کوتاهی در کلام معنا میدهد و بیجهت نیست که حتا در صوری ترین لایه اش میتوانیم فشردگی کلام را در کوتاهی مصرعهای شعر کلاسیک جستوجو کنیم.
نکته ای را که نباید از خاطر دور داشت این است که بنا به گفتۀ آقای براهنی، اساس ایجاز حذف است. حذف نه بهمعنایِ بدیهی و قراردایِ آن، بلکه بهمعنایِ جدیدِ ادبی آن. این معنای جدید ادبی چیست؟
رضا براهنی در تعبیری درباره «شباهت و مجاورت» در نظریۀ یاکوبسن چنین میگوید:
«اساس شباهت بر فعالیّتهایِ فرازبانی (Metalinguistic) است و منظور از فرازبانی فقدان زبان نیست، بلکه فرازبان نیز زبانی است که برای صحبت دربارۀ زبان دیگر بهکار میرود. مثلاً مشبه فرازبانی است دربارۀ مشبه به، بخشی از استعاره که گفته شده فرازبانی است که سکوت کرده. بههمین دلیل، بههر طریق، ما همیشه در حوزۀ زبان هستیم و از طریقِ کلام مستعار، یک زبان را حذف میکنیم و زبانی دیگر را جانشین آن میکنیم. ایجاز در شعر زاییدۀ حذف یک زبان و ارائۀ زبانی دیگر است.»(۲)
از سالِ ۱۳۵۷ تا زمانِ نگارشِ داستانِ کوتاهِ «پدر و پسر»(۳) [مُرداد ۱۳۵۹]، این داستان اوّلین نمونه ای است که از ایجاز بهمعنایِ درونیشده اش (ساختی) استفاده کرده است. نویسنده آگاهانه توانسته است حذف فیزیکی را پشت سر بگذارد و به سمتِ ایجازِ ادبی حرکت کند. اگرچه حوزۀ تداعیِ این داستان محدود است و به آن حد از کمال و تأثیرگذاری نرسیده است که بشود مسیرِ توازیِ رازآمیزِ تاریخی را به آن تعمیم داد و ایجاز در آن بهاندازهای عمیق نیست که بتواند «پدر و پسر» را به مسیرِ اُسطوره نزدیک کند، امّا از آنجا که این داستان توانسته است از طریق حذف یک زبان، زبان دیگری بیافریند، خود قابلِ ارزش و بحث است:
پدر با بچّه ای در بغل، از جلوِ بیمارستانِ قلب، سوارِ تاکسی میشود. هوا گرم و کسالت بار است. بچّه از داخل تاکسی به پیرمرد و پیرزن داخل یک اُپل چشم میدوزد. مرد بیحوصله است. مسافران نشسته در صندلیِ عقب تاکسی زن هستند. بچّه مرتب میگوید: «ماما…». وقتی به جواب قانعکننده ای نمیرسد، میخوابد.
برایِ نشان دادن اینکه نویسنده از طریق حذف یک زبان به زبان دیگری میرسد، چند نمونه از گفتوگوها را میآوریم:
بچّه زنهایِ چادری را که دید، وول خورد و دستهایِ کوچکش را دراز کرد طرفشان و هول زده گفت: «ماما…ماما..»…
بچّه سرش را گذاشت رویِ سینۀ مرد و همانطورکه پاهایِ کوچکش را ـ که میانِ پاهایِ مرد آویخته بود ـ تکان میداد، آهسته شروع کرد زیرِلب زمزمه کردن: «ماما… نیست… ماما… نیست…» انگار «ماما» را خودش میگفت و «نیست» را کسی دیگر. …
بچّه گفت: « ماما…»
مرد آهسته ـ انگار لالایی میخواند ـ زیرِلب گفت: «نیست…»
«ماما…»
« نیست…»…
بچه با چشمهای بسته زمزمه کرد: «ماما…»
«نیست… میریم خونه… با عمه جون… پسر نازم… پوف بخوره… فردا میریم بهشت زهرا… »(۴)
با توجه به فضای حاکم بر داستان: کلمه هایی که تجربه های حسی ما را برمیانگیزد «تصویر» به آن سمت از داستان «بهشت زهرا» که مادر چشمهایش بسته شده و در آنجا نیست شده، کشیده میشویم. بیاعتنائی مسافرها، بیخبری مردم از هم، آشوب درون مرد، بیقراری بچه برای مادر، همه و همه دلیل بر بیان غیرمستقیم در داستان «پدر و پسر» است.
ایجاز در مفهوم و تِمِ داستان با نشانه هایی که بهجا مانده است، دیده میشود. این نشانه ها از طریق تصویر و فضا ما را به آنچه میخواهد بگویید، راهنمایی میکند. این عمل بیان غیرِمستقیم از اسمِ داستان («پدر و پسر») شروع و در طول داستان پخش میشود.
داستان را که تا انتها خواندیم، برمیگردیم و یک بار دیگر از اسم داستان شروع میکنیم؛ «پدر و پسر»:
برای ما از پیش یک قرارداد مشخص وجود دارد که پسر حاصل پیوند پدر و مادر است این موضوع را از نقطهنظر تداعی ذهنی بهشکل نمودار مثلثی شکلی در نظر می آوریم که سه راس آن را پدر، مادر و پسر تشکیل داده اند.
رسم نمودار از قراردادی عام حرف میزند، اما اسم داستان در حقیقت دو رأس مثلث ما را شکل میدهد: پدر و پسر، رأس سوم که مادر است در پیوند وجود داشته است، اما حالا نیست. به این ترتیب ما از طریق دو رأس مثلث به آن رأس حذف شده میرسیم (مادر) ـ فرازبان زبانی است دربارۀ زبان حذف شده.
داستان با بیان غیرمستقیم و حذف فیزیکی و نشانه ها به این موضوع پرداخته است. در «پدر و پسر»، دربارۀ یک زبان سکوت شده است (مرگ مادر) و بهوسیلۀ زبان دیگر (پدر و پسر)، به بیان آن زبانی که درباره اش سکوت شده، پرداخته میشود.
- «شرحی بر تصویر بر نقد نو». مریم خوزان. ماهنامه خاوران. شمارۀ پنجم و ششم. فروردین و اردیبهشت. ۱۳۷۰.
- «کیمیا و خاک». دکتر رضا براهنی. چاپ دوّم. نشر مرغ آمین. پاییز ۱۳۶۶.
- این داستان کوتاه نخستین بار در مجموعۀ «هشت داستان». نشر اسفار. تهران، ۱۳۶۳ و سپس در مجموعه داستان «سبز». نشرِ نیلوفر. تهران. ۱۳۶۸ چاپ شده است.
- «پدر و پسر».