شروین نکویی
راه دیگر
بهمن ۱۳۹۲
رهبر جنبش سبز این روزها سه سال است که در حصر است و سکوت بر او تحمیل شده. اما اشاراتی که با تمام محدودیتها از او به همراهانش رسیده حاکی از این است که کماکان قصد توبه و یا تمکین به آیت الله خامنهای را ندارد.
در یکی از این فرصت های نادری که موسوی در این سه سال اخیر داشت تا به علم و اشاره به همراهانش پیامی برساند، خواندن کتاب وجدان بیدار اشتفان تسوایگ را توصیه کرد. این کتاب حکایت پایداری و مبارزه متفکر آزادی طلب مسیحی به نام سباستین کاستلیو در مقابل قدر قدرت دنیای پروتستان قرن شانزدهم ژان کالون (یا کالوین) است. کالون تئوریسین و حاکم مطلق حکومت مستبد دنیی در شهر ژنو است که بر اساس خوانش مستبد او از نظریات لوتر بنا شده. در حالی که کاستلیو به نهضت لوتری علیه کلیسای کاتولیک پیوسته برای ارج نهادن به روح آزاد بشریت، نه برای اینکه آن را در چهارچوب ارتجاعی تازه نفس رتر و خشن تر، ﺑﺸﺮﻳﺖ را بار دیگر به یوغ بکشد.
به گمانم انسان دقیق و سنجیدهای چون موسوی – به اذعان تمام کسانی که او را از نزدیک شناخته اند – با انتخاب این داستان تاریخی بی گدار به آب نزده. حکایت تسوایگ از آنچه سرچشمه امید پیوستن به قیام لوتری برای آزاده مردانی چون کاستیلو بود، همان حکایت امید آزادی طلبانی است که به انقلاب ۵۷ پیوستند. و نظام بیرحم و تمامیت خواه سیاسی که از بطن آن ایده الها بیرون آمده و کالون و همراهانش بر مردم ژنو به ﻧﺎﻡ مذهب پروتستان و به بهانه “آداب ایمان” بر مردم تحمیل کرده اند، بسیار همخوانی دارد با حال و هوای عرصه عمومی در ایران پس از شکل گیری جمهوری اسلامی. بخوانید تصویری را که تسوایگ از ژنو پیش و پس از به قدرت رسیدن کالون میدهد، چقدر برای تمامی کسانی که تهران پیش و پس از انقلاب اسلامی دیده اند و زیر پوست خود حس ﻛﺮﺩه اﻧﺪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ:
«چند سالی نمیکشد که با این “آداب”، ژنو روی به دگرگون شدن میگذارد و آداب، چون پردهای سیاه، شهری را که روزگاری آزاد و شاد بود، در خود ﻣﻲپوشاند. لباسهای رنگارنگ نیست میشود. رنگها خموشی میگیرد. ناقوسها دیگر بر فراز برجها به صدا در نمیآید. در خیابانها دیگر ترانهای زمزمه نمیشود و خانهها یکسر به کلیساهی کالونی ماننده میشود؛ لخت و ناراسته. در مهمان سراهای سوت و کور، دیگر سازی به پایکوبی نواخته نمیشود و صدای گوی بازیها و طاس ریختنهای شادمانه بر نمی خیزد …»
اشتفان تسوایگ (اتریشی)، یکی از برترین نویسندگان آلمانی زبان در قرن بیستم، جدال این دو مرد برجسته نهضت انقلابی-مذهبی را در روز هایی نوشت (۱۹۳۶) که سایه نازیسم و فاشیسم روز به روز بیشتر بر قاره اروپا مسلط می شد. حال و هوای این نگارش در روزهای تیره و تار اروپا و دعوت خواننده به شجاعت و آزاده مردی از جنس کاستلیو در جای جای این حکایت حس میشود. بارها و بارها هم در این کتاب تاکید دارد که داستان کالون و کاستیلو حکایت جدالی ابدی است میان دو طرز تفکر؛ دو شخصیت و دو دید بر بشریت .
«در اینجا [مجادله کالون وکاستلیو ] سخن نه بر سر مساله شرعی محض و ساده است و نه بر سر انسانی به نام سروه [متفکری که به دستور کالون در ژنو در ملأ عام به قتل رسید و کاستلیو کالون را به این خاطر به جنایت متهم کرد]، و نه حتی ٔبر سر کشمکش و بحران بنیادین میان سخت کیشی و آزاد اندیشی در مذهب پروتستان. در اینجا کارزاری بر پا می شود مصممانه، که از آن پس می باید فارغ از زمان و مکان در همیشه تاریخ به نامهای دیگر و صورتهای گونه گون ازسر گرفته شود. الهیات در این جا نقابی زمانی بیش نیست. حتی کالون وکاستلیو نیز نقش تصادفی و نمادین دارند؛ نمادهای یک کشاکش ناپایدار و پایان ناپیدای بی زمان. گذشته از این که آدمی دو سوی این جبهه بندی همیشگی را چه بنامد، مدارا در برابر بی مدارایی، آزادگی در برابر بندگی، انسان دوستی در برابر مکتب پرستی متعصبانه، فردیت در برابر همگانیت، وجدان در برابر قهر، همه این نامها در بنیاد از این انتخابِ در نهایت بسیار درونی و خصوصی حکایت دارد که برای آدمی چه چیزی در درجه نخست اهمیت قرار میگیرد؛ آن چه انسانی است یا آنچه سیاسی؛ آنچه اخلاقی است یا آنچه منطقی، آنچه شخصی است یا آن چه جمعی.»
واضح است که موسوی با ریزبینی و دقت و بر اساس بازخوانی شباهتهای آرزوها و ایده الهای جنبش لوتری و انقلاب اسلامی این کتاب را قابل ترویج یافته است و همین که در تبلور ساختاری و سیاسی جنبش لوتر در حکومت کالوین همان نقش سیاه “استبداد پیشگی دینی-سیاسی” را دیده که سر نوشت نظام برامده از جمهوری اسلامی است. او در آینه تاریخی که تسوایگ روبرویش گذاشته، هیولای مهیبی را به چشم دیده که آرمان گرائی دیروز او و همرزمانش پرورده است. امروز انگار بازبینی اش از انقلاب اسلامی و نتایج آن را در این سطور تسوایگ می توان یافت:
«کما بیش همیشه این آرمان خواهان و آرمانشهریان پس از پیروزی، بی درنگ و به طرزی مصیبت بار، نشان میدهند که همانا بدترین خائنان به روح و روان آدمی اند. زیرا که قدرت و پیروزی انسان را به سوی قدرت تمام عیار و بهره جویی نادرست از پیروزی وسوسه میکند و میراند و به این بس نمیکننند که مردمان بسیار به توهم شخصی آنان دل ببازند که زندگی و حتی جان خود را بارغبت فدای آن کنند. بلکه وسوسه میشوند که از اکثریت، یک “تمامیت”بسازند و بیطرفان را نیز وادار به پذیرش جزم واره های خویش سازند. آنان را فرمانبران وخدمتگزاران خود بس نیست. بندگان فکری و نوچگانی که در دم به سوی هر جنبشی رو میاورند، بس نیست. نه. آنان آزاده جانان و ناوابستگان انگشت شماری نیز به چاکری و بندگی و مدیحه گویی خود میطلبند و برای آن که اندیشه خشک خویش را چنان تنها اندیشه درست ٔبر کرسی نشانند، با قدرت حکومتی بر هر فکر دیگر مهر جرم و جنایت میکوبند. مسخ به خود کامگی لعنتی است ابدی که همواره با هرگونه استبداد پیشگی سیاسی و دینی همراه خواهد ماند.»
این تصویری است عریان و تلخ، اما با انتخاب این کتاب برای به مشارکت گذاشتن با یارانش، موسوی نشان داده که حاضر به چشم بستن بر آن نیست. نه، بیشک در این کار زار او کاستلیو چالشگر را سرمشق خود قرار داده و نه مریدان و کاسه لیسان دور بر کالون. کاستلیو که خود نمادی است از آزاده مردانی که شهامت آن را دارند که یک تنه نه بگویند به ظلم. و چقدر ترسیم این نوع از انسان از زبان تسوایگ طعم شیعه حسینی دارد:
«تا دنیا دنیاست، جانهای آزادهای خواهند بود که در برابر تجاوز به آزادی انسانی گردن بکشند، وجدانهای شریف و جانهایی که به هر تجاوزی به وجدان انسانی با ارادهای استوار “نه”بگویند.»
اگر میر حسینِ جنبش سبز کاستلیو حکایت تسوایگ را سرمشق خود گرفته، که گرفته، او نه توبه خواهد کرد و نه خاموش خواهد نشست.