اولین فعالیت و حضور جمهوری اسلامی ایران در دوشنبه – پایتخت تاجیکستان- حتی پیش از آن که سفارت کار خود را آغاز کند گشایش یک کتابفروشی بود. آن هم در مرکزی ترین نقطه ی شهر در میانه ی خیابان مشهور رودکی که تا کاخ ریاست جمهوری تنها پنجاه قدم فاصله داشت.
موضوع فعالیت و مکان آن آنقدر خوب انتخاب شده بود که می شود گفت مو لای درز آن نمی رفت چه برسد به یک تیرآهن ۱۸ اینچی که معمولا منتقدان خواهی نخواهی یک جایی برایش پیدا می کنند و آن را هر جوری هست آن وسط مسطها یا یک گوشه کناری به هر ضرب و زوری شده جا می دهند!
یادم هست تا راه افتادنش هر روز جمع زیادی از دانشگاهیان و دانشجویان و اهل قلم و دفتر و دوات میامدند پشت در و بخش زیادی از وقت مسؤول آن را که یک جوان بیست و چند ساله ی ترکه ای تراز فرهنگی آن سال های حکومت بود، می گرفتند و این بنده ی خدا هم زمان زیادی از وقتش به این می گذشت که هی برود و بیاید و در را باز کند و سیل مشتاقان را به اندکی صبر فرا بخواند که سحر بازگشایی نزدیک است؛ و چنان به زبان نرم و لیّنی می گفت عزیزان و سروران اجازه بدهند تا قفسه ها چیده شود و ویترین ها آراسته که دل هر سختدلی را هم می کرد چونان مخمل کاشان یا یک چیزی نرم تر که به خاطرم نمی آید دقیقا مثل چی!
تا این جای کار همه چیز آنچنان خوب پیش می رفت که گفته اند کور از خدا چی می خواد؟ با این شرایط که البته ما داریم و با توجه به شعار مشهور آقای طالقانی مرحوم که نگویید انقلاب برای ما چه کرد، بگویید ما برای انقلاب چه کردیم یک عصای تاشوی سفید هم کفایت می کند. یک کشور همزبان و هفتاد سال دوری و یه عالمه عشق قلمبه شده و یک تریلی آرزوهای دور و دراز و فریادهای بسیار خط نیاکانم کو حافظ و عطارم کو .
تا رسید به روزی که همه ی کار ها روبراه شد و ماند نوشتن نام این نو رسیده ی ملوس کاکل زری. و باز همان جوانک تراز مامانی که عرض کردم. یک روز خیلی خوب آفتابی اواخر بهمن ۱۳۷۰ با سلام و صلوات رفت پشت شیشه ی قدی مغازه ی چهار صد گزی و شروع کرد به چسباندن نام این نوزاد عزیز، “انتشاراتِ” خوب این را که دیگر نمی شود کاریش کرد و تازه مگر خود همین فامیل هایمان چه می گویند؟ “نشریات”. اما نه از این انتشارات معمولی درِپیتی، خیر! از نوع بین المللی اش بود این دومی را هم که خیلی وقت است همه گذاشته اند لای سبیل که کدام زبان است که از این جور واردات نداشته باشد اما عوضش بقیه اش که دست خودمان است. انتشارات بین المللی الهدی! …. کات.
… بیست و چهار سال بعد در اواخر بهمن ماه در یک روز خیلی خوب آفتابی [بعد از اینکه آن انتشارات بین المللی درش تخته شده و رفته به تاریخ پیوسته] در یک خیابان پرت یک محله ی قدیمی که با مرکز شهر کلی فاصله دارد، رسیدم به این نانوایی سنگکی در دوشنبه. به شما قول می دهم این یکی می ماند و بسیار مستحکم تر و ریشه دار تر از آن یکی هم می ماند. البته اگر فرهنگ را حداکثری تعریف کنید که دایره ی شمولش می شود همه ی محتویات یک جامعه یا فرد که به اقتضای زمان و ضرورت و نیاز ظهور و بروز پیدا می کند.
چه کسی می تواند ادعا کند انتشار یک کتاب آن هم از نوع پشتیبان دار حکومتی اش، فرهنگی تر از دوخت یک دست لباس و یا پخت یک نان سنگک کاملا بی پشتوانه ی حکومتی است؟ دست کم این یکی از همه جایش پیداست که مالِ مالِ خودمان است و اصلا دیگر درزی ندارد که چیزی بتواند لایش برود!
خدا را چه دیدید شاید این هم شد “مک دونالد ما” و تا قلب خود استکبار هم رفت. بچه های دوشنبه که از خودِ خودمونن!