همایون خیری
در گفتگو با مهدی مرعشی
ایران وایر
برای نویسندهای که ابتدا کتابهایش را در ایران و برای مخاطبی که در همان محیط زندگی میکرده نوشته است، تجربه نوشتن برای مخاطب فارسی زبان در محیطی تازه میتواند چالش برانگیز باشد. گرچه گسترش ارتباطات و ابزارهای رسانهای کمک میکند تا نویسنده و مخاطب صرفنظر از جغرافیایی که در آن زندگی میکنند با یکدیگر بتوانند گفتگو کنند، اما جامعه تازه ممکن است فرصت تجربه دست اول از جامعه قدیمی را از نویسنده بگیرد؛ در صف نان نمیایستد، در شهر دودزده رفت و آمد نمیکند، و از همه مهمتر با سانسور و مجوز انتشار درگیر نمیشود. زندگی مهاجرت برای نویسنده میتواند فرصت تازهای نیز پدید آورد تا سازوکار تطبیق یافتن مهاجران همزبان خودش را با فرهنگ تازه ببیند و گوشههایی از این داد و ستد فرهنگی را به مخاطبانش در کشوری که از آن آمده بشناساند. هفته گذشته کتاب تازه مهدی مرعشی با نام “از جاده که میگذشتیم” منتشر شد. در گفتگو با مرعشی که اکنون ساکن کاناداست درباره نوشتن در مهاجرت صحبت کردیم.
فکر میکنم از اینجا شروع کنیم که نوشتن در خارج کشور ولی به زبان فارسی چطور تجربهایست؟
از یک طرف به نظرم این سؤال در هر سال و هر ماه و هر روز پاسخ متفاوتی خواهد داشت به این معنا که با گسترش ارتباطات و تکنولوژی مرزی میان داخل و خارج نمیماند. از طرف دیگر این پرسش همیشه پابرجاست. نویسندهی خارج از کشور به هر حال خارج از کشور است. یعنی در بستر زبانی دیگری است. مجبور است به زبان دیگری احتیاجهای روزمرهی خودش را برآورده کند و همین باعث میشود در بین دو فضا معلق بماند. از این جهت میتوانم بگویم نوشتن در خارج از کشور به زبان فارسی تجربهی شیرینی است چون پای آدم را جایی سفت میکند و کجا بهتر از زبان مادری.
جای پای آدم سفت میشود یعنی ارتباط با زبان مادری حفظ میشود؟
فقط ارتباط با زبان نیست که حفظ میشود، به گونهای تفکر در زبان هم ادامه مییابد. وقتی مینویسید به هر زبانی، در دل آن زبان هستید. به آن زبان فکر میکنید و به آن زبان خواب میبینید. نوشتن به زبان مادری درواقع محکمتر کردن ریشههاست. حتی میشود گفت آدم طور دیگری به زبان خودش نگاه میکند، این زبان را میشکافد، حالا که به نوعی بیرون است چیزهای تازهای کشف میکند بخصوص که در ارتباط با زبان یا زبانهای دیگری هم قرار میگیرد.
به این ترتیب یک کشف و شهود شخصی رخ میدهد که برای نویسنده میتواند تازگی داشته باشد. ولی محیط جدید چطور؟ محیط نویسنده مهاجری که به زبان مادری مینویسند چطور به نوشته راه پیدا میکند؟
نمیدانم میشود به آن کشف و شهود گفت یا چیز دیگر، اما برخورد دوبارهای رخ میدهد بین نویسنده و زبان. برخوردی که این بار دقیقتر است. خیلی چیزها از مرحلهی ناخودآگاه به خودآگاه میآید. خیلی چیزها دانسته به زبان میآید. اما محیط جدید پا به پای شناخت ما از آن، برای ما و در متنهای ما شکل میگیرد. این محیط بسته به اینکه چقدر با آن ارتباط داشته باشیم، با کدام سطح از آن ارتباط داشته باشیم، چگونه ارتباط داشته باشیم در متن ما وارد میشود. درواقع میزبانی است که میهمان متن ما میشود. جای میزبان و میهمان عوض میشود اما طبیعی است که میزبانان این میهمان در متن بر اساس شناخت خود از آن مینویسند، بر اساس تجربهای که از آن دارند. حضور محیط جدید در متنها البته نشاندهندهی احساس نویسنده و شناخت او هم هست و این محیط جدید تنها به صورت یک مکان وارد متن ما نمیشود. این ورود خیلی گستردهتر از مثلا حضور یک مکان در داستانهای ماست. محیط جدید به شکل زمان نمایان میشود گاهی. و گاهی هم به شکل تازهای از خود ما نمود پیدا میکند که در این زمان و مکان تازه دارد خود تازهای را هم تجربه میکند؛ خودی که نامش شده مهاجر یا تبعیدی اما بودناش نفی نمیشود. درواقع در آینهی مکان و زمان تازه چگونگی این بودن هم بسته به متن و صدالبته شناخت تا حدودی مشخص میشود.
من کتاب تازه شما را که میخواندم فکر میکردم یکی از نمونههای تازهایست که نویسنده دارد دنیای مهاجرت را به ما نشان میدهد و از وقایع درون ایران فاصله گرفته. این اتفاقی رخ داده یا دوست داشتید از دنیای تازه بنویسید؟
فکر میکنم یکی از کارهای کسی که دارد روی این زمین و به طور مشخص این جغرافیای تازه راه میرود نشان دادن همین زمینی است که دارد روی آن راه میرود. واقعیت این است که بخش قابل توجهی از جمعیت ایران از آن خاک جدا افتاده. یک بخشی از جمعیت ایران از ایران دور است. روی زمین دیگری راه میرود، زیر آسمان دیگری. این بخش از جمعیتِ جدا افتاده، قسمتی از وجودش هنوز در ایران است، بخشی از وجودش هم روی خاک و زیر آسمانی است که دارد در آن زندگی میکند. و من فکر میکنم خوانندهای که در ایران است دوست دارد بداند دنیای آن بخش از این جمعیت جداشدهاش چطور است. خوانندهای هم که در اینجاست میخواهد چیزی از همینجا بخواند. شاید هم میخواهد شناخت تازهای را در متنهای ما ببیند. نویسندهای هم هست که میخواهد از همین زمینی بنویسد که روی آن راه میرود. برای همین هم برای این مجموعه سعی کردم از بین کارهای کوتاهی که بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ نوشته بودم داستانهایی را انتخاب کنم که همه در این فضا بگذرد. شاید برای یکدست شدن کتاب. در همهی داستانها اتفاقی است که در فضای مهاجرت میافتد.
بسیاری از نویسندگان برای خلق اثر تازهشان از محل زندگی عادی خودشان دور میشوند و بعد دست به نوشتن میزنند. شما همین الان از ایران دورید ولی از یک جنبه دیگر گرفتار سانسور رسمی نیستید و خودسانسوری هم ممکن است برایتان رخ ندهد. چیزی در مهاجرت هست که نویسنده را مجبور به خودسانسوری کند؟
بستگی به نویسنده دارد. واقعیت این است که یک بخشی از سانسور ما حکومتی است. بخش دیگریاش اما برمیگردد به جامعهی ما و فرهنگ ما. هنوز هم خیلی چیزها را نمیشود گفت. شاید هنوز هم باید در بلند خواندن بعضی از داستانهای دفتر پنجم مثنوی مولانا احتیاط کرد! اما با تمام این حرفها اینجا ابتکار عمل با نویسنده است. میتواند از خودسانسوری فرار کند، و میتواند آزاد بنویسد، در آزادی بنویسد و درعین حال بتواند چیزهایی را هم در فرهنگ غیررسمی اصلاح کند و تن به این نوع سانسور هم ندهد.
شما برای کتاب جدیدتان دچار خودسانسوری بودید؟
به هیچ وجه. راستش را بخواهید آدم هیچ جا نباید خودسانسوری کند. اگر هم جایی هستیم و سانسور هست باید بگذاریم لقمه ی سانسورچیان کمی حلال باشد، آنها هم تلاشی بکنند.
ولی در داستان “این مرده فلوت نمیزند” نوشتهاید که بعضی چیزها را در اینجا نباید گفت. فکر کردم خودسانسوری کردهاید. وقتی به گفتگوی خودتان با همسایه ایرانیتان اشاره کردید.
اینجا منظور راوی بیشتر پرهیز از سوءتفاهمهاست، سعی میکند به قول اینجاییها زندگی را “کمپلیکه” یا پیچیده نکند. برای همین هم تا میبیند سؤالش باعث تعجب همسایهها شده ترجیح میدهد چیز دیگری بگوید. این خودسانسوری نیست. گونهای فرار از همان پیچیدگی است که گفتم. همهی ما وقتی ببینیم حرفمان را مخاطبمان نمیفهمد سکوت میکنیم. سکوت این راوی و اینکه ترجیح میدهد چیزهایی را نگوید از همین دست است. شاید نمیخواهد بیگانه جلوه کند برای همین در داستان میگوید: «اینجا نباید از این چیزها بپرسی. بهترین سؤالهایی که میشود پرسید در مورد شرایط زندگی در اینجا و مثلاً کاریابی و تخفیف مغازههای بزرگ است.»
اگر در ایران میخواستید همین کتاب را منتشر کنید فکر میکنید دوباره ویرایش اش میکردید؟
سؤال سختی است از این بابت که شاید به صدور حکم برای نویسندگان داخل ایران منجر شود که درست نیست. من اینجا بودم، اینجا هستم. پس این کتاب را هم مثل رمان قبلیام «رسم این زن سکوت است» همین طرف منتشر کردم چون نمیخواستم حتی کلمهای از آنها جا به جا بشود. میخواستم تنها «باید»ی که در کار میآید بایدهای متن باشد. اما فکر میکنم درست این است که بگذاریم سانسورچی خودش کار خودش را بکند. در دوران احمدینژادی البته با قراردادن امتیاز منفی برای ناشرانی که کارهاشان در ادارهی سانسور اصلاحیه میخورد سعی کردند ناشر و نویسنده را هم وارد این بازی بکنند، از ناشر و نویسنده هم سانسورچی بسازند. اما واقعیت این است که این ضلع سوم یعنی سانسورچی باید حذف بشود، به جایش باید مخاطب بنشیند. مثل بیشتر کشورهای دنیا.
بگذارید آخرین سوالم را درباره انتشار کتاب بپرسم. انتشار کتاب جدیدتان آسان بود؟ چطور قرار و مداری با ناشر داشتید؟
این ششمین کتاب من است. سه کتاب در ایران درآوردهام سه کتاب هم در خارج از ایران. یک ترجمه هم بوده که روی سایت خودم منتشرش کردهام با این همه خوشبختانه تجربهی خوبی از چاپ کتاب در داخل و خارج از کشور داشتهام. این کتاب تازه در نشر اچانداسمدیا درآمده که خوب و حرفهای کار میکند. پخش خوبی هم دارد. یکی از مشکلات نویسندگان خارج از کشور پخش کتابهایشان است و از آن مهمتر جداشدن از خوانندهای که در ایران است. کتاب فارسی که از خارج از کشور به ایران نمیرسد، یعنی پست ایران بسته را میگیرد اما به آدرس گیرنده نمیرساند (حالا کجا میبرد کتابهای ما را، بماند). از طرفی هم قرار دادن کتابها به رایگان روی اینترنت دستکم حق و حقوق معنوی نویسنده را از بین میبرد اما حالا کار قشنگی کرده این نشر برای رساندن کتاب به ایران. کتاب را به صورت الکترونیک ظرف چند دقیقه به ایران میفرستد. البته کتاب را رایگان نمیدهد، کتاب را “بذل و بخشش” نمیکند. در ازایش یک کمک پنج هزارتومانی به یکی از مؤسسههای خیریه میخواهد. با این حساب چیزی نه نصیب ناشر میشود و نه نویسنده، اما فکرش را بکنید مینویسید تا در ازای نوشتنتان کمکی به جایی برسد که نیاز دارد، هرچند که برای فروش کتاب در خارج از کشور هم قرارداد و قانونی دارد. خوانندهی ایرانی اگر خریدار باشد این هم راهی است برای خرید کتاب.