دارم مقالاتی را که پانزده شانزده سال پیش در بارۀ تحولات معنائی دو متافور شعر فارسی یعنی پروانه و (آتش) شمع نوشتم و در نشر دانش چاپ کردم جمع آوری و حک و اصلاح می کنم و چیزهائی به آنها اضافه می کنم تا به صورت کتاب چاپ کنم. رسیده ام به فصل «سعدی». مفهوم «دیوانگی» و « رندی» را در همین فصل توضیح داده ام. البته می توانستم در فصل عطار هم دیوانگی و عشق را توضیح دهم و لی اگر این کار را می کردم فصل عطار زیاد می شد. رندی به خصوص جایش در سعدی است چون سعدی است که این مفهوم و بعضی دیگر از مفاهیم و مضامین عاشقانه را با ابتکاراتی چند به کار برده است (این حرف را هنوز باید با قدری احتیاط بنویسم). فصل حافظ را هنوز شروع نکرده ام و درست نمی دانم که چقدر باید برایش جا بگذارم.
بیست- سی سال است که مد شده هر کس که می خواهد راجع به حافظ چیزی بنویسد حس می کند که باید سری هم به «رندی» بزند. من خودم هم سی سال پیش این کار را کردم ولی آن روزها هنوز رندی در حافظ مد نشده بود. به هر حال ده بیست سال اخیر سخن از رندی حافظ کردن قدری هم «شیک» شده است چون در این رندی است که آدم می تواند ته ذهنش انگیزه های خراباتی و لاابالی گری وحتی آته ایستی خود را توجیه کند. ولی همان طور که من قبلا نشان دادم سابقۀ رندی در شعر متعلق به پیش از حافظ است. اصلا سابقۀ خیلی چیزها متعلق به قبل از حافظ است.
من شیفتۀ حافظم و روزی نیست که با غزلی یا بیتی و یا حتی مصراعی از او حال نکنم وبعضی وقتها شگفت زده نشوم و از زیبائی و کمال شاعری او حظ نکنم. ولی وقتی به حافظ از دیدگاه تاریخ اندیشه نگاه می کنم می بینم حافظ دیر است. حافظ آراسته ترین سفره ها را چیده و انواع غذاهای خوشمزه را هم برای ما در آن چیده غافل از این که قبلا کسان دیگری سر این سفره نشسته بوده اند. هنر حافظ این نیست که اولین بار بهترین سفره ها را چیده باشد. هنر او در این است سفره ای را که کسان دیگری چیده بودند و از آن غذا خورده بودند طوری بازچینی کرده که آدم به اشتها می افتد و هر چه می خورد سیر نمی شود. خیلی ها کاری ندارند به این که در بعضی از بشقابها ته مانده قبلی هاست. ولی برای بعضی ها ته مانده ته مانده است. هر چقدر هم شیک و آراسته در بشقاب چیده باشند.
ابتکارات حافظ در جنبه های «اسثتیک» شعر اوست نه در اندیشه های او و این دو با هم فرق دارند. کسی که دنبال تاریخ ایده ها در شعر عرفانی فارسی است حافظ برایش دیر است. اغلب ایده ها قبلا دستمالی شده است. از دیدگاه تاریخ اندیشه مفاهیم و مضامینی که در شعر حافظ هست کلیشه ای شده است. حتی سعدی هم قدری دیر است. بی جهت نیست که هلموت ریتر حرفهای خود را در بارۀ شعر عرفانی فارسی در ضمن تحلیل اشعار عطار بیان کرده است (کسانی که بخواهند بدانندکه ما چقدر از محققان استخواندار فرنگی عقب ایم می توانند کتاب دریای جان ریتر را با کتاب فروزانفر درباب تحلیل آثار عطار مقایسه کنند). تازه اگر بخواهیم در بارۀ تاریخ اندیشه های عرفانی هم صحبت کنیم از جهاتی عطار هم قدری با تاخیر به میدان آمده است. بی جهت نیست که فریتس مایر حرفهای خودش را بیشتر در کتاب ابوسعیدش زده است.
در تاریخ اندیشه بهتر است آدم نقطۀ اوج را بگیرد نه دوره هائی که مطالب تکراری و کلیشه ای و حتی نخ نما شده رواج یافته است. ما چون از تاریخ اندیشه های عرفانی و فلسفی خودمان بی اطلاع یا کم اطلاع بوده ایم چسبیده ایم به دوران کلیشه ای شدن مطالب. ملاصدرا برایمان در فلسفۀ می شود خدا. یک حکمت متعالیه می گوئیم صد تا اسفار اربعه از دهانمان بیرون می پرد. دیگر فکر می کنیم جبرئیل از خدای فلسفه برایمان وحی آورده است (یکی از دوستان ما می گفت برای کسانی که فلسفه را از منظر تاریخی نمی بینند و نمی توانند ببینند، فارابی و سید اسماعیل واحد العین برایشان فرقی نمی کنند). در شعر هم خیال می کنیم که حافظ هر چه گفته از زبان هاتف غیبی در میخانه شنیده است. اینها همه به خاطر این است که ما مسائل را به صورت تاریخی در نظر نمی گیریم. تاریخ ایده و مفاهیم عقلی هنوز برایمان جا نیفاده است. هنوز خیال می کنیم که باید بحث کنیم که فلان بیت حافظ عرفانی است یا غیر عرفانی. عشق در سعدی مجازی است یا حقیقی. متخصصان عطار و مولوی و سعدی و حافظ ما معمولا یک تخصص دیگر هم دارند، یا مثلا اقتصاد خوانده و درس داده اند یا منطق جدید. یا مترجم کتابهای فلسفۀ جدید اروپائی بوده اند. صاحب نظر ما در فردوسی شناسی متخصص ریاضات هم هست. یا صبح در بیمارستان بواسیر عمل می کند و عصر بعد از مطب در بارۀ عرفان مولانا مقاله می نویسد.
حافظ شناسی هم تخصص دوم همه است، از وکیل دادگستری و قاضی و نماینده مجلس و رئیس فلان فراکسیون مجلس گرفته تا مترجمانی که شهرت خودشان را از ترجمه یکی دو کتاب فرنگی کسب کرده اند. ما هنوز نفهمیده ایم که برای شناخت فردوسی و نوشتن کتاب و مقاله در بارۀ اندیشۀ فردوسی باید خیلی چیزها در بارۀ ادبیات و ادبیات حماسی و تاریخ اندیشه های حماسی بدانیم. هنوز نفهمیده ایم که برای تحقیق در بارۀ اندیشه های سعدی (نه وزن و قافیۀ شعر او و معانی لغات شاذ و مسائل فیلولژیک) خیلی چیزها در بارۀ عرفان و تصوف باید بدانیم. من استادان ادبیات فارسیی را دیده ام که نه فقط عرفان و نظریات تصوف را نمی دانستند بلکه اصلا منکر آنها بودند و آن وقت سر کلاس می رفتند و مولوی یا حافظ درس می دادند. یک بار یکی از دوستان من که اهل فلسفۀ هم هست در مجلسی سخنرانی می کرد و می گفت : «شعر سعدی را که گفته “گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم” همه غلط می خوانند و می گویند “ساکن شود”، در حالی که ما در ولایتمان می گوییم “ساکت” شود، نه “ساکن” شود. این تهرانیها نمی فهمند که ما سعدی را بهتر می فهمیم.» بعد از جلسه به او گفتم: «دوست عزیز : ما هم در تهران می گوئیم “ساکت شود” همان طور که درد را می گوئیم ساکت شود. ولی در شعر سعدی درستش “ساکن” است. و منظور از ساکن شدن هم متوقف شدن و دوام نیاوردن است و این بحث دراز دامنی است در فلسفۀ عاشقانۀ ما که آیا اشتیاق عاشق فقط زمانی دوام دارد و عاشق را به سمت معشوق به حرکت در می آورد که از معشوق دور است و به اصطلاح از او غایب است، یا نه، حتی بعد از رسیدن به حضور معشوق نیز همچنان فعال است و دوام دارد و متوقف نمی شود یا به قول سعدی ساکن نمی شود.» قبول نکرد. نمی خواست قبول کند که یک نفر غیر خراسانی هم ممکن است سعدی را درست بخواند. گفت: «نه، همان ساکت درست است.»
ببخشید، من کجا بودم به کجا رسیدم! قرار بود در بارۀ رندی حرف بزنم رسیدم به شوق و دوام اشتیاق. شاید هم زیاد بی ربط نبود.
—————–
*نوشته دکتر پورجوادی ظاهرا دارد تعیین می کند که چه کسی می تواند در باره حافظ یا سعدی حرف بزند. این مثل آن است که بگوییم چه کسی حکومت کند (در اینجا حکومت ادبی). بهتر است بحث را باز نگه داریم و بگوییم هر کسی می خواهد حرف بزند (و حکمت ارائه کند و حکومت کند) چه پزشک باشد یا مترجم یا استاد دانشگاه یا دیگر و دیگر اما باید از این اصول پیروی کند و روش تحقیق بداند و الخ. و گرنه می ترسم مصداق این سخن حافظانه شود که چو پرده دار به شمشیر می زند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند. این بحث عقبماندگی در علم و تحقیق هم کمی زیاده “دستمالی” شده – با الهام از نوشته خود ایشان! بهتر است محقق غربی را با محقق شرقی از هر لحاظ مقایسه نکنیم که از بسیار جهات مع الفارق است. اولین هدف چنین نقدی نوشته های خود دکتر پورجوادی خواهد بود که آیا در سطح فلان محقق غربی هست یا نیست. و چون نیست پس اصولا این مقایسه مفید نتیجه ای نیست. – م.ج