امیرحسین اکبری شالچی
از روزگاری که بیرونی و پورسینا کوشیدند در نوشتههای پارسی خود به جای واژگان بیگانه از واژگان پارسی بهره گیرند، بیش از هزار سال گذشته است. اما کوششهایی که در این راه شده در پنج دهۀ فرجامین، شتاب بیشتری برداشته و فرهنگهایی نوشته شده که میخواهند برابر پارسی هر واژۀ دخیل بیگانه را در دسترس پارسیزبانان بگذارند. با اندکی درنگ و پژوهش و سلیقه میتوان در هر کدام از این کتابها کاستیهای فراوانی را یافت و دانست که این گرایش هزارسالۀ زبان پارسی هنوز هم از یک واژهنامۀ کارآمد برخوردار نشده است.
در این میانه «واژهیاب» آقای ابوالقاسم پرتو میتواند غلطانداز بزرگی باشد. چرا؟ چون این کتاب از نگاه گنجایش چند برابر کارهای دیگر است و هممیهنان ما بدبختانه هنوز هم میپندارند که بزرگی یک کتاب به معنای بزرگی نویسندۀ آن است، در جایی که برعکس، هر چه یک کتاب بزرگتر باشد، احتمال لغزش نویسنده هم بیشتر میشود.
«واژهیاب» گرههای پیشین سرهگرایی را نگشوده، یگانه چیز آن که در چشم میزند، کوشش ویژۀ نویسنده در بزرگ کردن کتاب و گنجایش آن است. نویسنده با این کار هرچند نگاه بسیاری کسان را سوی خود کشیده باشد، بخشی از سرهدوستان را از این گرایش ترسانده و بخشی دیگر را به بیراهه کشانده است.
اینک با هم نگاهی به برخی از کاستی و لغزشهای واژهیاب میاندازیم:
واژهیاب نیز مانند بسیاری از دیگر واژهنامههای فارسی به سره، آگنده و بسیار هم آگنده از درآیه [مدخل]های تازی است که در زبان پارسی هیچ کاربردی ندارند. شاید در سدههای پیشین گهگاه به کار رفته باشند، اما آوردنِ آنها در یک چنین فرهنگی نه تنها سودمند نیست، که ارج و ارزش بخشیدن به واژگان دخیل مرده در زبان ما و به گونهای کوشش در رو آوردن آنها نیز هست. برای نمونه ایشان سرواژۀ «هَرثَمَه» را آورده و سرۀ آن را «شیر بیشه» نوشتهاند. گمان نمیکنم هیچ پارسیزبانی واژۀ هرثمه را بداند، اگر هم کسی جایی با آن برخورد کند، معنایش را در یک واژهنامۀ تازی-پارسی خواهد جست.
بخش کلانی از کموبیش ۶۰۰۰۰ سرواژۀ واژهیاب را همین گونه واژگان تازی میسازند. نمونههایی دیگر از این دسته سرواژگان تازی:
«سخوط: پلید؛ تکاوح: مروسیدن به بدی، دژخویی؛ فَقحَلَه: خشم بیجا؛ فَطین: تیزهوش، زودیاب، زیرک؛ ثِرمِط: میش؛ یَسَف: مگس؛ همیشه: ملخ پخته؛ صعّار: خودبزرگبین.» اگر کسی بتواند بگوید که این واژگان در کدام شهر یا روستای پارسیزبان به کار میروند، یا زمانی میرفتهاند، جستار بسیار دلچسپی میشود! ایشان به جای آن که خدای خود را سپاس گزارند که این دسته از واژگان اگر هم یکی دو بار در زبان پارسی به کار رفته باشند، پذیرفته نشدهاند، همه را دوباره به گونهای رو آوردهاند! این کارْ تنها واژهیاب را کلان و هراسانگیز ساخته، و از سوی دیگر بهسختی از کاربردش کاسته است.
نکتۀ دیگر که البته آن هم ویژۀ واژهیاب نیست، معنی کردن، به جای «برابر» دادن است. این دسته از فرهنگنویسان، گاه فراموش میکنند که آماجشان به دست دادنِ واژۀ پارسی است که در برابر واژۀ بیگانه باشد، و در برابرِ سرواژۀ بیگانه به گزارش معنی آن میپردازند. برای نمونه در برابر سرواژۀ «جعفریۀ دیگر» آورده: «دو گروهند، نخست آنان که زنجیرهی پیشوایی را به رهنمود جعفر صادق (ع) پایانیافته میدانند و دیگر آنانکه جعفر برادر رهنمود حسن عسکری (ع) را رهنمود یازدهم میدانند و رهنمود پنهان را باور ندارند (فضل بن شادان نیشابوری)». ایشان گویا با واژۀ «امام» هم شوخی دارد، چون امام را «رهنمود» نامیده! نکتۀ دیگری که بسیار روشن است این است که این نثرِ شادان نیشابوری در سدۀ چهارم نیست، بلکه زبان ساختگی خود آقای پرتو است و ایشان به هنگام نقل قول هم در نوشتۀ نویسنده دست برده است.
گاهی این گونه روشنگریها چنان است که نه تنها خواننده را از جستار دور خواهد انداخت، که سرگشتهاش هم خواهد نمود. ببینیم واژۀ «صوفی» به پارسی سره چه میشود: «سوفی، این واژه برگرفته از Sophos یونانی برابر با دانش و فرزان است (ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند)، این واژه برگرفته از صوفه است و آن گروهی بودهاند که در روزگاران کانایی پیشیاران خدایخانه بودهاند (غیاثالدین محمد، غیاثاللغات)، چون صوف یا پشمینه میپوشیدهاند، صوفی نام گرفتهاند (جواد نوربخش، معارف صوفیه)، پشمینهپوش.» نخست باید پرسید که واژهیاب یک فرهنگ پارسی سره است یا واژهنامۀ توضیحی عرفانی؟ دودیگر آیا براستی غیاثالدین محمد واژههای «کانایی، پیشیاران، و خدایخانه» را در نوشتۀ خود به کار برده یا ایشان به خواست خود در نثر ایشان دست بردهاند؟ آقای پرتو باز با «کعبه» هم شوخی کرده و آن را خدایخانه نامیده! سهدیگر خواننده که تنها در پی برابرِ پارسیِ واژۀ سادۀ صوفی است، چگونه باید پیوندی خردپسندانه میان صوفیِ یونانی بیرونیِ رهسپار هندوستان از یک سوی، و پیشیاران خدایخانه در روزگار غیاثالدین محمد، از دیگر سویْ بیابد؟
در برابر «طالش» نوشتهاند: «نادرستنویسیِ تالش، بخشی از استان گیلان (برهان)» اما هرچند برهان قاطع چنین آورده، بخش بزرگی از تالش در آذربایجان میافتد، چنان که ناظمالاطبا در برابر «تالش» نوشته: «طایفهای در گیلان و آذربایجان که یک قسم فارسی دری تکلم میکنند و گویا زبان آذربایجان قبل از غلبۀ ترک همین زبان بوده، چنان که هرزند به همین زبان تکلم مینمایند (۱).
گذشته از سرواژهها، پسواژهها هم گاه معنی مرده یا معنای تازی واژه را میرسانند. میدانیم که بسیاری از واژگان تازی و بیگانه در پارسی به معنی یا معناهای تازی و بیگانۀ خود به کار نمیروند، بلکه پارسیزبانان تنها یک یا چند معنی آنها را پذیرفتهاند یا معنای تازهای به آنها بخشیدهاند. در واژهیاب بسیار دیده میشود که کوشش شده همۀ معنیهای واژۀ تازی در زبان عربی باز شده برابرگذاری گردد، در جایی که کمتر پارسیزبانی آنها را به معنی یا معنیهای تازیشان میشناسد. برای نمونه اگر کسی بخواهد دریابد برابرِ سرۀ «دولت» چیست، با این برابرها روبرو خواهد شد: «۱- گردش زمان، بخت، ۲- کشور (معین)، ۳- ستاد (فرهنگ کوچک)، ۴- چیرگی، ۵- رواگین (= متداول)، ۶- چینهدان، ژاغر، ۷- هشتپا (=اختاپوس)، ۸- انبانچه». بههرروی سرهجو، برابرِ پارسیِ «دولت» به معنایی که در زبان پارسی کاربرد دارد را نخواهد یافت و خود را روبرو با چندین واژۀ نابجا خواهد دید که دور نیست وی را از کاربردِ واژگان پارسی پشیمان سازد. از میان این هشت معنی تنها یکیشان گهگاه در پارسی کاربردی مییابد و معنیهای دیگر آن یا در زبان تازی است و ویژۀ همان زبان مانده، یا برابری نارساست.
نمونۀ دیگر: «قبض» با این که واژهای بیگانه است به خوبی جا افتاده و همۀ ما میدانیم معنای بنیادین آن «فیش» است. اکنون ببینیم واژهیاب در بارۀ آن چه میگوید: «۱- پنجه گرفتن ۲- گرفتگی ۳- دست کشیدن، باز ایستادن از گرفتن چیزی (آننداراج) ۴- تند راندن (لاورس) ۵- تُرُنجیده کردن، تُرُنجاندن ۶- از آن خود کردن ۷- چیرگی نمودن ۸- پلید خشکی»
همچنین «منظوم» را «گروه ملخ» معنی کرده! در برابرِ «ناموس» پانزده معنی آورده که هیچکدام معنی بهکارروندۀ این واژه را در زبان پارسی نیست! باید در یاد داشت که این واژه مرده نیست و در پارسی افغانستانی کاربرد بسیار دارد. بیشتر این معنیها یا هیچ رواجی در زبان پارسی نیافته یا زمانی گذارا کاربردی داشته و دیگر ندارد. این کار بیشتر به تبلیغ برای واژگان بیگانه میماند تا کوشش برای یکدستی زبان.
گاه همۀ سرواژگان پیوسته به یک جستار را در زیر یک سرواژه آورده. برای نمونه سرواژگان Corner, Capitain, Out, Penalty, Offside, و Hand همه و همه را زیر «فوتبال» آورده، در جایی که هر کدام باید سرواژهای جداگانه میشد. سرهجو از کجا باید بداند که Corner را باید زیر واژۀ فوتبال جست؟ برخی از این واژگان را دوباره یاد کرده و اینچنین، یک واژه را دو بار در واژهنامۀ خود آورده، چنان که در بارۀ واژۀ «تیم» چنین است.
شوربختانه بیشتر سرهنویسان سرچشمههای زبانی خود را به دست نمیدهند. هرچند آقای پرتو چنین کرده، اما همچنان سایهای تیره بر کارش افتاده. در پایانِ واژهنامه با یک فهرست شانزدهبرگی از واژههای یک فرهنگ شصتهزارواژهای روبرو میشویم. اما کدام سرچشمه به کدام واژه برمیگردد؟ تنها برخی از واژگاناند که سرچشمهشان به دست داده شده. درصد بسیار بالاتری از آنها روشن نیست از کجا آمدهاند. اگر بخواهیم بدانیم واژۀ بجا و زیبای «دلپاسی» که سرۀ «مراقبه یا مدیتیشن» دانسته شده از کدام سرچشمه است، باید همۀ سرچشمههایی را که فهرستشان به شانزده برگ میرسد، زیرورو کنیم؟ بسیار بهتر بود اگر نویسنده در برابر هر واژه دستکم یکی از سرچشمههای آن را یاد میکرد، و نیز اگر خود واژهای ساخته، در بارهاش روشنگری میداد.
دیگر از گزندهایی که برخی از سرهگرایان به سرهگرایی زده و میزند، این است که سرهگرا میخواهد به پیروی از فرهنگنویسان کهن بر پایۀ یک بند سروده، واژهای را پارسی یا به همان معنایی که خود میپسندد یا میجوید، بداند. اما فرهنگنویسان کهن، جز اندکْ بار در این کار به لغزش نیفتادهاند. اگر به بندهای سرودهها نگاهی دیگر افکنیم، میبینیم که هیچ نیازی نیست که واژۀ پارسی را به معنایی که سرهگرا میخواهد به کار رفته باشد، بلکه همان معنای همیشگیاش بس است! برای نمونه در برابر واژۀ «موزه» چنین میخوانیم: «فرانسوی، گنجخانه،
دوستان گنجخانۀ رازند
رنجبردار و گنجپردازند (سنایی)»
اما چه نیازی هست که واژۀ «گنجخانه» را در بند یکم سنایی به معنی موزه بدانیم؟ گنجخانه در این جا به همان معنی همیشگی خود یعنی «خزانه» است. اگر دوستانی که سنایی از آنان سخن میگوید، چند سده پیش از خود وی مرده بودند، شاید چنین برداشتی اندک راهی به ده میبرد! چرا که موزه، جایگاه آثار بسیار پربهاست، اما آنها کهن نیز هستند. لیک سخن سنایی به زمان حال ساده، آن هم سادۀ ساده گفته شده است!
یکی دیگر از آسانگذریهایی که سرهگرایان گاه در دام آن میغلتند، این است که واژۀ سرهای را که به گونهای پستتر یا پایینتر از واژۀ بیگانه است، در برابرش مینهند. آنان با این کار از کسی که هنوز سرهجوست، میخواهند که واژۀ سرهای را که بارِ ارزشی کمتری دارد، به جای واژۀ بیگانه به کار زند. در واژهیاب، سرۀ «پیپ» را چپق دانسته! اما روشن است که به هیچ پیپکشی نمیتوان گفت: «چپقتان چه بوی خوبی میدهد!» وی بیگمان این سخن را گوشهدار خواهد یافت. به سخن دیگر، «چپق» پایینتر از پیپ است و پارسیزبانان آنها را به جای همدیگر به کار نخواهند برد. به همین روش، پارسیِ «بنزین» را هم «نفتک» گذاشته! خردِ زبانی چگونه بپذیرد که نفت با انجام یک دسته دگرگونیهای پیچیدۀ فنآورانه، پالایش شده چیز گرانتر و کارآمدتری گردد، اما برعکس، پسوند کوچکشماری «ak» را بگیرد؟ در پی آن «بنزینفروش» را هم «نفتفروش» گفته! خود پیداست که هر کارکن هر پمپ بنزینی این نام سرهنما را کنایۀ خوارشمارانهای دانسته پاسخ رنجانندهای به سرهگرای گرامی خواهد داد! از دیگر سوی، اگر سرۀ بنزین «نفتک» است، چرا سرۀ بنزینفروش به جای نفتکفروش، نفتفروش باشد؟ سرۀ پلیس را هم پاسبان دانسته که داستان آن نیز همین است! اینها را نمیتوان چیزی جز شوخی با زبان دیرپای پارسی دانست.
این گونه لغزشها گاه به برداشت نابسنده و شتابزده از سرچشمههای نیز برمیگردد. برای نمونه در برابر «مجرد» شش معنی آورده که یکیشان واژۀ لُغُندَر است که آن را در کمانک، افغانی دانسته. از آنجایی که در فهرست سرچشمههای پایان کتاب، جز «فرهنگ گویشی خراسان بزرگ» (۲) نوشتۀ دیگری به افغانستان پیوسته نیست، میتوان گفت که این واژه باید از آنجا برداشته شده باشد. اما در این میانه هم دو لغزش روی داده: نخست این که «لغندر» در آنجا نه به معنی مجرد، بلکه به معنی «لاابالی و مجرد» آمده که روشن است آهنگ از آن هر مجردی نیست، بلکه آن مرد مجردی است که از روی لاابالیگری مجرد مانده یا میخواهد بماند. دودیگر «افغانی» زبان پشتونهاست، اما همۀ واژگان «فرهنگ گویشی خراسان بزرگ» یا پارسیاند یا در گویشهای پارسی آن سرزمین کاربرد دارند. نشان کوتاهشدۀ «افـ .» که در آنجا پیش روی واژۀ لغندر آمده هم کوتاهشدۀ «افغانستان» است نه افغانی.
آسانگذری، کمبودی است که میتواند چهرههای بسیار رنگارنگی را از خود وانمایاند. من در اینجا نگاهی گذرا به نمونههایی از برابرنهادههایی که میتوانستند بهتر ساخته شوند، میاندازم:
«واحسرتا: چه رسانهای»
درست است که «رسانه» در فرهنگهای کهن به معنای تأسف و یا معنیهایی نزدیک به آن هم آمده، اما همه میدانیم که واژۀ «رسانه» هماینک «وسیلۀ ارتباط جمعی» را میرساند.
مردم از «چه رسانهای» به جای «وا حسرتا»، «چه تلویزیونی» یا «چه رادیویی» یا چیزی از همین رده را در خواهند یافت. تنها کسی که بخواهد خود را ریشخند مردم کند این واژۀ آقای پرتو را به کار خواهد برد.
«مورب: استوارشده»
اما مورب به معنای کج است، و استوار چون محکم است یادآور راستی است نه خمیدگی.
«الحمد: سپاس خدا راست»
باز هم شوخی؟ آن الحمدالله است نه الحمد!
«معلم اول: آموزندهی نخست، پاژنام: ارستو»
آموزنده هم به معنی آموزشدهنده است و هم آموزشگیرنده، بلکه بیشتر هم به معنای دوم به کار میرود. ما که میدانیم آهنگ از «معلم» همان معنای یکم است، چرا باید سرهجویان را پریشان سازیم، در جایی که بهسادگی میتوانیم به جای آموزنده، آموزاننده یا همان آموزگار بگوییم و دستکم مایۀ لغزش کسی نشویم؟
«رباعی: چهارپاره… رباعیات: چارپارها»
چارپاره گونهای از نوپردازی است که بند یکم آن از نگاه قافیه آزاد است، اما بند یکم رباعی، آزاد نیست و آهنگش هم لاحولولاقوۀالابالله است و بس. در جایی که آهنگهای چهارپاره بسیار گوناگون است.
«فیلم: رخشاره… سینما: رخشار»
بیرودربایستی باید گفت که مردم توفیر بسیار ریز این دو واژه که یک «e» بیشتر نیست را در نگر نگرفته آن دو را با هم خواهند آمیخت. ایشان خود هم بارها این گونه توفیرهای ریز را فراموش کردهاند. پیش از این دیدیم که رباعی را «چهارپاره» اما رباعیات را «چارپارهها» نامیدهاند.
«پمپ: بادکش»
اما پمپ معمولاً به جای هوا (باد) برای کشیدن آب و مایعات به کار میرود.
«کلاسور: هزارپیشه»
هزارپیشه در بخشی از خراسان بزرگ که اینک افغانستان نام دارد به معنی «آدم تیز و کاری، کسی که در بسیاری کارها تردست و دانا باشد» (۲) به کار میرود، و نیز: «چاقویی است که ابزارها و افزارهای گوناگونی دارد، مثلاً قیچی کوچک، درشیشهواکن و… » (۲) این واژه به این معنی در کشوری که کمابیش سی هزارهزار جمعیت دارد، جا افتاده و بر سر زبانهاست. اما به کار داشتن آن به معنی «کلاسور» بسیار دشوار است، زیرا فراواناند چیزهایی که میتوانند به چند آهنگ به کار داشته شوند. چرا خطکش را هزارپیشه ننامیم، هنگامی که با آن هم میتوان خط کشید و هم میتوان اندازه گرفت و هم میتوان تنبیه کرد و هم میتوان چیزی را نشان داد؟
«دکتر: Dokteur، فرانسوی، ۱- پزشک ۲- استاد»
ایشان در شمارۀ ۲ از جلد ۳ گاهنامۀ فرهنگی ایرانزمین چاپ کانادا «دکتر ابوالقاسم پرتو» نامیده شدهاند، اما در شمارۀ پس از آن به پرخاش، برای گردانندگان آن گاهنامه نوشتهاند: «نام مرا با بَرنام «دکتر» همراه کردهاند که در آموزش دانشگاهی بدین پایه نرسیدهام.» گردانندگان ایرانزمین چاپ کانادا از همین روی در همان شماره ایشان را با نام «استاد ابوالقاسم پرتو» یاد کردهاند. اکنون میتوان گفت که گرهی از کار گشوده نشده، چون به گواه واژهیاب، ایشان «استاد» را هم همان دکتر میدانند! نیازی به بازگشودنِ ندارد که برخی دکترها نه پزشکاند نه استاد. این خود نشانگر آن است که این واژه با آن که بیگانه است، معنایی جاافتاده و باریک در زبان ما دارد و جابهجا کردن آن به سادگیْ میتواند کمکی به سستی و نارسایی زبان باشد.
شمار واژگان بیگانه و نیمهبیگانهای را که واژهیاب نیاورده، بههیچروی نمیتوان پایین دانست. چه بسیارند واژگان دخیلی که بر سر زبانها هستند، اما در واژهیاب نشانی از آنها یافت نمیشود و سرهدوست آنها را نمییابد. ایشان خود چنین چیزی را باور ندارند، چون در شمارۀ ۳ از جلد سوم گاهنامۀ ایرانزمین چاپ کانادا در پاسخ به یکی از نویسندگان شمارۀ پیشین مینویسند: «نوشتهاند “روشن است که فرهنگنویسان بسیاری از این واژگان را برگرفتهاند، اما آنان هرگز نتوانستهاند همۀ آنها را گرد آورند” پیداست که ایشان [آن نویسنده] از فرهنگ کوچک ذبیح بهروز و واژهیاب این کمترین آگاهی ندارند. در واژهیاب برابرهای شست هزار واژۀ بیگانه آمده.» پس آقای پرتو خود را در شمار فرهنگنویسانی میآورد که همۀ واژگان را نوشتهاند!
در اینجا به پارهای از واژگان بیگانه و نیمهبیگانۀ پرکاربردی که در فرهنگ سهجلدی واژهیاب نیامده نگاهی میافکنیم: «اینترنت، خاله، صفت، تظاهرات، ضبطصوت، المپیاد، جاروبرقی، الکترونیک، ملیگرایی، چراغ خطر، ورود ممنوع، شیک، وانت، مخلوطکن، منشی تلفنی، افاف، اورژانس، ماشینحساب، یعنی، کارت افتخاری، مینیبوس، کاپشن، سوییچ، پیتزا، تایپیست، سانس، صندوق عقب، رسید، ذره، سانتیمتر، فالانژ، راسیسم، کاربراتور، فانتوم، سرسوپاپ، فمینیست، ماژیک، حکومت نظامی، سشوار، دیجیتال، صهیونیسم، حساب بانکی، الکتروتکنیک، الکتریکی، فوق لیسانس، خط استوا، رأسالسرطان، بیگودی، کلینکس، کارت ویزیت، ضداطلاعات، توسعهطلبی ارضی، سیفون، بربرینگ، ضدیخ، تلهکابین، تلسکی، تیراژ، گودبادی پارتی، آرپیجی، خمسهخمسه، فوق دیپلم، فوق دکترا، شربت شهادت، شهادتطلب، خودکفایی، جاسوییچی، اروتیک، پرتابل ، میز توالت، حقالسکوت، مینیاب، مدح شبیه به ذم، وحدت کلمه، احضار روح، تونیک، تکماده، کیوسک، تریلی، بَنزِن، آب اکسیژنه، بژ، تبدیل به احسن، نئاندرتال، ساعت شماطهدار، عمل جنسی، مصادرهبهمطلوب، مثال نقض، مشروعیت، باند، رشد و توسعۀ اقتصادی، کیلومترسنج، دیکتاتوری پرولتاریا، کلخوز، حفظ ظاهر، ظاهرداری، صفحهکلاچ، قیاس معالفارق، فانی فی الله، رشد جمعیت، وجه مشترک، فیلم سهبعدی، نقاشی متحرک، کرمپودر، رسم فنی، مخرج مشترک، مقوا، طی الطریق، اجرام فضایی، ریمل، کورنومتر، سرعتسنج، سبقت ممنوع و… » آقای پرتو به جای آوردن این واژگان زنده و پویا و پرکاربرد زبان پارسی، سراغ واژگان تازی شاخودمداری مانند هرثَمَه و فَقحَلَه و قُنذَعَه رفته که حتی تلفظ درستشان هم برای پارسیزبانان بسیار دشوار است، چه رسد به آن که بتوان آنها را واژۀ بیگانۀ بهکاررونده در زبان پارسی دانست. چنین است که واژهنامهای کتوکلفت، اما ناکارآمد پدید آمده است.
روشن است نمیتوان چشم داشت که کسی از همۀ سرچشمههای پژوهشی بهره گیرد، اما ایشان خود در همان شمارۀ همان گاهنامه در بارۀ واژهیاب خود مینویسند: «در گردآوری واژگان پارسی تا آنجا که شدنی بوده از خاستگاههای گوناگون بهره بردهام و از همگی گویشهای ایرانی که گردآوری و به چاپ رسیده، سود جستهام.» این در جایی است که از چند دسته سرچشمههای گویشهای پارسی در آن فهرست هیچ نشانی یافت نمیشود:
۱- نخست باید از هزاران واژهنامه و نوشتاری یاد کرد که تاجیکان به ویژه در روزگار شوروی در بارۀ گویشهای تاجیکستان و آسیای میانه نوشتهاند. یکی از سودمندترینهای آنها «لغت مختصر لهجههای بخارا»ست ، واژهنامهای با بیش از ۳۰۰۰ سرواژٰۀ کارآمد (۳). شاید بگویند که این گونه کارها به دبیرۀ سیریلیک نوشته شده و خوانده نمیشود. این از نگاه من پذیرفتنی نیست، چون فرهنگپژوهان ایران از آموختن دبیرۀ سیریلیک گریزی ندارند.
۲- اما اگر هم بپذیریم چنان است، با دستهای دیگر از سرچشمهها چه خواهیم کرد؟ افغانستانیها هم پژوهشهای خوبی در زمینۀ گویشهای پارسی کردهاند که از آنها هم هیچ نشانهای در فهرست سرچشمههای واژهیاب نمییابیم. در اینجا من تنها از «قاموس لهجۀ دری هزارگی» نام میبرم که کار شاه علیاکبر شهرستانی یک از زبانشناسان شایستۀ یگانه همسایۀ همزبان ماست (۴). شاید گفته شود که اینها چاپ بیرون از ایران است و چندان در دسترس ایرانیان نیست.
۳- اما واژهیاب با بسیاری از پژوهشهایی که در خود ایران بیرون آمده بوده هم سروکاری پیدا نکرده. از میان آنچه به پارسی است، میتوان از «گویشهای پیرامون کاشان و محلات» (۵)، «فرهنگ فرامرزان» (۶)، و یا «فرهنگ بهدینان» (۷) یاد کرد. گذشته از سرچشمههای پارسی، از سرچشمههای فرانسوی و انگلیسی هم نام بردهاند. شمار سرچشمههای کارای اروپایی که از آنها در نوشتن واژهیاب بهرهگیری نشده، چند برابر بیشتر از سرچشمههای غیراروپایی است (۸).
—————
* برای دیدن منابع مقاله به لینک ناشر یا نویسنده (بعد از این) مراجعه کنید.
پارسی انجمن این مقاله قدیمی را بتازگی در وبسایت خود بازنشر کرده است. اصل آن را در وبلاگ آقای شالچی، عاقلان دانند، ببینید که تاریخ ۱۳۸۸ دارد.