فارسی را به فارسی ترجمه نکنیم

محمدکاظم کاظمی
خبرگزاری فارس – افغانستان

«مهدی غبرایی» مترجم نامدار ایرانی از جمله افرادی بوده که به طور جدی در این عرصه کار کرده و از این رهگذر به ادبیات داستانی افغانستان و کتابخوان‌های ایران خدمت‌ کرده است. ولی اخیراً ما از ترجمه رمان‌هایی از «عتیق رحیمی» نویسنده افغانستانی ساکن اروپا باخبر شده‌ایم که در اصل به فارسی بوده و به انگلیسی ترجمه شده و اکنون غبرایی آن‌ها را دوباره به فارسی بازگردانده است. یعنی دو کتاب «خاکستر و خاک» و «هزارخانه خواب و اختناق» که وی آن‌ها را با نام‌های «خاک و خاکستر» و «هزارتوی خواب و هراس» ترجمه کرده است.

این ترجمه کتاب فارسی به فارسی با واکنش بعضی از نویسندگان افغانستان مواجه شده است. «محمدحسین محمدی» داستان‌نویس صاحب‌نام، در صفحه فیس‌بوک خود به این کار غریب پرداخته و آن را «زیره به کرمان بردن» خوانده است. در مقابل «مهدی غبرایی» در گفت‌وگویی با خبرگزاری ایسنا، دلایلی برای این ترجمه کردن عنوان کرده که به نظر من با توجه به آنچه اینک خواهم گفت، پذیرفتنی نیست.

وی گفته است با توجه به اینکه برخی از این آثار به فارسی دَری نوشته شده بود، ناشر تصمیم گرفت این آثار به فارسی رایج در ایران ترجمه شود، زیرا بعضی مفاهیم فارسی دری در ایران فهمیده نمی‌شود.

من پیش از اینکه به بررسی این سخن غبرایی بپردازم، یادآور می‌شوم که ترجمه از فارسی به فارسی، یک زیان فرهنگی بزرگ دارد. این که فارسی دو کشور را ۲ زبان مستقل می‌کند و این، مغایر است با آنچه ما ملل فارسی‌زبان باید در پی آن باشیم، یعنی بیان و اثبات یگانگی زبانی میان مردم فارسی‌‌زبان.

هم اکنون در این قلمرو زبانی، گروهی هستند که به مناسبات و ارتباطات نیک میان فارسی‌زبانان این کشورها هیچ‌ علاقه‌ای ندارند و با جدیت تمام می‌کوشند که زبان فارسی افغانستان و ایران را متفاوت و حتی ۲ زبان مستقل وانمود کنند. با این وصف، سخن از «ترجمه» میان فارسی ۲ کشور گفتن، گمان «ناهمزبانی» را ترویج می‌کند و دقیقاً در مسیر خواسته افرادی است که از این همزبانی خوشحال نیستند.

مشکل دیگر اظهارات غبرایی، این است که فارسی افغانستان را «فارسی دری» خوانده‌اند و آن را انگار شاخه‌ای دیگر از زبان فارسی تلقی کرده‌اند. این درست نیست و باید از آن اجتناب کرد چون مایه بسیار بیگانگی‌ها می‌شود.

«فارسی» و «دری» هر ۲ یک زبان‌ هستند و این زبان، گاهی «فارسی دری» هم خوانده شده است. هم فارسی افغانستان «فارسی دری» است، هم فارسی ایران.

نام «دری» همان قدر که بر فارسی افغانستان قابل اطلاق است بر فارسی ایران هم قابل اطلاق است، چنانکه در زمان‌های قدیم نیز شاعرانی همچون «حافظ» و «سعدی» و «خاقانی» در نواحی غربی این قلمرو، آن را «دری» خوانده‌اند و «مولانا» و «ناصرخسرو» که از نواحی شرقی برخاسته‌اند، آن را «فارسی» نامیده‌اند. شواهد این سخن بسیار است و من در کتاب «همزبانی و بی‌زبانی» به تفصیل به آن پرداخته‌ام.

اما اینکه بعضی از واژگان و اصطلاحات فارسی افغانستان برای مردم ایران قابل فهم نباشد، چیز تازه‌ای نیست و تاکنون یک اثر را محتاج به ترجمه نساخته است، چنانکه کتاب‌های نوشته شده با فارسی ایران، برای مردم افغانستان به ترجمه نیاز ندارد. تعداد این واژگان بسیار اندک است و به راحتی با پاورقی زدن قابل حل است. حداکثر این بود که همان متن فارسی حفظ شود و این کلماتی که فهمیده نمی‌شوند، عوض شوند. باقی کلمات مشترک چه گناهی کرده‌اند که باید ۲ بار از یک زبان مبدأ به زبان مقصد بروند و در برگشت، چه بسا که به چیزی دیگر بدل شوند، چنان که خواهیم گفت.

با این استدلال وی پس بهتر است متون دشواری همچون «مرزبان‌نامه» و «کلیله و دمنه» را هم که بسیاری واژگانشان برای مردم امروز غیر قابل فهم است از روی ترجمه انگلیسی‌شان (اگر چنین ترجمه‌ای وجود داشته باشد) به فارسی بازگردانیم.

در این سال‌ها د‌هها عنوان کتاب در حوزه ادبیات داستانی از نویسندگان افغانستان در ایران منتشر شده و با هیچ مشکلی برخورد نکرده است. شماری از این کتاب‌ها خود من ویرایش کرده‌ام که به شرح ذیل است:

  • «برف و نقش‌های روی دیوار» گزیده آثار «رهنورد زریاب»
  • سپوژمی زریاب «میراث شهرزاد در افغانستان» به کوشش سید اسحاق شجاعی
  • «دشت قابیل» مجموعه داستان سپوژمی زریاب
  • «در کشوری دیگر» داستان بلند سپوژمی زریاب
  • «کوچه ما» رمان محمداکرم عثمان
  • «چراغ سبز» مجموعه داستان نظری آریانا
  • «آخرین شاخه» مجموعه داستان حسین فخری
  • «سرگذشت یتیم جاوید» ترجمه فارسی از عربی: صلاح‌الدین سلجوقی

به اینها آثار نویسندگان مهاجر افغانستانی را بیافزایید که غالباً سرشار از اصطلاحات رایج افغانستان است ولی هیچ‌گاه نیازمند ترجمه دانسته نشده و مورد توجه و تحسین جامعه ادبی ایران بوده است، مانند کتاب‌های «محمدحسین محمدی» و «محمدآصف سلطان‌زاده».

ولی چرا این قدر دور برویم. همین کتاب «خاکستر و خاک» عتیق رحیمی که غبرایی آن را با عنوان «خاک و خاکستر» ترجمه کرده‌اند، در سال ۱۳۸۱ با همان متن فارسی اصلی به همت نشر «ورجاوند» در ایران منتشر شد، از سوی چند نهاد ادبی ایران تحسین شد و جوایزی گرفت. هیچ نشنیدیم که در آن زمان کسی از ضرورت ترجمه یا غیر قابل فهم بودن بخش‌هایی از آن سخن گفته باشد. حالا چرا اکنون و بعد از ۱۴ سال، آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه می‌کنند؟

موضوع مهم دیگر، خطاهای اجتناب‌ناپذیری است که در اثر ترجمه از یک زبان به زبان دیگر، در متن راه می‌یابد. ما چه در کتاب‌های غبرایی و چه در کتاب‌های دیگری که در موضوع افغانستان بوده و از زبان‌های دیگر به فارسی ترجمه شده است، خطاهایی دیده‌ایم که فقط حاصل ترجمه بوده است. مثلاً باری یکی از مترجمان، نام یک شخصیت داستانی به نام «بلبله» را بر اساس متن انگلیسی آن، به «بالبولا» برگردانده بود، چون شاید در متن انگلیسیBolbola  نوشته شده بوده است.

ترجمه‌های غبرایی هم متأسفانه از این خطاها خالی نیست. من فقط مواردی را در اینجا نقل می‌کنم که «محمدحسین محمدی» در نقدی با عنوان «کاغذپران‌ها، سلاطین کابل» بر کتاب کاغذپران‌باز «خالد حسینی» نوشته است.

وی نوشته است: این اشتباهات به کلمات و اصطلاحات خاص بازمی‌گردد که هنگام ترجمه از انگلیسی دچار دگرگونی شده که فقط یک افغان غلط بودن آن‌ها را می‌فهمد.

در این‌جا ترجمه‌ غبرایی را ابتدا می‌آورم و سپس شکل درست‌ آن‌ها را:

  • بند غرقه (قَرْغَه)،
  • قره‌گل (قَرَهَ‌قُل که نوعی گوسفند با پوست گران‌بها است)،
  • چپ‌انداز (چاپ‌انداز)،
  • کابلی‌پلو (قابِلی‌پَلَو)،
  • زرقونه (زرغونه)،
  • استاد سرهنگ (استاد سرآهنگ)،
  • چوپان کباب (کباب چوپان)،‌
  • تیمانی (تَیْمَنی)،
  • ده مزنگ (دهمزنگ)،
  • سراک مهمانا (سَرَکِ مهمانا، سَرَک: خیابان که در اصل واژه‌ای است هندی)،
  • شاهبس (شاه‌باس که در اصل شاه‌باش است و به شکل شاباش و شاه‌باس و شاباس به‌کار می‌برند که به معنای آفرین است.)
  • کرزای (کرزی)

البته رمان «بادبادک‌باز» در اصل به انگلیسی نوشته شده است و این خطاها در ترجمه آن اجتناب‌ناپذیر است، هرچند با مراجعه به یک نویسنده یا ویراستار افغانستانی قابل رفع بود. ولی کتابی که به فارسی نوشته شده و ناگزیر در ترجمه انگلیسی آن خطاهایی از این دست روی داده است، وقتی دوباره به فارسی برمی‌گردد، این خطاها در آن دوچندان می‌شود، در حالی که می‌تواند اصلاً وجود نداشته باشد.

قضیه شبیه به «کپی گرفتن» از «کپی یک مدرک» است، در حالی که اصل آن مدرک موجود باشد. غبرایی از کجا مطمئن است که نتیجه این ترجمه وی بیش از زیان آن خواهد بود. در حالی که وی با این ترجمه از ترجمه، حتی نتوانسته است به کلمه «اختناق» در عنوان کتاب هم وفادار بماند و آن را به «هراس» تبدیل کرده است. به راستی «اختناق» برای مردم ایران نامفهوم است؟ غبرایی گفته‌ که «وقتی مترجم انگلیسی به جای اختناق، Fear ترجمه کرده، من چرا نتوانم هراس بنویسم؟» ولی به نظر من آنچه وی به عنوان توجیه می‌آورند، در واقع بازگوکننده زیانی است که متن از این ناحیه می‌بیند. این که مترجم انگلیسی، کلمه را دقیق ترجمه نکرده است، باید ما را به این نتیجه برساند که به این روش اعتماد نکنیم، نه اینکه ما هم آن خطا را ۲ چندان بسازیم، در عین حال که سبک نگارش نویسنده را هم نابود کرده‌ایم.

حالا بیاییم از یک منظر دیگر به قضیه بنگریم، اینکه انتشار یک متن با فارسی رایج در افغانستان می‌تواند از نظر داد و ستدهای زبانی بسیار فواید داشته باشد، از جمله آشنایی مردم ایران با فارسی آن سوی مرزها. من بسیار دیده‌ام دوستان ایرانی را که از شنیدن واژگان و اصطلاحات رایج در افغانستان به وجد آمده‌اند و حتی مشتاق رواجشان در فارسی ایران بوده‌اند.

در بسیار موارد دیده شده است که دوستان ایرانی ما مشکلاتی را که با متون کهن داشته‌اند، با کمک واژگان و اصطلاحات رایج در افغانستان حل کرده‌اند، چون بسیاری از واژگان دشوار آن متون هم‌اکنون در افغانستان زنده و رایج‌اند. بعضی از این واژگان را حتی می‌توان به دایره واژگان فارسی رایج در ایران افزود، مثل همین ترکیب «هزارخانه» در عنوان کتاب که البته غبرایی در آن مصاحبه آن را به خطا «هزار اتاق» خوانده‌اند و در ترجمه خود، کلمه «هزارتو» را به جایش برگزیده‌اند. این «هزارخانه» به معنی «محل خانه خانه» یک ترکیب زیبای فارسی رایج در افغانستان است و حتی هزارتو هم نمی‌تواند معادل دقیقی برای آن باشد.

چرا «هزارخانه» نباید به فارسی ایران معرفی شود؟ فهم این کلمه برای مردم ایران دشوار است؟ خوب با چند پاورقی و در صورت لزوم یک واژه‌نامه مختصر، می‌شود این دشواری‌ها را رفع کرد و در عوض از نثر اصیل یک نویسنده که هم خصوصیات سبکی و هم ویژگی‌های محلی زبان او را دارد بهره برد. مگر «کلیدر» محمود دولت‌آبادی واژگان دشوار ندارد؟ این کتاب بسیار واژگان محلی دارد و راه چاره هم واژه‌نامه‌ای است که به آن ضمیمه شده و خود گنجینه گرانبهایی از واژگان اصیل خراسانی است.

ما باید به سمتی نرویم که برای تفهیم و تفهم نیازمند ترجمه دانسته شویم. باید به سمتی برویم که به یک زبان فارسی معیار در سراسر این قلمرو زبانی برسیم، زبانی که همه آن را از خود بدانیم؛ با آن با هم گفتگو کنیم و آثار ادبی بیافرینیم. ما فارسی‌زبانان افغانستان به کمک کتاب‌ها و مجلات ایرانی، از فارسی ایران بهره‌های بسیاری برده‌ایم. چرا این داد و ستد نتواند دوسویه باشد؟‌

همرسانی کنید:

مطالب وابسته