این مطلب گزارشی از سه سخنرانی از سخنرانیهای یک نشست به مناسبت «تشکیل اتحادیه انجمنهای علمی دانشجویی علوم اجتماعی سراسر کشور» است که در روزنامه اعتماد منتشر شده است و در سه بخش ارائه می شود. بخش اول گفتار مقصود فراستخواه است. بخش دوم صحبت های یوسف اباذری است و بخش آخر به نقد ابراهیم توفیق از مواضع یوسف اباذری اختصاص دارد.
مقصود فراستخواه
زیتون
من ابتدا باید مفروضات خود را با شما در میان بگذارم، شما نیز میتوانید با نقد خود کلیه بنیانهای بحث مرا به چالش بکشید. تصور من از دانشگاه این است که دانشگاه یک نهاد اجتماعی و فرهنگی از نوع دانشی است. فلسفه وجودی دانشگاه، تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی است، این را از تاریخیت دانشگاه نیز میتوان فهمید. اما دانشگاه به عنوان یک نهاد اجتماعی میخواهد این تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی را از طریق علمورزی، علمآموزی و دانشپژوهی پیجویی کند. فرض من این است که اگر دانشگاه در منطق دولت یا در منطق اقتصادی، ثروت و منفعت ادغام شود هویت ذاتی که فرهنگی-اجتماعی است از او سلب میشود یعنی سرشت ساختی-کارکردی خود را از دست میدهد. چهار موجودیت دولت، بازار، جامعه و دانشگاه هر یک تکنیکی دارند:
تکنیک دولت، قدرت است و این تکنیک وقتی مشروعیت پیدا میکند که قانونمند باشد، توافقی و منطقهای شود و در آن گردش، پرسش، فضای عمومی و… وجود داشته باشد.
تکنیک بازار، منفعت است و وقتی مشروعیت دارد که در آن رقابت، رفاه اجتماعی و کیفیت زندگی باشد و بازتوزیع امکانپذیر شود.
تکنیک جامعه Self یعنی خود است، یعنی جامعه میخواهد کنش متقابل نمادین و خود را ابراز کند.
اما تکنیک دانشگاه علم آموزی، پیجویی حقیقت علمی، پرسشگری و تامل است. مشروعیت دانشگاه نیز با مسوولیت اجتماعی آن حاصل میشود. دانش دانشگاه باید تاثیری برای رفاه اجتماعی داشته باشد، باید در تحول اجتماعی، خود را به اشتراک بگذارد، سهمی در توسعه و رفاه بشر و در پایداری زیست بوم داشته باشد و سهم خود را در پاسخگویی و فهم سفارشهای خاموش اجتماعی مشخص کند. دانشگاهی که نتواند سفارشهای خاموش اجتماعی را در پایان نامههای دکترا و در کلاس و درس خود متاملانه بفهمد و از طریق علم ورزی و علم آموزی آنها را پیجویی کند، به اعتقاد من از نظر فلسفه وجودی پدیداری دانشگاه مورد خدشه قرار میگیرد.
وظیفه دانشگاه اجتماعیسازی علم است نه تجاریسازی آن
دو سنت غیر قابل تفکیک در دانشگاه وجود دارد؛ یکی عقلگرایی است که میگوید دانشگاه باید بتواند اکتشاف کند و ژرفانگر باشد اما سنت دیگر اومانیزم است که میتواند با تعهدات فرهنگی و اجتماعی دانشگاه در سطح محلی، ملی، منطقهای و جهانی دنبال شود. پس فرض اصلی من بر این قرار میگیرد که رسالت مرکزی دانشگاه اجتماعیسازی علم و نه تجاریسازی آن است و من احساس میکنم این توجه در جامعه ما کم است. ما خیلی درگیر مفهوم تجاریسازی شدهایم در حالی که وظیفه دانشگاه نقد روشنگری است نه سرمایهداری دانشگاهی، کارآفرینی اجتماعی است نه کارآفرینی اقتصادی به معنای اخص کلمه. به نظر من بزرگترین دامی که با غلبه اقتصاد نئوکلاسیک بر سر راه دانشگاه گسترده شده تلهای است که سایه ملاکهای صرفا اقتصادی و مدیریت نوین دولتی را روی دانشگاه انداخته و این خیلی مضحک است که مدیریت نوین دولتی نیز همین موضوع را به شکل دیگری دنبال میکند و نتیجه آن نیز مکدونالدی شدن دانشگاه است که پرسشگری دانشجو، شک و تردید او درباره جهان، انسان، مناسبات، وضعیت موجود، آینده، عالم و آدم و هر تعبیر به عنوان امر امکانی را تحت تاثیر قرار میدهد. مسوولیت دانشگاه آزادسازی دانش و عمومیسازی آن است، اثربخشی اجتماعی دانش و دموکراتیزه کردن علم به عنوان یک دارایی مهم انسانی و عمومی است. اینکه دانش از انحصار گروههای خاص خارج شود، اینکه دموکراتیزم دانش به عنوان مرکز زدایی از دانش اتفاق بیفتد، اینکه همه ذینفعان اجتماعی به دانش دسترسی داشته باشند و بتوانند دانش را برای تقلیل مرارتها و بهبود زیست اجتماعی خود به کار بگیرند. عدالت شناختی بزرگترین رسالت دانشگاه است. ما به جای علوم اجتماعی ابزاری به علوم اجتماعی تحول خواه نیاز داریم. موجودیت منطقه و آینده کشور ما به علوم اجتماعی رهایی بخش نیاز دارد و دانشجویان از آنجا که علقههای کمتری دارند بهتر میتوانند مطالبات خاموش اجتماعی و این منطق را که مشروعیت معنایی دارد، دنبال کنند.
شش سرمشق غالب در هشت دهه فعالیت دانشگاه
در هشت دهه فعالیت دانشگاه در ایران، شش سرمشق بر دانشگاه سایه انداخته است:
در دهه اول تا دهه ٣٠ شمسی، مدرنیزاسیون دولتی سرمشق غالب بود و نخبه گرایی دانشگاهی، یک نوع الگوی ناپلئونی فرانسه بر دانشگاه ما سایهانداز بود. در این دوره دانشگاه تا حد زیادی با متن جامعه بیگانه است.
در دوره دوم، دهه ۴٠ و ۵٠ شمسی، سرمشق غالب تکنوکراسی دولتی است و الگوی آنگلوساکسونی جای الگوی فرانسوی را میگیرد. در این مرحله، دانشگاه به ماشینی برای تولید نیروی انسانی متخصص برای تشکیلات دولتی تقلیل یافته است.
دوره سوم، آستانه انقلاب است که پارادایم سیاست زدگی و دیگری شدن دولت بر دانشگاه غالب شده است. در این دوره دانشگاه در سیاست ادغام شده است.
در دهه ۶٠ شمسی، نوعی تغییر استراتژیک -نسبت به قبل از انقلاب- جای غربیسازی را میگیرد، پارادایم انقلاب فرهنگی غالب شده و دانشگاه در دولت ادغام میشود.
در دهه ٧٠ تودهگرایی و یک نوع تقاضای اجتماعی مبهم و قابل تصرف بر روی دانشگاه بر سیطره کمیت سایه انداخته است و در این میان، ظاهرا برنده، گروههای حاشیهای جغرافیایی بودند که به دانشگاه راه یافتند، گروههای درآمدی و گروههای جنسیتی به دانشگاه آمدند اما در نهایت، دود این اقدام در چشم خود آنها رفت زیرا کیفیت پایین آمد، پدرسالاری نیز وجود داشت و سهمیههای جنسیتی را راه انداخت و…
در دهه ٨٠ و دهه ششم که ما هنوز تبعات آن را داریم، پارادوکس عجیب پولی شدن آشکار و نهان دولتی بر دانشگاه غالب شده است. غلبه پارادیم بنگاه داری و درآمدزایی دانشگاه سبب شد مسوولیت اجتماعی دانشگاه و سرمایه اجتماعی آن مخدوش شود.
گره خوردن همهجانبه دانشگاه به دیوانسالاری دولتی
بعد از مرور تاریخی، به وضع کنونی بپردازیم. در حال حاضر ما پنج میلیون دانشجو و ١۵٠ هزار هیات علمی در دانشگاهها داریم که با احتساب پرسنل و کارکنان آنها، جمعیت آموزش عالی ما به تنهایی به جمعیت کشورهایی مثل بحرین، قطر و کویت میرسد. آموزش عالی ما به تنهایی یک کشور است اما کشوری که حدود دو هزار و هشتصد واحد آموزش عالی به نام دانشگاه و موسسه و… در یک سرزمین به شکل عجیبی پراکنده شده و همه آنها به نهادی به اسم دولت سپرده شدهاند؛ دولتی که خود نیز انسجام ندارد، متشکل از دستگاهها و سازمانهای موازی است که نه کارآمد هستند و نه همگرایی قانونمندی بین آنها وجود دارد.
نکته مهم این است که قلمروهای پراکنده دانشگاهی -به لحاظ اطلس دانشگاهی ایران- وجود دارند که توده مبهمی هستند و نمیتوانند خود را سازماندهی کنند، پراکنده شدهاند و از هر جهت به یک دیوانسالاری دولتی گره خوردهاند. دولتی که خود مکانی برای تبادل پرتنش تئوکراسی و تکنوکراسی است و تمام این قلمروها نیز به این مکانها چشم دوخته و از هر جهت؛ از نظر بودجه، بخشنامهها و… به آنها وابسته هستند.
اینجا متوجه میشویم که دانشگاه و علوم اجتماعی در یک چنبره گرفتار شده است که من اسم آن را «سیکل معیوب همهدولتی و بیدولتی» گذاشتهام. یعنی ما در ایران یک وضعیت همهدولتی و یک وضعیت بیدولتی داریم یعنی هزینههای تمرکز را تمام قد میپردازیم اما از هرج و مرج نیز لطمه میخوریم. این وضعیت پارادوکسیکال ما در دانشگاه است. اینجا بحث اصلی من شکل میگیرد؛ اینکه جریان اصلی پیچ و تاب قدرت و منفعت همچنان خود را بازتولید میکند با جهازات و آپاراتوسهایی که موضوع بحث من است. هژمون دولت و بازار و آپاراتوسهای آن، نظام دانشی خود را بازنمایی میکند یعنی هویت علوم اجتماعی بدون اینکه حضور داشته باشد و به عنوان غایب، تعریف، بازنمایی و بازتولید میشود. دانشگاه، دانشگاهی و دانشجویی که سوژههای سر به زیر هستند.
آپاراتوس حتی تمایل به انحلال سوژه و تمایززدایی از سوژه به معنای بوردیویی دارد و به این صورت نظام دانش را بازنمایی میکند. این سوژههای سر به زیر ما هستیم؛ دانشجو برای به تعویق انداختن نوبت سربازی به دانشگاه میآید تا مدرکی را از این فروشگاه مدرک تهیه کند. استاد، باید در این مدیریت نوین دولتی ارتقا پیدا کند بنابراین سرگرم چرتکه است که چگونه میتواند حجم رزومه خود را سامان دهد. رییس دانشگاه در کریدورهای دولتی به دنبال لابی است برای جلب بودجه و تصمیمگیری و دوره بعدی ریاست و انتخاب شدن و… یا در حاشیههای جناحی لابی میکند یا در کریدورهای دیوانسالاری. از سوی دیگر نیز به یک بازار انحصاری که وجود دارد متوسل میشود برای اینکه از آنجا نیز بنگاه داری کند و پول دربیاورد. کارفرما نیز آن بالا نشسته و دانشآموختگان را غربال میکند.
دولت، علم را به اهالی علم تحویل دهد
در این شرایط نیز انجمنهای علمی-دانشجویی فوق برنامههای دانشگاه و این وضعیت، یا حاشیهای بر متن سیاسی جامعه یا دفاتر کاریابی هستند. اینجا دو راه برونشو وجود دارد؛ یکی اینکه دولت، علم را به خود اهالی علم تحویل دهد. اینجاست که لازم است شبکه دانشگاهها و دانشگاهیان شکل بگیرد. قلمروهای دانشگاهی نیز به عنوان راه دوم برون شدن، باید خود را از این بروکراسی دولتی و تکنوکراسی بازار رها کنند و هویت آکادمیک و اجتماعی خود را بازیابی کنند که این در حال حاضر از طریق هیات علمی مقدور نیست. وضعیت سازمانی هیات علمی در دانشگاه در مکانهای سازمانی، چندان سهل نیست که از طریق آنها این اتفاق بیفتد.
به تصور من، تنها از طریق اجتماع علمی و امید اجتماعی به مکان سوم علم که شما در آن هستید – اینجا مکان سوم است- امکانپذیر است. مکان اول، در خلوت شما و هیات علمی است، در مکان دوم شما در امتحان شرکت میکنید و واحد میگذرانید و پایههای رسمی هیات علمی است، مکان سوم نیز در این فضای عمومی است. فضای عمومی علم یعنی تعاملات اجتماعی علم، حوزه عمومی علم، ژورنالیسم علمی، ترویج علم، عمومیسازی علم، پیجوییهای مسوولیتهای اجتماعی علم و به تعبیر دکتر قانعیراد رییس انجمن جامعهشناسی، بلند شدن و کاری کردن و از آن طریق باز درس خواندن، اندیشیدن، تامل کردن و باز متفهمانه و منتقدانه کار کردن و از آن طریق اکتشاف کردن، تفسیر کردن، توضیح دادن، تبیین کردن و راهحل نشان دادن برای تقلیل مرارتها.
این امید اجتماعی است که به نظر من در مکان سوم اتفاق میافتد و این از طریق انجمنهای علمی، حرفهای و تخصصی دانشگاهیان در بیرون سیستمهای سازمانی دانشگاهی و بوروکراتیک با عضویت داوطلبانه و از طریق انجمنهای علمی دانشجویی امکان مییابد. در بیرون از سیستم و خارج از این ماشینهای سیاسی و دولتی و مدیریت نوین دولتی که بر دانشگاه حاکم است، باید این اتفاق بیفتد.
ترمیم شکست در عمل اجتماعی
ظرفیتهای این مکان سوم به این شکل است؛ چیزی که در ساختار نیست در این فضا وجود دارد. تمایززدایی در سیستم و تمایزیابی در این فضا است. اخلاق در سیستم و اخلاقیات در این فضا وجود دارد. اگر بتوانم درست از فوکو وام بگیرم آنچه از طریق گفتمانها و نهادها به جامعه وارد میشود اخلاق است اما آنچه به تعبیر فوکو ادراک، تجربه و حس اخلاقی است به من میگوید به فکر مرارتهای انسان باشم، مسوولیت اجتماعی را بفهمم اساسا مسوولیت فهم متاملانه و منتقدانه شرایط را بفهمم یک کردار آزادانه و یک خودآگاهی شخصی میخواهد که به تعبیر فوکو «تکنولوژی نفس» است و اینجاست که اخلاقیات به جای اخلاق موضوعیت پیدا میکند.
این از طریق مکان سوم امکان مییابد. شما تنها از طریق این فعالیتهای آزادانه خودآگاه در حیطه امکانها و دلخواهانه و با انتخابهای شخصی میتوانید خود را توسعه دهید و یک دانشمند مفید و موثر برای نسلهای آینده بشوید. این تجربه اخلاقی از طریق این مکانها برای من اهمیت دارد زیرا من از تجربه اخلاقی در جامعهای صحبت میکنم که ما در آن با خطر شکست اخلاقی و شکست نهاد اخلاق مواجه هستیم.
نیاز است از طریق مکانهای سوم و امید اجتماعی که در آنها وجود دارد، از طریق کردارها، حسها و تجربههای مشارکت، انسان دوستی، غمخواری بشر و دغدغه انسانها را داشتن و آن را تجربه کردن اتفاق میافتد. تصور من این است که در جامعه ما عمل اجتماعی شکست خورده است و تنها از طریق این فضاهای عمومی است که میتوانند دوباره ترمیم شوند و امید اجتماعی در این فضاها و حوزه عمومی است و این است که به کلاسهای درس، به پایاننامههایی که در آنها دغدغه وجود دارد و پژوهشهایی که در آنها تاثیر اجتماعی وجود دارد کمک میکند.