رجبعلی مختار پور
انسان شناسی و فرهنگ
تاریخ ادبیات کودکان ایران
پدیدآورندگان: محمدهادی محمدی و زهره قائینی
تهیه شده در مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان
تهران: نشر چیستا، ۱۳۹۳
مقدمه
از اوایل دهه چهل تاکنون، ادبیات کودکان در ایران در منابع متعددی مورد کنکاش قرار گرفته است، اما بدون تردید مجموعه تاریخ ادبیات کودکان ایران نوشته محمدی و قائینی مفصلترین کتاب منتشر شده در این زمینه است و میتوان گفت در تدوین آن به همه منابع مهم گذشته نیز مراجعه شده است.
این کتاب در ده جلد و در قطع رحلی منتشر شده است: جلد نخست این مجموعه به «ادبیات شفاهی و دوران باستان» اختصاص دارد. جلد دوم نیز با عنوان «ادبیات کودکان پس از اسلام»، بیش از هزار سال ادبیات کودکان را از ورود اسلام به ایران تا سرآغاز دوران مشروطیت در بر میگیرد. نویسندگان در جلدهای سوم و چهارم کتاب به «ادبیات کودکان در دوره مشروطه» میپردازند. جلدهای پنجم، ششم و هفتم این مجموعه با عنوان«ادبیات کودکان در روزگار نو» به شکلگیری ادبیات نوین کودکان در ایران، در سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۰ اختصاص یافته است و بالاخره جلدهای هشتم، نهم و دهم کتاب نیز عنوان «ادبیات کودکان در روزگار نو» را دارند که به سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ میپردازند. جلدهای اول تا هفتم این کتاب در فاصله سالهای ۸۵-۱۳۸۰ و جلدهای هشتم تا دهم در سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.
تحقیق و نگارش کتاب به صورت گروهی انجام شده است. در صفحه معرفی همکاران جلدهای هشتم، نهم و دهم کتاب، علاوه بر نام دو نفر (محمدی و قائینی) به عنوان پدیدآورندگان، به حدود سی و پنج نام دیگر، ذیل عناوینی مانند دستیاران ارشد فصلها، دستیاران فصلها، گروه جستوجو، مصاحبهکنندگان، ویراستاران و… اشاره شده است. ضمناً چنانکه در صفحه سپاس آمده است، بسیاری از بزرگان ادبیات کودکان در ایران معاصر به نوعی در پدید آمدن کتاب کمک کردند که به نوبه خود بر ارزش و اعتبار این کتاب میافزاید.
کتاب در مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودک منتشر شده است. در سایت مؤسسه آمده است: مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، نهادی غیردولتی و ناسودبر است که در سال ۱۳۷۹ از سوی پژوهشگرانی که در حوزه ادبیات کودکان فعال بودند، پایه گذاشته شد. این مؤسسه هزینههای سازمانی خود را از راه کمکهای مردمی و اجرای پروژههای فرهنگی و انتشاراتی به دست میآورد. زمینهسازی و گسترش پژوهشهای تاریخی درباره فرهنگ و ادبیات کودکان ایران و ترویج و گسترش مطالعات کودکی در سطح ملّی از جمله مهمترین هدفهای اعلام شده این موسسه است.
طراحی گرافیک و صفحهآرایی کتاب که با همکاری سمیرا قاسمی و آرینه ابراهیمیان انجام شده از جذابیتهای کتاب است. استفاده گسترده از تصاویر، بهخصوص بهرهگیری از عکسهای خبری مربوط به دورههای تاریخی، بر ارزشهای کتاب به عنوان یک منبع تاریخی افزوده است. در بخشهای مختلف کتاب، از این عکسها بسیار بجا استفاده شده است. تقریباً تمامی عکسها دارای توضیح کوتاه و مفید هستند. علاوه بر این، استفاده از تصاویر دیگری مانند تصاویر جلد کتابهای کودک، صفحههای داخلی آنها، بریده جراید مرتبط با موضوع، نقاشیها و طرحهای کتاب کودک و عکسهایی که از مجموعههای شخصی دستاندرکاران ادبیات کودک فراهم شده، موجب شده است که تورق سریع کتاب، حتی بدون مطالعه کل متن به کاری دلنشین و جذاب بدل شود.
از دیگر جذابیتهای کتاب، به هنگام تورق سریع آن، متنهایی مستقل با عناوینی نظیر بررسی تاریخی، گفتوگو با تاریخ، یک تجربه تاریخی، متن برگزیده و… است که در لابهلای متن اصلی گنجانده شدهاند. این صفحهها با رنگ پسزمینه خاکستری از بقیه صفحههای کتاب متمایز شدهاند. تقریباً در همه موارد، این مطالب بسیار خواندنی هستند و در مجموع مطالعه آنها به شناخت مباحث هر فصل کمک میکند، اما نحوه گنجاندن این عناوین در لابهلای صفحههای مطالب اصلی به گونهای است که موجب گسیختگی مباحث کتاب میشوند. برای مثال از صفحه ۲۲۸ تا صفحه ۲۳۳ کتاب به گفتوگو با علی میرزایی اختصاص یافته است و از خواننده کتاب انتظار میرود که بعد از مطالعه صفحه ۲۲۷، ادامه متن مربوط به کتابخانههای کانون را ۷ صفحه بعد ادامه دهد، که این گسستگی خودبهخود باعث ایجاد وقفه در مطالعه میشود. شاید بهتر بود که در اینگونه موارد، فقط بخشی از صفحهها (مثلاً نیمی از صفحهها) به متن اصلی و نیمی دیگر به متون فرعی اختصاص مییافت. در این صورت یکپارچگی روند مطالعه نیز حفظ میشد.
علاوه بر تمام جنبههای مثبت ذکر شده، گاهی اوقات بعضی مباحث از پشتوانههای لازم علمی و منطقی برخوردار نیستند؛ مطالب، دورههای تاریخی مورد نظر را پوشش نمیدهند، از بیان نکات مهم در مورد برخی پدیدهها غفلت میشود، از منابع در دسترس بخوبی استفاده نمیشود.
در ادامه به بعضی نکات از این دست که صرفاً مربوط به جلد هشتم این مجموعه هستند اشاره میشود.
صدور احکام کلی
نویسندگان در مواردی به بیان نکاتی میپردازند که پرداختن به آنها نیازمند مطالعات عمیقتر و یا بهرهگیری از منابع و مستندات معتبر است. در اینگونه موارد، نویسندگان کتاب با ذکر چند نمونه و یا حتی بدون اشاره به مصادیق، به نتایجی میرسند که درستی آنها محل تردید است.
خاستگاه طبقاتی پدیدآورندگان ادبیات کودک: در بحثی با همین عنوان آمده است: بررسیها نشاندهنده تفاوت معنادار میان گروه پدیدآورندگان [حوزه ادبیات کودکان ایران] است: داستان نویسان کودکان بیشتر وابستگیِ دهقانی و کارگری با پیشینه روستایی داشتهاند یا از طبقه میانی سنّتی بودهاند، اما تصویرگران کتابهای کودکان از طبقه میانه مدرن بودهاند و ریشه شهری داشتهاند (ص۳۲۷). نویسندگان در ادامه برای اثبات نظرشان به گوشههایی از زندگی چهار نویسنده میپردازند: سه نویسنده (صمد بهرنگی، علیاشرف درویشیان و منصور یاقوتی) به عنوان «نویسندگانی که به کینه طبقاتی دامن میزدند» و همچنین مهدی آذر یزدی که راه دیگری در پیش گرفت. در مورد تصویرگران کتابهای کودک نمونههای بیشتری معرفی شدهاند. وابستگی این افراد به طبقات میانی مدرن از روی شغل پدرانشان و یا برخی ویژگیهای رفتاری خانوادههایشان برداشت شده است: محمد زمان زمانی پدرش داروخانهدار بود، نورالدین زرینکلک پدرش بنیانگذار مدارسی در غرب کشور بود، ممیز پدرش نقاش بود، بهرام خائف پدرش اهل کتاب بود و فرشید مثقالی و پرویز کلانتری بر این اساس که پدرانشان در کودکی برای آنها کتاب میخواندند.
حکم صادره در مورد خاستگاه نویسندگان بر پایه یک مطالعه عمیق نیست و هیچ پشتوانهای ندارد. آیا در مقابل، فرد دیگری نمیتواند با آوردن چند مثال دیگر و بر پایه همین دلایل بگوید که خیر! بسیاری از نویسندگان کتاب کودک نیز، برپایه معیارهای بیان شده، از خانوادههای میانی مدرن بودهاند؟ به عنوان مثال به نام چند نویسنده کودک که کراراً اسمشان در این جلد ذکر شده است اشاره میشود: قدسی قاضینور، متولد شهر لنگرود بود، پدرش میانهحال و مهندس کشاورزی بود (ص۳۴۶). در همین کتاب از قول خندان، قاضینور یک شخص نسبتاً مرفه یا خرده بورژوای روشنفکر لقب گرفته است (ص۴۴۵)؛ داریوش عباداللهی متولد شهر انزلی است از خانوادهای میانهحال، پدرش دانشآموخته زبان انگلیسی و علاقهمند به نقاشی و موسیقی و نوازنده ویلن بود (ص۳۲۴)؛ فرخ صادقی متولد شهر مراغه بود… پدرش فرهنگدوست و تحصیلکرده آلمان بود، مادرش نیز تحصیلکرده و هنرمند بود (ص۴۵۲)؛ و م. آزاد متولد تهران بود، پدرش ارتشی و علاقهمند به شعر و جد پدریاش مستوفیالممالک بود (م.آزاد: تاریخ شفاهی ادبیات، ص۱۵).
باستانگرایی در کتابهای کانون: در بحثی با عنوان «ستیز میان گرایشهای فرهنگی» آمده است: کانون پرورش فکری در دهه ۴۰ و ۵۰ به شکل گسترده به انتشار کتابهایی در زمینه فرهنگ باستانی ایران پرداخت. باستانگرایی در داستانهای کودکان دهههای۴۰ و ۵۰ برای حکومت کارکرد ایدئولوژیک داشت و بر ای روشنفکران سکولار نمودی از دگراندیشی در برابر فرهنگ شیعی بود (ص۱۵۱). به نظر میرسد که این جملات، ایراد یک اتهام به مدیران کانون و نویسندگانی است که با کانون کار میکردند! کانون در سالهای پیش از انقلاب، ۱۶۱ عنوان کتاب منتشر کرده بود. در سال ۱۳۶۲، منصور کدیور در دانشگاه شیراز مطالعهای با عنوان تحلیل محتوای کتابهای کانون […] در سالهای قبل و بعد از انقلاب اسلامی انجام داد. در این مطالعه ضمن تحلیل محتوای تمامی کتابهای کانون، موضوعات اصلی و فرعی آنها فهرست شد که تعداد آنها به ۸۲ موضوع میرسد و در ادامه آن مطالعه، میزان پرداختن به هر کدام از آن موضوعات به درصد مشخص شده است. در این فهرست بلندبالا، نامی از باستانگرایی برده نشده است. مگر آنکه از نظر نویسندگان، انتشار کتابهایی مانند فردوسی…، هفت خوان رستم، آرش کمانگیر، زال و رودابه، رستم و اسفندیار را – که تعداد آنها در انتشارات کانون به ۱۰ عنوان هم نمیرسد- ترویج فرهنگ باستانگرایی و نمادی از دگراندیشی در برابر فرهنگ شیعی به شمار روند.
نویسندگان کودکان و نامهای ساختگی: در فصل پنجم کتاب با عنوان «فلسفه ادبیات کودکان»، این بحث مطرح شده که تا اواسط دهه چهل نویسندهای که ویژه کودکان بنویسد، بسراید و با عنوان نویسنده و شاعر کودکان شناخته شود، وجود نداشت. کسانی که در نشریهها برای کودکان مینوشتند، اگر چه گاهی آثار فراوانی هم پدید میآوردند، نویسنده کودک و نوجوان شناخته نمیشدند. در جامعهای که کودک شخصیت مستقل نداشت، نشان بیمایگی بود اگر کسی خود را پدیدآورنده ادبیات کودکان آن جامعه مینامید. به همین سبب بسیاری کسان که پیش از این دوره [تا قبل از ظهور صمد بهرنگی] برای کودکان مینوشتند، نامهای ساختگی برای خود برمیگزیدند (ص۱۱۸). این بحث در فصل نهم کتاب نیز در ذیل عنوان پدیدآورندگان و نامهای ساختگی پی گرفته شد. در این فصل به دلایل دیگری برای برگزیدن نامهای ساختگی از طرف نویسندگان کودک اشاره شده است: ناامنی، نبود خودباوری، کم بها دادن به کودکان و انگیزههای اقتصادی در فضای فرهنگی سبب شده بود که برخی از پدیدآورندگان ادبیات کودکان برای خود نامهای مستعار بسازند (ص۳۵۱). نویسندگان در مورد ناامنی فرهنگی به دو نمونه (درویشیان و برآبادی) اشاره میکنند، اما خوانندگان کتاب در نمییابند که مصداقهای نبود خودباوری، کم بها دادن به کودکان و انگیزههای اقتصادی در فضای فرهنگی کدام نویسندگان هستند؟
عدم پایداری نویسندگان مخالف تجملگرایی: در بحث «رویکرد مخالفت با تجملگرایی» آمده است: شماری از ناشران کتاب کودک در این دوره به انتشار کتابهای ارزانقیمت با اندرونههای ویژه برای مخاطبان کودک پرداختند… برای این گروه از ناشران … ادبیات کودکان ابزاری برای انتقال پیامهایی بود که بیشترشان شکل هنرمندانه و زیباییشناسانه نداشتند. در این دوره صدها عنوان کتاب از اینگونه از سوی ناشران که گاه در کارشان پیگیر بودند و گاه پس از انتشار چند عنوان کتاب از ادامه کار باز میماندند، دیده میشود […] که بیشتر آثاری که با این شیوه به چاپ رسیدند، نتوانستند در تاریخ ادبیات کودکان ایران جایگاه برجستهای بیابند. هرچند شمارگان این آثار گاه از دهها هزار جلد میگذشت (ص۳۱۰). در اینجا نویسندگان به چند نام آشنا نظیر درویشیان، عباداللهی و منصور یاقوتی اشاره میکنند که اتفاقاً در سالهای بعد از انقلاب هم مینوشتند و اگر با مشکل ممیزی مواجه نباشند چه بسا الان هم آثارشان منتشر شود، لذا مشخص نیست منظور از نویسندگانی که تیراژ دهها هزار جلدی داشتند و نتوانستند جایگاه برجستهای بیابند کیستند؟ در اینگونه موارد به نظر میرسد که نویسندگان کتاب بنا به دلایلی از ذکر نامها خودداری میکنند. اما شترسواری که دولا دولا نمیشود! در کتابی چندجلدی که قصد بررسی تاریخ ادبیات کودکان ایران را دارد باید تعارفات را کنار گذاشت و مصداقها را به طور دقیق معرفی و بررسی کرد، در غیر این صورت مطالب کتاب در حدّ کلیاتی اثبات نشده باقی میماند.
نقش سمینار ملّی ادبیات کودکان در تأسیس کانون پرورش فکری: تشکیل نخستین سمینار ملّی ادبیات کودکان از سوی شورا[ی کتاب کودک] … در پدید آمدن اندیشه شکلگیری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بیتأثیر نبوده است […] امیرارجمند در جایگاه مدیرعامل کانون از جمله کسانی بود که با بهرهگیری از دیدگاههای ارائه شده [در سمینار] تصمیم گرفت سازمانی بر پا سازد که در چارچوب وظایف خود بتواند بخشی از اندیشههای کارشناسان را جامه عمل بپوشاند (ص۱۸۷). هیچ مأخذی برای این عبارات بیان نشده است! لیلی امیرارجمند، فیروز شیروانلو، فرح پهلوی، آذر شهابی و هما زاهدی از بنیانگذاران شناخته شده کانون هستند که در منابع مختلف در باره چگونگی شکلگیری کانون سخن گفته و یا مطالبی نوشتهاند. اما هیچ یک از آنها به این سمینار اشاره نکردهاند. در مقابل، امیرارجمند در مصاحبه با بیبیسی میگوید فکر تأسیس کتابخانه کودک در ایران در زمانی که در امریکا مشغول تحصیل در رشته کتابداری در دانشگاه راتگرز بود به سراغش آمد و یکی از اساتیدش به نام مری گیور که ادبیات کودکان را تدریس میکرد، الهامبخش او در پایهگذاری کانون بود (سایت بی بی سی، ۹ مرداد ۱۳۹۴).
پیوند ادبیات کودکان با ریشههای انقلاب: در صفحه نخست پیشگفتار جلد ۸ آمده است: شکلگیری ذهنیت انقلابی در ایران از نخستین سالهای دهه چهل آغاز شد… یکی از پدیدههای بیمانند در روند ذهنیتسازی انقلابی این دوره بهرهگیری از مقولات ادبیات کودکان بود. تا پیش از این، در تاریخ هیچ کشوری نشانهای نیست که ادبیات کودکان در جنبشهای بنیادبرافکن چنین نقش برجستهای در ذهنیتسازی انقلابی برعهده داشته باشند… ادبیات کودکان ایران با تأثیرپذیری گروه بزرگی از نویسندگان کودکان و نوجوانان دهه چهل و پنجاه از صمد بهرنگی در شکلگیری و بالندگی مفهوم انقلاب جایگاه ویژهای یافت. شمار بسیار زیادی از کودکان و نوجوانان در روزهای ناآرام سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ به خیابان آمدند و خواهان دگرگونیهای بنیادی در حکومت شدند. بسیاری از همین نوجوانها و جوانان، مفهوم حرکت انقلابی را از ماهی سیاه کوچولو و کتابهایی که به دنبال آن به بازار آمد، نه با یک عقل پخته که بیشتر با شور خود که ویژگی سنّی این گروه جمعیتی است دریافتند (پیشگفتار).
تاکید بر نقش ادبیات کودکان در «جنبش بنیاد برافکن ایران»، ذهنیتسازی انقلاب، بیسابقه بودن ایفای چنین نقشی در هیچ یک از کشورهای دنیا، تأثیرپذیری گروه بزرگی از نویسندگان کودک و نوجوان در دهه ۴۰ و ۵۰ از صمد بهرنگی، تأثیرپذیری شمار بسیار زیادی از کودکان و نوجوانان از حرکت انقلابی ماهی سیاه کوچولو، حداکثر در حدّ فرضیاتی هستند که اثبات آنها نیازمند مطالعات تاریخی پردامنهای است!
تأثیرگذاری فعالیتهای کانون پرورش فکری بر کشورهای همسایه: بخشی از متن مربوط به معرفی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به انتشارات کانون اختصاص دارد. در این بحث ضمن اشاره به موفقیتهای کانون آمده است: فعالیتهای کانون بر کشور همسایه فارسی زبان، افغانستان هم تأثیرگذار بود. در ۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۵۶ که در کابل نمایشگاهی از پیشرفتهای ایران برپا شد، یک غرفه ویژه آثار کانون بود (ص۲۰۰). تردیدی نیست که کانون در فعالیتهای خود در حوزههای انتشار کتاب بسیار موفق بوده و چه بسا که این فعالیتها در کشورهای همسایه ایران هم تأثیرات مهمی برجای گذاشت، اما مطمئناً اختصاص یک غرفه از نمایشگاه پیشرفتهای ایران در کابل به آثار کانون الزاماً نشانه تأثیرگذاری کانون بر افغانستان نیست! بهتر آن بود که به آثار و نشانههای این اثرگذاری اشاره میشد.
کتابخانههای مساجد: در بحثی با عنوان نهاد دین و نقش آن در فلسفه ادبیات کودکان میخوانیم: [از دهه چهل] نهادهای دینی در گستره ادبیات کودکان روی سه بخش متمرکز شدند: نخست در کنار و یا در درون مسجدها کتابخانههای کوچک اما کارآمد برپا کردند که رقیبی برای کتابخانههای کانون پرورش فکری به شمار میرفتند (ص۱۴۹). مشخص نیست که مستند نگارندگان درباره کتابخانههای مساجد چیست؟ کارآمدی این کتابخانهها بر اساس چه معیاری و در تحقیقات چه کسانی سنجیده شده است؟ چه تعداد از این کتابخانههای مساجد دایر شده بود؟ تعداد اعضای این کتابخانهها چند نفر بود؟ چگونه آنها رقیبی برای کتابخانههای کانون بودند که در سال ۱۳۵۶ فقط در کتابخانههای ثابت و سیّار شهری آن، بیش از ۱۲ میلیون دفعه / نفر کتاب امانت داده بودند؟
در ادامه همین بحث، «انتشار نشریات» به عنوان کار سوم نهادهای دینی معرفی شده و به عنوان نمونه، نشریه پیام شادی معرفی شده است: هدف از انتشار نشریه پیام شادی که از سوی بخشی از حوزه علمیه قم برای کودکان منتشر میشد، کاهش تأثیر نشریههای دیگری همچون مجلههای پیک بود (ص۱۴۹). مشخص نیست که این هدف نشریه در کجا ذکر شده است؟ آیا در میان اهداف نشریه به این موضوع اشاره شده؟ آیا گردانندگان نشریه در همان زمان و یا در سالهای اخیر به چنین موضوعی اشاره کردند؟
عدم پوشش آمارها و اطلاعات به کل دوره مورد بررسی
عنوان فرعی جلد هشتم، ادبیات کودکان در روزگار نو؛ ۱۳۴۰-۱۳۵۷است، اما در بعضی موارد، آمارها و اطلاعات ارائه شده، تصویری کامل از این دوره را به دست نمیدهد. به عنوان مثال به چند نمونه از ناقص بودن اطلاعات مربوط به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اشاره میشود:
کتابخانههای کانون: «تا سال ۱۳۵۴، ۲۶ کتابخانه در محلههای گوناگون تهران و ۷۷ کتابخانه در ۷۰ شهر ایران بنیاد نهاده شدند» (ص۱۹۴) در این بحث، هیچ اطلاعات دیگری درباره کتابخانههای کانون تا سال ۱۳۵۷ ارائه نشده است. حال آنکه براساس گزارش سال ۱۳۵۶ کانون، تا پایان این سال ۲۸ کتابخانه در محلههای گوناگون تهران و ۱۲۵ کتابخانه در ۱۰۹ شهر ایران داشت و ۴۲ کتابخانه کانون نیز در دست ساخت بود. همچنین در فصل هفتم کتاب که به کتابخانه و کتابخوانی اختصاص دارد نیز انتظار میرفت که با استفاده از آمارهای منتشره، دستکم به تعداد اعضای کتابخانههای کودک و تحول آن در دهههای ۴۰ و ۵۰ اشاره میشد.
کتابخانه مرجع کانون: «بر پایه گزارش سالانه کانون در سال ۱۳۴۹، کتابخانه مرجع دارای ۴۹۷ کتاب ثبت شده بود» (ص۱۹۴). این کتابخانه در سالهای بعد بسیار گسترش یافته بود و بر اساس نشریات داخلی کانون، فقط تا سال ۱۳۵۳ دارای حدود ۷۰۰۰ جلد کتاب بود و مورد استفاده نویسندگان، مترجمان و نقاشان قرار میگرفت.
مرکز تهیه نوار و صفحه برای کودکان و نوجوانان: بخش عمدهای از اطلاعات مربوط به عملکرد این مرکز بر پایه منابع مربوط به سالهای ۵۲ و ۵۳ است و بر همین اساس فعالیتهای این مرکز ذیل سه مجموعه معرفی شده است (ص۲۱۱) حال آنکه در فاصله سالهای ۵۳ تا ۵۷ کانون مجموعههای دیگری نظیر مجموعه ردیفهای موسیقی ایرانی و بازسازی تصنیفهای قدیمی را منتشر کرده بود و اطلاعات مربوط به این مجموعهها نیز در گفتوگوهای متعدد احمدرضا احمدی و همچنین ماهنامه گزارش موسیقی معرفی شدهاند.
مرکز تئاتر کانون: معرفی این مرکز بسیار خلاصه و ناقص است و از آنجا که بجز بحث سفر خارجی اعضای گروه در سال ۱۳۵۵، بقیه مطالب با استفاده از منابع سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۳ تنظیم شده، از برخی فعالیتهای مهم کانون در این حوزه اصلاً نام برده نمیشود. مثلاً با استفاده از منابع سال ۱۳۴۹ به بهرهگیری از کودکان بدون آموزش در نمایشها اشاره میشود (ص۲۱۲) اما به برنامه بسیار گسترده برگزاری دورههای آموزش تئاتر در کتابخانههای شهرستانها – از جمله ۶۶ کتابخانه شهرستان در سال ۱۳۵۴- اشارهای نشده است، یا به فعالیت اتومبیل سیّار تئاتر کانون که به گفته اردوان مفید در آن زمان یکی از کاملترین تئاترهای سیّار دنیا بود و فعالیتش را با هدف بردن تئاتر و سینمای کودک به روستاها و شهرستانها آغاز کرده بود، هیچ اشارهای نشده است.
نشریات کانون: بجز نشریه کارنامه کانون، بقیه نشریات به صورت بسیار ابتدایی توصیف شدهاند. از جمله در معرفی نشریه خط و ربط بعد از معرفی مسئولان نشریه و تعداد شمارههای منتشره آن آمده است: این نشریه میکوشید مربیان هنر کانون را با تاریخ و بنیادهای هنر نقاشی و شیوههای کار با کودکان در این زمینه آشنا کند و اینکه در این نشریه شعرهایی از شل سیلور استاین با ترجمه ژیلا مساعد به چاپ رسید (ص۲۰۷). حال آنکه مراجعه به شمارههای خط و ربط گویای آن است که این نشریه فقط به نقاشی اختصاص نداشت بلکه هر شماره آن در چهار بخش مجزا به موسیقی، هنرهای تجسمی، فیلمسازی و تئاتر میپرداخت و معلوم نیست چرا از مجموعه مطالب آموزشی در این حوزهها، صرفاً به آخرین مطلب از آخرین شماره (شعرهای سیلور استاین) اشاره شده است.
عدم بهرهگیری از روش تاریخ شفاهی
از جمله فرصتهای از دست رفته در تدوین این کتاب، عدم بهرهگیری و یا بهرهگیری بسیار ناقص از تاریخ شفاهی است. تاریخ شفاهی یکی از شیوههای پژوهش در تاریخ است و به شرح و شناسایی وقایع، رویدادها و حوادث تاریخی بر اساس دیدگاهها، شنیدهها و عملکرد شاهدان، ناظران و فعالان آن ماجراها میپردازد. در این شیوه پرسشگر میتواند با طرح کردن پرسشهای مناسب، منظم، سامانمند، روشمند، به آشکار شدن بسیاری از مجهولات کمک کند. با توجه به اینکه موضوع شش جلد از کتاب مربوط به روزگار نو است (۱۳۰۰- ۱۳۴۰ و ۱۳۴۰-۱۳۵۷) و از آنجا که بر اساس آنچه در صفحه سپاس آمده، در هنگام تنظیم این شش جلد به بیش از ۷۰ نفر از نویسندگان، هنرمندان و فرهنگیان مرتبط با ادبیات کودک مراجعه شده و از همکاری آنها استفاده شده است، استفاده از این روش میتوانست به خلق مجموعهای عظیم از اطلاعات دست اول و تاکنون نانوشته کمک کند.
به عنوان مثال، در این کتاب برای بررسی نهادهایی مانند شورای کتاب کودک و یا کانون پرورش فکری، به طور مفصل به اساسنامهها و گزارشهای عملکرد و نشریات داخلی آنها استناد شده است، اما با استفاده از شیوه تاریخ شفاهی، چیزی ورای آن اسناد دنبال میشود. اسنادی مانند اساسنامه و گزارشهای رسمی که در آن روزگار تدوین شده تنها نشاندهنده مباحث نهایی مربوط به تشکیل و یا فعالیت آن نهاد است، اما وقتی مصاحبهگر خود درگیر تشکیل آن نهاد باشد، بسیاری از مباحث پیش از تشکیل آن نهاد، نزاعهایی که به شکلگیری اساسنامه منتهی شده، اهداف پشتپرده احتمالی در تشکیل آن نهاد و بسیاری از مسائل دیگر را بازگو میکند. در اسناد رسمی، هیچگاه از انگیزهها بهوضوح سخن به میان نمیآید در حالی که در مصاحبه حضوری، بسیاری از انگیزههای پشت پرده بیان میشود. ترسیم فضای حاکم از دیگر مسائلی است که در تاریخ شفاهی مورد توجه قرار میگیرد. ضمن اینکه نقش افراد در تواریخ رسمی چندان آشکار نیست، در حالی که در تاریخ شفاهی روی نقش افراد تأکید ویژه صورت میگیرد (محمد براری: «تاریخ شفاهی و اهمیت آن در تاریخ نگاری»، جام جم، ۲۹ خرداد ۹۳).
با وجود آنکه از طرف مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات با تعداد زیادی از نویسندگان، اعضای شورای کتاب کودک، ناشران و… گفتوگو شده، این گفتوگوها خیلی کم در متن کتاب مورد استفاده قرار گرفته و عمدتاً در همان صفحههای خاکستری محدود شدهاند. نگاهی به منابع فصول یازده گانه کتاب نشان میدهد که بجز فصل نهم کتاب که ۱۴ بار به این گفتوگوها استناد شده است، در فصل چهارم یک بار، در فصل ششم دو بار و در فصل دهم نیز دو بار به این گفتوگوها استناد شده و در فصول یک، دو، سه، پنج، هفت، هشت و یازده هیچ استنادی به این گفتوگوها دیده نمیشود. در حالی است که در فصول ۲ و ۷ و ۸، از گفتوگوهای انجام شده طی فعالیتهای دانشجویی سالهای پیش از انقلاب کراراً نقل قول شده است، آیا میتوان پذیرفت در ارتباط با موضوعاتی نظیر کتابخانهها و کتابخوانی، ناشران کتاب کودک و اقتصاد نشر و نقد، جایزه و سانسور (فصول ۷، ۸ و ۱۱) هیچ نقل قول باارزشی از بزرگان ادبیات کودک که به آنها مراجعه شد وجود ندارد که در متن اصلی کتاب ذکر شوند؟
استفاده از یک روش قدیمی برای معرفی منابع
در حال حاضر رایجترین شیوه در منابع علمی برای استناد به منابع، روش درونمتنی است. در این روش، در داخل متن و در پایان آخرین جمله مورد استفاده، ماخذ به طور خلاصه (نام پدیدآورنده، سال، شماره صفحه) معرفی میشود و در فهرست منابع و مآخذ پایان کتاب نیز، کل منابع مورد استفاده بر اساس نام پدیدآورندگان به ترتیب حروف الفبا و به طور کامل معرفی میشوند. نویسندگان این کتاب از یک روش سنّتی برای معرفی منابع استفاده کردهاند که ضمن آنکه معرفی منابع و مآخذ حجم بسیار زیادی از هر جلد را به خود اختصاص داده است، استفاده از آن فهرست نیز به آسانی امکانپذیر نیست. برای مثال، در جلد هشتم کتاب، ۳۵ صفحه از مجموع ۴۷۴ صفحه کتاب (حدود ۷.۵ درصد از کل حجم کتاب) به معرفی منابع در پایان فصلها اختصاص یافته است! نویسندگان کتاب، منابع مورد استفاده هر فصل را در پایان همان فصل معرفی کردهاند؛ به این ترتیب خواننده برای اطلاع از منبع باید با توجه به کد ذکر شده به صفحههای پایانی فصل مراجعه کند تا با پدیدآورنده، سال و صفحه و سایر مشخصات نشر آشنا شود. ضمناً مشخصات کامل کلیه منابع فقط در پایان جلد دهم ذکر شده است، آن هم در ۷۷ صفحه! چرا که در همین فهرست پایانی کتاب هم منابع تصویر بارها و بارها تکرار میشوند، چون در این مورد نیز منابع مربوط به هر فصل، جداگانه معرفی شدهاند.
این روش بسیار وقتگیر و مشکلساز است و احتمالاً اغلب خوانندگان به ناچار از دیدن منابع صرف نظر میکنند. گاهی اوقات، اطلاع از مأخذ از این هم پردردسرتر میشود. مثلاً در فصل هفتم از جلد ۸ کتاب، کد ارجاع ۵۷، به نام سیروس طاهباز و شماره صفحه مورد نظر اشاره میکند (ص۲۷۳) اما مشخص نیست که طاهباز در چه سالی و کجا چنین مطلبی را گفته و یا نوشته است؟ خواننده برای اطلاع از سال و یا سایر مشخصات منبع باید سه صفحه از فهرست منابع را به دقت وارسی کند تا با پیدا کردن نام سیروس طاهباز در اولین ارجاع این فصل، سایر مشخصات کتاب را بیابد (ص۲۷۰)!
در مواردی هم کدهای ارجاعات اشتباه ثبت شدهاند که از جمله میتوان به ارجاعات مربوط به توران میرهادی، توران اشتیاقی و احمد شاملو در بحث فلسفه ادبیات کودکان (ص۱۲۷) اشاره کرد.
در صفحههایی از کتاب که عنوان بررسی تاریخی دارند و با رنگ پسزمینه خاکستری از بقیه متن کتاب متمایز شدهاند، منابع مورد استفاده صرفاً در انتهای همان متن معرفی شدهاند و خواننده نمیداند که در نگارش مطالب هر کدام از قسمتهای اینگونه متون از چه منبعی استفاده شده است. مثلاً برای متنی با عنوان سازمان انتشارات کانون (صص۲۸۰-۲۸۳ ) نهایتاً ۱۲ منبع معرفی شده است، اما خواننده نمیداند که در این نوشتار، مثلاً صحبتهای احمدرضا احمدی به نقل از چه منبعی بیان شده است؟ یا در چه منبعی آمده که احمد شاملو در انتشارات کانون کار میکرد؟
علاوه بر این، در حالی که حجم بالایی از کتاب به معرفی منابع و مآخذ متونِ مورد استفاده اختصاص یافته، نویسندگان کتاب برای معرفی مآخذ عکسهای مورد استفاده در کتاب حساسیتی از خود نشان ندادهاند. بجز موارد معدودی (مانند صفحههای ۳۷ و ۷۶)، نام عکاس، سازمان و نهاد تهیهکننده عکس و یا آرشیوی که عکسها از آنجا تهیه شدهاند نامشخص باقی ماندهاند. طرحها و نقاشیها هم اینگونهاند. در موارد متعددی به نام تصویرگران و طراحان در ذیل آنها اشاره شده است (صص۱۱۶، ۲۹۲، ۳۴۴ و…) اما در اغلب موارد پدیدآورندگان آنها نامشخص هستند (صص۶۰، ۳۵۲ تا ۳۵۶، ۴۱۰ و…). البته بسیاری از طرحها و تصاویر کتاب دارای کد هستند و طی فهرست مفصلی با عنوان منابع تصاویر در انتهای جلد دهم، به تفکیک فصول، پدیدآورندگان آثار با ذکر کد تصاویر ذکر شدهاند، اما نهایتاً خواننده نمیداند که طرحهای بدون کد کتاب، مربوط به کیست؟ در بعضی موارد هم ضمن ارائه تصویر از متن کتاب، بدون اشاره به نام تصویرگر صرفاً نام نویسنده ذکر شده (ص۳۵۰) و حتی در فهرست منابع پایان جلد دهم نیز نام طراح مشخص نشده است.
از دیگر مشکلات کتاب در زمینه ذکر منابع و مآخذ این است که گاهی اوقات در متن کتاب، با اشاره به نام افراد، جملاتی به آنها نسبت داده و در پایان آن جملات به منبع خاصی ارجاع داده میشود، اما با مراجعه به منبع مورد نظر، نامی از آن فرد دیده نمیشود. به عنوان مثال: شیروانلو […] بر این باور بود که سازمان انتشارات باید کوشش کند تا ادبیات کودکان و نوجوانان را با بهرهوری از گنجینههای سرشار فرهنگ کهن و ملّی و جهانی غنیتر سازد (ص۱۹۶). مرجع این جمله و ادامه آن، صفحه ۲۲ گزارش سالانه کانون پرورش فکری در سال ۱۳۴۹ معرفی شده است. اما در مراجعه به آن گزارش، نویسندهای برای این متن معرفی نشده است. اگرچه در همان تاریخ فیروز شیروانلو مدیر انتشارات کانون بود، اما با توجه به حضور نامداران دیگری در انتشارات کانون در همان زمان، این احتمال را باید داد که آن متن توسط یکی دیگر از آنها و یا شاید به صورت گروهی تهیه شده باشد! اصلاً چرا نمیتوان این جملات را به بخش انتشارات کانون در آن زمان نسبت داد؟
*این مطلب در چهارچوب همکاری های انسان شناسی و فرهنگ و نشریه جهان کتاب منتشر می شود.